|

مصائب رئیس‌جمهوربودن

احمد غلامی . سردبیر

بارها درباره حدود اختیارات ریاست‌جمهوری در ایران سخن گفته شده است؛ اما این سخنان درباره برخی رؤسای جمهور از جمله ‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی و محمود احمدی‌نژاد صادق نیست و آنها گاه تصمیمات فراتر از جایگاه خود گرفته‌اند. رؤسای جمهور با همین اختیارات محدود هم میل به فردمحوری دارند و هرچه دولت آنها به پایانِ خود نزدیک‌تر می‌شود، این فردمحوری تشدید می‌شود. یکی از مصائب رؤسای جمهور در پایان دوره کارشان در ساختمان پاستور بروز می‌کند، زمانی که دیگر سکان اجرائی را در دست ندارند و رقبایشان در جناح‌های سیاسی و نهادهای رسمی درصدد برمی‌آیند تا آنان را از غربال بگذراند، نگرانی‌ای که تجربه نشان داده چندان نابجا نیست. هاشمی‌رفسنجانی با اینکه یکی از بنیان‌گذاران جمهوری اسلامی بود، بعد از پایان دوره ریاست‌جمهوری بی‌شمار مورد حمله جناح‌های مخالف قرار گرفت و فرزندانش مهدی و فائزه هاشمی، بازداشت موقت و حبس شده‌اند و مهدی هاشمی نیز همچنان با این مسئله دست‌وپنجه نرم می‌کند. محمد خاتمی در این زمینه از همه بداقبال‌تر بود. هم در دوره ریاست‌جمهوری‌اش بی‌مهری دید و هم بعد از پایان آن برخورد با او شدت بیشتری گرفت. اغراق‌ نیست اگر بگوییم خاتمی در انزوای ناخواسته به سر می‌برد و با این اوصاف، مخالفانش هنوز دست از سرش برنمی‌دارند و به‌طور مستمر رصدش می‌کنند و این رصدِ مدام برای شخصیتی همچون خاتمی بسیار فرساینده است. در این میان احمدی‌نژاد حکایت دیگری دارد، او میان عشق و نفرت جناح‌های سیاسی و نهاد‌های رسمی دولتش را برپا کرد و به پایان رساند. احمدی‌نژاد با تکیه بر تجربه دولت‌های هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی تلاش کرد خود را از آینده‌ای نامعلوم مصون نگاه دارد. او در ایام ریاست‌جمهوری‌اش کمر همت بست تا با تأیید نهاد‌های رسمی دست به اقتداگرایی اجرائی بزند و آینده‌ خودش را تضمین کند، از‌این‌رو بیراه نیست اگر بگوییم احمدی‌نژاد بعد از هاشمی‌رفسنجانی از مقتدرترین رؤسای جمهور بود که تقریبا هر کاری که دلش خواست کرد. انحلال نهاد بنیادی و مهمی همچون سازمان برنامه و بودجه، یکی از این اقدامات بود. احمدی‌نژاد در عینِ فردمحوری می‌خواست حلقه وفادارانی هم گرداگردش به وجود بیاورد تا امنیت خاطری برای آینده‌اش فراهم سازد که دست بر قضا همین استراتژی بود که بیش از اقتدارگرایی به او آسیب زد. عدم امنیت و بیم از آینده و اینکه در هر صورت رؤسای جمهور پاسخ‌گوی اعمال دولت خود هستند، آنان را وامی‌دارد تا در اغلب تصمیمات، نقشِ تعیین‌کننده‌ای داشته باشند. بدیهی است با این حجم کار و مشکلات آنان نتوانند به‌خوبی برنامه‌ریزی کنند و امورات کشور را به ثمر برسانند. پس بی‌دلیل نیست که با گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی هنوز ساختار مناسب و شبکه‌سازی مدیریتی و عقلانیت در تصمیم‌گیری و رهیافت‌های جمعی در حل‌وفصل مشکلات به وجود نیامده است. عناصری که مقدمه به‌وجودآمدنِ نظام حزبی و گردش قدرت و در نهایت میل به سمتِ دموکراسی است. شاید دوران شکل‌‌گیری تجدد در ایران بهترین موقعیت برای شبکه‌سازی و فراهم‌ آوردن زیر‌ساخت‌های مدیریتی و سیاسی بود.

اما دست بر قضا درست در شرایطی که کشور مستعد ایجاد شبکه‌ها و سیستم‌های کارآمد و عقلانی بود، با نوعی عقب‌گرد در شیوه‌های دموکراتیک مواجه شدیم و شخصیت‌ها و چهره‌های مؤثر و کارآمد به بهانه‌های واهی و به خاطر اقتدار موجود در ساختارهای سیاسی کنار گذاشته شدند و این اتفاق چنان اثر نامطلوبی بر ساختار سیاسی کشور گذاشت که سالیان بعد تلاش‌ها برای توسعه اقتصادی هم نتوانست راه به جایی ببرد.
رؤسای جمهور ایران، مقام اجرائی کشورند و این سمت بیش از فردمحوري و تمرکزگرایی به شبکه‌های مدیریت و سیستم‌ها و نهادهای عقلانی نیاز دارد که در سابقه ر‌ؤسای جمهور چهار دهه گذشته به‌ندرت دیده شده است. آنان ابتدا نگران‌اند که تصمیمات غلط و سوءاستفاده دیگران به پای آنان نوشته نشود و همین نگرانی رؤسای جمهور را به سمت مشاوران و مدیران قابل اعتماد و نه کارشناس سوق می‌دهد و هرچه آنان به پایان دولت‌های خود نزدیک می‌شوند، فردمحوری‌شان شدت بیشتری پیدا می‌کند و دست آخر با تجربه‌ای نه‌چندان خوشایند کنار می‌روند.

بارها درباره حدود اختیارات ریاست‌جمهوری در ایران سخن گفته شده است؛ اما این سخنان درباره برخی رؤسای جمهور از جمله ‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی و محمود احمدی‌نژاد صادق نیست و آنها گاه تصمیمات فراتر از جایگاه خود گرفته‌اند. رؤسای جمهور با همین اختیارات محدود هم میل به فردمحوری دارند و هرچه دولت آنها به پایانِ خود نزدیک‌تر می‌شود، این فردمحوری تشدید می‌شود. یکی از مصائب رؤسای جمهور در پایان دوره کارشان در ساختمان پاستور بروز می‌کند، زمانی که دیگر سکان اجرائی را در دست ندارند و رقبایشان در جناح‌های سیاسی و نهادهای رسمی درصدد برمی‌آیند تا آنان را از غربال بگذراند، نگرانی‌ای که تجربه نشان داده چندان نابجا نیست. هاشمی‌رفسنجانی با اینکه یکی از بنیان‌گذاران جمهوری اسلامی بود، بعد از پایان دوره ریاست‌جمهوری بی‌شمار مورد حمله جناح‌های مخالف قرار گرفت و فرزندانش مهدی و فائزه هاشمی، بازداشت موقت و حبس شده‌اند و مهدی هاشمی نیز همچنان با این مسئله دست‌وپنجه نرم می‌کند. محمد خاتمی در این زمینه از همه بداقبال‌تر بود. هم در دوره ریاست‌جمهوری‌اش بی‌مهری دید و هم بعد از پایان آن برخورد با او شدت بیشتری گرفت. اغراق‌ نیست اگر بگوییم خاتمی در انزوای ناخواسته به سر می‌برد و با این اوصاف، مخالفانش هنوز دست از سرش برنمی‌دارند و به‌طور مستمر رصدش می‌کنند و این رصدِ مدام برای شخصیتی همچون خاتمی بسیار فرساینده است. در این میان احمدی‌نژاد حکایت دیگری دارد، او میان عشق و نفرت جناح‌های سیاسی و نهاد‌های رسمی دولتش را برپا کرد و به پایان رساند. احمدی‌نژاد با تکیه بر تجربه دولت‌های هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی تلاش کرد خود را از آینده‌ای نامعلوم مصون نگاه دارد. او در ایام ریاست‌جمهوری‌اش کمر همت بست تا با تأیید نهاد‌های رسمی دست به اقتداگرایی اجرائی بزند و آینده‌ خودش را تضمین کند، از‌این‌رو بیراه نیست اگر بگوییم احمدی‌نژاد بعد از هاشمی‌رفسنجانی از مقتدرترین رؤسای جمهور بود که تقریبا هر کاری که دلش خواست کرد. انحلال نهاد بنیادی و مهمی همچون سازمان برنامه و بودجه، یکی از این اقدامات بود. احمدی‌نژاد در عینِ فردمحوری می‌خواست حلقه وفادارانی هم گرداگردش به وجود بیاورد تا امنیت خاطری برای آینده‌اش فراهم سازد که دست بر قضا همین استراتژی بود که بیش از اقتدارگرایی به او آسیب زد. عدم امنیت و بیم از آینده و اینکه در هر صورت رؤسای جمهور پاسخ‌گوی اعمال دولت خود هستند، آنان را وامی‌دارد تا در اغلب تصمیمات، نقشِ تعیین‌کننده‌ای داشته باشند. بدیهی است با این حجم کار و مشکلات آنان نتوانند به‌خوبی برنامه‌ریزی کنند و امورات کشور را به ثمر برسانند. پس بی‌دلیل نیست که با گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی هنوز ساختار مناسب و شبکه‌سازی مدیریتی و عقلانیت در تصمیم‌گیری و رهیافت‌های جمعی در حل‌وفصل مشکلات به وجود نیامده است. عناصری که مقدمه به‌وجودآمدنِ نظام حزبی و گردش قدرت و در نهایت میل به سمتِ دموکراسی است. شاید دوران شکل‌‌گیری تجدد در ایران بهترین موقعیت برای شبکه‌سازی و فراهم‌ آوردن زیر‌ساخت‌های مدیریتی و سیاسی بود.

اما دست بر قضا درست در شرایطی که کشور مستعد ایجاد شبکه‌ها و سیستم‌های کارآمد و عقلانی بود، با نوعی عقب‌گرد در شیوه‌های دموکراتیک مواجه شدیم و شخصیت‌ها و چهره‌های مؤثر و کارآمد به بهانه‌های واهی و به خاطر اقتدار موجود در ساختارهای سیاسی کنار گذاشته شدند و این اتفاق چنان اثر نامطلوبی بر ساختار سیاسی کشور گذاشت که سالیان بعد تلاش‌ها برای توسعه اقتصادی هم نتوانست راه به جایی ببرد.
رؤسای جمهور ایران، مقام اجرائی کشورند و این سمت بیش از فردمحوري و تمرکزگرایی به شبکه‌های مدیریت و سیستم‌ها و نهادهای عقلانی نیاز دارد که در سابقه ر‌ؤسای جمهور چهار دهه گذشته به‌ندرت دیده شده است. آنان ابتدا نگران‌اند که تصمیمات غلط و سوءاستفاده دیگران به پای آنان نوشته نشود و همین نگرانی رؤسای جمهور را به سمت مشاوران و مدیران قابل اعتماد و نه کارشناس سوق می‌دهد و هرچه آنان به پایان دولت‌های خود نزدیک می‌شوند، فردمحوری‌شان شدت بیشتری پیدا می‌کند و دست آخر با تجربه‌ای نه‌چندان خوشایند کنار می‌روند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها