دورتادور سيم خاردار
شرق: از سري آثار غلامحسين ساعدي، نويسنده صاحبسبك معاصر، دو نمايشنامه «دیکته» و «زاویه» در قالب يك كتاب در نشر نگاه منتشر شده است. هر دو اين نمايشنامهها به سياق ديگر آثار ساعدي فضايي وهمناك دارند كه در آن كابوس و واقعيت در هم تنيده شده است. «ديكته» اينطور آغاز ميشود: «يك سكو با يك تخته سياه. محصل پاي تخته سياه ايستاده است. ناظم با ورجهورجه درحاليكه چوب بلندي به دست دارد، وارد ميشود. قيافه پير و شانههاي افتاده دارد. خيلي مشفق به نظر ميرسد و حق به جانب... ناظم: خب، خب، خب. مثل اینکه نوبت شماست. بسیار خب، امیدوارم که خوب، خیلی خوب از عهده امتحان برآیی. پیش ما و پیش دیگران و پیش خودت حتی روسفید باشی». اين نمايشنامه با درونمايهاي سياسي روايت محصلي است كه از نوشتن جملاتي پُر از مفاهيم سياسي در قالبِ ديكته خودداري ميكند. اين نمايشنامه دَه شخصيت دارد: ناظم، محصل، معلم اول، معلم دوم، معلم سوم، شاگرد اول، شاگرد مردود، مرد چاق (مدير جوايز)، مرد دراز (رئيس تنبيهات) و شاگرد اولها. ازجمله كلمات كليدي در اين نمايشنامه «اطاعت» است كه محصلِ مستنكف مدام با آن مواجه است: «ناظم: حواستو جمع كن، پرتوپلا نگو، دست از لجبازي و كلهشقي بردار. به خودت رحم كن. به همه رحم كن. سؤالات بيخودي نكن. تو داري لحظات حساسي را ميگذراني. خودتو مفت از دست نده. محصل: اطاعت، اطاعت، اطاعت...». نمايشنامه «زاويه» يازده شخصيت دارد با عقاید و مسلکهایي متفاوت که برای سخنرانی در تقاطع دو خیابان به رقابت میپردازند. اين نمایش تکصحنهای روايت مصاف اين شخصيتهاست كه از خلال آن افكار و عقايد مسلط بر جامعه آشكار ميشود. يازده شخصيت نمايشنامه پيرزن، سپور، مرد عينكي، مرد سبيلدار، فيلسوف، مرد عامي، شاعر، خبرنگار، مرد اول، مرد دوم و مأمور هستند. نمايشنامه با شرحِ صحنهاي مفصل آغاز ميشود: «دو رشته سيم خاردار از روبهرو و طرف چپ، صحنه را به صورت ميدانچهاي درآورده است. يك درِ چوبي در حد فاصل دو رشته، مدخل زاويه است. زاويه در تقاطع دو خيابان قار گرفته؛ بنابراين درختها و ساختمانها، نماي بيرون زاويه را درست كردهاند. مقدار زيادي آشغال و كاغذباطله همه جاي صحنه پراكنده است. روي يكي از نيمكتها پيرزني خوابيده، كيف بزرگي زير نيمكت گذاشته، شيپور مسي كهنهاي را بغل گرفته است. صبح، اول وقت... سپوري با گاري دستي وارد ميشود، بياعتنا، مقدار زيادي آشغال وسط صحنه ميريزد و بيرون ميرود. چند لحظه بعد، مردي عينكي درحاليكه لقمهاي را سق ميزند، وارد ميشود، روي نيمكت ديگري مينشيند، لقمه را ميبلعد؛ و بعد متوجه پيرزن ميشود، چند لحظه او را نگاه ميكند، بعد بلند شده پاورچين به طرف ميرود، دور نيمكت ميچرخد. پيرزن در خواب است. مرد عينكي خم شده كيف را برميدارد و يك مرتبه دست پيرزن دراز ميشود و مچ مرد عينكي را ميگيرد. پيرزن: بذار سر جاش! مرد عينكي: هه هه هه! تو مگه خواب نيستي؟». جدا از محتواي بحثها بين اشخاص نمايش با تفكرات متفاوت، بحث اينكه چه كسي در اولويت سخنراني است، از موضوعات محوري در سراسر نمايشنامه است، در جايي از «زاويه» ميخوانيم: «فيلسوف: (نفسزنان) اول من بايد برم بالا. مرد سبيلدار: چرا تو؟ فيلسوف: من بيشتر از همه دلم ميخواد حرف بزنم. همه: دليل نميشه. فيلسوف: من سوادم بيشتر از همهس. همه: فايده نداره. فيلسوف: من به جهانبيني علمي مجهزم. مرد سبيلدار: همهش كشكه. فيلسوف: من معني ديالكتيك را ميدانم. همه: فايده نداره. فيلسوف: من كتاب اصول دموكراسي را خواندهام. همه: دليل نميشه. فيلسوف: من تا به حال ده تا بيشتر كنفرانس دادم. مرد سبيلدار: اينم دليل نميشه. فيلسوف: من سه تا مقاله چاپ كردهام. همه: دليل نميشه... پيرزن: دلم براتون ميسوزه. شماها هميشه دستوپا ميزنين، ميخوايين كاري بكنين؛ ولي نميتونين. به خودتون ميپيچين، يقه همديگرو ميگيرين، به سر و كله هم ميزنين. دلم براتون ميسوزه. شماها حرف ميزنين، و فقط براي همديگه حرف ميزنين. يك چيز سنگين رو همهتونه. شماها خلاصي ندارين، زورتون به كسي نميرسه. دستهاي بسته، و دورتادور سيم خاردار. دلم براتون ميسوزه. دلم خيلي براتون ميسوزه». در مقدمه كتاب سخني از ناشر آمده كه به انتشار تمامِ آثار ساعدي اشاره ميشود. نشر نگاه در سالهاي اخير آثار غلامحسين ساعدي را در قالبي مشترك منتشر كرده. عليرضا رئيسدانايي از عليرضا اسپهبد ياد كرده است كه از دوستان و دوستداران ساعدي بود و هميشه دلتنگ از پراكندگي چاپ و نشر آثار ساعدي باور اين بود كه تمام آثار نويسندگاني همانند او بايد نزد يك ناشر و با قالب و هويت مشخص چاپ شود و همين مقدمهاي ميشود براي ناشري تا سراغ انتشار آثار اين نويسنده برود. براساس اين مقدمه اسپهبد خود در زمان حياتش باب گفتوگو با دكتر علياكبر ساعدي و همسرشان خانم فيروزه جوادي را گشوده و بهاينترتيب مجموعهآثار ساعدي در نشر نگاه منتشر ميشود.
شرق: از سري آثار غلامحسين ساعدي، نويسنده صاحبسبك معاصر، دو نمايشنامه «دیکته» و «زاویه» در قالب يك كتاب در نشر نگاه منتشر شده است. هر دو اين نمايشنامهها به سياق ديگر آثار ساعدي فضايي وهمناك دارند كه در آن كابوس و واقعيت در هم تنيده شده است. «ديكته» اينطور آغاز ميشود: «يك سكو با يك تخته سياه. محصل پاي تخته سياه ايستاده است. ناظم با ورجهورجه درحاليكه چوب بلندي به دست دارد، وارد ميشود. قيافه پير و شانههاي افتاده دارد. خيلي مشفق به نظر ميرسد و حق به جانب... ناظم: خب، خب، خب. مثل اینکه نوبت شماست. بسیار خب، امیدوارم که خوب، خیلی خوب از عهده امتحان برآیی. پیش ما و پیش دیگران و پیش خودت حتی روسفید باشی». اين نمايشنامه با درونمايهاي سياسي روايت محصلي است كه از نوشتن جملاتي پُر از مفاهيم سياسي در قالبِ ديكته خودداري ميكند. اين نمايشنامه دَه شخصيت دارد: ناظم، محصل، معلم اول، معلم دوم، معلم سوم، شاگرد اول، شاگرد مردود، مرد چاق (مدير جوايز)، مرد دراز (رئيس تنبيهات) و شاگرد اولها. ازجمله كلمات كليدي در اين نمايشنامه «اطاعت» است كه محصلِ مستنكف مدام با آن مواجه است: «ناظم: حواستو جمع كن، پرتوپلا نگو، دست از لجبازي و كلهشقي بردار. به خودت رحم كن. به همه رحم كن. سؤالات بيخودي نكن. تو داري لحظات حساسي را ميگذراني. خودتو مفت از دست نده. محصل: اطاعت، اطاعت، اطاعت...». نمايشنامه «زاويه» يازده شخصيت دارد با عقاید و مسلکهایي متفاوت که برای سخنرانی در تقاطع دو خیابان به رقابت میپردازند. اين نمایش تکصحنهای روايت مصاف اين شخصيتهاست كه از خلال آن افكار و عقايد مسلط بر جامعه آشكار ميشود. يازده شخصيت نمايشنامه پيرزن، سپور، مرد عينكي، مرد سبيلدار، فيلسوف، مرد عامي، شاعر، خبرنگار، مرد اول، مرد دوم و مأمور هستند. نمايشنامه با شرحِ صحنهاي مفصل آغاز ميشود: «دو رشته سيم خاردار از روبهرو و طرف چپ، صحنه را به صورت ميدانچهاي درآورده است. يك درِ چوبي در حد فاصل دو رشته، مدخل زاويه است. زاويه در تقاطع دو خيابان قار گرفته؛ بنابراين درختها و ساختمانها، نماي بيرون زاويه را درست كردهاند. مقدار زيادي آشغال و كاغذباطله همه جاي صحنه پراكنده است. روي يكي از نيمكتها پيرزني خوابيده، كيف بزرگي زير نيمكت گذاشته، شيپور مسي كهنهاي را بغل گرفته است. صبح، اول وقت... سپوري با گاري دستي وارد ميشود، بياعتنا، مقدار زيادي آشغال وسط صحنه ميريزد و بيرون ميرود. چند لحظه بعد، مردي عينكي درحاليكه لقمهاي را سق ميزند، وارد ميشود، روي نيمكت ديگري مينشيند، لقمه را ميبلعد؛ و بعد متوجه پيرزن ميشود، چند لحظه او را نگاه ميكند، بعد بلند شده پاورچين به طرف ميرود، دور نيمكت ميچرخد. پيرزن در خواب است. مرد عينكي خم شده كيف را برميدارد و يك مرتبه دست پيرزن دراز ميشود و مچ مرد عينكي را ميگيرد. پيرزن: بذار سر جاش! مرد عينكي: هه هه هه! تو مگه خواب نيستي؟». جدا از محتواي بحثها بين اشخاص نمايش با تفكرات متفاوت، بحث اينكه چه كسي در اولويت سخنراني است، از موضوعات محوري در سراسر نمايشنامه است، در جايي از «زاويه» ميخوانيم: «فيلسوف: (نفسزنان) اول من بايد برم بالا. مرد سبيلدار: چرا تو؟ فيلسوف: من بيشتر از همه دلم ميخواد حرف بزنم. همه: دليل نميشه. فيلسوف: من سوادم بيشتر از همهس. همه: فايده نداره. فيلسوف: من به جهانبيني علمي مجهزم. مرد سبيلدار: همهش كشكه. فيلسوف: من معني ديالكتيك را ميدانم. همه: فايده نداره. فيلسوف: من كتاب اصول دموكراسي را خواندهام. همه: دليل نميشه. فيلسوف: من تا به حال ده تا بيشتر كنفرانس دادم. مرد سبيلدار: اينم دليل نميشه. فيلسوف: من سه تا مقاله چاپ كردهام. همه: دليل نميشه... پيرزن: دلم براتون ميسوزه. شماها هميشه دستوپا ميزنين، ميخوايين كاري بكنين؛ ولي نميتونين. به خودتون ميپيچين، يقه همديگرو ميگيرين، به سر و كله هم ميزنين. دلم براتون ميسوزه. شماها حرف ميزنين، و فقط براي همديگه حرف ميزنين. يك چيز سنگين رو همهتونه. شماها خلاصي ندارين، زورتون به كسي نميرسه. دستهاي بسته، و دورتادور سيم خاردار. دلم براتون ميسوزه. دلم خيلي براتون ميسوزه». در مقدمه كتاب سخني از ناشر آمده كه به انتشار تمامِ آثار ساعدي اشاره ميشود. نشر نگاه در سالهاي اخير آثار غلامحسين ساعدي را در قالبي مشترك منتشر كرده. عليرضا رئيسدانايي از عليرضا اسپهبد ياد كرده است كه از دوستان و دوستداران ساعدي بود و هميشه دلتنگ از پراكندگي چاپ و نشر آثار ساعدي باور اين بود كه تمام آثار نويسندگاني همانند او بايد نزد يك ناشر و با قالب و هويت مشخص چاپ شود و همين مقدمهاي ميشود براي ناشري تا سراغ انتشار آثار اين نويسنده برود. براساس اين مقدمه اسپهبد خود در زمان حياتش باب گفتوگو با دكتر علياكبر ساعدي و همسرشان خانم فيروزه جوادي را گشوده و بهاينترتيب مجموعهآثار ساعدي در نشر نگاه منتشر ميشود.