|

نگاهي به فيلم کتاب سبز

2حس متضاد

تارا استادآقا: «کتاب سبز» فيلمي متعلق به سينماي سياه و ژانر جاده‌اي است که يکي از مهم‌ترين اصول آن مايه کشف و معمولا کشف نفس است که به خودشناسي شخصيت‌ِ محوري داستان مي‌انجامد. در سکانس‌هاي ابتدایي با زندگي توني واللونگا از طبقه پرولتاريا مواجهيم که براي کسب درآمد به کارهاي متفاوتي روي مي‌آورد و به نظر مي‌رسد شخصيت محوري داستان است (شخصيت محوري به‌مثابه شخصيتي است که روند معمول زندگي روزمره را به هم مي‌زند و کشمکش به وجود مي‌آورد.
بدون او همه‌چيز در جاي خودش قرار دارد و همه، زندگي بي‌‌واسطه و روتين خود را خوب يا بد پذيرفته‌اند؛ شخصيت محوري با ورودش از ايدئولوژي حاکم بر فضا سر باز مي‌زند و دست به انقلاب مي‌زند. نفس مبارزه‌طلبي از خصوصيات لاينفک اين شخصيت است)؛ اما در ادامه با دکتر شرلي نوازنده پيانو آشنا مي‌شويم. شخصيتي که به‌عنوان شخصيت اصلي قلمداد مي‌شود که قدرت سرمايه‌داري و رئيس است؛ اما در زير سايه توني که يک کارگر است، به حيات خود ادامه مي‌دهد و ديگر شخصيت محوري ماجرا است. شخصيتي که با ورودش به زندگي توني، نظم طبيعي و روال روتين زندگي‌اش را به هم مي‌ريزد و او را با حوادثي روبه‌رو مي‌کند که هم منجر به شناخت خود و تغيير در شخصيتش مي‌شود و هم به شناخت و تغيير در شخصيت توني مي‌انجامد. نوع نگاه فيلم‌ساز به هر دو شخصيت که وجوهي از شخصيت محوري را با خود حمل مي‌کنند، با تضاد و ديالکتيک همراه است. شخصيت‌هايي که هر دو قهرمان و در مواقعي ضدقهرمان‌اند و اسطوره قهرمان منفرد در فيلم‌هاي اين‌چنيني را درهم مي‌شکنند و يک نوع ساختارشکني در نوع شخصيت‌پردازي رخ مي‌دهد. فيلم کتاب سبز بر پايه درونمايه ديالکتيکش، دو موضوع محوري را در پيرنگ فيلم‌نامه برجسته مي‌کند: اجتماع ضدين و تفارق احباب؛ دو عنصري که بر پايه دو حس متضاد بشري نفرت و عشق پايه‌گذاري شده است و در بطن زنجيره روابط علت و معلولي و سببيت فيلم‌نامه نفوذ مي‌کند. هر دو شخصيت توني و دکتر شرلي، دو شخصيت کاملا متضاد هستند که در بادي امر سازش‌ناپذير به نظر مي‌رسند.
در اجتماع ضدين، رکن اساسي پرورش چنين شخصيت‌هايي، وجود ضديت و نفرت تا حدي است که به نابودي يکي از دو طرف منجر شود يا در شرايطي منحصربه‌فرد موقتا ناچار به سازش دو طرف ماجرا شود. فيلم‌نامه‌نويس به‌خوبي توانسته است دو شخصيت کليدي ماجرا را به واسطه مک گافين پول در شرايطي قرار دهد که مجبور باشند موقتا دست از دشمني با هم بردارند و حتي در سکانس‌هايي ناگزير به کمک به يکديگر شوند. نگاه کنيد به سکانس‌هایي که شرلي در طول سفر گاه‌و‌بي‌گاه به دردسر مي‌افتد و توني به واسطه قراردادش با کمپاني موسيقي و شرلي ناچار مي‌شود او را از مهلکه برهاند؛ کمک‌هايي که در انتها فقط به ‌واسطه رفاقت بي‌غل‌وغش توني با شرلي و برعکس رفاقت شرلي با توني در نوشتن نامه‌هاي عاشقانه کميک به وقوع مي‌پيوندد؛ موضوعي که به سازش و پايان داستان رهنمون مي‌شود. از طرفي در تفارق احباب موتور محرک پيش‌برند‌ه ارتباط در ميان کاراکترها برخلاف اجتماع ضدين، عشق است. عشقي که به اندازه در ميان دو کاراکتر توني و دلوريس تصويرسازي مي‌شود و قاعده‌هاي تفارق احباب که دور‌کردن دو شخصيت اصلي که داراي کشش و عشق نسبت به هم هستند، نسبت طول مدت‌زماني که اين دو شخصيت از هم دور هستند که زماني دو‌ماهه و متناسب است و نيروي قدرت جاذبه بين دو شخصيت که هم‌سنگ است، به‌خوبي در پرداخت شخصيت‌ها نشانه‌گذاري شده است. در فيلم کتاب سبز، مک گافين پول و نبوغ در راستاي انسجام ساختار فيلم‌نامه، تبديل به عنصري ديالکتيک و متحول‌کننده مي‌شود که از آن مفاهيم تنهایي، آپارتايد، مصرف‌گرايي، تضاد طبقاتي و نظام سرمايه‌داري پررنگ مي‌شود. پول که بازتاب‌دهنده سيستم سرمايه‌داري است، مي‌تواند از دل نبوغ دکتر شرلي برايش احترام و موفقيت کسب کند؛ در‌حالي‌که هنر او تنها مستمسکي براي سرگرمي طبقه اعيان و سرمايه‌دار تهي از انديشه است و بدون اين هنر، او همان سياه‌پوست نظام آپارتايد است که بي‌ارزش و فاقد هويت اصيل اجتماعي است. شرلي باز هم به دليل عامل کليدي پول که از نبوغ و توانايي‌هاي فردي‌اش مي‌آيد، در ميان سياه‌پوستان همتايش که زندگي اجتماعي‌شان در طبقه کارگر و پرولتاريا تعريف مي‌شود، يک بيگانه تلقي مي‌شود؛ بيگانه‌اي متعلق به نظام کاپيتاليستي که با طبقه کارگر فرسنگ‌ها فاصله دارد و نزد آنها منفور است.
مفاهيمي که در بستر تنهایي فزاينده شرلي نفوذ مي‌کنند و از او شخصيتي تراژيک مي‌سازند. تضاد اساسي ديگر در دو شخصيت توني و شرلي در نوع زيست و ديدگاه آنها به عشق و تشکيل خانواده در زندگي ارگانيک است. طبق نظريه آينه‌اي لکان، توني شخصيتي نرمال است که توانسته مراحل پيش‌اديپي، خيالي و نمادين را با موفقيت پشت‌سر بگذارد و در سيستم پدرسالار حل شود و براي خود جفت مؤنثي بيابد و تشکيل خانواده دهد. در مقابل دکتر شرلي هرگز نتوانسته است مراحل آينه‌اي لکاني را با موفقيت پشت‌سر بگذارد و در نظم نمادين حل شود؛ اگر هم توانسته است براي خود همسري بيابد و تشکيل خانواده بدهد، به واسطه رسالت حرفه‌اي‌اش همواره در آن ناموفق بوده است. در ادامه همين تضادها هستند که باعث مي‌شوند توني و شرلي در شخصيت يکديگر به وجوه مشترکي دست يابند و به هم نزديک شوند. بحث‌هاي توني با شرلي هروقت به قهقرا مي‌رود، شرلي که هرگز با دلوريس آشنا نبوده، ناخودآگاه تکيه‌کلامي از او را پيش مي‌کشد:
توني، چطوره کمي ساکت باشيم؟
يا شرلي وقتي مي‌خواهد همسر سابقش را توصيف کند، او را کسي شبيه توني معرفي مي‌کند. مکاشفه دو شخصيت متضاد و محوري فيلم در همسران يکديگر براي نزديک‌شدن به هم که يکي از مايه‌هاي قدرتمند و نوستالژيک سينما (رفاقت مردانه) را نشانه مي‌رود، کليشه‌هاي رايج در اين نوع سينما را براي دستيابي به دوستي و سازش به حاشيه مي‌راند و باب تازه‌اي را در اين نوع شخصيت‌پردازي مي‌گشايد. از طرفي فيلم کتاب سبز که يک اثر جاده‌اي کميک است، توانسته از بر موضوعات جدي و کنشمند فيلم، لحظات کميک مفرحي بيافريند که به کمدي موقعيت نزديک مي‌شود.
نگاه کنيد به صحنه‌اي که دکتر شرلي براي اولين‌بار درباره جون (همسر سابقش) و رابطه تمام‌شده با برادرش صحبت مي‌کند و درست در همان لحظه توني تابلوي مرغ سوخاري کنتاکي را مي‌بيند و دلش براي خوردن يک کنتاکي اصل ضعف مي‌رود؛ موقعيتي جدي که در بستري کميک به هجو کشيده مي‌شود. يا نگاه کنيد به آخرين قرارداد کاري شرلي که به دليل مجازنبودن ورود سياه‌پوستان به رستوران و غذاخوردن، از طرف شرلي و توني لغو مي‌شود و هر دو با فراغ بال به رستوران سياه‌پوستاني در همان نزديکي مي‌روند و شبي خاطره‌انگيز و کميک را با پشت‌پازدن به ايدئولوژي رايج تجربه مي‌کنند. برايند تأثيرات دو شخصيت محوري بر هم به‌خصوص در اين صحنه با پيام قدرتمند دروني فيلم آشکار مي‌شود. نفس مبارزه‌طلبي و انقلابي توني بر شخصيت محافظه‌کار شرلي فائق مي‌آيد و او براي اولين‌بار دست به مبارزه با نژادپرستي و آپاراتوس حاکم مي‌زند؛ موقعيتي که شخصيت رها، عامي و تا حدي لمپن توني را که در لحظه زندگي مي‌کند و برپايه آموزه‌هاي پدرش عقيده دارد هر کاري را بايد در زمان خودش به کامل‌ترين و بهترين شکل ممکن انجام داد و از آن لذت برد، بر شخصيت اتوکشيده، رسمي و نخبه شرلي که در چارچوب‌هاي خودساخته دست‌وپاگيرش اسير است، رجحان مي‌دهد و بار ديگر پيروزي پرولتاريا بر سرمايه‌داري را در فرم روایي فيلم نهادينه مي‌کند.

تارا استادآقا: «کتاب سبز» فيلمي متعلق به سينماي سياه و ژانر جاده‌اي است که يکي از مهم‌ترين اصول آن مايه کشف و معمولا کشف نفس است که به خودشناسي شخصيت‌ِ محوري داستان مي‌انجامد. در سکانس‌هاي ابتدایي با زندگي توني واللونگا از طبقه پرولتاريا مواجهيم که براي کسب درآمد به کارهاي متفاوتي روي مي‌آورد و به نظر مي‌رسد شخصيت محوري داستان است (شخصيت محوري به‌مثابه شخصيتي است که روند معمول زندگي روزمره را به هم مي‌زند و کشمکش به وجود مي‌آورد.
بدون او همه‌چيز در جاي خودش قرار دارد و همه، زندگي بي‌‌واسطه و روتين خود را خوب يا بد پذيرفته‌اند؛ شخصيت محوري با ورودش از ايدئولوژي حاکم بر فضا سر باز مي‌زند و دست به انقلاب مي‌زند. نفس مبارزه‌طلبي از خصوصيات لاينفک اين شخصيت است)؛ اما در ادامه با دکتر شرلي نوازنده پيانو آشنا مي‌شويم. شخصيتي که به‌عنوان شخصيت اصلي قلمداد مي‌شود که قدرت سرمايه‌داري و رئيس است؛ اما در زير سايه توني که يک کارگر است، به حيات خود ادامه مي‌دهد و ديگر شخصيت محوري ماجرا است. شخصيتي که با ورودش به زندگي توني، نظم طبيعي و روال روتين زندگي‌اش را به هم مي‌ريزد و او را با حوادثي روبه‌رو مي‌کند که هم منجر به شناخت خود و تغيير در شخصيتش مي‌شود و هم به شناخت و تغيير در شخصيت توني مي‌انجامد. نوع نگاه فيلم‌ساز به هر دو شخصيت که وجوهي از شخصيت محوري را با خود حمل مي‌کنند، با تضاد و ديالکتيک همراه است. شخصيت‌هايي که هر دو قهرمان و در مواقعي ضدقهرمان‌اند و اسطوره قهرمان منفرد در فيلم‌هاي اين‌چنيني را درهم مي‌شکنند و يک نوع ساختارشکني در نوع شخصيت‌پردازي رخ مي‌دهد. فيلم کتاب سبز بر پايه درونمايه ديالکتيکش، دو موضوع محوري را در پيرنگ فيلم‌نامه برجسته مي‌کند: اجتماع ضدين و تفارق احباب؛ دو عنصري که بر پايه دو حس متضاد بشري نفرت و عشق پايه‌گذاري شده است و در بطن زنجيره روابط علت و معلولي و سببيت فيلم‌نامه نفوذ مي‌کند. هر دو شخصيت توني و دکتر شرلي، دو شخصيت کاملا متضاد هستند که در بادي امر سازش‌ناپذير به نظر مي‌رسند.
در اجتماع ضدين، رکن اساسي پرورش چنين شخصيت‌هايي، وجود ضديت و نفرت تا حدي است که به نابودي يکي از دو طرف منجر شود يا در شرايطي منحصربه‌فرد موقتا ناچار به سازش دو طرف ماجرا شود. فيلم‌نامه‌نويس به‌خوبي توانسته است دو شخصيت کليدي ماجرا را به واسطه مک گافين پول در شرايطي قرار دهد که مجبور باشند موقتا دست از دشمني با هم بردارند و حتي در سکانس‌هايي ناگزير به کمک به يکديگر شوند. نگاه کنيد به سکانس‌هایي که شرلي در طول سفر گاه‌و‌بي‌گاه به دردسر مي‌افتد و توني به واسطه قراردادش با کمپاني موسيقي و شرلي ناچار مي‌شود او را از مهلکه برهاند؛ کمک‌هايي که در انتها فقط به ‌واسطه رفاقت بي‌غل‌وغش توني با شرلي و برعکس رفاقت شرلي با توني در نوشتن نامه‌هاي عاشقانه کميک به وقوع مي‌پيوندد؛ موضوعي که به سازش و پايان داستان رهنمون مي‌شود. از طرفي در تفارق احباب موتور محرک پيش‌برند‌ه ارتباط در ميان کاراکترها برخلاف اجتماع ضدين، عشق است. عشقي که به اندازه در ميان دو کاراکتر توني و دلوريس تصويرسازي مي‌شود و قاعده‌هاي تفارق احباب که دور‌کردن دو شخصيت اصلي که داراي کشش و عشق نسبت به هم هستند، نسبت طول مدت‌زماني که اين دو شخصيت از هم دور هستند که زماني دو‌ماهه و متناسب است و نيروي قدرت جاذبه بين دو شخصيت که هم‌سنگ است، به‌خوبي در پرداخت شخصيت‌ها نشانه‌گذاري شده است. در فيلم کتاب سبز، مک گافين پول و نبوغ در راستاي انسجام ساختار فيلم‌نامه، تبديل به عنصري ديالکتيک و متحول‌کننده مي‌شود که از آن مفاهيم تنهایي، آپارتايد، مصرف‌گرايي، تضاد طبقاتي و نظام سرمايه‌داري پررنگ مي‌شود. پول که بازتاب‌دهنده سيستم سرمايه‌داري است، مي‌تواند از دل نبوغ دکتر شرلي برايش احترام و موفقيت کسب کند؛ در‌حالي‌که هنر او تنها مستمسکي براي سرگرمي طبقه اعيان و سرمايه‌دار تهي از انديشه است و بدون اين هنر، او همان سياه‌پوست نظام آپارتايد است که بي‌ارزش و فاقد هويت اصيل اجتماعي است. شرلي باز هم به دليل عامل کليدي پول که از نبوغ و توانايي‌هاي فردي‌اش مي‌آيد، در ميان سياه‌پوستان همتايش که زندگي اجتماعي‌شان در طبقه کارگر و پرولتاريا تعريف مي‌شود، يک بيگانه تلقي مي‌شود؛ بيگانه‌اي متعلق به نظام کاپيتاليستي که با طبقه کارگر فرسنگ‌ها فاصله دارد و نزد آنها منفور است.
مفاهيمي که در بستر تنهایي فزاينده شرلي نفوذ مي‌کنند و از او شخصيتي تراژيک مي‌سازند. تضاد اساسي ديگر در دو شخصيت توني و شرلي در نوع زيست و ديدگاه آنها به عشق و تشکيل خانواده در زندگي ارگانيک است. طبق نظريه آينه‌اي لکان، توني شخصيتي نرمال است که توانسته مراحل پيش‌اديپي، خيالي و نمادين را با موفقيت پشت‌سر بگذارد و در سيستم پدرسالار حل شود و براي خود جفت مؤنثي بيابد و تشکيل خانواده دهد. در مقابل دکتر شرلي هرگز نتوانسته است مراحل آينه‌اي لکاني را با موفقيت پشت‌سر بگذارد و در نظم نمادين حل شود؛ اگر هم توانسته است براي خود همسري بيابد و تشکيل خانواده بدهد، به واسطه رسالت حرفه‌اي‌اش همواره در آن ناموفق بوده است. در ادامه همين تضادها هستند که باعث مي‌شوند توني و شرلي در شخصيت يکديگر به وجوه مشترکي دست يابند و به هم نزديک شوند. بحث‌هاي توني با شرلي هروقت به قهقرا مي‌رود، شرلي که هرگز با دلوريس آشنا نبوده، ناخودآگاه تکيه‌کلامي از او را پيش مي‌کشد:
توني، چطوره کمي ساکت باشيم؟
يا شرلي وقتي مي‌خواهد همسر سابقش را توصيف کند، او را کسي شبيه توني معرفي مي‌کند. مکاشفه دو شخصيت متضاد و محوري فيلم در همسران يکديگر براي نزديک‌شدن به هم که يکي از مايه‌هاي قدرتمند و نوستالژيک سينما (رفاقت مردانه) را نشانه مي‌رود، کليشه‌هاي رايج در اين نوع سينما را براي دستيابي به دوستي و سازش به حاشيه مي‌راند و باب تازه‌اي را در اين نوع شخصيت‌پردازي مي‌گشايد. از طرفي فيلم کتاب سبز که يک اثر جاده‌اي کميک است، توانسته از بر موضوعات جدي و کنشمند فيلم، لحظات کميک مفرحي بيافريند که به کمدي موقعيت نزديک مي‌شود.
نگاه کنيد به صحنه‌اي که دکتر شرلي براي اولين‌بار درباره جون (همسر سابقش) و رابطه تمام‌شده با برادرش صحبت مي‌کند و درست در همان لحظه توني تابلوي مرغ سوخاري کنتاکي را مي‌بيند و دلش براي خوردن يک کنتاکي اصل ضعف مي‌رود؛ موقعيتي جدي که در بستري کميک به هجو کشيده مي‌شود. يا نگاه کنيد به آخرين قرارداد کاري شرلي که به دليل مجازنبودن ورود سياه‌پوستان به رستوران و غذاخوردن، از طرف شرلي و توني لغو مي‌شود و هر دو با فراغ بال به رستوران سياه‌پوستاني در همان نزديکي مي‌روند و شبي خاطره‌انگيز و کميک را با پشت‌پازدن به ايدئولوژي رايج تجربه مي‌کنند. برايند تأثيرات دو شخصيت محوري بر هم به‌خصوص در اين صحنه با پيام قدرتمند دروني فيلم آشکار مي‌شود. نفس مبارزه‌طلبي و انقلابي توني بر شخصيت محافظه‌کار شرلي فائق مي‌آيد و او براي اولين‌بار دست به مبارزه با نژادپرستي و آپاراتوس حاکم مي‌زند؛ موقعيتي که شخصيت رها، عامي و تا حدي لمپن توني را که در لحظه زندگي مي‌کند و برپايه آموزه‌هاي پدرش عقيده دارد هر کاري را بايد در زمان خودش به کامل‌ترين و بهترين شکل ممکن انجام داد و از آن لذت برد، بر شخصيت اتوکشيده، رسمي و نخبه شرلي که در چارچوب‌هاي خودساخته دست‌وپاگيرش اسير است، رجحان مي‌دهد و بار ديگر پيروزي پرولتاريا بر سرمايه‌داري را در فرم روایي فيلم نهادينه مي‌کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها