شکلهای زندگی: به مناسبت انتشار «شکار مرگ» آیرا لوین
نمایش در دل نمایش
نادر شهریوری (صدقی)
«تله موش» نام نمایشنامهای است که هملت آن را در حضور عمویش پادشاه دانمارک و مادرش ملکه دانمارک و درباریان به اجرا درمیآورد و موضوعش قتلی است که در وین اتفاق افتاده، هملت آن را «نمایشی مجازی» معرفی میکند. مقصود از نمایش مجازی، تقلید از اتفاقی حقیقی است که قبلا رخ داده، آن اتفاق قتل پدر هملت است و نمایش «تله موش» بازسازی صحنه قتل پدر هملت است. هملت در این نمایش نه بهعنوان بازیگر بلکه تماشاچی ظاهر میشود تا واکنش کلودیوس را زیر نظر بگیرد و آنگاه با تجزیه و تحلیل روانکاوانه رفتارهای او نسبت به جنایت عمویش- کلودیوس- اطمینان حاصل کند. نمایش مجازی به یک تعبیر «بازسازی صحنه» است؛ کاری که کارآگاهان انجام میدهند تا به کشف جنایتی که قبلا اتفاق افتاده پی ببرند. در ادبیات بازسازی صحنه میتواند بهنوعی اجرای «نمایش در نمایش» نیز تلقی شود که در آن بازیگر در نقش تماشاچی ظاهر میشود و داستانی در دل داستان اصلی اتفاق میافتد.
«نمایش در نمایش» یا «داستان در داستان» و... درهرحال نوعی تکنیک ادبی است که با گنجاندن اثری در دل اثری دیگر پدید میآید. نمونههای زیادی از این تکنیک در ادبیات وجود دارد و نمونه مشهوری از آن را آندره ژید (1951-1869) در رمان مشهور خود، «سکهسازان»، ارائه میدهد. ادوار، شخصیت اصلی رمان «سکهسازان»، مانند هملت شکسپیر «هم بازیگر است و هم تماشاچی. او خود داستاننویس است و کتابی مینویسد به نام سکهسازان با همان اشخاص اصلی منتهی به نامهای دیگر. نوشتههای وی خود کتابی در کتاب اصلی تشکیل داده است».1 از طرفی دیگر ادوار در یادداشتهایش در همان حال که چهره واقعیاش را آشکار میکند، بهعنوان سوژه بهوسیله نویسنده اصلی نیز مورد بررسی و تأمل قرار میگیرد و خواننده در آن واحد قهرمان کتاب را از دو زاویه گوناگون مینگرد. این شگرد علاوه بر آنکه موجب تأخیر در درک موضوع توسط خواننده میشود- و این بر جذابیت متن میافزاید- باعث آن نیز میشود که «تصور» عمق بیشتری پیدا کند. «هر شخص و هر واقعه گویی در میان دو آینه موازی قرار دارد که تا بینهایت در هر دو منعکس میشود و تصور عمق را بیشتر میکند».2 آندره ژید در توصیف تکنیک به کار
بردهشده در «سکهسازان» مینویسد که «دوست میدارم در یک اثر هنری در سطح شخصیتها شاهد جابهجایی خود سوژه باشم». مقصود از سوژه مرکزیت هر متن ادبی است. جابهجایی مرکزها، تعدد مراکز که با تغییر سوژه اصلی با سوژهای دیگر همراه است، در واقع امر نوعی مرکززدایی از رمان و درهمریختن نظمی بود که تا قبل از ژید جو غالب بود.*
آیرا لوین (1929 - 2007) اگرچه با رمان «بچه رزماری»** شناخته میشود اما بهعنوان نمایشنامهنویس نیز شهرتی بسزا دارد. «شکار مرگ» (1978) از مشهورترین نمایشنامههای اوست که در آن نویسندهای گمنام و جوان به نام کلیفورد آندرسن نمایشنامه خود را برای نویسندهای مشهور و میانسال به نام سیدنی برول میفرستد تا وی آن را بخواند و دربارهاش نظر بدهد. سیدنی اگرچه نویسنده شناختهشدهای است اما مدتهاست هیچ اثر موفقیتآمیزی ننوشته تا آنکه ناگهان با متنی- نمایشنامه کلیفورد آندرسن- روبهرو میشود که شاهکار است و تصمیم میگیرد آن را به نام خودش انتشار دهد. «سیدنی: دارم از حسودی میترکم. شیطونه میگه همچین با اون گرزه بکوبم تو فرق سرش که توی یه چاله همقد و قواره خودش فرو بره. بعد همهشو به اسم خودم دربیارم... (لختی فکر میکند خیره به همسرش مایرا) بهترین ایده تمام عمرم پیش رومه».3 مایرا که زنی ملایم، تأثیرپذیر و خواهان موفقیت همسرش است، به این شرط با نظر سیدنی موافقت میکند که این شاهکار نمایشی بهصورت مشترک به نام هر دو (سیدنی برول، کلیفورد آندرسن) انتشار یابد. سیدنی نیز نظر مایرا را میپذیرد و از کلیفورد میخواهد به
خانهاش بیاید تا درباره نمایشنامه گفتوگو کنند.
کلیفورد به خانه سیدنی و مایرا میآید و مورد استقبال قرار میگیرد و کمی درباره نمایشنامه صحبت میکنند؛ اما این ظاهر ماجراست، آیرا لوین که تبحری ویژه در پرداختهای غیرمنتظره دارد، موقعیتها را تغییر میدهد و نمایشهای تازهای عرضه میکند. موقعیت بعدی که ارائه میشود، به واقع شوک است. خواننده مطلقا نمیتواند تصوری از آن داشته باشد. تنها در انتهای پرده اول میفهمد که داستان چنان که وی پیشبینی میکند، سرانجامی منطقی پیدا نمیکند. او درمییابد تمامی ماجرا نوعی صحنهسازی برای نابودی مایرا بوده است. خواننده این را از نمایشی درمییابد که در دل نمایش اول رخ میدهد. مقصود از نمایش دوم همدستی سیدنی با کلیفورد برای مهیاکردن شرایط «مرگ طبیعی» مایرا است. این صحنهسازی با ظرافتی تمام انجام میشود: سیدنی در حین گفتوگو با کلیفورد تصمیم به کشتن او میگیرد. ظاهرا اهمیت «شاهکار» نوشتهشده توسط کلیفورد انگیزه این جنایت میشود. کشتن کلیفورد برخلاف خواست مایرا انجام میشود، مایرا حاضر به چنین جنایتی نیست اما جنایت انجام و جسد زیر خاک پنهان میشود. سیدنی پس از این جنایت سعی در آرامکردن مایرا و توجیه جنایت خود میکند. سیدنی این
کار را با تردستی انجام میدهد و درهمانحال خود را مقصر جلوه میدهد. «سیدنی: تو سعی کردی جلوم رو بگیری، هر کاری از دستت برمیومد کردی. اون کار فقط و فقط کار خودم بود و بس! تو کمکم کردی ببرمش بیرون، چون من ازت خواستم. آنقدر سر جات خشکت زده بود که نتونستی جواب رد بدی... توی چند هفته آینده ازمون تجلیل میشه... نمایشنامهنویسان موفق به حسادت خود اعتراف میکنند».4 اما دقیقا موقعی که مایرا با رفتارهای سیدنی آرام شده و از شوک اولیه خارج میشود، «ناگهان» کلیفورد سراپا خاکآلود به اتاق نشیمن سیدنی و مایرا، جایی که هر دو حضور دارند وارد میشود و با سیدنی گلاویز میشود. این دو در مقابل بهت و حیرت مایرا ضربات پیدرپی به هم وارد میکنند تا آنکه سیدنی مغلوب شده و نقش بر زمین میشود و مایرا درحالیکه مینالد کلماتی نامفهوم از دهانش خارج میشود. آنگاه کلیفورد با کنده هیزمی که در دست دارد بهسوی مایرا میرود و مایرا ناتوان از درک موقعیت پیشآمده و قبل از آنکه ضربهای بخورد نقش بر زمین میشود. «کلیفورد: اون مرد. مطمئنم. (سیدنی میجنبد و از پشت میز تحریر بلند میشود، خودش را میمالد، کتش را صاف میکند و میآید و کنار کلیفورد
میایستد. هر دو مایرا را تماشا میکنند) نتیجه داد... سیدنی: چرا نده؟»5 در اینجا قتلی ساختگی، کشتهشدن سیدنی بهوسیله کلیفورد، موجب یک قتل واقعی، مردن طبیعی مایرا، میشود. در «شکار مرگ» خواننده مواجه با داستانی در دل داستان میشود؛ رؤیا در رؤیا، بازی دالها، جابهجایی سوژه و ابژه، فرایندی معمایی و حلناشده که در آن پایان بازی دائما به تعویق میافتد: نوعی مرکززدایی که فرایند ساختارزدایی را به وجود میآورد. همه این اتفاقات در فضایی گیرا، معمایی، تأملبرانگیز با سویههایی از چشماندازهای مختلف و سرشار از ظرافت که در آن رگههایی شدتیافته از بازیهای پستمدرن را با خود بههمراه میآورد. در این شرایط «تصور» عمق بیشتری پیدا میکند و خواننده مسحور ادامه ماجرا میشود.
بازی دالها در کمدی- تریلر «شکار مرگ» ادامه پیدا میکند: کلیفورد درصدد برمیآید تا ماجرای مرگ مایرا را بهصورت نمایشنامه بنویسد؛ ماجرایی که خود بازیگرش بود حال موضوع نمایشش میشود. در اینجا کلیفورد درحالیکه چهره واقعیاش را آشکار میکند خود را بهوسیله خود (بهعنوان نویسنده) آنالیز میکند. برول که بهطور تصادفی از قصد کلیفورد برای نوشتن نمایشنامه آگاه میشود، از نقش رسوایی خود در مرگ همسرش به وحشت میافتد و تصمیم به نابودی کلیفورد میگیرد. او چارهای جز این کار ندارد. سیدنی با تفنگ به کلیفورد شلیک میکند، کلیفورد بر زمین میافتد و ظاهرا کشته میشود اما واقعیت چیز دیگری است؛ کشتهشدن کلیفورد «نمایشی مجازی» است. این بهواقع تکرار صحنه مردن مایرا است که بار دیگر تکرار میشود، با این تفاوت که این بار کلیفورد نه از زیر خاک بلکه از پشت صندلی بلند میشود و به سینه سیدنی ضربات مشت پیاپی وارد میکند.
آنچه نمایشنامه «شکار مرگ» را معماییتر نیز میکند، حضور زنی میانسال به نام هلگا است. هلگا که از همه چیز اطلاع دارد، به پیشگویی (غیبگویی) شهرت دارد. او درست در لحظات قبل از فاجعه به یکباره ظاهرمی شود و پیشاپیش نسبت به ظهور فاجعهای قریبالوقوع هشدار میدهد. پیشگوییهای هلگا البته بر شوک ماجرا میافزاید. ماجرای نمایش در نمایش «شکار مرگ» چنان پیچیده و جالب میشود که در لحظات پایانی هنگامی که هلگا ماجراهای سپری شده را برای پورتر- وکیل سیدنی- تعریف میکند، وی را به هوس نوشتن نمایشنامهای از این ماجرا میاندازد. پورتر بهعنوان وکیل اتفاقهای پیشآمده را نه جنایتی که قابل پیگیری باشد بلکه بازیای تصور میکند که بهتر از آدمکشی است. «پورتر: عجب! چه حکایتی! این- این بهتر از بازی آدمکشیه!»6 . در پیگیری ماجرایی چنین جذاب پورتر به این فکر میافتد که وکالت را کنار بگذارد و به نمایشنامهنویسی روی آورد. هلگا موضوع را درمییابد. «هلگا: دارین به این فکر میکنین که... این میتونه یه نمایشنامه باشه؟ پورتر: قابلیت یه نمایشنامه رو داره. اینطور نیست؟ (نگاهی به اطراف میاندازد) همه چی توی یه اتاق اتفاق میافتد با پنج
کاراکتر. هلگا: شکار مرگ. پورتر: چه اسم خوبی. ولی شاید بتونم شکار مرگ رو بنویسم»7.
پينوشتها:
*«سکهسازان» اثر آندره ژید یک ضدرمان یا به بیانی دیگر اثری مرکززدایی شده است که در آن نظم بالزاکی با کثرتی از مرکزها و چشماندازها جایگزین شده است.
**رومن پولانسکی براساس رمان «بچه رزماری» فیلمی به همین نام ساخت که کاندیدای دریافت اسکار شد.
1، 2. سکهسازان، آندره ژید، ترجمه حسن هنرمندی به نقل از مقدمه هنرمندی.
3، 4، 5، 6، 7. شکار مرگ، آیرا لوین، ترجمه شهرام زرگر
«تله موش» نام نمایشنامهای است که هملت آن را در حضور عمویش پادشاه دانمارک و مادرش ملکه دانمارک و درباریان به اجرا درمیآورد و موضوعش قتلی است که در وین اتفاق افتاده، هملت آن را «نمایشی مجازی» معرفی میکند. مقصود از نمایش مجازی، تقلید از اتفاقی حقیقی است که قبلا رخ داده، آن اتفاق قتل پدر هملت است و نمایش «تله موش» بازسازی صحنه قتل پدر هملت است. هملت در این نمایش نه بهعنوان بازیگر بلکه تماشاچی ظاهر میشود تا واکنش کلودیوس را زیر نظر بگیرد و آنگاه با تجزیه و تحلیل روانکاوانه رفتارهای او نسبت به جنایت عمویش- کلودیوس- اطمینان حاصل کند. نمایش مجازی به یک تعبیر «بازسازی صحنه» است؛ کاری که کارآگاهان انجام میدهند تا به کشف جنایتی که قبلا اتفاق افتاده پی ببرند. در ادبیات بازسازی صحنه میتواند بهنوعی اجرای «نمایش در نمایش» نیز تلقی شود که در آن بازیگر در نقش تماشاچی ظاهر میشود و داستانی در دل داستان اصلی اتفاق میافتد.
«نمایش در نمایش» یا «داستان در داستان» و... درهرحال نوعی تکنیک ادبی است که با گنجاندن اثری در دل اثری دیگر پدید میآید. نمونههای زیادی از این تکنیک در ادبیات وجود دارد و نمونه مشهوری از آن را آندره ژید (1951-1869) در رمان مشهور خود، «سکهسازان»، ارائه میدهد. ادوار، شخصیت اصلی رمان «سکهسازان»، مانند هملت شکسپیر «هم بازیگر است و هم تماشاچی. او خود داستاننویس است و کتابی مینویسد به نام سکهسازان با همان اشخاص اصلی منتهی به نامهای دیگر. نوشتههای وی خود کتابی در کتاب اصلی تشکیل داده است».1 از طرفی دیگر ادوار در یادداشتهایش در همان حال که چهره واقعیاش را آشکار میکند، بهعنوان سوژه بهوسیله نویسنده اصلی نیز مورد بررسی و تأمل قرار میگیرد و خواننده در آن واحد قهرمان کتاب را از دو زاویه گوناگون مینگرد. این شگرد علاوه بر آنکه موجب تأخیر در درک موضوع توسط خواننده میشود- و این بر جذابیت متن میافزاید- باعث آن نیز میشود که «تصور» عمق بیشتری پیدا کند. «هر شخص و هر واقعه گویی در میان دو آینه موازی قرار دارد که تا بینهایت در هر دو منعکس میشود و تصور عمق را بیشتر میکند».2 آندره ژید در توصیف تکنیک به کار
بردهشده در «سکهسازان» مینویسد که «دوست میدارم در یک اثر هنری در سطح شخصیتها شاهد جابهجایی خود سوژه باشم». مقصود از سوژه مرکزیت هر متن ادبی است. جابهجایی مرکزها، تعدد مراکز که با تغییر سوژه اصلی با سوژهای دیگر همراه است، در واقع امر نوعی مرکززدایی از رمان و درهمریختن نظمی بود که تا قبل از ژید جو غالب بود.*
آیرا لوین (1929 - 2007) اگرچه با رمان «بچه رزماری»** شناخته میشود اما بهعنوان نمایشنامهنویس نیز شهرتی بسزا دارد. «شکار مرگ» (1978) از مشهورترین نمایشنامههای اوست که در آن نویسندهای گمنام و جوان به نام کلیفورد آندرسن نمایشنامه خود را برای نویسندهای مشهور و میانسال به نام سیدنی برول میفرستد تا وی آن را بخواند و دربارهاش نظر بدهد. سیدنی اگرچه نویسنده شناختهشدهای است اما مدتهاست هیچ اثر موفقیتآمیزی ننوشته تا آنکه ناگهان با متنی- نمایشنامه کلیفورد آندرسن- روبهرو میشود که شاهکار است و تصمیم میگیرد آن را به نام خودش انتشار دهد. «سیدنی: دارم از حسودی میترکم. شیطونه میگه همچین با اون گرزه بکوبم تو فرق سرش که توی یه چاله همقد و قواره خودش فرو بره. بعد همهشو به اسم خودم دربیارم... (لختی فکر میکند خیره به همسرش مایرا) بهترین ایده تمام عمرم پیش رومه».3 مایرا که زنی ملایم، تأثیرپذیر و خواهان موفقیت همسرش است، به این شرط با نظر سیدنی موافقت میکند که این شاهکار نمایشی بهصورت مشترک به نام هر دو (سیدنی برول، کلیفورد آندرسن) انتشار یابد. سیدنی نیز نظر مایرا را میپذیرد و از کلیفورد میخواهد به
خانهاش بیاید تا درباره نمایشنامه گفتوگو کنند.
کلیفورد به خانه سیدنی و مایرا میآید و مورد استقبال قرار میگیرد و کمی درباره نمایشنامه صحبت میکنند؛ اما این ظاهر ماجراست، آیرا لوین که تبحری ویژه در پرداختهای غیرمنتظره دارد، موقعیتها را تغییر میدهد و نمایشهای تازهای عرضه میکند. موقعیت بعدی که ارائه میشود، به واقع شوک است. خواننده مطلقا نمیتواند تصوری از آن داشته باشد. تنها در انتهای پرده اول میفهمد که داستان چنان که وی پیشبینی میکند، سرانجامی منطقی پیدا نمیکند. او درمییابد تمامی ماجرا نوعی صحنهسازی برای نابودی مایرا بوده است. خواننده این را از نمایشی درمییابد که در دل نمایش اول رخ میدهد. مقصود از نمایش دوم همدستی سیدنی با کلیفورد برای مهیاکردن شرایط «مرگ طبیعی» مایرا است. این صحنهسازی با ظرافتی تمام انجام میشود: سیدنی در حین گفتوگو با کلیفورد تصمیم به کشتن او میگیرد. ظاهرا اهمیت «شاهکار» نوشتهشده توسط کلیفورد انگیزه این جنایت میشود. کشتن کلیفورد برخلاف خواست مایرا انجام میشود، مایرا حاضر به چنین جنایتی نیست اما جنایت انجام و جسد زیر خاک پنهان میشود. سیدنی پس از این جنایت سعی در آرامکردن مایرا و توجیه جنایت خود میکند. سیدنی این
کار را با تردستی انجام میدهد و درهمانحال خود را مقصر جلوه میدهد. «سیدنی: تو سعی کردی جلوم رو بگیری، هر کاری از دستت برمیومد کردی. اون کار فقط و فقط کار خودم بود و بس! تو کمکم کردی ببرمش بیرون، چون من ازت خواستم. آنقدر سر جات خشکت زده بود که نتونستی جواب رد بدی... توی چند هفته آینده ازمون تجلیل میشه... نمایشنامهنویسان موفق به حسادت خود اعتراف میکنند».4 اما دقیقا موقعی که مایرا با رفتارهای سیدنی آرام شده و از شوک اولیه خارج میشود، «ناگهان» کلیفورد سراپا خاکآلود به اتاق نشیمن سیدنی و مایرا، جایی که هر دو حضور دارند وارد میشود و با سیدنی گلاویز میشود. این دو در مقابل بهت و حیرت مایرا ضربات پیدرپی به هم وارد میکنند تا آنکه سیدنی مغلوب شده و نقش بر زمین میشود و مایرا درحالیکه مینالد کلماتی نامفهوم از دهانش خارج میشود. آنگاه کلیفورد با کنده هیزمی که در دست دارد بهسوی مایرا میرود و مایرا ناتوان از درک موقعیت پیشآمده و قبل از آنکه ضربهای بخورد نقش بر زمین میشود. «کلیفورد: اون مرد. مطمئنم. (سیدنی میجنبد و از پشت میز تحریر بلند میشود، خودش را میمالد، کتش را صاف میکند و میآید و کنار کلیفورد
میایستد. هر دو مایرا را تماشا میکنند) نتیجه داد... سیدنی: چرا نده؟»5 در اینجا قتلی ساختگی، کشتهشدن سیدنی بهوسیله کلیفورد، موجب یک قتل واقعی، مردن طبیعی مایرا، میشود. در «شکار مرگ» خواننده مواجه با داستانی در دل داستان میشود؛ رؤیا در رؤیا، بازی دالها، جابهجایی سوژه و ابژه، فرایندی معمایی و حلناشده که در آن پایان بازی دائما به تعویق میافتد: نوعی مرکززدایی که فرایند ساختارزدایی را به وجود میآورد. همه این اتفاقات در فضایی گیرا، معمایی، تأملبرانگیز با سویههایی از چشماندازهای مختلف و سرشار از ظرافت که در آن رگههایی شدتیافته از بازیهای پستمدرن را با خود بههمراه میآورد. در این شرایط «تصور» عمق بیشتری پیدا میکند و خواننده مسحور ادامه ماجرا میشود.
بازی دالها در کمدی- تریلر «شکار مرگ» ادامه پیدا میکند: کلیفورد درصدد برمیآید تا ماجرای مرگ مایرا را بهصورت نمایشنامه بنویسد؛ ماجرایی که خود بازیگرش بود حال موضوع نمایشش میشود. در اینجا کلیفورد درحالیکه چهره واقعیاش را آشکار میکند خود را بهوسیله خود (بهعنوان نویسنده) آنالیز میکند. برول که بهطور تصادفی از قصد کلیفورد برای نوشتن نمایشنامه آگاه میشود، از نقش رسوایی خود در مرگ همسرش به وحشت میافتد و تصمیم به نابودی کلیفورد میگیرد. او چارهای جز این کار ندارد. سیدنی با تفنگ به کلیفورد شلیک میکند، کلیفورد بر زمین میافتد و ظاهرا کشته میشود اما واقعیت چیز دیگری است؛ کشتهشدن کلیفورد «نمایشی مجازی» است. این بهواقع تکرار صحنه مردن مایرا است که بار دیگر تکرار میشود، با این تفاوت که این بار کلیفورد نه از زیر خاک بلکه از پشت صندلی بلند میشود و به سینه سیدنی ضربات مشت پیاپی وارد میکند.
آنچه نمایشنامه «شکار مرگ» را معماییتر نیز میکند، حضور زنی میانسال به نام هلگا است. هلگا که از همه چیز اطلاع دارد، به پیشگویی (غیبگویی) شهرت دارد. او درست در لحظات قبل از فاجعه به یکباره ظاهرمی شود و پیشاپیش نسبت به ظهور فاجعهای قریبالوقوع هشدار میدهد. پیشگوییهای هلگا البته بر شوک ماجرا میافزاید. ماجرای نمایش در نمایش «شکار مرگ» چنان پیچیده و جالب میشود که در لحظات پایانی هنگامی که هلگا ماجراهای سپری شده را برای پورتر- وکیل سیدنی- تعریف میکند، وی را به هوس نوشتن نمایشنامهای از این ماجرا میاندازد. پورتر بهعنوان وکیل اتفاقهای پیشآمده را نه جنایتی که قابل پیگیری باشد بلکه بازیای تصور میکند که بهتر از آدمکشی است. «پورتر: عجب! چه حکایتی! این- این بهتر از بازی آدمکشیه!»6 . در پیگیری ماجرایی چنین جذاب پورتر به این فکر میافتد که وکالت را کنار بگذارد و به نمایشنامهنویسی روی آورد. هلگا موضوع را درمییابد. «هلگا: دارین به این فکر میکنین که... این میتونه یه نمایشنامه باشه؟ پورتر: قابلیت یه نمایشنامه رو داره. اینطور نیست؟ (نگاهی به اطراف میاندازد) همه چی توی یه اتاق اتفاق میافتد با پنج
کاراکتر. هلگا: شکار مرگ. پورتر: چه اسم خوبی. ولی شاید بتونم شکار مرگ رو بنویسم»7.
پينوشتها:
*«سکهسازان» اثر آندره ژید یک ضدرمان یا به بیانی دیگر اثری مرکززدایی شده است که در آن نظم بالزاکی با کثرتی از مرکزها و چشماندازها جایگزین شده است.
**رومن پولانسکی براساس رمان «بچه رزماری» فیلمی به همین نام ساخت که کاندیدای دریافت اسکار شد.
1، 2. سکهسازان، آندره ژید، ترجمه حسن هنرمندی به نقل از مقدمه هنرمندی.
3، 4، 5، 6، 7. شکار مرگ، آیرا لوین، ترجمه شهرام زرگر