|

رابطه میان استعمارگری و شرق‌شناسی

بیش از چهار دهه از انتشار کتاب «شرق‌شناسی» ادوارد سعید می‌گذرد. در این سال‌ها جهان از بسیاری جهات تغییر کرده است، از مبانی و مقولات شناخت متقابل فرهنگ‌های تمدن‌ساز جهان گرفته تا روابط و ارتباطات فرهنگ‌ها و شبکه‌های فرهنگی جهان. به علاوه، مفهوم شرق‌‌شناسی در این سال‌ها با حمایت و انتقادهای بسیاری روبرو شده است. از این‌رو، تأملی دوباره در مبانی شرق‌شناسی لازم به نظر می‌رسد. در چهل سال گذشته انتقادات بسیاری از سوی محققان با پیشینه فرهنگی متفاوت به کار سعید وارد شده و موضع او را تعدیل کرده‌اند. از میان این پژوهش‌ها کتاب «شرق‌شناسی» اثر الکساندر لئون مک‌فی به گفته احمد کریمی‌حکاک «با طرحی گسترده و شرحی درخور هم حقانیتی بی‌شائبه به شرق‌شناسی سعید می‌دهد و هم صلابتی بارز به انتقادهایی می‌بخشد که وی در این کتاب آن‌ها را موضوع داوری‌ها و ارزیابی‌های منصفانه خود قرار داده است». این کتاب به تازگی با ترجمه مسعود فرهمندفر و با مقدمه‌ای از کریمی‌حکاک از سوی نشر مروارید منتشر شده است. مک‌فی نشان می‌دهد که پیش از سعید نیز پژوهشگرانی به نقد شرق‌شناسی پرداخته‌اند، اما سعید نقد خود را بی‌محابا متوجه کل شرق‌شناسی از قدیم تا جدید کرد. نخست در کتاب حاضر پیشینه پدیده «شرق‌شناسی» بررسی می‌شود که در نظر مک‌فی در بحران است. او شرق‌شناسی را از دیدگاه‌های شرقی‌هایی بررسی می‌کند که به پدیده شرق‌شناسی پرداخته‌اند، و با مرور تاریخی پدیده شرق‌شناسی به تعریف و تحلیل آن می‌پردازد. نویسنده موضوعات شکل‌گیری مطالعات اروپایی‌ها در شرق، از کشورهای عربی تا هندوستان و... را بررسی می‌کند: مطالعات عرب و هند در انگلیس، مطالعات شرق در فرانسه و آلمان و سایر نقاط اروپا. همچنین در این کتاب موضوع شرق‌شناسی در هنر و نیز بحران‌های موجود در مسیر تکامل این پدیده فرهنگی بررسی شده است. به علاوه، نویسنده در فصول مجزایی با عنوان موردپژوهی، جریانات فرهنگی شکل‌گرفته پیرامون شرق‌شناسی در الجزایر، اسکاتلند و هند را نیز بررسی می‌کند و در فصل آخر با بازاندیشی در شرق‌شناسی به «خروج از شرق‌شناسی» می‌پردازد.
مک‌فی نشان می‌دهد ارتباط تنگانگی میان شرق‌شناسی، به‌عنوان یک حرفه و شغل و گسترش تجارت اروپایی، به‌ویژه تجارت انگلیس و فرانسه، در قرن‌های هفدهم، هجدهم و نوزدهم وجود داشته است که شرق‌شناسی را به طور مستقیم به امپریالیسم و استعمارگری گره می‌زد. او استعمارگری را به‌نوعی محصول شرق‌شناسی می‌داند. برای مثال به تلاش‌های سر اسقف لاد اشاره می‌کند که علاقه بسیاری به جمع‌آوری نسخه‌های خطی عربی داشت و کرسی مطالعات عربی را در دانشگاه آکسفورد تأسیس کرد. مک‌فی نشان می‌دهد تلاش‌های او ریشه در فعالیت‌های کمپانی هند شرقی داشت که در آن زمان در شرق مدیترانه رو به توسعه بود. کمپانی هند شرقی از نمادهای استعمار در تاریخ معاصر است. به گفته مک‌فی، نخستین استاد زبان عربی آکسفورد پولاک نام داشت که پنج سال در حلب زندگی کرد. حلب در آن زمان مرکز فعالیت‌های کمپانی هند شرقی بود. سرانجام، کرسی زبان عربی در آکسفورد در حدود سال 1699 با فرمان ویلیام سوم تأسیس شد که بیش از هر چیز به منظور تربیت نیرو برای خدمت به دولت بود، چون در آن زمان دولت بریتانیا به زبان‌شناسانی نیاز داشت که بتوانند عربی و ترکی را به انگلیسی ترجمه کنند. تامس هاید، یکی از نخستین صاحبان کرسی آکسفورد، برای مدتی مترجم زبان عربی چارلز دوم بود. مشابه این ماجرا در دانشگاه کمبریج هم اتفاق می‌افتد. بعدها که توجه تجاری از کمپانی شرق (که در خاور نزدیک فعالیت می‌کرد) برداشته و به کمپانی هند شرقی (در جنوب آسیا) معطوف شد، علاقه به زبان فارسی، زبان دیپلماتیک و اداری هند، و سایر زبان‌های بومی این شبه‌قاره به شدت افزایش یافت. اکثر دانشجویان این زبان‌ها در آکسفورد و کمبریج از کارکنان وفادار کمپانی هند شرقی بودند و در پیشبرد منافع آن کوشیدند. در فرانسه هم مانند انگلستان گرایش به مطالعات شرقی همگام با استمعارگری رشد کرد. این امر در فرانسه از زمان هنری چهارم آغاز شد، یعنی زمانی که اولین تلاش ناموفق فرانسوی‌ها برای راه‌اندازی نمونه فرانسوی کمپانی هند شرقی در سال 1604 صورت گرفت. مک‌فی نشان می‌دهد تصمیم کلبر برای ایجاد کرسی مطالعات شرق در کلژدوفرانس بیش از هر چیز به منظور تربیت کارشناسان زبان برای نهادهایی چون کمپانی چین (1600)، کمپانی هند شرقی (1665)، و کمپانی شرق (1670) بود. فعالیت‌هایی که در فرانسه به منظور گسترش امپراتوری استعماری عظیم فرانسه صورت گرفت باعث شد در فرانسه علاقه به هر چیز شرقی به سرعت گسترش یابد. حتی برخی بر این باورند که رابطه میان استعمارگری و شرق‌شناسی از سال‌ها پیش در ادبیات شکل گرفته بود و از اواسط قرن هجدهم به یک رابطه ساده علت و معلولی بدل شده بود. مک‌فی نمونه‌های بسیاری در تأیید رابطه بین شرق‌شناسی و استعمارگری می‌آورد که دیدگاه او را تقویت می‌کند.
مک‌فی به دخالت شرق‌شناسی در دنیای سیاست هم می‌پردازد که به ربع اول قرن نوزدهم برمی‌گردد، وقتی گروهی از نخبگان شرق‌شناسی برای خدمت در کمپانی هند شرقی اعلام آمادگی کردند و در نتیجه نقشی تعیین‌کننده‌ در شکل‌دهی به سیاست‌های فرهنگی و آموزشی کمپانی ایفا کردند. او نشان می‌دهد پیروزی انگلیسی‌ها در نبرد پلاسی (1757) باعث شد آنها به تجارت و کشورگشایی مشغول شوند و نقش کمپانی در این میان بسیار پررنگ‌ شد. پس از آن، شرق‌شناسان که به‌عنوان گروهی نخبه از کارگزاران کمپانی شناخته می‌شدند و سیاست‌های فرهنگی و آموزشی را هدایت می‌کردند، مسئولیت بیشتری در قبال مسائل حکومتی یافتند. به روایت مک‌فی، کمپانی هند شرقی رویکرد شرق‌شناختی به مسائل حکومتی را برجسته کرد. او نشان می‌دهد شرق‌‌شناسی انگلیسی در هند با امپریالیسم گره خورده بود و هدف شرق‌شناسان چیزی نبود جز حفظ قدرت انگلستان در هند. مع‌الوصف، مک‌فی معتقد است معنایی منفی که منتقدان شرق‌شناسی، به‌ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، در اشاره به کار شرق‌شناسان به کار بردند، چندان برحق نیست. او با استناد به آثار و آرای بسیاری از شرق‌شناسان انگلیسی که در بنگال و هند مشغول بودند، در این مسئله که آیا این افراد، آن‌طور که منتقدان شرق‌شناسی گفته‌اند، دچار نژادپرستی و کوته‌فکری در ملی‌گرایی بوده‌اند، تردید می‌کند و معتقد است دست‌کم در ظاهر چندان ممکن به نظر نمی‌رسد.
بیش از چهار دهه از انتشار کتاب «شرق‌شناسی» ادوارد سعید می‌گذرد. در این سال‌ها جهان از بسیاری جهات تغییر کرده است، از مبانی و مقولات شناخت متقابل فرهنگ‌های تمدن‌ساز جهان گرفته تا روابط و ارتباطات فرهنگ‌ها و شبکه‌های فرهنگی جهان. به علاوه، مفهوم شرق‌‌شناسی در این سال‌ها با حمایت و انتقادهای بسیاری روبرو شده است. از این‌رو، تأملی دوباره در مبانی شرق‌شناسی لازم به نظر می‌رسد. در چهل سال گذشته انتقادات بسیاری از سوی محققان با پیشینه فرهنگی متفاوت به کار سعید وارد شده و موضع او را تعدیل کرده‌اند. از میان این پژوهش‌ها کتاب «شرق‌شناسی» اثر الکساندر لئون مک‌فی به گفته احمد کریمی‌حکاک «با طرحی گسترده و شرحی درخور هم حقانیتی بی‌شائبه به شرق‌شناسی سعید می‌دهد و هم صلابتی بارز به انتقادهایی می‌بخشد که وی در این کتاب آن‌ها را موضوع داوری‌ها و ارزیابی‌های منصفانه خود قرار داده است». این کتاب به تازگی با ترجمه مسعود فرهمندفر و با مقدمه‌ای از کریمی‌حکاک از سوی نشر مروارید منتشر شده است. مک‌فی نشان می‌دهد که پیش از سعید نیز پژوهشگرانی به نقد شرق‌شناسی پرداخته‌اند، اما سعید نقد خود را بی‌محابا متوجه کل شرق‌شناسی از قدیم تا جدید کرد. نخست در کتاب حاضر پیشینه پدیده «شرق‌شناسی» بررسی می‌شود که در نظر مک‌فی در بحران است. او شرق‌شناسی را از دیدگاه‌های شرقی‌هایی بررسی می‌کند که به پدیده شرق‌شناسی پرداخته‌اند، و با مرور تاریخی پدیده شرق‌شناسی به تعریف و تحلیل آن می‌پردازد. نویسنده موضوعات شکل‌گیری مطالعات اروپایی‌ها در شرق، از کشورهای عربی تا هندوستان و... را بررسی می‌کند: مطالعات عرب و هند در انگلیس، مطالعات شرق در فرانسه و آلمان و سایر نقاط اروپا. همچنین در این کتاب موضوع شرق‌شناسی در هنر و نیز بحران‌های موجود در مسیر تکامل این پدیده فرهنگی بررسی شده است. به علاوه، نویسنده در فصول مجزایی با عنوان موردپژوهی، جریانات فرهنگی شکل‌گرفته پیرامون شرق‌شناسی در الجزایر، اسکاتلند و هند را نیز بررسی می‌کند و در فصل آخر با بازاندیشی در شرق‌شناسی به «خروج از شرق‌شناسی» می‌پردازد.
مک‌فی نشان می‌دهد ارتباط تنگانگی میان شرق‌شناسی، به‌عنوان یک حرفه و شغل و گسترش تجارت اروپایی، به‌ویژه تجارت انگلیس و فرانسه، در قرن‌های هفدهم، هجدهم و نوزدهم وجود داشته است که شرق‌شناسی را به طور مستقیم به امپریالیسم و استعمارگری گره می‌زد. او استعمارگری را به‌نوعی محصول شرق‌شناسی می‌داند. برای مثال به تلاش‌های سر اسقف لاد اشاره می‌کند که علاقه بسیاری به جمع‌آوری نسخه‌های خطی عربی داشت و کرسی مطالعات عربی را در دانشگاه آکسفورد تأسیس کرد. مک‌فی نشان می‌دهد تلاش‌های او ریشه در فعالیت‌های کمپانی هند شرقی داشت که در آن زمان در شرق مدیترانه رو به توسعه بود. کمپانی هند شرقی از نمادهای استعمار در تاریخ معاصر است. به گفته مک‌فی، نخستین استاد زبان عربی آکسفورد پولاک نام داشت که پنج سال در حلب زندگی کرد. حلب در آن زمان مرکز فعالیت‌های کمپانی هند شرقی بود. سرانجام، کرسی زبان عربی در آکسفورد در حدود سال 1699 با فرمان ویلیام سوم تأسیس شد که بیش از هر چیز به منظور تربیت نیرو برای خدمت به دولت بود، چون در آن زمان دولت بریتانیا به زبان‌شناسانی نیاز داشت که بتوانند عربی و ترکی را به انگلیسی ترجمه کنند. تامس هاید، یکی از نخستین صاحبان کرسی آکسفورد، برای مدتی مترجم زبان عربی چارلز دوم بود. مشابه این ماجرا در دانشگاه کمبریج هم اتفاق می‌افتد. بعدها که توجه تجاری از کمپانی شرق (که در خاور نزدیک فعالیت می‌کرد) برداشته و به کمپانی هند شرقی (در جنوب آسیا) معطوف شد، علاقه به زبان فارسی، زبان دیپلماتیک و اداری هند، و سایر زبان‌های بومی این شبه‌قاره به شدت افزایش یافت. اکثر دانشجویان این زبان‌ها در آکسفورد و کمبریج از کارکنان وفادار کمپانی هند شرقی بودند و در پیشبرد منافع آن کوشیدند. در فرانسه هم مانند انگلستان گرایش به مطالعات شرقی همگام با استمعارگری رشد کرد. این امر در فرانسه از زمان هنری چهارم آغاز شد، یعنی زمانی که اولین تلاش ناموفق فرانسوی‌ها برای راه‌اندازی نمونه فرانسوی کمپانی هند شرقی در سال 1604 صورت گرفت. مک‌فی نشان می‌دهد تصمیم کلبر برای ایجاد کرسی مطالعات شرق در کلژدوفرانس بیش از هر چیز به منظور تربیت کارشناسان زبان برای نهادهایی چون کمپانی چین (1600)، کمپانی هند شرقی (1665)، و کمپانی شرق (1670) بود. فعالیت‌هایی که در فرانسه به منظور گسترش امپراتوری استعماری عظیم فرانسه صورت گرفت باعث شد در فرانسه علاقه به هر چیز شرقی به سرعت گسترش یابد. حتی برخی بر این باورند که رابطه میان استعمارگری و شرق‌شناسی از سال‌ها پیش در ادبیات شکل گرفته بود و از اواسط قرن هجدهم به یک رابطه ساده علت و معلولی بدل شده بود. مک‌فی نمونه‌های بسیاری در تأیید رابطه بین شرق‌شناسی و استعمارگری می‌آورد که دیدگاه او را تقویت می‌کند.
مک‌فی به دخالت شرق‌شناسی در دنیای سیاست هم می‌پردازد که به ربع اول قرن نوزدهم برمی‌گردد، وقتی گروهی از نخبگان شرق‌شناسی برای خدمت در کمپانی هند شرقی اعلام آمادگی کردند و در نتیجه نقشی تعیین‌کننده‌ در شکل‌دهی به سیاست‌های فرهنگی و آموزشی کمپانی ایفا کردند. او نشان می‌دهد پیروزی انگلیسی‌ها در نبرد پلاسی (1757) باعث شد آنها به تجارت و کشورگشایی مشغول شوند و نقش کمپانی در این میان بسیار پررنگ‌ شد. پس از آن، شرق‌شناسان که به‌عنوان گروهی نخبه از کارگزاران کمپانی شناخته می‌شدند و سیاست‌های فرهنگی و آموزشی را هدایت می‌کردند، مسئولیت بیشتری در قبال مسائل حکومتی یافتند. به روایت مک‌فی، کمپانی هند شرقی رویکرد شرق‌شناختی به مسائل حکومتی را برجسته کرد. او نشان می‌دهد شرق‌‌شناسی انگلیسی در هند با امپریالیسم گره خورده بود و هدف شرق‌شناسان چیزی نبود جز حفظ قدرت انگلستان در هند. مع‌الوصف، مک‌فی معتقد است معنایی منفی که منتقدان شرق‌شناسی، به‌ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، در اشاره به کار شرق‌شناسان به کار بردند، چندان برحق نیست. او با استناد به آثار و آرای بسیاری از شرق‌شناسان انگلیسی که در بنگال و هند مشغول بودند، در این مسئله که آیا این افراد، آن‌طور که منتقدان شرق‌شناسی گفته‌اند، دچار نژادپرستی و کوته‌فکری در ملی‌گرایی بوده‌اند، تردید می‌کند و معتقد است دست‌کم در ظاهر چندان ممکن به نظر نمی‌رسد.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها