مهد معجزه
علیرضا کوشکجلالی
ایران مهد معجزه است. در این شرایط خاص اقتصادی و اجتمایی، هنوز عدهای را كه دست به خلق آثار ادبی و هنری میزنند، تنها با معجزه میتوان تعبیر کرد. کار در ایران، مرا با جامعه و مشکلاتش، بهخصوص مشکلات هنرمندان تئاتر برای خلق و اجرای اثر هنری که تقریبا به معجزه شبیه است، به شکل عینی آشنا میکند. و این پروسه تلاش برای خلق اثر هنری، پروسهای است دردناک و باشکوه.
من پس از 18 سال از آلمان به ایران بازگشتم. وقتی از هواپیما پیاده شدم، حس کردم مرا از همه طرف در آغوش گرفته وطن. حال عجیبی داشتم. دلیل بازگشت، خواندن نقدی بود راجع به نمایشم «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت: این نمایشنامه و اجرا تحت تأثیر تعزیه است». تعجب کردم. در کودکی تعزیه زیاد دیده بودم اما تحقیق علمی در مورد این ژانر نداشتم. منتقد که دکترایش را در زمینه تعزیه گرفته بود، با دلیل و مدرک به من نویسنده و کارگردان اثر ثابت کرد که جای جای نمایشنامه و اجرای من از تعزیه الهام گرفته شده است. جا خوردم. من چقدر ناخودآگاه از فرهنگ کشورم تأثیر گرفته بودم. پس رفتن به سمت سرچشمه در درونم قوت گرفت. با نمایش مسخ کافکا به ایران آمدم، در همان زمان پستچی را در چهارسو اجرا کردم و یک فیلم کوتاه هم ساختم. دوستان میگفتند مثل گلوله آتش بودی. بازگشت به وطن پس از 18 سال منبع انرژی عجیبی در درونم شده بود.
تازه متوجه شدم، ایران کشوری است که بداهه در آن حرف اول را میزند.
سه شاخصه اصلی آلمان (نظم آهنین، فردگرایی، جامعه بدون تابو) و ایران (بداهه، زندگی جمعی، جامعهای پر از تابو) بسیار جذاب هستند. نظم آلمانی تأثیر بسزایی در شکلگیری شخصیت و آثار هنریام داشت. بدون این نظم آهنین، کشوری که دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشته و هر بار تقریبا با خاک یکسان شده بود، در هیچ عرصهای نمیتوانست قد علم کند. اما اکنون آلمان با همان نظم آهنین توانسته به یکی از قدرتمندترین کشورها در عرصه اقتصادی، ورزشی، علمی، صنعتی، هنری (بهخصوص تئاتر) و... تبدیل شود.
شاخصه دوم جامعه آلمان، فردگرایی است که این مسئله نیز باعث رشد چشمگیر افراد در عرصههای مختلف شده است.
اما ماشینیشدن آدمها و زندگیشان نیز زاده همین نظم آهنین و فردگرایی افراطی است که نتیجهاش، سرمای جانسوزی است که روح جامعه را در برگرفته.
در ایران برخلاف آلمان، هنوز پیوندهای خانوادگی و زندگی جمعی کم و بیش، خودنمایی میکند و هنوز فردگرایی مطلق، تاروپود جامعه را دربر نگرفته است.
از طرف دیگر، در تمام عرصههای زندگی به جای «نظم»، «بداهه» حاکم است. نتیجه این بینظمی را به وضوح در عرصههای مختلف کشور میبینیم. این بینظمی به راحتی قادر است کشور را فلج کند. تنها قدرت و خلاقیت بیش از حد مردم در «بداهه» حلکردن مشکلاتشان است که توانسته جامعه را هنوز سر پا نگاه دارد.
آلمان جامعهای است بدون تابو. این شاخصه مهم، با تمام ویژگیهای باارزش و مثبتی که داراست، هنرمند را نیز به چالش سختی میکشاند.
اما ایران جامعهای است که در تمام زمینههای اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و... تابو از سر و کولش بالا میرود.
خلق آثار هنری و موردقبولافتادن هنرمند در دو جامعه کاملا متفاوت کاری است بسیار سخت و جذاب.
از دو سرچشمه فرهنگی تغذیهشدن، با تمام سختیهایش، کمک فراوانی به غنیترشدن آثار هنری و چندبعدیشدن هنرمند و آثارش میکند.
نیمه آلمانیام در ایران، ناخودآگاه به دنبال بداهه و زندگی جمعی است و نیمه ایرانیام در آلمان به دنبال نظم و زندگی فردی است. نیمه آلمانیام سعی میکند همکاران ایرانی را با نظم آهنین آلمانی و نوع تئاترشان آشنا کند و نیمه ایرانیام، آلمانیها را با بداهه آشنا میکند. در این بدهبستان هنری، هر سه رأس مثلث بهرهمند میشوند: هنرمندان آلمانی، هنرمندان ایرانی و خود من که سالهاست نقش پل ارتباطی را بازی میکنم.
اما باید اعتراف کنم که گاه کارکردن در ایران، به خاطر کمبود امکانات سختافزاری تئاتر (خلأ آموزش مدرن بازیگری و کارگردانی، بودجه ناچیز تئاتر، کمبود سالنهای حرفهای برای اجرا، کمبود وسایل فنی، کمبود محل تمرین و...) و بینظمی مطلق در تمام عرصههای تئاتر، مرا به مرز جنون میکشاند و احساس میکنم «مازوخیستی» هستم که با کار تئاتر در ایران، بیرحمانه خودآزاری میکنم. اما با نگاهی کوتاه به دیگر هنرمندان تئاتر کشور، متوجه میشوم که در این راه تنها نیستم، به عبارتی جمعان جمع است. بله، کار در ایران مرا با جامعه و مشکلاتش، بهخصوص مشکلات هنرمندان تئاتر برای خلق و اجرای اثر هنری که تقریبا به معجزه شبیه است، به شکل عینی آشنا میکند.
ایران مهد معجزه است. در این شرایط خاص اقتصادی و اجتمایی، هنوز عدهای را كه دست به خلق آثار ادبی و هنری میزنند، تنها با معجزه میتوان تعبیر کرد. کار در ایران، مرا با جامعه و مشکلاتش، بهخصوص مشکلات هنرمندان تئاتر برای خلق و اجرای اثر هنری که تقریبا به معجزه شبیه است، به شکل عینی آشنا میکند. و این پروسه تلاش برای خلق اثر هنری، پروسهای است دردناک و باشکوه.
من پس از 18 سال از آلمان به ایران بازگشتم. وقتی از هواپیما پیاده شدم، حس کردم مرا از همه طرف در آغوش گرفته وطن. حال عجیبی داشتم. دلیل بازگشت، خواندن نقدی بود راجع به نمایشم «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت: این نمایشنامه و اجرا تحت تأثیر تعزیه است». تعجب کردم. در کودکی تعزیه زیاد دیده بودم اما تحقیق علمی در مورد این ژانر نداشتم. منتقد که دکترایش را در زمینه تعزیه گرفته بود، با دلیل و مدرک به من نویسنده و کارگردان اثر ثابت کرد که جای جای نمایشنامه و اجرای من از تعزیه الهام گرفته شده است. جا خوردم. من چقدر ناخودآگاه از فرهنگ کشورم تأثیر گرفته بودم. پس رفتن به سمت سرچشمه در درونم قوت گرفت. با نمایش مسخ کافکا به ایران آمدم، در همان زمان پستچی را در چهارسو اجرا کردم و یک فیلم کوتاه هم ساختم. دوستان میگفتند مثل گلوله آتش بودی. بازگشت به وطن پس از 18 سال منبع انرژی عجیبی در درونم شده بود.
تازه متوجه شدم، ایران کشوری است که بداهه در آن حرف اول را میزند.
سه شاخصه اصلی آلمان (نظم آهنین، فردگرایی، جامعه بدون تابو) و ایران (بداهه، زندگی جمعی، جامعهای پر از تابو) بسیار جذاب هستند. نظم آلمانی تأثیر بسزایی در شکلگیری شخصیت و آثار هنریام داشت. بدون این نظم آهنین، کشوری که دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشته و هر بار تقریبا با خاک یکسان شده بود، در هیچ عرصهای نمیتوانست قد علم کند. اما اکنون آلمان با همان نظم آهنین توانسته به یکی از قدرتمندترین کشورها در عرصه اقتصادی، ورزشی، علمی، صنعتی، هنری (بهخصوص تئاتر) و... تبدیل شود.
شاخصه دوم جامعه آلمان، فردگرایی است که این مسئله نیز باعث رشد چشمگیر افراد در عرصههای مختلف شده است.
اما ماشینیشدن آدمها و زندگیشان نیز زاده همین نظم آهنین و فردگرایی افراطی است که نتیجهاش، سرمای جانسوزی است که روح جامعه را در برگرفته.
در ایران برخلاف آلمان، هنوز پیوندهای خانوادگی و زندگی جمعی کم و بیش، خودنمایی میکند و هنوز فردگرایی مطلق، تاروپود جامعه را دربر نگرفته است.
از طرف دیگر، در تمام عرصههای زندگی به جای «نظم»، «بداهه» حاکم است. نتیجه این بینظمی را به وضوح در عرصههای مختلف کشور میبینیم. این بینظمی به راحتی قادر است کشور را فلج کند. تنها قدرت و خلاقیت بیش از حد مردم در «بداهه» حلکردن مشکلاتشان است که توانسته جامعه را هنوز سر پا نگاه دارد.
آلمان جامعهای است بدون تابو. این شاخصه مهم، با تمام ویژگیهای باارزش و مثبتی که داراست، هنرمند را نیز به چالش سختی میکشاند.
اما ایران جامعهای است که در تمام زمینههای اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و... تابو از سر و کولش بالا میرود.
خلق آثار هنری و موردقبولافتادن هنرمند در دو جامعه کاملا متفاوت کاری است بسیار سخت و جذاب.
از دو سرچشمه فرهنگی تغذیهشدن، با تمام سختیهایش، کمک فراوانی به غنیترشدن آثار هنری و چندبعدیشدن هنرمند و آثارش میکند.
نیمه آلمانیام در ایران، ناخودآگاه به دنبال بداهه و زندگی جمعی است و نیمه ایرانیام در آلمان به دنبال نظم و زندگی فردی است. نیمه آلمانیام سعی میکند همکاران ایرانی را با نظم آهنین آلمانی و نوع تئاترشان آشنا کند و نیمه ایرانیام، آلمانیها را با بداهه آشنا میکند. در این بدهبستان هنری، هر سه رأس مثلث بهرهمند میشوند: هنرمندان آلمانی، هنرمندان ایرانی و خود من که سالهاست نقش پل ارتباطی را بازی میکنم.
اما باید اعتراف کنم که گاه کارکردن در ایران، به خاطر کمبود امکانات سختافزاری تئاتر (خلأ آموزش مدرن بازیگری و کارگردانی، بودجه ناچیز تئاتر، کمبود سالنهای حرفهای برای اجرا، کمبود وسایل فنی، کمبود محل تمرین و...) و بینظمی مطلق در تمام عرصههای تئاتر، مرا به مرز جنون میکشاند و احساس میکنم «مازوخیستی» هستم که با کار تئاتر در ایران، بیرحمانه خودآزاری میکنم. اما با نگاهی کوتاه به دیگر هنرمندان تئاتر کشور، متوجه میشوم که در این راه تنها نیستم، به عبارتی جمعان جمع است. بله، کار در ایران مرا با جامعه و مشکلاتش، بهخصوص مشکلات هنرمندان تئاتر برای خلق و اجرای اثر هنری که تقریبا به معجزه شبیه است، به شکل عینی آشنا میکند.