با البرز کاظمی درباره نمایشگاه «مواجهه/ مواجهه» در گالری دستان
پرسه در حوالی مرگ
عسل عباسیان
البرز کاظمی عکاس و تصویربردار در نمایشگاه تازه خود که ۱۹ مهر افتتاح شده و تا ۲۶ مهر در گالری دستان (اتاق برق) ادامه دارد، در حوالی مرگ پرسه زده است. او با دستمایه قراردادن واپسین روزهای زندگی پدربزرگش و همینطور روزهای پایانی حضور داعش در موصل عراق، به مواجههای تازه با مسئله مرگ پرداخته است. دستان نمایش البرز کاظمی با عنوان «مواجهه/ مواجهه» در فضای سابق اتاق برق را اعلام میکند.
البرز کاظمی، دانشآموخته نقاشی از هنرستان هنرهای زیبای تهران است. علاقه او پس از فارغالتحصیلی بیشتر در حوزه عکاسی و سینما بوده و آثارش بیشتر بر پایه عکاسی و ویدئو هستند. این سومین نمایشگاه البرز کاظمی در دستان است. آثار او پیش از این در نمایشگاهی انفرادی در گالری شماره ۶، نمایشگاهی انفرادی در زیرزمین دستان («تن عکس»، ۱۳۹۷)، یک پروژه در اتاق برق («تکههای تن»، پروژه ۱۰ از ۵۰) و چندین نمایشگاه گروهی به نمایش درآمدهاند.
در نمایشگاه فعلی، هنرمند با ارائه مجموعهای از تصاویر، مخاطب را در مقابل چند دوگانه مختلف قرار میدهد. بخشی از تصاویر مربوط به ویدئوهایی است که او در دو سال گذشته در موصل (عراق) و در زمان پاکسازی مناطق مختلف از سربازان داعش ضبط کرده است. این ویدئوها فضاهایی آخرالزمانی را نمایش میدهند که با وجود سکوت مستتر در آنها، نشان از موقعیت جنگ، ویرانی و بیثباتی دارد. این تصاویر که به قول هنرمند در «حوالی» جنگ قرار دارند، در کنار تصاویر دیگری از محیط داخلی و دوره پایانی زندگی پدربزرگ هنرمند، به نمایش درآمدهاند. در مجموعه دوم، مخاطب با نشانههای مستقیم مرگ روبهرو نمیشود، بلکه با جزئیاتی با اطلاعات کم، اما با اشارههای عمقی، مواجه است. در مواجهه با هر دو این مجموعهها، بهشکلی نزدیک و حتی صمیمی، با جریانهای حول یک اتفاق مواجه میشویم. لحن دیدن و نگاه به سوژه، مسئلهای جمعی را تبدیل به موضوعی فردی میکند و برعکس، سوژهای شخصی را در دید جمعی قرار میدهد. درعینحال، حضور عنصر دوربین و مواجهه سوژهها با آن، لایهای دیگر به مشاهدات هنرمند و مخاطب میافزاید. شما را دعوت به خواندن این گفتوگو میکنم.
نام نمایشگاه شما «مواجهه/ مواجهه» است؛ درباره ایده کلی نمایشگاه توضیح دهید.
این نمایشگاه ترکیبی از دو مجموعه است که هرکدام نوعی مواجههاند؛ یکی مجموعه مواجهه من در پنجماه آخر پیش از مرگ پدربزرگم است. نه اینکه از موضوع مرگ او عکاسی کرده باشم، اما تلاش کردم حالوهوای روزهای آخر را به تصویر بکشم. مجموعه دوم ویدئوهایی است از دوران حضورم در موصل عراق از جنایت بشری که وجهه اجتماعی بیشتری دارد. درحالیکه مواجهه نخست کاملا فردی است، این دو مجموعه را کنار هم گذاشتم که یکی indoor و دیگری outdoor است.
چه شد که این دو مواجهه را در قالب یک نمایشگاه، با مخاطبتان به اشتراک گذاشتید؟
ترجیحم این است که از منظر فرمالیستی به این سؤال پاسخ دهم. گاهی یک مجموعه مشخص در کنار خود ویدئو و اینستالیشن دارد، ولی من دوست داشتم دو مجموعه از دو مدیای متفاوت را کنار هم بگذارم. البته این دو میتوانند از نظر مفهومی با هم اشتراکاتی داشته باشند. وقتی دو مجموعه را در قالب یک نمایشگاه عرضه کنیم، در این بین پاساژی به وجود میآید. عکسها آرامترند و رنگهای سردی دارند و بعد هم ویدئوهایی از جنگ دیده میشوند. میخواستم ببینم آیا از چشم مخاطب این دو مجموعه میتوانند با هم ارتباط برقرار کنند یا نه. چالشی هم برای خودم بود که سعی کنم با یک چیدمان، این دو مجموعه را مثل تکههای یک پازل به هم بچسبانم و در نهایت یک اینستالیشن داشته باشم.
فارغ از قرابت فرمال، کانسپت هر دو مجموعه هم قرابت تماتیک دارند. قرابتی که شاید بتوان آن را پرسه در حوالی مرگ تعبیر کرد؛ پرسه در حوالی مرگ پدربزرگ که فردی نزدیک است و پرسه در حوالی مرگ شماران انسانی که با جنگ مواجهاند و هر لحظه ممکن است جان خود را از دست دهند؛ اما آنچه که به چشم میآید، این است که مرگ پدربزرگ در قالب سکون (عکس) و مرگ مردمان جنگدیده در قالب حرکت (ویدئو) به نمایش درآمده است. درباره این دوگانه توضیح دهید و سپس از تجربه خود در پرسهای که حوالی مرگ داشتید بگویید.
چون آن زمان فیلمبردار تلویزیون آرسیان بودم و بر اساس مأموریتم به موصل رفته بودم، هم فیلم گرفتم و هم عکس؛ اما ویدئوها بهمراتب بیشتر بودند. اتفاقی که افتاد این بود که مثلا در امتداد تصویر، سربازی کنار صلیب در شهر کاراکش است که بار معنایی آن را تغییر میداد. میتوانست یک عکس باشد؛ اما وقتی تصویر حرکت میکند، همهچیز متفاوت میشود و حسوحال آن لحظه بهتر منتقل میشود. درباره مجموعه مرگ پدربزرگ نیز باید بگویم که سکون در آن روزها جاری بود و نمیشد از آن وضعیت چیزی جز سکون نمایش داد. در موصل همه چیز در تلاطم بود و خیلی از مردم پذیرای مرگ نبودند؛ درحالیکه پدربزرگ من عمر خودش را کرده بود و پذیرای مرگ بود. در موصل استرسی که بین مردم بود با ویدئو بهتر میتوانست بازنمایانده شود. عکس هم گرفتم؛ اما عکسها قدرت فیلمها را ندارند.
ویدئویی هست که از تونل داعش گذر میکند و عکس نمیتوانست عمق و تاریکی آن تونل و حالوهوای آن را بازتاب دهد. مجموعه موصل سال ۲۰۱۶ تصویربرداری شد و مجموعه مرگ پدربزرگ چندماه قبلتر از آن. اما با هیچکدام از این مجموعهها در لحظه ثبت نمیدانستم که قرار است چهکار کنم و بعدها ایدهها را پیدا کردم و دو مجموعه کنار هم نشستند. لحظات عکاسی از مجموعه مرگ پدربزرگ حتی نمیدانستم که دارم از روزهای واپسین زندگی پدربزرگم عکاسی میکنم و بعدا این عکسها یک مجموعه شدند. از هر سری عکس و تصویر انگار باید زمان بگذرد تا بتوان هویت آنها را بازشناسایی کرد و متوجه شد که در نهایت چه مجموعه تصویری ثبت شده است.
عکسها آنالوگ هستند و بدون ادیت فتوشاپی. علت استفاده از این متریال چه بود؟
من همیشه آنالوگ عکاسی میکنم، چون اینجوری پروسه عکاسی برایم جذابتر میشود. اینکه عکس را میگیری ولی نمیتوانی آن را ببینی و مدتی طول میکشد تا ظاهر شود و در این مدت حتی ممکن است بعضی عکسهایتان را کلا فراموش کنید، باعث میشود به عکسها فکر کنید و با وقفهای که تا ظهور پیش میآید، تطور ذهنیت خودتان را درک میکنید و ایدههای جدید به ذهنتان میرسد. در عکاسی دیجیتال وقتی که عکسها همان لحظه دیده میشوند، انگار پروسه درگیری من با تصویر تمام میشود اما در آنالوگ برعکس این اتفاق میافتد. عکاسی آنالوگ فرصتی برای اندیشه بیشتر عکاس است.
تجربه مدتی زندگی در حوالی جنگ و مشاهده آنچه در آن حوالی میگذرد، برای شما چگونه بود؟
وقتی در آن موقعیت هستید، چندان متوجه عمق فاجعهای که در حال رخدادن است، نمیشوید و روی دور تند فقط کارتان را انجام میدهید. بیشترین فکرها و حسها بعد از این سفر جاری شدند. وقتی به تهران رسیدم تازه کابوس جنگ برایم شروع شد. تازه احساساتم متبلور شدند. استرس و ترس ممکن است آن لحظه سراغت بیاید ولی خیلی فکر مشغول نمیشود و بعد از دورشدن از فضا تازه میشود آن را درک کرد.
چه فکرها و حسهایی پس از بازگشت از جنگ برایتان بهوجود آمد؟
یکی این بود که احساس میکردم یک گزارش تصویری توان نشاندادن آن همه سیاهی را ندارد. الان هم فکر نمیکنم در بازتاب آن موفق بودهام اما تلاشی بوده برای ساختن فضایی از آن همه مهابت.
کارکردن روی این دو پروژه بر خود شما بهعنوان ناظر این دو ماجرا، چه اثری گذاشت؟
نمیتوانم درباره مجموعه مرگ پدربزرگ بگویم از آغاز اساسا مجموعه بوده که بتوانم تبیین کنم چه اثری بر من داشته اما درباره موصل چون در تلویزیون و با تصویر رسانهها نمیتوان به عمق ماجرا پی برد اما ما از دور خیلی راحت درباره جنگ و صلح و... نظر میدهیم؛ درحالیکه واقعیت اساسا آدم را لال میکند. گاهی ابزار برای بازنمایی فاجعه پیدا نمیکنیم و برای همین سراغ مدیومهای هنری میرویم اما نهایتا آنها هم در این بازنمایی شکست میخورند.
با توجه به تعبیر سوزان سانتاگ از ثبت بصری بحران که ما را صرفا ناظر رنج دیگران میداند و بیگانه با عمق رنج آنها و با توجه به اینکه شما هم در بحرانی مثل حمله داعش به موصل حاضر بودید و تصویر گرفتید، چقدر مدیوم تصویر را گویای آنچه بهراستی در جنگ میگذرد میدانید؟
خیلی چیزها تأثیر دارد. صدا تأثیر دارد. بو تأثیر دارد. حتی موقعیت فیزیکی شما در آن لحظه بر درکتان از آن اثر میگذارد. ثبت تصویری شاید 10درصد از فاجعه را بازنمایی کند. حتما باید با حواس پنجگانهات در آن شرایط باشید تا آن رنج را حس کنید و تصویر که صرفا میتواند یک یا دو حس را درگیر کند، برای درک عمق فاجعه کافی نیست. در نمایشگاه ویدئویی در کنج دیوار با ویدئو پروژکتور پخش میشود. من این کار را کردم تا شما سرتان را حین بازدید از نمایشگاه بچرخانید، چون وقتی در محیط جنگ هستید مدام در حال چککردن اطرافتان هستید. یا تماشای ویدئویی که با یک السیدی پشت ویترین بیرون قرار دارد، نیازمند قوزکردن است که فضایی شبیه تجربه آدم در همان موقعیت را که مدام باید از خطر خمپاره و... قوز کند، بازسازی میکند.
حسين گنجي. منتقد
يکي از سختترين نقشها براي بازيگران تئاتر و سينما شايد بازي در نقش کسي است که قرار است ديگر نباشد، بميرد يا کشته شود. بهنوعي بازي در لحظههاي پايان براي يک نقش يا انسان. همين مقدار سختي و شايد بيشتر از آن براي کسي است که ميخواهد اين لحظه را براي ما به تصوير بکشد. پايان جذبيتي دارد که هر هنرمندي را براي بهتصويرکشيدنش وسوسه ميکند. پايان نام ديگر مرگ است که هر روز ذهن هر کسي را به خود مشغول ميدارد و اين ذهن ميتواند ذهن هر انساني باشد. ذهن کسي که صبح براي خريدن نان بيرون رفته است يا عاشقي که براي خريدن گل به گلفروشي رفته يا جواني که به جنگ ميرود. اين تصوير چگونه ميتواند باشد؟ البرز کاظمي گویا در عکسهايش در پي نمايش چنين وضعيتي است؛ وضعيتي که سکوت در آن نقش بيبديلي دارد و سکون که عکس بهخوبي ميتواند از آن بهره بجويد، گويي احاطهگر آن است. البرز کاظمي گويي در تبوتاب زندگي دنبال نقاطي است که زندگي در آنجا حرفهايش به پايان رسيده است و ميخواهد ما به احترامش سکوت کنيم. جاده که بنبست است، کمدي که آستيني از آن بيرون مانده است و گلي که سالها پيش معشوقي با ديدنش به زندگي برگشته، روايتهايی است از پايان يک راه، يک روز يا يک حيات باشکوه که امروز هرکدام ديگر معناي گذشته خود را ندارند و خالي از حرف شدهاند. در برخي زاويهها عکاس به خطا رفته و خود نيز جذب شده است و گويي اوست که رفته و از بالا دارد به خود نگاه ميکند و اينچنين از روايت باز مانده و در برخي ديگر اشيا يا بهتر بگويم سوژهها به خطا انتخاب شدهاند و نتوانستهاند نمايندگان خوبي براي مفهومي باشند که از نظر من انتخاب شده است؛ ولي در برخي ديگر آنچنان که برشمرده شد، مثل دستي که از ميان مبل يا پرده بيرون زده يا ديواري که صورتي از آن بيرون زده است يا آستين بيرونزده از ميان انبوه لباسهاي در کمد، تصوير بهخوبي معنا را تداعيگر است و معني بهخوبي روايتگر پايان است. کاظمي در مواجهه است و گاهي در اين مواجهه خود را مقابل دانسته و گاهي نتوانسته روايتگري خود را حفظ کند و مخاطب خود را در مواجهه قرار دهد. مواجهه با آنچه ميتوان احترام به سکوت و احترام به ياد و احترام به چيزي که ديگر نيست و از دست رفته، دانست و مجذوب تماشايش شد. او ما را در زاويه قرار ميدهد که انسان کمتر به آنها توجه کرده است و اين زاويهها گاهي سوژههاي بکر را يافتهاند و گاهي سوژهها خود را در اين مواجهه تحميل کردهاند؛ تحميلي که شايد در مسير شدن و در آينده نهچندان دور از البرز ديگر نبينيم و او را به نمايش سکوتهاي باشکوهش بشناسيم. البرز کاظمي با انتخابهاي خود تکهای از جنگ را و به يک اعتبار تکهای از زندگي را به ما نشان داد که شايد کمتر ما شاهد و ناظر آن بودهايم. تکه کمتر ديدهشده، تکه کماهميت دانستهشده که اتفاقا اعتبار ازدسترفته و معناي سرکوبشده و لحظات کشتهشده، همين نقاطاند که انسان قطعات تن و ذهن و روح خود را در اين زاويهها، کنجها و سوژهها ميتواند بجويد و مخاطب دور از واقعه، با ديدن اينهاست که ويران ميشود و در عمق ميدانش انديشه فروميغلتد.
البرز کاظمی عکاس و تصویربردار در نمایشگاه تازه خود که ۱۹ مهر افتتاح شده و تا ۲۶ مهر در گالری دستان (اتاق برق) ادامه دارد، در حوالی مرگ پرسه زده است. او با دستمایه قراردادن واپسین روزهای زندگی پدربزرگش و همینطور روزهای پایانی حضور داعش در موصل عراق، به مواجههای تازه با مسئله مرگ پرداخته است. دستان نمایش البرز کاظمی با عنوان «مواجهه/ مواجهه» در فضای سابق اتاق برق را اعلام میکند.
البرز کاظمی، دانشآموخته نقاشی از هنرستان هنرهای زیبای تهران است. علاقه او پس از فارغالتحصیلی بیشتر در حوزه عکاسی و سینما بوده و آثارش بیشتر بر پایه عکاسی و ویدئو هستند. این سومین نمایشگاه البرز کاظمی در دستان است. آثار او پیش از این در نمایشگاهی انفرادی در گالری شماره ۶، نمایشگاهی انفرادی در زیرزمین دستان («تن عکس»، ۱۳۹۷)، یک پروژه در اتاق برق («تکههای تن»، پروژه ۱۰ از ۵۰) و چندین نمایشگاه گروهی به نمایش درآمدهاند.
در نمایشگاه فعلی، هنرمند با ارائه مجموعهای از تصاویر، مخاطب را در مقابل چند دوگانه مختلف قرار میدهد. بخشی از تصاویر مربوط به ویدئوهایی است که او در دو سال گذشته در موصل (عراق) و در زمان پاکسازی مناطق مختلف از سربازان داعش ضبط کرده است. این ویدئوها فضاهایی آخرالزمانی را نمایش میدهند که با وجود سکوت مستتر در آنها، نشان از موقعیت جنگ، ویرانی و بیثباتی دارد. این تصاویر که به قول هنرمند در «حوالی» جنگ قرار دارند، در کنار تصاویر دیگری از محیط داخلی و دوره پایانی زندگی پدربزرگ هنرمند، به نمایش درآمدهاند. در مجموعه دوم، مخاطب با نشانههای مستقیم مرگ روبهرو نمیشود، بلکه با جزئیاتی با اطلاعات کم، اما با اشارههای عمقی، مواجه است. در مواجهه با هر دو این مجموعهها، بهشکلی نزدیک و حتی صمیمی، با جریانهای حول یک اتفاق مواجه میشویم. لحن دیدن و نگاه به سوژه، مسئلهای جمعی را تبدیل به موضوعی فردی میکند و برعکس، سوژهای شخصی را در دید جمعی قرار میدهد. درعینحال، حضور عنصر دوربین و مواجهه سوژهها با آن، لایهای دیگر به مشاهدات هنرمند و مخاطب میافزاید. شما را دعوت به خواندن این گفتوگو میکنم.
نام نمایشگاه شما «مواجهه/ مواجهه» است؛ درباره ایده کلی نمایشگاه توضیح دهید.
این نمایشگاه ترکیبی از دو مجموعه است که هرکدام نوعی مواجههاند؛ یکی مجموعه مواجهه من در پنجماه آخر پیش از مرگ پدربزرگم است. نه اینکه از موضوع مرگ او عکاسی کرده باشم، اما تلاش کردم حالوهوای روزهای آخر را به تصویر بکشم. مجموعه دوم ویدئوهایی است از دوران حضورم در موصل عراق از جنایت بشری که وجهه اجتماعی بیشتری دارد. درحالیکه مواجهه نخست کاملا فردی است، این دو مجموعه را کنار هم گذاشتم که یکی indoor و دیگری outdoor است.
چه شد که این دو مواجهه را در قالب یک نمایشگاه، با مخاطبتان به اشتراک گذاشتید؟
ترجیحم این است که از منظر فرمالیستی به این سؤال پاسخ دهم. گاهی یک مجموعه مشخص در کنار خود ویدئو و اینستالیشن دارد، ولی من دوست داشتم دو مجموعه از دو مدیای متفاوت را کنار هم بگذارم. البته این دو میتوانند از نظر مفهومی با هم اشتراکاتی داشته باشند. وقتی دو مجموعه را در قالب یک نمایشگاه عرضه کنیم، در این بین پاساژی به وجود میآید. عکسها آرامترند و رنگهای سردی دارند و بعد هم ویدئوهایی از جنگ دیده میشوند. میخواستم ببینم آیا از چشم مخاطب این دو مجموعه میتوانند با هم ارتباط برقرار کنند یا نه. چالشی هم برای خودم بود که سعی کنم با یک چیدمان، این دو مجموعه را مثل تکههای یک پازل به هم بچسبانم و در نهایت یک اینستالیشن داشته باشم.
فارغ از قرابت فرمال، کانسپت هر دو مجموعه هم قرابت تماتیک دارند. قرابتی که شاید بتوان آن را پرسه در حوالی مرگ تعبیر کرد؛ پرسه در حوالی مرگ پدربزرگ که فردی نزدیک است و پرسه در حوالی مرگ شماران انسانی که با جنگ مواجهاند و هر لحظه ممکن است جان خود را از دست دهند؛ اما آنچه که به چشم میآید، این است که مرگ پدربزرگ در قالب سکون (عکس) و مرگ مردمان جنگدیده در قالب حرکت (ویدئو) به نمایش درآمده است. درباره این دوگانه توضیح دهید و سپس از تجربه خود در پرسهای که حوالی مرگ داشتید بگویید.
چون آن زمان فیلمبردار تلویزیون آرسیان بودم و بر اساس مأموریتم به موصل رفته بودم، هم فیلم گرفتم و هم عکس؛ اما ویدئوها بهمراتب بیشتر بودند. اتفاقی که افتاد این بود که مثلا در امتداد تصویر، سربازی کنار صلیب در شهر کاراکش است که بار معنایی آن را تغییر میداد. میتوانست یک عکس باشد؛ اما وقتی تصویر حرکت میکند، همهچیز متفاوت میشود و حسوحال آن لحظه بهتر منتقل میشود. درباره مجموعه مرگ پدربزرگ نیز باید بگویم که سکون در آن روزها جاری بود و نمیشد از آن وضعیت چیزی جز سکون نمایش داد. در موصل همه چیز در تلاطم بود و خیلی از مردم پذیرای مرگ نبودند؛ درحالیکه پدربزرگ من عمر خودش را کرده بود و پذیرای مرگ بود. در موصل استرسی که بین مردم بود با ویدئو بهتر میتوانست بازنمایانده شود. عکس هم گرفتم؛ اما عکسها قدرت فیلمها را ندارند.
ویدئویی هست که از تونل داعش گذر میکند و عکس نمیتوانست عمق و تاریکی آن تونل و حالوهوای آن را بازتاب دهد. مجموعه موصل سال ۲۰۱۶ تصویربرداری شد و مجموعه مرگ پدربزرگ چندماه قبلتر از آن. اما با هیچکدام از این مجموعهها در لحظه ثبت نمیدانستم که قرار است چهکار کنم و بعدها ایدهها را پیدا کردم و دو مجموعه کنار هم نشستند. لحظات عکاسی از مجموعه مرگ پدربزرگ حتی نمیدانستم که دارم از روزهای واپسین زندگی پدربزرگم عکاسی میکنم و بعدا این عکسها یک مجموعه شدند. از هر سری عکس و تصویر انگار باید زمان بگذرد تا بتوان هویت آنها را بازشناسایی کرد و متوجه شد که در نهایت چه مجموعه تصویری ثبت شده است.
عکسها آنالوگ هستند و بدون ادیت فتوشاپی. علت استفاده از این متریال چه بود؟
من همیشه آنالوگ عکاسی میکنم، چون اینجوری پروسه عکاسی برایم جذابتر میشود. اینکه عکس را میگیری ولی نمیتوانی آن را ببینی و مدتی طول میکشد تا ظاهر شود و در این مدت حتی ممکن است بعضی عکسهایتان را کلا فراموش کنید، باعث میشود به عکسها فکر کنید و با وقفهای که تا ظهور پیش میآید، تطور ذهنیت خودتان را درک میکنید و ایدههای جدید به ذهنتان میرسد. در عکاسی دیجیتال وقتی که عکسها همان لحظه دیده میشوند، انگار پروسه درگیری من با تصویر تمام میشود اما در آنالوگ برعکس این اتفاق میافتد. عکاسی آنالوگ فرصتی برای اندیشه بیشتر عکاس است.
تجربه مدتی زندگی در حوالی جنگ و مشاهده آنچه در آن حوالی میگذرد، برای شما چگونه بود؟
وقتی در آن موقعیت هستید، چندان متوجه عمق فاجعهای که در حال رخدادن است، نمیشوید و روی دور تند فقط کارتان را انجام میدهید. بیشترین فکرها و حسها بعد از این سفر جاری شدند. وقتی به تهران رسیدم تازه کابوس جنگ برایم شروع شد. تازه احساساتم متبلور شدند. استرس و ترس ممکن است آن لحظه سراغت بیاید ولی خیلی فکر مشغول نمیشود و بعد از دورشدن از فضا تازه میشود آن را درک کرد.
چه فکرها و حسهایی پس از بازگشت از جنگ برایتان بهوجود آمد؟
یکی این بود که احساس میکردم یک گزارش تصویری توان نشاندادن آن همه سیاهی را ندارد. الان هم فکر نمیکنم در بازتاب آن موفق بودهام اما تلاشی بوده برای ساختن فضایی از آن همه مهابت.
کارکردن روی این دو پروژه بر خود شما بهعنوان ناظر این دو ماجرا، چه اثری گذاشت؟
نمیتوانم درباره مجموعه مرگ پدربزرگ بگویم از آغاز اساسا مجموعه بوده که بتوانم تبیین کنم چه اثری بر من داشته اما درباره موصل چون در تلویزیون و با تصویر رسانهها نمیتوان به عمق ماجرا پی برد اما ما از دور خیلی راحت درباره جنگ و صلح و... نظر میدهیم؛ درحالیکه واقعیت اساسا آدم را لال میکند. گاهی ابزار برای بازنمایی فاجعه پیدا نمیکنیم و برای همین سراغ مدیومهای هنری میرویم اما نهایتا آنها هم در این بازنمایی شکست میخورند.
با توجه به تعبیر سوزان سانتاگ از ثبت بصری بحران که ما را صرفا ناظر رنج دیگران میداند و بیگانه با عمق رنج آنها و با توجه به اینکه شما هم در بحرانی مثل حمله داعش به موصل حاضر بودید و تصویر گرفتید، چقدر مدیوم تصویر را گویای آنچه بهراستی در جنگ میگذرد میدانید؟
خیلی چیزها تأثیر دارد. صدا تأثیر دارد. بو تأثیر دارد. حتی موقعیت فیزیکی شما در آن لحظه بر درکتان از آن اثر میگذارد. ثبت تصویری شاید 10درصد از فاجعه را بازنمایی کند. حتما باید با حواس پنجگانهات در آن شرایط باشید تا آن رنج را حس کنید و تصویر که صرفا میتواند یک یا دو حس را درگیر کند، برای درک عمق فاجعه کافی نیست. در نمایشگاه ویدئویی در کنج دیوار با ویدئو پروژکتور پخش میشود. من این کار را کردم تا شما سرتان را حین بازدید از نمایشگاه بچرخانید، چون وقتی در محیط جنگ هستید مدام در حال چککردن اطرافتان هستید. یا تماشای ویدئویی که با یک السیدی پشت ویترین بیرون قرار دارد، نیازمند قوزکردن است که فضایی شبیه تجربه آدم در همان موقعیت را که مدام باید از خطر خمپاره و... قوز کند، بازسازی میکند.
حسين گنجي. منتقد
يکي از سختترين نقشها براي بازيگران تئاتر و سينما شايد بازي در نقش کسي است که قرار است ديگر نباشد، بميرد يا کشته شود. بهنوعي بازي در لحظههاي پايان براي يک نقش يا انسان. همين مقدار سختي و شايد بيشتر از آن براي کسي است که ميخواهد اين لحظه را براي ما به تصوير بکشد. پايان جذبيتي دارد که هر هنرمندي را براي بهتصويرکشيدنش وسوسه ميکند. پايان نام ديگر مرگ است که هر روز ذهن هر کسي را به خود مشغول ميدارد و اين ذهن ميتواند ذهن هر انساني باشد. ذهن کسي که صبح براي خريدن نان بيرون رفته است يا عاشقي که براي خريدن گل به گلفروشي رفته يا جواني که به جنگ ميرود. اين تصوير چگونه ميتواند باشد؟ البرز کاظمي گویا در عکسهايش در پي نمايش چنين وضعيتي است؛ وضعيتي که سکوت در آن نقش بيبديلي دارد و سکون که عکس بهخوبي ميتواند از آن بهره بجويد، گويي احاطهگر آن است. البرز کاظمي گويي در تبوتاب زندگي دنبال نقاطي است که زندگي در آنجا حرفهايش به پايان رسيده است و ميخواهد ما به احترامش سکوت کنيم. جاده که بنبست است، کمدي که آستيني از آن بيرون مانده است و گلي که سالها پيش معشوقي با ديدنش به زندگي برگشته، روايتهايی است از پايان يک راه، يک روز يا يک حيات باشکوه که امروز هرکدام ديگر معناي گذشته خود را ندارند و خالي از حرف شدهاند. در برخي زاويهها عکاس به خطا رفته و خود نيز جذب شده است و گويي اوست که رفته و از بالا دارد به خود نگاه ميکند و اينچنين از روايت باز مانده و در برخي ديگر اشيا يا بهتر بگويم سوژهها به خطا انتخاب شدهاند و نتوانستهاند نمايندگان خوبي براي مفهومي باشند که از نظر من انتخاب شده است؛ ولي در برخي ديگر آنچنان که برشمرده شد، مثل دستي که از ميان مبل يا پرده بيرون زده يا ديواري که صورتي از آن بيرون زده است يا آستين بيرونزده از ميان انبوه لباسهاي در کمد، تصوير بهخوبي معنا را تداعيگر است و معني بهخوبي روايتگر پايان است. کاظمي در مواجهه است و گاهي در اين مواجهه خود را مقابل دانسته و گاهي نتوانسته روايتگري خود را حفظ کند و مخاطب خود را در مواجهه قرار دهد. مواجهه با آنچه ميتوان احترام به سکوت و احترام به ياد و احترام به چيزي که ديگر نيست و از دست رفته، دانست و مجذوب تماشايش شد. او ما را در زاويه قرار ميدهد که انسان کمتر به آنها توجه کرده است و اين زاويهها گاهي سوژههاي بکر را يافتهاند و گاهي سوژهها خود را در اين مواجهه تحميل کردهاند؛ تحميلي که شايد در مسير شدن و در آينده نهچندان دور از البرز ديگر نبينيم و او را به نمايش سکوتهاي باشکوهش بشناسيم. البرز کاظمي با انتخابهاي خود تکهای از جنگ را و به يک اعتبار تکهای از زندگي را به ما نشان داد که شايد کمتر ما شاهد و ناظر آن بودهايم. تکه کمتر ديدهشده، تکه کماهميت دانستهشده که اتفاقا اعتبار ازدسترفته و معناي سرکوبشده و لحظات کشتهشده، همين نقاطاند که انسان قطعات تن و ذهن و روح خود را در اين زاويهها، کنجها و سوژهها ميتواند بجويد و مخاطب دور از واقعه، با ديدن اينهاست که ويران ميشود و در عمق ميدانش انديشه فروميغلتد.