مروري گذرا بر تاريخ همسريابي
پرويز اجلالي. جامعهشناس
چند سال است که در کشور ما میزان ازدواج در مقایسه با گذشته مرتبا رو به کاهش بوده و در مقابل آمار طلاق همواره افزایش داشته است. این وضعیت بسیاری از صاحبنظران و حتی سیاستمداران را نگران کرده و موجب انواع تفسیرها درباره علتهای این پدیده شده است. افزون بر علتیابی غیردقیق تصویری که بسیاری از این مفسران از آینده نهاد خانواده و وضعیت اخلاق در جامعه دادهاند و میدهند، نیز بسیار ناامیدانه و تاریک بوده است. آیا واقعا آنطور که تفسیرهای بدبینانه میگویند، نهاد خانواده در ایران رو به نابودی است؟ آیا بیبندوباری چنان در جامعه رواج یافته که دیگر کسی تمایل به ازدواج ندارد؟ آیا نسل جوان ایرانی فاقد توانایی سازگاری با همسر است و با کوچکترین مشکلی تقاضای طلاق میدهد یا از این بالاتر آیا ازدواج و طلاق فقط یکی از نشانههای پدیده بزرگتری به نام فروپاشی جامعه ایرانی به طور کلی است؟ بهایندلیل که در کنار فروپاشی نهاد خانواده، ما شاهد فروپاشی نهادهای دیگری مثل اقتصاد و سیاست و آموزش هم هستیم و فروپاشی نهادهای اجتماعی یعنی فروپاشی جامعه. آیا این تحلیلها درست هستند؟ سنتهای علمی جامعهشناسی چه توضیحی برای این تحولات
دارند؟ در پاسخ باید گفت مخرج مشترک همه تحلیلهای فوق این است که وضعیت ازدواج و طلاق در ایران امروز یک وضعیت نرمال (طبیعی، بهنجار یا متعارف هر سه واژه ترجمه نرمال هستند و یک معنی میدهند) نیست؛ بلکه فاجعهای اتفاق افتاده و زلزلهای در پیش است و فرهنگ جامعه و نهاد خانواده رو به نابودی میرود؛ اما برعکس آنطور که از یک تحلیل جامعهشناسانه حاصل میشود؛ هرچند این وضعیت مطلوب نیست؛ اما کاملا طبیعی، بهنجار و نرمال است كه در اين مطلب كه قرار است در پنج قسمت منتشر شود، به آن پرداخته ميشود. برای اینکه متوجه شویم چرا این پدیده بهنجار است، باید نگاهی کلاننگر به جامعه ایران داشته باشیم و ببینیم در فاصله 50 و 60 سال گذشته چه دگرگونیهایی در جامعه ایرانی اتفاق افتاده و این تغییرات چه تأثیری میتوانستهاند بر موضوع تشکیل و پایداری خانواده داشته باشند.
نهاد ازدواج و همسریابی در گذشته
درواقع جامعه ایرانی از اواخر دهه 1330 به این طرف در چرخهای از تغییرات عمیق افتاده که کل ساختار اجتماعی آن و ازجمله بنیاد نهاد خانواده، همسریابی و جایگاه زنان را در گامهای پیوسته کاملا دگرگون کرده است. تا دهه 1340 جامعه ایرانی هنوز شکل قدیمی خود را حفظ کرده بود و 70 درصد جمعیت هنوز در روستا یا در میان عشایر زندگی میکردند. جوامع روستایی و عشایری از سنتهای کهن خود در سبک زندگی پیروی میکردند. دراینمیان ازدواج و همسریابی آداب خود را داشت و کاملا مؤثر عمل میکرد؛ به جز موارد کاملا استثنائی مکانیسمهای اجتماعی و تقریبا اجباری همسریابی باعث میشد همه دختران و پسران جوان در سن کم ازدواج کنند و تأخیر در ازدواج شناخته نبود. طلاق هم بسیار کم بود؛ زیرا همبستگی مکانیکی به قول جامعهشناس شهیر «امیل دورکم» جای زیادی برای اختلاف سلایق فردی باقی نمیگذاشت. آدمها مثل هم بودند، فردیت اهمیت کمی داشت، عرف جامعه ظالمانه یا عادلانه تکلیف همهچیز را تعیین کرده بود و بزرگترها در خانواده و محله و شهر و روستا و پایتخت مراقبت از همهچیز را در کنترل خود داشتند. فرق شهر با روستا هم در درجه بود؛ نه در نوع. در میان اغلب مردم به
جز گروه کوچکی از اقشار تحصیلکرده و تحت تأثیر فرهنگ جدید، معاشرت پیش از ازدواج معنی نداشت. البته در میان اغلب خانوادهها این ممنوعیت شامل دختر و پسرهای فامیل و همسایگان نمیشد.
بنیان اقتصادی خانواده
در این دوران عامل اقتصادی چه در شهر و چه روستا مانع بر سر راه ازدواج نبود. پسر حرفه پدر را ادامه میداد و معمولا در شهر شاگرد مغازه یا کارگاه پدر و در روستا کارگر مزرعه پدر بود و تا وقتی که پدر زنده بود، او تصمیمگیر کسبوکار خانوادگی بود؛ یعنی کیسه پول دست او بود. پس از آنکه پسر با صلاحدید خانواده ازدواج میکرد، عروسش را به خانه پدری میآورد و در همان خانه اتاقی به عروسخانم که معمولا کمسنوسال بود، میدادند و زیر نظر مادرشوهر که در امور داخلی خانه قدرت تام داشت، به انجام وظیفه میپرداخت. جامعهشناسان به این نوع خانواده «خانواده گسترده اقتصادی» میگویند. بهتدریج با رشد اقتصادی و پیدایش کسبوکارهای مزدی پسرها دارای درآمد و دستمزد مستقل شدند؛ اما تا مدتها خانواده گسترده باقی ماند، با این تفاوت که حساب دخلوخرج مجزا بود و بههرحال اگر پدر حقوق بازنشستگی نداشت، تکفل پدرومادر و احیانا برادر و خواهر کوچکتر با پسر بود. به این نوع خانواده که در آن پسر و عروس با والدین زندگی میکردند؛ اما پسر برای پدر کار نمیکرد؛ بلکه از نظر مالی مستقل بود، «خانواده گسترده اجتماعی» میگوییم. عامل گسترش شهرنشینی نیز از
طریق افزایش تعداد مشاغل حقوقبگیر و رشد طبقات مدرن شامل متوسط جدید، سرمایهدار صنعتی و طبقه کارگر صنعتی در شهرها زمینه اضمحلال خانوادههای گسترده و سنت ازدواجهای پدرمکان را فراهم آورد. یادمان باشد که در فاصله دهه 1330 تا 1380 نسبت جمعیت روستایی و شهری کاملا برعکس شد و جمعیت شهرنشین از 30 درصد کل به 70 درصد افزایش یافت. مهاجرت از روستا رخ داد و بقیه بچهها به دنبال کسبوکار جدید به شهر میرفتند؛ بنابراین در روستا هم خانوادههای گسترده رو به نابودی میرفتند و ازدواجهای ترتیب دادهشده هم کمکم فراموش میشدند و فرزندان روستایی دانشجو یا شاغل در شهر خود به دنبال یافتن همسر مناسب میرفتند و دیر ازدواج میکردند. استقلال عروس و داماد از خانه پدری از اواخر دهه 40 تا همین اواخر اغلب به معنی پیشرفت هم بود؛ زیرا بچهها تحصیلات بالاتری داشتند و بسیاری مواقع سطح زندگیشان از خانواده پدری هم بالاتر بود. از دهه 50 که ایران بیشترین درآمد نفت را داشت و یک دهه رشد سریع اقتصادی را تجربه کرده بود، بالارفتن استانداردهای زندگی هم شروع شد، کمکم به ترتیب داشتن مسکن مستقل و آبرومند ملکی یا استیجاری، تلویزیون، مبلمان و میز
ناهارخوری، فریزر و بالاخره حداقل یک اتومبیل شخصی ارزانقیمت به لوازم ضروری برای آغاز زندگی مشترک تبدیل شدند.
چند سال است که در کشور ما میزان ازدواج در مقایسه با گذشته مرتبا رو به کاهش بوده و در مقابل آمار طلاق همواره افزایش داشته است. این وضعیت بسیاری از صاحبنظران و حتی سیاستمداران را نگران کرده و موجب انواع تفسیرها درباره علتهای این پدیده شده است. افزون بر علتیابی غیردقیق تصویری که بسیاری از این مفسران از آینده نهاد خانواده و وضعیت اخلاق در جامعه دادهاند و میدهند، نیز بسیار ناامیدانه و تاریک بوده است. آیا واقعا آنطور که تفسیرهای بدبینانه میگویند، نهاد خانواده در ایران رو به نابودی است؟ آیا بیبندوباری چنان در جامعه رواج یافته که دیگر کسی تمایل به ازدواج ندارد؟ آیا نسل جوان ایرانی فاقد توانایی سازگاری با همسر است و با کوچکترین مشکلی تقاضای طلاق میدهد یا از این بالاتر آیا ازدواج و طلاق فقط یکی از نشانههای پدیده بزرگتری به نام فروپاشی جامعه ایرانی به طور کلی است؟ بهایندلیل که در کنار فروپاشی نهاد خانواده، ما شاهد فروپاشی نهادهای دیگری مثل اقتصاد و سیاست و آموزش هم هستیم و فروپاشی نهادهای اجتماعی یعنی فروپاشی جامعه. آیا این تحلیلها درست هستند؟ سنتهای علمی جامعهشناسی چه توضیحی برای این تحولات
دارند؟ در پاسخ باید گفت مخرج مشترک همه تحلیلهای فوق این است که وضعیت ازدواج و طلاق در ایران امروز یک وضعیت نرمال (طبیعی، بهنجار یا متعارف هر سه واژه ترجمه نرمال هستند و یک معنی میدهند) نیست؛ بلکه فاجعهای اتفاق افتاده و زلزلهای در پیش است و فرهنگ جامعه و نهاد خانواده رو به نابودی میرود؛ اما برعکس آنطور که از یک تحلیل جامعهشناسانه حاصل میشود؛ هرچند این وضعیت مطلوب نیست؛ اما کاملا طبیعی، بهنجار و نرمال است كه در اين مطلب كه قرار است در پنج قسمت منتشر شود، به آن پرداخته ميشود. برای اینکه متوجه شویم چرا این پدیده بهنجار است، باید نگاهی کلاننگر به جامعه ایران داشته باشیم و ببینیم در فاصله 50 و 60 سال گذشته چه دگرگونیهایی در جامعه ایرانی اتفاق افتاده و این تغییرات چه تأثیری میتوانستهاند بر موضوع تشکیل و پایداری خانواده داشته باشند.
نهاد ازدواج و همسریابی در گذشته
درواقع جامعه ایرانی از اواخر دهه 1330 به این طرف در چرخهای از تغییرات عمیق افتاده که کل ساختار اجتماعی آن و ازجمله بنیاد نهاد خانواده، همسریابی و جایگاه زنان را در گامهای پیوسته کاملا دگرگون کرده است. تا دهه 1340 جامعه ایرانی هنوز شکل قدیمی خود را حفظ کرده بود و 70 درصد جمعیت هنوز در روستا یا در میان عشایر زندگی میکردند. جوامع روستایی و عشایری از سنتهای کهن خود در سبک زندگی پیروی میکردند. دراینمیان ازدواج و همسریابی آداب خود را داشت و کاملا مؤثر عمل میکرد؛ به جز موارد کاملا استثنائی مکانیسمهای اجتماعی و تقریبا اجباری همسریابی باعث میشد همه دختران و پسران جوان در سن کم ازدواج کنند و تأخیر در ازدواج شناخته نبود. طلاق هم بسیار کم بود؛ زیرا همبستگی مکانیکی به قول جامعهشناس شهیر «امیل دورکم» جای زیادی برای اختلاف سلایق فردی باقی نمیگذاشت. آدمها مثل هم بودند، فردیت اهمیت کمی داشت، عرف جامعه ظالمانه یا عادلانه تکلیف همهچیز را تعیین کرده بود و بزرگترها در خانواده و محله و شهر و روستا و پایتخت مراقبت از همهچیز را در کنترل خود داشتند. فرق شهر با روستا هم در درجه بود؛ نه در نوع. در میان اغلب مردم به
جز گروه کوچکی از اقشار تحصیلکرده و تحت تأثیر فرهنگ جدید، معاشرت پیش از ازدواج معنی نداشت. البته در میان اغلب خانوادهها این ممنوعیت شامل دختر و پسرهای فامیل و همسایگان نمیشد.
بنیان اقتصادی خانواده
در این دوران عامل اقتصادی چه در شهر و چه روستا مانع بر سر راه ازدواج نبود. پسر حرفه پدر را ادامه میداد و معمولا در شهر شاگرد مغازه یا کارگاه پدر و در روستا کارگر مزرعه پدر بود و تا وقتی که پدر زنده بود، او تصمیمگیر کسبوکار خانوادگی بود؛ یعنی کیسه پول دست او بود. پس از آنکه پسر با صلاحدید خانواده ازدواج میکرد، عروسش را به خانه پدری میآورد و در همان خانه اتاقی به عروسخانم که معمولا کمسنوسال بود، میدادند و زیر نظر مادرشوهر که در امور داخلی خانه قدرت تام داشت، به انجام وظیفه میپرداخت. جامعهشناسان به این نوع خانواده «خانواده گسترده اقتصادی» میگویند. بهتدریج با رشد اقتصادی و پیدایش کسبوکارهای مزدی پسرها دارای درآمد و دستمزد مستقل شدند؛ اما تا مدتها خانواده گسترده باقی ماند، با این تفاوت که حساب دخلوخرج مجزا بود و بههرحال اگر پدر حقوق بازنشستگی نداشت، تکفل پدرومادر و احیانا برادر و خواهر کوچکتر با پسر بود. به این نوع خانواده که در آن پسر و عروس با والدین زندگی میکردند؛ اما پسر برای پدر کار نمیکرد؛ بلکه از نظر مالی مستقل بود، «خانواده گسترده اجتماعی» میگوییم. عامل گسترش شهرنشینی نیز از
طریق افزایش تعداد مشاغل حقوقبگیر و رشد طبقات مدرن شامل متوسط جدید، سرمایهدار صنعتی و طبقه کارگر صنعتی در شهرها زمینه اضمحلال خانوادههای گسترده و سنت ازدواجهای پدرمکان را فراهم آورد. یادمان باشد که در فاصله دهه 1330 تا 1380 نسبت جمعیت روستایی و شهری کاملا برعکس شد و جمعیت شهرنشین از 30 درصد کل به 70 درصد افزایش یافت. مهاجرت از روستا رخ داد و بقیه بچهها به دنبال کسبوکار جدید به شهر میرفتند؛ بنابراین در روستا هم خانوادههای گسترده رو به نابودی میرفتند و ازدواجهای ترتیب دادهشده هم کمکم فراموش میشدند و فرزندان روستایی دانشجو یا شاغل در شهر خود به دنبال یافتن همسر مناسب میرفتند و دیر ازدواج میکردند. استقلال عروس و داماد از خانه پدری از اواخر دهه 40 تا همین اواخر اغلب به معنی پیشرفت هم بود؛ زیرا بچهها تحصیلات بالاتری داشتند و بسیاری مواقع سطح زندگیشان از خانواده پدری هم بالاتر بود. از دهه 50 که ایران بیشترین درآمد نفت را داشت و یک دهه رشد سریع اقتصادی را تجربه کرده بود، بالارفتن استانداردهای زندگی هم شروع شد، کمکم به ترتیب داشتن مسکن مستقل و آبرومند ملکی یا استیجاری، تلویزیون، مبلمان و میز
ناهارخوری، فریزر و بالاخره حداقل یک اتومبیل شخصی ارزانقیمت به لوازم ضروری برای آغاز زندگی مشترک تبدیل شدند.