|

خوانش مارکوزه از هگل

هربرت مارکوزه، فیلسوف نومارکسیست و از اعضای مکتب فرانفکورت را به‌عنوان یکی از کارشناسان فلسفه هگل می‌شناسند که این شهرت را بیشتر از کتاب «خرد و انقلاب» دارد. کتاب را محسن ثلاثی در سال 1357 ترجمه و منتشر کرد که در سال 1367 با ویراست جدید مجددا منتشر شد. ثلاثی کتاب را بیست سال بعد در سال 1387 مجددا ویرایش و منتشر کرد. مارکوزه در این کتاب گذشته از معرفی دقیق هگل و دستگاه فلسفی‌اش، بر آن بود تا برخلاف تصور برخی متفکران ثابت کند که جوهر تفکر هگلی از نازیسم و فاشیسم و توتالیتاریسم ضدفرهنگی و توده‌ای این دو مکتب جداست و مفهوم آزادی در دستگاه هگل به حدی جنبه کانونی دارد که او را با هر مکتب ضد آزادی و اختناق‌آمیز به دشمنی می‌کشاند. به نظر مارکوزه، هگل چنان به آزادی و استقلال فردی پایبند بود که حتی آزادسازی فرد انسانی را به زور روا نمی‌داشت. به نظر هگل، آزادی مفهومی است که انسان نخست باید آن را شناخته و فهمیده و خواسته باشد و سپس برای از آن خود ساختن آن بکوشد. در نظر مارکوزه، نازیسم و فاشیسم، از فرهنگ ضدروشنفکری و توده‌ای آلمان و ایتالیا سرچشمه می‌گیرند و فقط با ایدئالیسم درخشان آلمانی و چهره‌های برجسته آن، به‌ویژه هگل، سر دشمنی دارند. کتاب حاضر با يك استدلال علمي و مطابق با روش‌هاي پذيرفته‌شده بحث فلسفي در جهان غرب، فلسفه و منطق ديالكتيكي هگل را به‌عنوان بنياد فلسفي ماركسيسم براي خوانندگان تشريح می‌كند و سپس با تجزيه‌و‌تحليل مايه‌هاي اصلي آثار ماركس نشان می‌دهد كه ماركس از هرگونه جامعه‌پرستي بيزار بود و براي هيچ‌كس اين جواز را صادر نكرده بود كه افكار و شادكامي و آزادي‌اش را در پيشگاه جامعه قرباني كند.
بخش اول کتاب به بررسی ساختار دستگاه هگلی اختصاص دارد. مارکوزه می‌کوشد از بازگویی محض فراتر رفته و آن مضامینی از ایده‌های هگل را روشن سازد که با تحولات بعدی اندیشه اروپایی، به‌ویژه با نظریه مارکسیستی، همسازند. در نظر مارکوزه، معیارهای انتقادی و عقلی هگل، به‌ویژه دیالکتیک او، با واقعیت اجتماعی رایج ناسازگاری پیدا کرده‌اند. به همین دلیل، دستگاه او را به همان نامی می‌خواند که مخالفان معاصر او نامیده‌اند؛ «فلسفه سلبی». او نشان می‌دهد که چطور برای خنثی‌کردن گرایش‌های نابودکننده فلسفه هگل، یک دهه پس از مرگ او، «فلسفه اثباتی» پیدا شد؛ فلسفه‌ای که بر آن شد تا خرد را فرمانبردار نفوذ واقعیت مستقر کند. در بخش دوم کشمکش به‌وجودآمده میان فلسفه اثباتی و سلبی بررسی و نشان داده می‌شود که چطور می‌توان از این دوره و این کشمکش برای فهم ظهور نظریه اجتماعی نوین در اروپا نشانه‌های بسیاری به دست آورد.
مارکوزه پنج مرحله تکاملی برای فلسفه هگل قائل است: 1) دوره‌ای که از سال 1790 تا 1800 را در بر می‌گیرد و با کوشش هگل در جهت تنظیم یک بنیاد دینی برای فلسفه شاخص شده و در مجموعه‌ای از مقاله‌های او تحت عنوان «نوشته‌های خداشناسی اولیه» نمایان می‌شود؛ 2) سال‌های 1800 و 1801 که در این سال‌ها، دیدگاه و علایق فلسفی هگل، از طریق بحث انتقادی درباره دستگاه‌های فلسفی معاصرانش، به‌ویژه کانت، فیخته و شلینگ، صورت‌بندی می‌شود. کارهای اصلی هگل در این دوره عبارت‌اند از «فرق میان دستگاه فلسفه»، «ایمان و معرفت فیخته و شلینگ» و مقاله‌های دیگری در نشریه انتقادی فلسفه؛ 3) سال‌های 1801 تا 1806 که در آن، «دستگاه ینایی»، یعنی نخستین صورت‌ دستگاه فلسفی هگل، پدیدار شد. «منطق و مابعدالطبیعه ینایی»، «فلسفه حق و دستگاه اخلاق» متعلق به این دوره‌اند؛ 4) 1807، سال انتشار پدیدارشناسی روح؛
5) دوره دستگاه فلسفی نهایی که نکات عمده آن نخست در میان سال‌های 1808 تا 1811 در «مقدمات فلسفی» مطرح شدند، اما تا سال 1817 صورت کامل به خود نگرفتند. این دوره، قسمت عمده نوشته‌های هگل را در بر می‌گیرد: «علم منطق» (1812-1816)، «دایره‌المعارف علوم فلسفی» (1830 و 1827 و 1817)، «فلسفه حق» (1821) و سخنرانی‌های گوناگون او درباره فلسفه تاریخ در برلین، تاریخ فلسفه، زیبایی‌شناسی و دین. در نظر مارکوزه تکمیل دستگاه فلسفی هگل با یک رشته آثار سیاسی همراه است تا از این طریق، مفاهیم نوین فلسفی او در موقعیت‌های تاریخی کاربرد پیدا کند. در نظر مارکوزه، این فرایند عطف نتایج فلسفی به متن واقعیت سیاسی و اجتماعی که با بررسی‌های تاریخی و سیاسی هگل در سال 1789 آغاز می‌شود، به‌وسیله «رساله‌ای درباره قانون اساسی آلمان» در سال 1802 پیگیری می‌شود و تا سال 1831 ادامه می‌یابد که در این سال، بررسی‌اش را درباره لایحه اصلاحی انگلیس به رشته تحریر درمی‌آورد. به اعتقاد مارکوزه، پیوستگی فلسفه هگل با تحولات تاریخی زمانه‌اش نوشته‌های سیاسی او را به بخشی از کارهای نظام‌مند او درمی‌آورد. مارکوزه این دو را با هم در نظر می‌گیرد تا بتواند مفاهیم بنیادی هگل را از جهات فلسفی و تاریخی و نیز سیاسی تبیین کند.
مارکوزه در کتاب حاضر نشان می‌دهد که فلسفه هگل به‌راستی همان فلسفه سلبی است. این فلسفه در اصل با این یقین برانگیخته شده که واقعیت‌های موجودی که به‌عنوان شاخص مثبت یا ایجابی حقیقت در برابر عقل سلیم نمایان می‌شوند، در واقع، نفی حقیقت‌اند؛ چراکه حقیقت تنها با نابودی آنها می‌تواند مستقر شود. به نظر مارکوزه، نیروی محرک روش دیالکتیکی در این یقین انتقادی نهفته است. دیالکتیک، در تمامیت خویش، با این مفهوم پیوند خورده که همه صورت‌های هستی با یک نفی ضروری اشباع می‌شوند و این نفی محتوا و پویش آنها را تعیین می‌کند. دیالکتیک به هر وجهی از پوزیتیویسم حمله متقابل می‌کند. در نظر مارکوزه، اگر فلسفه هگل با نفی وضع موجود آغاز می‌شود و این نفی را در همه‌جا حفظ می‌کند، اما با این اعلام پاپان می‌گیرد که تاریخ به واقعیت عقل یا خرد دست یافته است. اگرچه در نظر او مفاهیم بنیادی هگل به ساختار اجتماعی نظام رایج وابسته بودند اما از جهانی دیگر می‌توان گفت ایدئالیسم آلمانی میراث انقلاب کبیر فرانسه را زنده نگه داشته است.

هربرت مارکوزه، فیلسوف نومارکسیست و از اعضای مکتب فرانفکورت را به‌عنوان یکی از کارشناسان فلسفه هگل می‌شناسند که این شهرت را بیشتر از کتاب «خرد و انقلاب» دارد. کتاب را محسن ثلاثی در سال 1357 ترجمه و منتشر کرد که در سال 1367 با ویراست جدید مجددا منتشر شد. ثلاثی کتاب را بیست سال بعد در سال 1387 مجددا ویرایش و منتشر کرد. مارکوزه در این کتاب گذشته از معرفی دقیق هگل و دستگاه فلسفی‌اش، بر آن بود تا برخلاف تصور برخی متفکران ثابت کند که جوهر تفکر هگلی از نازیسم و فاشیسم و توتالیتاریسم ضدفرهنگی و توده‌ای این دو مکتب جداست و مفهوم آزادی در دستگاه هگل به حدی جنبه کانونی دارد که او را با هر مکتب ضد آزادی و اختناق‌آمیز به دشمنی می‌کشاند. به نظر مارکوزه، هگل چنان به آزادی و استقلال فردی پایبند بود که حتی آزادسازی فرد انسانی را به زور روا نمی‌داشت. به نظر هگل، آزادی مفهومی است که انسان نخست باید آن را شناخته و فهمیده و خواسته باشد و سپس برای از آن خود ساختن آن بکوشد. در نظر مارکوزه، نازیسم و فاشیسم، از فرهنگ ضدروشنفکری و توده‌ای آلمان و ایتالیا سرچشمه می‌گیرند و فقط با ایدئالیسم درخشان آلمانی و چهره‌های برجسته آن، به‌ویژه هگل، سر دشمنی دارند. کتاب حاضر با يك استدلال علمي و مطابق با روش‌هاي پذيرفته‌شده بحث فلسفي در جهان غرب، فلسفه و منطق ديالكتيكي هگل را به‌عنوان بنياد فلسفي ماركسيسم براي خوانندگان تشريح می‌كند و سپس با تجزيه‌و‌تحليل مايه‌هاي اصلي آثار ماركس نشان می‌دهد كه ماركس از هرگونه جامعه‌پرستي بيزار بود و براي هيچ‌كس اين جواز را صادر نكرده بود كه افكار و شادكامي و آزادي‌اش را در پيشگاه جامعه قرباني كند.
بخش اول کتاب به بررسی ساختار دستگاه هگلی اختصاص دارد. مارکوزه می‌کوشد از بازگویی محض فراتر رفته و آن مضامینی از ایده‌های هگل را روشن سازد که با تحولات بعدی اندیشه اروپایی، به‌ویژه با نظریه مارکسیستی، همسازند. در نظر مارکوزه، معیارهای انتقادی و عقلی هگل، به‌ویژه دیالکتیک او، با واقعیت اجتماعی رایج ناسازگاری پیدا کرده‌اند. به همین دلیل، دستگاه او را به همان نامی می‌خواند که مخالفان معاصر او نامیده‌اند؛ «فلسفه سلبی». او نشان می‌دهد که چطور برای خنثی‌کردن گرایش‌های نابودکننده فلسفه هگل، یک دهه پس از مرگ او، «فلسفه اثباتی» پیدا شد؛ فلسفه‌ای که بر آن شد تا خرد را فرمانبردار نفوذ واقعیت مستقر کند. در بخش دوم کشمکش به‌وجودآمده میان فلسفه اثباتی و سلبی بررسی و نشان داده می‌شود که چطور می‌توان از این دوره و این کشمکش برای فهم ظهور نظریه اجتماعی نوین در اروپا نشانه‌های بسیاری به دست آورد.
مارکوزه پنج مرحله تکاملی برای فلسفه هگل قائل است: 1) دوره‌ای که از سال 1790 تا 1800 را در بر می‌گیرد و با کوشش هگل در جهت تنظیم یک بنیاد دینی برای فلسفه شاخص شده و در مجموعه‌ای از مقاله‌های او تحت عنوان «نوشته‌های خداشناسی اولیه» نمایان می‌شود؛ 2) سال‌های 1800 و 1801 که در این سال‌ها، دیدگاه و علایق فلسفی هگل، از طریق بحث انتقادی درباره دستگاه‌های فلسفی معاصرانش، به‌ویژه کانت، فیخته و شلینگ، صورت‌بندی می‌شود. کارهای اصلی هگل در این دوره عبارت‌اند از «فرق میان دستگاه فلسفه»، «ایمان و معرفت فیخته و شلینگ» و مقاله‌های دیگری در نشریه انتقادی فلسفه؛ 3) سال‌های 1801 تا 1806 که در آن، «دستگاه ینایی»، یعنی نخستین صورت‌ دستگاه فلسفی هگل، پدیدار شد. «منطق و مابعدالطبیعه ینایی»، «فلسفه حق و دستگاه اخلاق» متعلق به این دوره‌اند؛ 4) 1807، سال انتشار پدیدارشناسی روح؛
5) دوره دستگاه فلسفی نهایی که نکات عمده آن نخست در میان سال‌های 1808 تا 1811 در «مقدمات فلسفی» مطرح شدند، اما تا سال 1817 صورت کامل به خود نگرفتند. این دوره، قسمت عمده نوشته‌های هگل را در بر می‌گیرد: «علم منطق» (1812-1816)، «دایره‌المعارف علوم فلسفی» (1830 و 1827 و 1817)، «فلسفه حق» (1821) و سخنرانی‌های گوناگون او درباره فلسفه تاریخ در برلین، تاریخ فلسفه، زیبایی‌شناسی و دین. در نظر مارکوزه تکمیل دستگاه فلسفی هگل با یک رشته آثار سیاسی همراه است تا از این طریق، مفاهیم نوین فلسفی او در موقعیت‌های تاریخی کاربرد پیدا کند. در نظر مارکوزه، این فرایند عطف نتایج فلسفی به متن واقعیت سیاسی و اجتماعی که با بررسی‌های تاریخی و سیاسی هگل در سال 1789 آغاز می‌شود، به‌وسیله «رساله‌ای درباره قانون اساسی آلمان» در سال 1802 پیگیری می‌شود و تا سال 1831 ادامه می‌یابد که در این سال، بررسی‌اش را درباره لایحه اصلاحی انگلیس به رشته تحریر درمی‌آورد. به اعتقاد مارکوزه، پیوستگی فلسفه هگل با تحولات تاریخی زمانه‌اش نوشته‌های سیاسی او را به بخشی از کارهای نظام‌مند او درمی‌آورد. مارکوزه این دو را با هم در نظر می‌گیرد تا بتواند مفاهیم بنیادی هگل را از جهات فلسفی و تاریخی و نیز سیاسی تبیین کند.
مارکوزه در کتاب حاضر نشان می‌دهد که فلسفه هگل به‌راستی همان فلسفه سلبی است. این فلسفه در اصل با این یقین برانگیخته شده که واقعیت‌های موجودی که به‌عنوان شاخص مثبت یا ایجابی حقیقت در برابر عقل سلیم نمایان می‌شوند، در واقع، نفی حقیقت‌اند؛ چراکه حقیقت تنها با نابودی آنها می‌تواند مستقر شود. به نظر مارکوزه، نیروی محرک روش دیالکتیکی در این یقین انتقادی نهفته است. دیالکتیک، در تمامیت خویش، با این مفهوم پیوند خورده که همه صورت‌های هستی با یک نفی ضروری اشباع می‌شوند و این نفی محتوا و پویش آنها را تعیین می‌کند. دیالکتیک به هر وجهی از پوزیتیویسم حمله متقابل می‌کند. در نظر مارکوزه، اگر فلسفه هگل با نفی وضع موجود آغاز می‌شود و این نفی را در همه‌جا حفظ می‌کند، اما با این اعلام پاپان می‌گیرد که تاریخ به واقعیت عقل یا خرد دست یافته است. اگرچه در نظر او مفاهیم بنیادی هگل به ساختار اجتماعی نظام رایج وابسته بودند اما از جهانی دیگر می‌توان گفت ایدئالیسم آلمانی میراث انقلاب کبیر فرانسه را زنده نگه داشته است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها