امیررضا کوهستاني با «فيلوکتت» در برلين
فاجعه اتفاق ميافتد
تارا حسينيزاد
چند سال پيش ضبط ويدئويي نمايش «رقص روي ليوانها» كار اميررضا کوهستاني را ديدم. كنجكاو كارهايش شدم و اولين كار كوهستاني روي صحنه را در تهران، خانه هنرمندان ديدم، «هفده دي كجا بودي». بهار امسال هم با ديدن نمايش «سالگشتگي»، کوهستاني برايم جايگاه ويژهاي پيدا کرد. ميدانستم كه در آلمان چند بار نمايشنامههايي بر صحنه برده و با «كامراشپيل» مونيخ همكاري دارد. از وقتي كه شنيدم قرار است «فيلوکتت» هينر مولر، نمايشنامهاي درباره کماندار بزرگ يوناني را در برلين اجرا كند، منتظر اجراي نمايشنامه بودم و شب افتتاح آن در پنجم اكتبر را از دست ندادم. در يكي از سالنهاي معروف و قديمي تئاتر در برلين، دويچس تئاتر.
نمايشنامه مولر براساس تراژدي كلاسيك يوناني است، درباره فيلوکتت كه در نبرد با ارتش تروا دچار مارگزيدگي شد. بوي تعفن زخمش و گريههاي تحملناپذيرش باعث شد او را در جزيره متروک لمنوس تنها رها کرده و پشت سر بگذارند. 10 سال گذشته است. اديسهئوس اکنون به فيلوکتت، کمانش و قدرتش براي مقابله با تروا احتياج دارد و اين آغاز نمايش است. اديسهئوس براي بازگرداندن فيلوکتت تنها نيست. او نئوپتولموس، پسر آشيل را نيز بههمراه دارد. نئوپتولموس خود دل خوشي از اديسهئوس ندارد، اما اکنون هدف مشترک بزرگي با او دارد. هدف بزرگي که باعث ميشود از مشکلات شخصياش چشمپوشي کند، همراه اديسهئوس، به اميد برگرداندن فيلوکتت و نجات تروا، راهي لمنوس شود.
در ميان صحنه، مربع بزرگي را ميبينيم پوشيدهشده از برگ. طراح صحنه هم يك ايراني است، ميترا نجمآبادي و موسيقي هم محصول يك هموطن، بامداد افشار. اديسهئوس و نئوپتولموس هر دو لباس استتار نظامي به تن دارند. نئوپتولموس با دستگاه کوچکي برگها را کنار ميزند. صفحه بزرگ فلزي را کف زمين ميبينيم که مانند ديواري به طرف بالا کشيده ميشود. چند صفحه مشبک فلزي کف زمين به چشم ميآيند. در زيرزمين صحنه ديگري وجود دارد که در طول نمايش با دوربينهاي متحرک، ما هم وقايع زيرزمين را دنبال ميکنيم. استفاده از دو صحنه در اين نمايش و بازي هوشمندانه دوربينها قطعا يکي از نقاط قوت اين کار است. دوربينها گاه بر بازيگران بر روي صحنه اصلي متمرکز ميشوند و گاه به زيرزمين ميروند و وقايع روي صفحه فلزي ديوارمانند به نمايش درميآيند. اين نمايش تنها سه بازيگر دارد. ادگار اکرت نقش فيلوکتت را بازي ميکند. در ابتداي نمايش او در صحنه پاييني است. ابتدا فيلمي از زخم روي پايش نشان داده ميشود و سپس خودش يکي از صفحههاي مشبک روي زمين را کنار ميزند و به صحنه اصلي پا ميگذارد. ديدن زخم پاي فيلوکتت، دانستن آنکه اين قهرمان، تنها گذاشته شده و سپس ديدن
چهره غمانگيزش، باعث ايجاد احساس همدلي تماشاگر ميشود. يورگ پوز، در نقش اديسهئوس، با لحن سرد و خشکش، با هر کلمهاي که شمردهشمرده ادا ميکند، تماشاچي را از خود دورتر و هر لحظه منزجرتر ميکند. او هدفش را بهخوبي ميشناسد و براي رسيدن به هدفش از هيچ دروغ، قتل و فاجعهاي نميهراسد؛ اما نئوپتولموس با بازي نيکلاس وتزل، در پايان نمايش به غمانگيزترين شخصيت تبديل ميشود. او از ابتدا با تزوير اديسهئوس راضي به همراهي با او شد. اديسهئوس ميدانست که او «استعدادي در دزدي و دروغ»* ندارد اما او را آنطور فريفته بود که «شيرين است پيروزي! براي همين فقط يک روز بيشتر نياز نداري! سياه کن زبانت را، بعد با همان فضيلتي که ميخواهي، تا هر زمان که ميخواهي، زمانت را بگذران»*.
اکنون نئوپتولموس بيش از پيش مستأصل و پشيمان شده است. اشک ميريزد و با التماس ميخواهد کمان دزديدهشده را به فيلوکتت بازگرداند. دير شده، فاجعه اتفاق ميافتد. تأثيرگذارترين صحنه نمايش اينجا اتفاق ميافتد، وقتي نئوپتولموس با ناباوري به دوربين خيره ميشود. دوربين را به سمت تماشاگرها برميگرداند. در انتها همه ما با او همدرديم. در انتها جنگ همه ما را تغيير داد. جنگ، ما را قاتل کرد.
*ترجمه به فارسي از محمود حسينيزاد كه در دست انتشار است.
چند سال پيش ضبط ويدئويي نمايش «رقص روي ليوانها» كار اميررضا کوهستاني را ديدم. كنجكاو كارهايش شدم و اولين كار كوهستاني روي صحنه را در تهران، خانه هنرمندان ديدم، «هفده دي كجا بودي». بهار امسال هم با ديدن نمايش «سالگشتگي»، کوهستاني برايم جايگاه ويژهاي پيدا کرد. ميدانستم كه در آلمان چند بار نمايشنامههايي بر صحنه برده و با «كامراشپيل» مونيخ همكاري دارد. از وقتي كه شنيدم قرار است «فيلوکتت» هينر مولر، نمايشنامهاي درباره کماندار بزرگ يوناني را در برلين اجرا كند، منتظر اجراي نمايشنامه بودم و شب افتتاح آن در پنجم اكتبر را از دست ندادم. در يكي از سالنهاي معروف و قديمي تئاتر در برلين، دويچس تئاتر.
نمايشنامه مولر براساس تراژدي كلاسيك يوناني است، درباره فيلوکتت كه در نبرد با ارتش تروا دچار مارگزيدگي شد. بوي تعفن زخمش و گريههاي تحملناپذيرش باعث شد او را در جزيره متروک لمنوس تنها رها کرده و پشت سر بگذارند. 10 سال گذشته است. اديسهئوس اکنون به فيلوکتت، کمانش و قدرتش براي مقابله با تروا احتياج دارد و اين آغاز نمايش است. اديسهئوس براي بازگرداندن فيلوکتت تنها نيست. او نئوپتولموس، پسر آشيل را نيز بههمراه دارد. نئوپتولموس خود دل خوشي از اديسهئوس ندارد، اما اکنون هدف مشترک بزرگي با او دارد. هدف بزرگي که باعث ميشود از مشکلات شخصياش چشمپوشي کند، همراه اديسهئوس، به اميد برگرداندن فيلوکتت و نجات تروا، راهي لمنوس شود.
در ميان صحنه، مربع بزرگي را ميبينيم پوشيدهشده از برگ. طراح صحنه هم يك ايراني است، ميترا نجمآبادي و موسيقي هم محصول يك هموطن، بامداد افشار. اديسهئوس و نئوپتولموس هر دو لباس استتار نظامي به تن دارند. نئوپتولموس با دستگاه کوچکي برگها را کنار ميزند. صفحه بزرگ فلزي را کف زمين ميبينيم که مانند ديواري به طرف بالا کشيده ميشود. چند صفحه مشبک فلزي کف زمين به چشم ميآيند. در زيرزمين صحنه ديگري وجود دارد که در طول نمايش با دوربينهاي متحرک، ما هم وقايع زيرزمين را دنبال ميکنيم. استفاده از دو صحنه در اين نمايش و بازي هوشمندانه دوربينها قطعا يکي از نقاط قوت اين کار است. دوربينها گاه بر بازيگران بر روي صحنه اصلي متمرکز ميشوند و گاه به زيرزمين ميروند و وقايع روي صفحه فلزي ديوارمانند به نمايش درميآيند. اين نمايش تنها سه بازيگر دارد. ادگار اکرت نقش فيلوکتت را بازي ميکند. در ابتداي نمايش او در صحنه پاييني است. ابتدا فيلمي از زخم روي پايش نشان داده ميشود و سپس خودش يکي از صفحههاي مشبک روي زمين را کنار ميزند و به صحنه اصلي پا ميگذارد. ديدن زخم پاي فيلوکتت، دانستن آنکه اين قهرمان، تنها گذاشته شده و سپس ديدن
چهره غمانگيزش، باعث ايجاد احساس همدلي تماشاگر ميشود. يورگ پوز، در نقش اديسهئوس، با لحن سرد و خشکش، با هر کلمهاي که شمردهشمرده ادا ميکند، تماشاچي را از خود دورتر و هر لحظه منزجرتر ميکند. او هدفش را بهخوبي ميشناسد و براي رسيدن به هدفش از هيچ دروغ، قتل و فاجعهاي نميهراسد؛ اما نئوپتولموس با بازي نيکلاس وتزل، در پايان نمايش به غمانگيزترين شخصيت تبديل ميشود. او از ابتدا با تزوير اديسهئوس راضي به همراهي با او شد. اديسهئوس ميدانست که او «استعدادي در دزدي و دروغ»* ندارد اما او را آنطور فريفته بود که «شيرين است پيروزي! براي همين فقط يک روز بيشتر نياز نداري! سياه کن زبانت را، بعد با همان فضيلتي که ميخواهي، تا هر زمان که ميخواهي، زمانت را بگذران»*.
اکنون نئوپتولموس بيش از پيش مستأصل و پشيمان شده است. اشک ميريزد و با التماس ميخواهد کمان دزديدهشده را به فيلوکتت بازگرداند. دير شده، فاجعه اتفاق ميافتد. تأثيرگذارترين صحنه نمايش اينجا اتفاق ميافتد، وقتي نئوپتولموس با ناباوري به دوربين خيره ميشود. دوربين را به سمت تماشاگرها برميگرداند. در انتها همه ما با او همدرديم. در انتها جنگ همه ما را تغيير داد. جنگ، ما را قاتل کرد.
*ترجمه به فارسي از محمود حسينيزاد كه در دست انتشار است.