|

تلخي اتلاف استعدادها شبيه اتلاف منابع

ناصر ذاکري- پژوهشگر

باغ سرسبزي را تصور کنيد که هر سال در موعد مقرر ميوه مي‌دهد. ممکن است با اين محصول سه برخورد متفاوت بشود: محصول برداشت می‌شود و با قيمت جاري به فروش مي‌رسد يا با طي‌کردن فرايند فراوري و بسته‌بندي با ارزش افزوده بالاتر به بازار عرضه مي‌شود يا تدبيري براي برداشت به‌موقع وجود ندارد و محصول پاي درختان می‌ریزد و از بين‌ مي‌رود. ناگفته پيداست که در روش دوم بيشترين درآمد کسب مي‌شود و در صورت انتخاب روش سوم، نبايد زمين و زمان يا تقدير را مسبب فقر صاحبان باغ دانست.

مشابه اين ماجرا هر سال در جامعه ما و در عرصه آموزش اتفاق مي‌افتد. جوانان و نوجوانان مستعد با برخورداري از کمترين امکانات آموزشي وارد ميدان رقابت و کسب علم مي‌شوند؛ اما جامعه از اين ظرفيت و توان کمترين بهره را مي‌برد، زيرا نظام آموزشي و اداري کشور با محدودكردن اين استعدادها صاحبانشان را به افرادي سرخورده و مأيوس مبدل مي‌کند يا آنان را وادار مي‌کند از سر ناچاري اقدام به جلاي وطن کنند و کشورمان از توان فکري و نبوغشان بي‌بهره بماند. امکانات آموزشي کشورمان محدود است و مهم‌‌تر از آن اينکه همين امکانات محدود به‌صورتي بسيار نابرابر بين مناطق مختلف توزيع شده‌ است، به‌گونه‌اي که در برخي مناطق دورافتاده دانش‌آموزان حتي ‌‌فضاي آموزشي مناسبي هم ندارند. بااين‌حال همواره شاهد درخشش ستارگاني هستيم که با همين امکانات ناچيز خود را بالا مي‌کشند و در مسابقات علمي مي‌درخشند و اسباب تفاخر متوليان امر را فراهم مي‌آورند.
چنين درخشش‌هايي هرچند در کوتاه‌مدت ناظران دلسوز کشور را خوشحال و اميدوار مي‌کند، اما براي درک بهتر مسئله بايد وضعيت ستارگاني را بررسي کرد که مثلا دو يا سه دهه پيش درخشيده‌اند. بايد ببينيم آيا جامعه ما توان آن را داشته ‌است که صاحبان استعدادهاي برتر در چند دهه گذشته را به اوج برساند و از قابليت‌هاي آنان براي رسيدن به اهداف توسعه و شکوفايي علمي بهره بگيرد؟ يا اينکه آن نخبگان را با تحديد نظام‌يافته استعدادهايشان به افرادي هم‌سطح با عموم افراد جامعه مبدل كرده يا موجبات مهاجرتشان به خارج از کشور را فراهم آورده ‌است؟
به‌راستي ايران با اين باغ حاصل‌خيز و پرمحصول خود چه مي‌کند و تا چه ميزان از اين ثروت بزرگ و ارزشمند بهره مي‌گيرد؟ آيا شيوه‌هاي سياست‌گذاري و اجرائي، توان برداشت اصولي و به‌اصطلاح ايجاد ارزش افزوده بالاتر را به ما مي‌دهد يا مصداقي از شيوه سوم برخورد با همان باغ مورد اشاره در ابتداي يادداشت است؟
اين عملکرد نامطلوب از يک‌سو ناشي از ضعف بنيادين نظام آموزشي است که توان برکشيدن و پروبال‌دادن به توانايي‌ها را ندارد و بخش مهمي از آنچه را تحويل گرفته، تخريب مي‌کند.

از سوي ديگر سياست‌هاي تبعيض‌آميز در عرصه تخصيص فرصت‌هاي شغلي و آموزشي نيز به‌عنوان مکمل نقش تخريبي نظام آموزشي، باقي‌مانده اين محصول ارزشمند را تخريب مي‌کند. وقتي به گفته متوليان امر درصد قابل‌توجهي از فرصت‌هاي آموزشي به‌صورت انواع سهميه‌ها به افراد خاص واگذار مي‌شود، يا نورچشمي‌ها فرصت بيشتري براي تصاحب پست‌هاي «مرغوب» پيدا مي‌کنند، از همان ابتدا صاحبان استعدادهاي برتر اين پيام را دريافت مي‌کنند که براي رشد علمي و کسب موقعيت مناسب اجتماعي بايد براي خود «فکر ديگر»ي بکنند. نتيجه اصرارورزيدن به تداوم چنين روش‌هاي نادرستي، محدودكردن استعدادها، فرار مغزها و رواج نااميدي و افسردگي در بين نسل جوان بوده ‌است.
در نگاهي عميق‌تر برخورد جامعه با همه فرصت‌ها و ثروت‌هاي خويش اين‌گونه است. در عرصه کشاورزي با بهره‌برداري بي‌رويه از منابع آب و خاک و تاراج ذخيره آب‌هاي زيرزميني يا تخريب مراتع و جنگل‌ها، توليد محصولاتي انجام مي‌شود که بخشي نه‌چندان اندک از آن به ضايعات مبدل مي‌شود و البته بقيه هم با کمترين درجه فراوري و گاه به‌صورت فله روانه بازارهاي صادراتي مي‌شود. در عرصه صنعت نفت نيز در دهه‌هاي گذشته به‌دليل پايين‌بودن سطح فناوري پالايشگاه‌ها، بخش زیادی از نفت خام به نفت کوره با ارزشي کمتر تبديل مي‌شده! يا در سايه رقابت سياسي مخرب فرصت بهره‌برداري از ذخاير مشترک با همسايگان يا بهره‌برداري از تمام ظرفيت منابع از دست رفته است.‌با تحليل و بررسي عمقي هرکدام از اين مظاهر ناکارآمدي مي‌توان به اين برداشت رسيد که گويا متوليان امر و صاحب‌منصبان و دست‌اندرکاران کشور از الگوي مناسبي براي اولويت‌بندي معضلات جامعه استفاده نمي‌کنند و گاه به‌دليل عنايت به مسائلي که در درجه چندم اهميت قرار دارند، از بذل توجه به اصلي‌ترين گرفتاري‌ها غافل مي‌مانند.
بارزترين مصداق اين اولويت‌بندي نادرست، توجه رئيس دولت نهم به مبحث مديريت جهاني است. در شرايطي که امور داخلي کشور نيازمند تدابير ويژه بود، ايشان مدعي ارائه الگويي کارآمد براي مديريت جهاني شد.
بي‌ترديد همه فرصت‌ها و ثروت‌هاي کشور، ارزشمند و شايسته توجه هستند و بايد براي بهره‌برداري درست و کارآمد از آنها انديشه کرد، اما در اين ميان ظرفيت نخبگان خواه بالفعل و خواه بالقوه اهميت به‌مراتب بيشتري دارد. ايران امروز تا زماني که برنامه‌اي مدبرانه براي بهره‌مندي از تمام ظرفيت نخبگان خود به کار نگيرد، جايگاه مطلوب و مناسبي در سلسله‌مراتب اقتصاد و سياست جهاني نخواهد داشت. البته ناگفته پيداست تدوين چنين برنامه‌اي در گرو بازنگري در نظام اولويت‌بندي مسائل و مشکلات و توجه به اولويت و ضرورت رشد اقتصاد ملي است.

باغ سرسبزي را تصور کنيد که هر سال در موعد مقرر ميوه مي‌دهد. ممکن است با اين محصول سه برخورد متفاوت بشود: محصول برداشت می‌شود و با قيمت جاري به فروش مي‌رسد يا با طي‌کردن فرايند فراوري و بسته‌بندي با ارزش افزوده بالاتر به بازار عرضه مي‌شود يا تدبيري براي برداشت به‌موقع وجود ندارد و محصول پاي درختان می‌ریزد و از بين‌ مي‌رود. ناگفته پيداست که در روش دوم بيشترين درآمد کسب مي‌شود و در صورت انتخاب روش سوم، نبايد زمين و زمان يا تقدير را مسبب فقر صاحبان باغ دانست.

مشابه اين ماجرا هر سال در جامعه ما و در عرصه آموزش اتفاق مي‌افتد. جوانان و نوجوانان مستعد با برخورداري از کمترين امکانات آموزشي وارد ميدان رقابت و کسب علم مي‌شوند؛ اما جامعه از اين ظرفيت و توان کمترين بهره را مي‌برد، زيرا نظام آموزشي و اداري کشور با محدودكردن اين استعدادها صاحبانشان را به افرادي سرخورده و مأيوس مبدل مي‌کند يا آنان را وادار مي‌کند از سر ناچاري اقدام به جلاي وطن کنند و کشورمان از توان فکري و نبوغشان بي‌بهره بماند. امکانات آموزشي کشورمان محدود است و مهم‌‌تر از آن اينکه همين امکانات محدود به‌صورتي بسيار نابرابر بين مناطق مختلف توزيع شده‌ است، به‌گونه‌اي که در برخي مناطق دورافتاده دانش‌آموزان حتي ‌‌فضاي آموزشي مناسبي هم ندارند. بااين‌حال همواره شاهد درخشش ستارگاني هستيم که با همين امکانات ناچيز خود را بالا مي‌کشند و در مسابقات علمي مي‌درخشند و اسباب تفاخر متوليان امر را فراهم مي‌آورند.
چنين درخشش‌هايي هرچند در کوتاه‌مدت ناظران دلسوز کشور را خوشحال و اميدوار مي‌کند، اما براي درک بهتر مسئله بايد وضعيت ستارگاني را بررسي کرد که مثلا دو يا سه دهه پيش درخشيده‌اند. بايد ببينيم آيا جامعه ما توان آن را داشته ‌است که صاحبان استعدادهاي برتر در چند دهه گذشته را به اوج برساند و از قابليت‌هاي آنان براي رسيدن به اهداف توسعه و شکوفايي علمي بهره بگيرد؟ يا اينکه آن نخبگان را با تحديد نظام‌يافته استعدادهايشان به افرادي هم‌سطح با عموم افراد جامعه مبدل كرده يا موجبات مهاجرتشان به خارج از کشور را فراهم آورده ‌است؟
به‌راستي ايران با اين باغ حاصل‌خيز و پرمحصول خود چه مي‌کند و تا چه ميزان از اين ثروت بزرگ و ارزشمند بهره مي‌گيرد؟ آيا شيوه‌هاي سياست‌گذاري و اجرائي، توان برداشت اصولي و به‌اصطلاح ايجاد ارزش افزوده بالاتر را به ما مي‌دهد يا مصداقي از شيوه سوم برخورد با همان باغ مورد اشاره در ابتداي يادداشت است؟
اين عملکرد نامطلوب از يک‌سو ناشي از ضعف بنيادين نظام آموزشي است که توان برکشيدن و پروبال‌دادن به توانايي‌ها را ندارد و بخش مهمي از آنچه را تحويل گرفته، تخريب مي‌کند.

از سوي ديگر سياست‌هاي تبعيض‌آميز در عرصه تخصيص فرصت‌هاي شغلي و آموزشي نيز به‌عنوان مکمل نقش تخريبي نظام آموزشي، باقي‌مانده اين محصول ارزشمند را تخريب مي‌کند. وقتي به گفته متوليان امر درصد قابل‌توجهي از فرصت‌هاي آموزشي به‌صورت انواع سهميه‌ها به افراد خاص واگذار مي‌شود، يا نورچشمي‌ها فرصت بيشتري براي تصاحب پست‌هاي «مرغوب» پيدا مي‌کنند، از همان ابتدا صاحبان استعدادهاي برتر اين پيام را دريافت مي‌کنند که براي رشد علمي و کسب موقعيت مناسب اجتماعي بايد براي خود «فکر ديگر»ي بکنند. نتيجه اصرارورزيدن به تداوم چنين روش‌هاي نادرستي، محدودكردن استعدادها، فرار مغزها و رواج نااميدي و افسردگي در بين نسل جوان بوده ‌است.
در نگاهي عميق‌تر برخورد جامعه با همه فرصت‌ها و ثروت‌هاي خويش اين‌گونه است. در عرصه کشاورزي با بهره‌برداري بي‌رويه از منابع آب و خاک و تاراج ذخيره آب‌هاي زيرزميني يا تخريب مراتع و جنگل‌ها، توليد محصولاتي انجام مي‌شود که بخشي نه‌چندان اندک از آن به ضايعات مبدل مي‌شود و البته بقيه هم با کمترين درجه فراوري و گاه به‌صورت فله روانه بازارهاي صادراتي مي‌شود. در عرصه صنعت نفت نيز در دهه‌هاي گذشته به‌دليل پايين‌بودن سطح فناوري پالايشگاه‌ها، بخش زیادی از نفت خام به نفت کوره با ارزشي کمتر تبديل مي‌شده! يا در سايه رقابت سياسي مخرب فرصت بهره‌برداري از ذخاير مشترک با همسايگان يا بهره‌برداري از تمام ظرفيت منابع از دست رفته است.‌با تحليل و بررسي عمقي هرکدام از اين مظاهر ناکارآمدي مي‌توان به اين برداشت رسيد که گويا متوليان امر و صاحب‌منصبان و دست‌اندرکاران کشور از الگوي مناسبي براي اولويت‌بندي معضلات جامعه استفاده نمي‌کنند و گاه به‌دليل عنايت به مسائلي که در درجه چندم اهميت قرار دارند، از بذل توجه به اصلي‌ترين گرفتاري‌ها غافل مي‌مانند.
بارزترين مصداق اين اولويت‌بندي نادرست، توجه رئيس دولت نهم به مبحث مديريت جهاني است. در شرايطي که امور داخلي کشور نيازمند تدابير ويژه بود، ايشان مدعي ارائه الگويي کارآمد براي مديريت جهاني شد.
بي‌ترديد همه فرصت‌ها و ثروت‌هاي کشور، ارزشمند و شايسته توجه هستند و بايد براي بهره‌برداري درست و کارآمد از آنها انديشه کرد، اما در اين ميان ظرفيت نخبگان خواه بالفعل و خواه بالقوه اهميت به‌مراتب بيشتري دارد. ايران امروز تا زماني که برنامه‌اي مدبرانه براي بهره‌مندي از تمام ظرفيت نخبگان خود به کار نگيرد، جايگاه مطلوب و مناسبي در سلسله‌مراتب اقتصاد و سياست جهاني نخواهد داشت. البته ناگفته پيداست تدوين چنين برنامه‌اي در گرو بازنگري در نظام اولويت‌بندي مسائل و مشکلات و توجه به اولويت و ضرورت رشد اقتصاد ملي است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها