شخصيتهاي داستاني
شرق: «شخصيتپردازي در ادبيات داستاني» با عنوان فرعي پژوهشي در نقش پروتوتيپها در آفرينش ادبي عنوان كتابي است از شيريندخت دقيقيان كه چند سال پيش به چاپ رسيده بود و اخيرا نشر مرواريد چاپ تازهاي از آن به دست داده است. اين كتاب در سه فصل نوشته شده و هر فصل نيز شامل چندين بخش است. در فصل اول كتاب كه به پيشينه شخصيت در آثار داستاني اختصاص دارد، نخست به شخصيت در ادبيات كهن پرداخته شده و سپس شخصيتپردازي در سير تكامل سبكهاي ادبي مورد بررسي قرار گرفته است. در اينجا سير تكوين شخصيت در سبكهاي كلاسيسيسم، رمانتيك، رئاليسم، ناتوراليسم و سوررئاليسم مورد توجه بوده است. در پايان فصل اول نيز به پيشينه كاراكترپردازي و تيپهاي ادبي پرداخته شده است.فصل دوم كتاب به پروتوتيپ و ديدگاههاي گوناگون درباره آن مربوط است. در ابتداي اين فصل اين پرسش مطرح شده كه نويسنده چگونه و با طي چه مراحلي موفق به آفرينش كاراكترهاي داستانش ميشود. همچنين به اينكه كاراكترهاي داستاني چقدر واقعي يا چقدر ذهني هستند نيز توجه شده است. موضوع اصلي اين كتاب يعني پروتوتيپها در اين فصل طرح شده است. نويسنده كتاب در بخشي از پيشگفتارش درباره موضوع كتاب و دليل اصلي نوشتهشدن آن آورده: «يكي از انگيزههايي كه نويسنده را به نوشتن اين كتاب واداشت، ترجمه كتاب لئونيد گروسمن در بررسي و نقد آثار داستايوسكي بود. گروسمن آثار داستايوسكي را در ارتباط تنگاتنگي با زندگينامه او بررسي و نقد كرده و به كشف پيوندهاي آشكار و نهاني ميان درونمايههاي آثار داستايوسكي با رويدادهاي زندگي خصوصي او و نيز رخدادهاي مهم تاريخي آن عصر، پرداخته است. در اين اثر... براي نخستينبار با اصطلاح پروتوتيپ آشنا شدم كه تاكنون در هيچيك از كتابها و مقالاتي كه در مورد فن داستاننويسي و ادبيات داستاني به فارسي منتشر شده، مبحثي به آن اختصاص نيافته است. متأسفانه به منابع غيرفارسي هم در اين زمينه دسترسي نداشتهام. درحاليكه شناخت پروتوتيپها، يعني نمونههايي كه ذهن نويسندگان را تحريك به خلق يك كاراكتر كرده است، در روند خلاقيت ادبي، همانند نقش آنها در نقد ادبي، اهميت بسيار دارد. شناخت پروتوتيپهاي آثار مشهور ادبي، مانند پلي است كه منتقد يا خواننده را به پشت مرزهاي بسته ذهن نويسنده در فرايند آفرينش ادبي رهنمون ميشود. از سوي ديگر، پروتوتيپها اغلب داراي پيچيدگيهاي ظريفي هستند كه گوناگوني آنها را موجب ميشوند. گاه شناخت همين پيچيدگيها، كليد درك يك اثر ادبي به شمار ميرود».نويسنده در فصل سوم كتاب نيز به گوناگوني پروتوتيپها پرداخته و انواع آن را بررسي كرده است: «با نگاهي به آثار طراز اول ادبيات جهان و بررسي زندگينامه و يادداشتهاي شخصي نويسندگان آنها، ميتوان دريافت كه پروتوتيپها و روند تبديل آنها به كاراكترهاي ادبي، گوناگوني و پيچيدگي بسياري دارند. در برخي موارد نميتوان يك كاراكتر را از نظر پروتوتيپهاي سازنده آن، در يك گروه جاي داد. اما در بيشتر موارد، ميتوان حالت غالبي براي آن در نظر گرفت. اين وجه غالب ميتواند يك پروتوتيپ سياسي، تاريخي، ادبي يا طبقاتي باشد». در اين فصل با مرور مشهورترين آثار ادبي، شانزده نوع پروتوتيپ طبقهبندي شده و نمونههاي آنها نام برده شده و برخي به تفصيل مورد بررسي قرار گرفتهاند. شانزده نوع پروتوتيپي كه در اين فصل دستهبندي شدهاند عبارتاند از: پروتوتيپ تاريخي، هنرمند بهعنوان پروتوتيپ، پروتوتيپ مذهبي، پروتوتيپ سياسي، پروتوتيپ طبقاتي، گروههاي انساني بهعنوان پروتوتيپ، پروتوتيپهاي ژورناليستي، پروتوتيپ ادبي، پروتوتيپهاي اساطيري و حماسي، پروتوتيپها در زندگي خصوصي نويسندگان، پروتوتيپها در قلمرو خودزندگينامه، پروتوتيپ در زمينههاي خاص و متمركز، حالتهاي روحي و بيماريهاي رواني بهعنوان پروتوتيپ، پروتوتيپ در حديث نفس، پروتوتيپ تخيلي و پروتوتيپ فلسفي. در بخش مربوط به پروتوتيپ فلسفي ميخوانيم: «پروتوتيپهاي فلسفي را بايد انتزاعيترن نوع پرتوتيپها دانست. در آثاري كه مقولههاي فلسفي و دستگاههاي گوناگون فلسفي، ايده اصلي و مركزي داستان را تشكيل ميدهند، پروتوتيپها نيز به حيطه تجريد فلسفي گام مينهند. در اينگونه آثار، نمادها نوعي پروتوتيپ بهشمار ميروند كه رنگ فلسفي به خود گرفتهاند. مقولههايي چون هستي، وجود، مرگ، قدرت و زمان از اين جملهاند. به كار بردن پروتوتيپهاي فلسفي اغلب تضادي با پروتوتيپهاي گوناگون انساني ندارند و همزيستي و تلفيق آنها منجر به خلق كاراكترهاي آثار داستاني-فلسفي ميشوند». كتاب اينگونه آثار را به دو دسته تقسيم كرده است: دسته اول آثاري كه بر اساس دستگاه فلسفي خاص و مشخصي نوشته شدهاند؛ مثل آثار سارتر. دسته ديگر آثاري هستند كه در آنها نويسنده بيآنكه در پي اثبات دستگاه فلسفي معيني باشد، اثري با سويههاي فلسفي مينويسد. در اين بخش دو اثر مورد بررسي قرار گرفتهاند: «پاييز پدرسالار» از گابريل گارسيا ماركز و «سيذارتا» از هرمان هسه.
شرق: «شخصيتپردازي در ادبيات داستاني» با عنوان فرعي پژوهشي در نقش پروتوتيپها در آفرينش ادبي عنوان كتابي است از شيريندخت دقيقيان كه چند سال پيش به چاپ رسيده بود و اخيرا نشر مرواريد چاپ تازهاي از آن به دست داده است. اين كتاب در سه فصل نوشته شده و هر فصل نيز شامل چندين بخش است. در فصل اول كتاب كه به پيشينه شخصيت در آثار داستاني اختصاص دارد، نخست به شخصيت در ادبيات كهن پرداخته شده و سپس شخصيتپردازي در سير تكامل سبكهاي ادبي مورد بررسي قرار گرفته است. در اينجا سير تكوين شخصيت در سبكهاي كلاسيسيسم، رمانتيك، رئاليسم، ناتوراليسم و سوررئاليسم مورد توجه بوده است. در پايان فصل اول نيز به پيشينه كاراكترپردازي و تيپهاي ادبي پرداخته شده است.فصل دوم كتاب به پروتوتيپ و ديدگاههاي گوناگون درباره آن مربوط است. در ابتداي اين فصل اين پرسش مطرح شده كه نويسنده چگونه و با طي چه مراحلي موفق به آفرينش كاراكترهاي داستانش ميشود. همچنين به اينكه كاراكترهاي داستاني چقدر واقعي يا چقدر ذهني هستند نيز توجه شده است. موضوع اصلي اين كتاب يعني پروتوتيپها در اين فصل طرح شده است. نويسنده كتاب در بخشي از پيشگفتارش درباره موضوع كتاب و دليل اصلي نوشتهشدن آن آورده: «يكي از انگيزههايي كه نويسنده را به نوشتن اين كتاب واداشت، ترجمه كتاب لئونيد گروسمن در بررسي و نقد آثار داستايوسكي بود. گروسمن آثار داستايوسكي را در ارتباط تنگاتنگي با زندگينامه او بررسي و نقد كرده و به كشف پيوندهاي آشكار و نهاني ميان درونمايههاي آثار داستايوسكي با رويدادهاي زندگي خصوصي او و نيز رخدادهاي مهم تاريخي آن عصر، پرداخته است. در اين اثر... براي نخستينبار با اصطلاح پروتوتيپ آشنا شدم كه تاكنون در هيچيك از كتابها و مقالاتي كه در مورد فن داستاننويسي و ادبيات داستاني به فارسي منتشر شده، مبحثي به آن اختصاص نيافته است. متأسفانه به منابع غيرفارسي هم در اين زمينه دسترسي نداشتهام. درحاليكه شناخت پروتوتيپها، يعني نمونههايي كه ذهن نويسندگان را تحريك به خلق يك كاراكتر كرده است، در روند خلاقيت ادبي، همانند نقش آنها در نقد ادبي، اهميت بسيار دارد. شناخت پروتوتيپهاي آثار مشهور ادبي، مانند پلي است كه منتقد يا خواننده را به پشت مرزهاي بسته ذهن نويسنده در فرايند آفرينش ادبي رهنمون ميشود. از سوي ديگر، پروتوتيپها اغلب داراي پيچيدگيهاي ظريفي هستند كه گوناگوني آنها را موجب ميشوند. گاه شناخت همين پيچيدگيها، كليد درك يك اثر ادبي به شمار ميرود».نويسنده در فصل سوم كتاب نيز به گوناگوني پروتوتيپها پرداخته و انواع آن را بررسي كرده است: «با نگاهي به آثار طراز اول ادبيات جهان و بررسي زندگينامه و يادداشتهاي شخصي نويسندگان آنها، ميتوان دريافت كه پروتوتيپها و روند تبديل آنها به كاراكترهاي ادبي، گوناگوني و پيچيدگي بسياري دارند. در برخي موارد نميتوان يك كاراكتر را از نظر پروتوتيپهاي سازنده آن، در يك گروه جاي داد. اما در بيشتر موارد، ميتوان حالت غالبي براي آن در نظر گرفت. اين وجه غالب ميتواند يك پروتوتيپ سياسي، تاريخي، ادبي يا طبقاتي باشد». در اين فصل با مرور مشهورترين آثار ادبي، شانزده نوع پروتوتيپ طبقهبندي شده و نمونههاي آنها نام برده شده و برخي به تفصيل مورد بررسي قرار گرفتهاند. شانزده نوع پروتوتيپي كه در اين فصل دستهبندي شدهاند عبارتاند از: پروتوتيپ تاريخي، هنرمند بهعنوان پروتوتيپ، پروتوتيپ مذهبي، پروتوتيپ سياسي، پروتوتيپ طبقاتي، گروههاي انساني بهعنوان پروتوتيپ، پروتوتيپهاي ژورناليستي، پروتوتيپ ادبي، پروتوتيپهاي اساطيري و حماسي، پروتوتيپها در زندگي خصوصي نويسندگان، پروتوتيپها در قلمرو خودزندگينامه، پروتوتيپ در زمينههاي خاص و متمركز، حالتهاي روحي و بيماريهاي رواني بهعنوان پروتوتيپ، پروتوتيپ در حديث نفس، پروتوتيپ تخيلي و پروتوتيپ فلسفي. در بخش مربوط به پروتوتيپ فلسفي ميخوانيم: «پروتوتيپهاي فلسفي را بايد انتزاعيترن نوع پرتوتيپها دانست. در آثاري كه مقولههاي فلسفي و دستگاههاي گوناگون فلسفي، ايده اصلي و مركزي داستان را تشكيل ميدهند، پروتوتيپها نيز به حيطه تجريد فلسفي گام مينهند. در اينگونه آثار، نمادها نوعي پروتوتيپ بهشمار ميروند كه رنگ فلسفي به خود گرفتهاند. مقولههايي چون هستي، وجود، مرگ، قدرت و زمان از اين جملهاند. به كار بردن پروتوتيپهاي فلسفي اغلب تضادي با پروتوتيپهاي گوناگون انساني ندارند و همزيستي و تلفيق آنها منجر به خلق كاراكترهاي آثار داستاني-فلسفي ميشوند». كتاب اينگونه آثار را به دو دسته تقسيم كرده است: دسته اول آثاري كه بر اساس دستگاه فلسفي خاص و مشخصي نوشته شدهاند؛ مثل آثار سارتر. دسته ديگر آثاري هستند كه در آنها نويسنده بيآنكه در پي اثبات دستگاه فلسفي معيني باشد، اثري با سويههاي فلسفي مينويسد. در اين بخش دو اثر مورد بررسي قرار گرفتهاند: «پاييز پدرسالار» از گابريل گارسيا ماركز و «سيذارتا» از هرمان هسه.