فرصتهای برابر یا خروجیهای برابر؟
رابطه مستقیمی بین رواج سیاستهای برابری جنسیتی از یک سو و تعمیق شکاف شخصیتی میان زنان و مردان از سوی دیگر وجود دارد. این نتیجه غیرمنتظره تحقیق جامعی است که با بررسی 128 هزار نفر از 22 کشور در سال 2018 توسط سه دانشگاه گوتنبرگ، غرب و خُودِ در سوئد انجام شده و در مجله بینالمللی روانشناسی (International Journal of Psychology) به چاپ رسیده است. در تحقیق دیگری که در شماره 29 مجله علم روانشناختی (Psychological Science) منتشر شده با بررسی 470 هزار دانشجو از 67 کشور رابطه مستقیم افزایش شاخص برابری جنسیتی از یکسو و کاهش زنان متقاضی در رشتههای مهندسی، ریاضیات و فناوری از سوی دیگر نشان داده شده است. در این تحقیق، در عین حال که تفاوت معناداری در توانایی زنان و مردان مشغول به تحصیل در این رشتهها دیده نشده، تفاوت قابل ملاحظه در تمایل زنان و مردان به این رشتهها مشهود است. تمایلی که در کشورهایی با شاخص برابري جنسیتی بالا به اوج واگرایی میرسد. در هر دو تحقیق، کشورهای اسکاندیناوی (سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند و ایسلند) بالاترین شاخص برابری جنسیتی را دارند.
آنچه موجب شگفتی تعداد زیادی از فعالان اجتماعی و بهویژه نحلهای از فمينیستها و نه تمام آنها از این نتایج شده، پیشفرضی کمتر به چالش کشیدهشده است: نظم رایج میان زنان و مردان در حوزههای مختلف (رفتاری، شغلی و...) تماما برساختهای اجتماعی است و از همین رو با مهندسی اجتماعی میتوان و باید نظم پرتبعیض موجود را دگرگون کرد. پیشفرضی که با وجود روشنگری بخشی از واقعیت، شدیدا تکعاملی، تقلیلگرا و نتیجتا عاجز از توضیح یافتههای بالاست و سهوا یا عمدا عوامل مهم دیگری چون تفاوتها و تمایلات بیولوژیک و طبیعی را به کل نادیده میگیرد.
فعالان اجتماعی و بخشی از فمينیستها که با چنین پیشفرضی الگوها و نظمهای رفتاری اصطلاحا زنانه و مردانه را تماما و نه بخشا، جنسیتزده ارزیابی میکردند و با پیگیری سیاستهای برابری جنسیتی به دنبال جنسیتزدایی از تمام این نظمها و الگوها بودند، اینک با یک سؤال اساسی روبهرو شدهاند: چرا اعمال سیاستهای برابری جنسیتی به پرشدن شکاف رفتاری زنان و مردان منجر نشده است؟ چرا در کشورهای اسکاندیناوی با وجود رواج سیاستهای برابری جنسیتی در سالیان متوالی همچنان اکثر شاغلان و محصلان حوزههای بهداشت و درمان، زنان و اکثر شاغلان و محصلان حوزههای مهندسی، مردان هستند و چرا این الگو تغییر نمیکند؟
در عین حال که ممکن است در پاسخ بشنویم: «سنبه این سیاستها به قدر کافی پرزور نبوده است» یا «زمان بیشتری لازم است» احتمالات دیگری نیز میتواند در میان باشد.
البته سؤال بنیادیتر را باید اینگونه طرح کرد: سنجه درست و مناسب برای ارزیابی برابری جنسیتی کدام است؟ برابری در فرصتها یا برابری آماری خروجیها؟ در حال حاضر شاخص برابری جنسیتی با لحاظ بیش از 31 پارامتر و با تمرکز بر برابری عددی در حوزههای مختلف سنجیده میشود.
برابری در برخی از این پارامترها، مانند سواد، بهداشت و سلامت، قابل فهم و در برخی پارامترها، مانند برابری اعضای هیئتمدیره زن و مرد در شرکتهای بزرگ، محل پرسش است. به عبارتی سیاستهای برابری جنسیتی (1) چرا و با چه پیشفرضهایی اعمال میشوند و (2) اساسا باید در پی دستیابی به چه اهدافی باشند؟
آیا میتوان به واسطه نابرابری در توزیع انواع مشاغل و مناصب میان زنان و مردان ضرورتا رأی به اجحاف جنسیتی داد؟ به عنوان مثال آیا سیاستگذار باید در پی برابرشدن عددی شاغلان و محصلان زن و مرد در حوزههای مختلف باشد (خروجیهای برابر) یا باید سیاست فراهمکردن فرصتهای برابر برای همه- مستقل از خروجی نهایی- را دنبال کند؟ مداخلهگری تا کجا شدنی و سازنده و از چه حدی به بعد آسیبزا، مولد تبعیضهای جدید و در نتیجه نقض غرض است؟
در گزینه فرصتهای برابر، سیاستمدار وظیفه خود میداند دسترسی آزاد و یکسان زنان و مردان به ملزومات دستیابی - مانند تحصیلات، امکانات، شایستهسالاری و...- به همه مشاغل را فراهم کند و در عین حال بدون سودای مهندسی نتایج و بدون هدفگذاریهای مصنوعی و اعمالی، اجازه میدهد چیدمان یا نظم نهایی همچنان محصول توازن و انتخاب آزاد افراد باشد. در این نگاه، تمایلات افراد بخشي در روندهای جامعهپذیری و بخشي بهواسطه محرکهای طبیعی و بیولوژیک شکل میگیرند و از آنجایی که برابری در فرصتها ضرورتا منجر به برابری خروجیها نمیشود، چیدمان نهایی هر آنچه باشد مقبول است. حال آنکه در گزینه خروجیهای برابر، از آنجایی که تمایلات افراد کاملا تابعی از محیط اجتماعی افراد دانسته میشوند، تأکید و هدف سیاستگذار متمرکز بر برابری عددی آمارهاست و بالطبع نتایج تحقیقات بالا موجب شگفتی.
در همین راستا، یکی از بنیادیترین پرسشهایی که فعالان حوزه برابری جنسیتی باید به آن بپردازند، در وهله اول تعریف برابری جنسیتی (برابری فرصتها یا برابری خروجیها) و در وهله دوم حد و نوع مداخلهگری سیاستگذار برای دستیابی به نتیجه مطلوب است. در این میان نظمهای متنوع موجود میان زنان و مردان را تماما و نه بخشا برساختهای اجتماعی دانستن بسیار گمراهکننده و بلکه رهزن است. موضوع روابط و مناسبات اجتماعات زنان و مردان مسئلهای از اساس بینارشتهای است و نمیتوان صرفا از یک دریچه یا یک ایسم خاص به آن نگریست و در عین حال تحلیلی راهگشا و قابل دفاع ارائه کرد. در یک نگاه کلان، فهم مناسبات زن و مرد محتاج نگاهی فراخ و متکثر از دریچههای زیستشناسی و تکامل، روانشناسی، جامعهشناسی سیاسی و تاریخی و همچنین تاریخچه فناوریهای نوین است. بجاست با نگاهی محققانه به کشورهای پیشرو در زمینه برابری جنسیتی و آسیبشناسی این سیاستها از ثمرات مثبت آنها بهرهمند و از وجوه نامطلوب و آسیبزای آنها پرهیز کرد.
رابطه مستقیمی بین رواج سیاستهای برابری جنسیتی از یک سو و تعمیق شکاف شخصیتی میان زنان و مردان از سوی دیگر وجود دارد. این نتیجه غیرمنتظره تحقیق جامعی است که با بررسی 128 هزار نفر از 22 کشور در سال 2018 توسط سه دانشگاه گوتنبرگ، غرب و خُودِ در سوئد انجام شده و در مجله بینالمللی روانشناسی (International Journal of Psychology) به چاپ رسیده است. در تحقیق دیگری که در شماره 29 مجله علم روانشناختی (Psychological Science) منتشر شده با بررسی 470 هزار دانشجو از 67 کشور رابطه مستقیم افزایش شاخص برابری جنسیتی از یکسو و کاهش زنان متقاضی در رشتههای مهندسی، ریاضیات و فناوری از سوی دیگر نشان داده شده است. در این تحقیق، در عین حال که تفاوت معناداری در توانایی زنان و مردان مشغول به تحصیل در این رشتهها دیده نشده، تفاوت قابل ملاحظه در تمایل زنان و مردان به این رشتهها مشهود است. تمایلی که در کشورهایی با شاخص برابري جنسیتی بالا به اوج واگرایی میرسد. در هر دو تحقیق، کشورهای اسکاندیناوی (سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند و ایسلند) بالاترین شاخص برابری جنسیتی را دارند.
آنچه موجب شگفتی تعداد زیادی از فعالان اجتماعی و بهویژه نحلهای از فمينیستها و نه تمام آنها از این نتایج شده، پیشفرضی کمتر به چالش کشیدهشده است: نظم رایج میان زنان و مردان در حوزههای مختلف (رفتاری، شغلی و...) تماما برساختهای اجتماعی است و از همین رو با مهندسی اجتماعی میتوان و باید نظم پرتبعیض موجود را دگرگون کرد. پیشفرضی که با وجود روشنگری بخشی از واقعیت، شدیدا تکعاملی، تقلیلگرا و نتیجتا عاجز از توضیح یافتههای بالاست و سهوا یا عمدا عوامل مهم دیگری چون تفاوتها و تمایلات بیولوژیک و طبیعی را به کل نادیده میگیرد.
فعالان اجتماعی و بخشی از فمينیستها که با چنین پیشفرضی الگوها و نظمهای رفتاری اصطلاحا زنانه و مردانه را تماما و نه بخشا، جنسیتزده ارزیابی میکردند و با پیگیری سیاستهای برابری جنسیتی به دنبال جنسیتزدایی از تمام این نظمها و الگوها بودند، اینک با یک سؤال اساسی روبهرو شدهاند: چرا اعمال سیاستهای برابری جنسیتی به پرشدن شکاف رفتاری زنان و مردان منجر نشده است؟ چرا در کشورهای اسکاندیناوی با وجود رواج سیاستهای برابری جنسیتی در سالیان متوالی همچنان اکثر شاغلان و محصلان حوزههای بهداشت و درمان، زنان و اکثر شاغلان و محصلان حوزههای مهندسی، مردان هستند و چرا این الگو تغییر نمیکند؟
در عین حال که ممکن است در پاسخ بشنویم: «سنبه این سیاستها به قدر کافی پرزور نبوده است» یا «زمان بیشتری لازم است» احتمالات دیگری نیز میتواند در میان باشد.
البته سؤال بنیادیتر را باید اینگونه طرح کرد: سنجه درست و مناسب برای ارزیابی برابری جنسیتی کدام است؟ برابری در فرصتها یا برابری آماری خروجیها؟ در حال حاضر شاخص برابری جنسیتی با لحاظ بیش از 31 پارامتر و با تمرکز بر برابری عددی در حوزههای مختلف سنجیده میشود.
برابری در برخی از این پارامترها، مانند سواد، بهداشت و سلامت، قابل فهم و در برخی پارامترها، مانند برابری اعضای هیئتمدیره زن و مرد در شرکتهای بزرگ، محل پرسش است. به عبارتی سیاستهای برابری جنسیتی (1) چرا و با چه پیشفرضهایی اعمال میشوند و (2) اساسا باید در پی دستیابی به چه اهدافی باشند؟
آیا میتوان به واسطه نابرابری در توزیع انواع مشاغل و مناصب میان زنان و مردان ضرورتا رأی به اجحاف جنسیتی داد؟ به عنوان مثال آیا سیاستگذار باید در پی برابرشدن عددی شاغلان و محصلان زن و مرد در حوزههای مختلف باشد (خروجیهای برابر) یا باید سیاست فراهمکردن فرصتهای برابر برای همه- مستقل از خروجی نهایی- را دنبال کند؟ مداخلهگری تا کجا شدنی و سازنده و از چه حدی به بعد آسیبزا، مولد تبعیضهای جدید و در نتیجه نقض غرض است؟
در گزینه فرصتهای برابر، سیاستمدار وظیفه خود میداند دسترسی آزاد و یکسان زنان و مردان به ملزومات دستیابی - مانند تحصیلات، امکانات، شایستهسالاری و...- به همه مشاغل را فراهم کند و در عین حال بدون سودای مهندسی نتایج و بدون هدفگذاریهای مصنوعی و اعمالی، اجازه میدهد چیدمان یا نظم نهایی همچنان محصول توازن و انتخاب آزاد افراد باشد. در این نگاه، تمایلات افراد بخشي در روندهای جامعهپذیری و بخشي بهواسطه محرکهای طبیعی و بیولوژیک شکل میگیرند و از آنجایی که برابری در فرصتها ضرورتا منجر به برابری خروجیها نمیشود، چیدمان نهایی هر آنچه باشد مقبول است. حال آنکه در گزینه خروجیهای برابر، از آنجایی که تمایلات افراد کاملا تابعی از محیط اجتماعی افراد دانسته میشوند، تأکید و هدف سیاستگذار متمرکز بر برابری عددی آمارهاست و بالطبع نتایج تحقیقات بالا موجب شگفتی.
در همین راستا، یکی از بنیادیترین پرسشهایی که فعالان حوزه برابری جنسیتی باید به آن بپردازند، در وهله اول تعریف برابری جنسیتی (برابری فرصتها یا برابری خروجیها) و در وهله دوم حد و نوع مداخلهگری سیاستگذار برای دستیابی به نتیجه مطلوب است. در این میان نظمهای متنوع موجود میان زنان و مردان را تماما و نه بخشا برساختهای اجتماعی دانستن بسیار گمراهکننده و بلکه رهزن است. موضوع روابط و مناسبات اجتماعات زنان و مردان مسئلهای از اساس بینارشتهای است و نمیتوان صرفا از یک دریچه یا یک ایسم خاص به آن نگریست و در عین حال تحلیلی راهگشا و قابل دفاع ارائه کرد. در یک نگاه کلان، فهم مناسبات زن و مرد محتاج نگاهی فراخ و متکثر از دریچههای زیستشناسی و تکامل، روانشناسی، جامعهشناسی سیاسی و تاریخی و همچنین تاریخچه فناوریهای نوین است. بجاست با نگاهی محققانه به کشورهای پیشرو در زمینه برابری جنسیتی و آسیبشناسی این سیاستها از ثمرات مثبت آنها بهرهمند و از وجوه نامطلوب و آسیبزای آنها پرهیز کرد.