برابری جنسیتی
آناهيتا عباسنژاد
حضور ما چهار نفر در بورکینافاسو واقعه مهمی تلقی میشود. روز اول کار، رسانههای گروهی در محل کنفرانس حضور دارند و فردای آن روز عکسی از ما چهار نفر در روزنامه محلی چاپ میشود. با خود فکر میکنم لابد بعد از دکتر ولایتی من تنها ایرانی هستم که عکسم در روزنامه بورکینافاسو چاپ شده است. با شوق وصفناپذیری از همکاران سندیکای بورکینافاسو میخواهیم نسخهای از روزنامه را برای هر یک از ما نیز تهیه کنند.
هفته اول به معلمان مقطع دبستان در شهر بوبودیولاسو درس میدهیم. تعداد شرکتکنندگان 70 نفر است و اکثرشان زن هستند. طرفه آنکه بیشتر معلمان، چه زن و چه مرد با موتورسیکلت به سر کار آمدهاند. علاقهمندان به یادگیری ردیفهای جلو را اشغال کردهاند و آنها که از سر اجبار و چه بسا صرفا برای اخذ گواهینامه آمدهاند، در ردیفهای عقب نشستهاند.
به خواست سندیکای معلمان کانادا قرار است سخنرانيای درباره برابری جنسیتی ارائه دهم. از این روی کتابی درباره تفاوتهای نحوه تدریس ریاضیات به دختران و به پسران آماده كرده بودم. مشتاقانه آماده عرضه دانستههای تئوری و عملیام در این زمینه هستم. اما متوجه میشوم برنامه تغییر کرده است و به جای من، آندره، یکی از استادان بورکینافاسویی، مطلبی درباره برابری جنسیتی عرضه خواهد کرد. کاش لااقل یک استاد زن برای ارائه این مهم انتخاب کرده بودند. با بیمیلی سکان کشتی پرتلاطم آموزش برابری جنسیتی را به آندره میسپارم و خود به جمع شرکتکنندههای بیتفاوت در آخرین ردیف سالن میپیوندم. مشغول خواندن یک کتاب الكترونيكي درباره افسانههای فولکلوریک بورکینافاسو میشوم. کتاب هدیهای از طرف سندیکای کاناداست.
هنوز چنددقیقهای از شروع سخنراني آندره نگذشته است که به دلیل جنبوجوش معلمان توجهم جلب میشود. شور و هیجان آندره مسری است. به آنچه میگوید، ایمان دارد و به نظر میرسد آرزویش دستیابی به برابری جنسیتی در نظام آموزشی وطنش است. برگههایی مرتبط با سوژه مورد نظر را بین معلمان توزیع کرده، فرصت مطالعه و بحث و گفتوگو در گروههای کوچک به آنها میدهد. من نیز در کلاس قدم میزنم و سعی میکنم بدون اظهار نظر فقط به مباحثات معلمان بورکینافاسویی گوش دهم. اما گاه بیتاب شده و در گفتوگوها شرکت میکنم. درنهایت آندره از همه میخواهد آموختهها و نظراتشان را با جمع در میان بگذارند. جوانی کتوشلوارپوش از جای بلند میشود. بسیار عصبانی به نظر میرسد، تو گویی آماده دریدن است. روی سخنش با زنان حاضر در سالن است. میغرد: در این نبرد تنهایید. از من و سایر مردان انتظار نداشته باشید بهجای شما و برای شما بجنگیم. قدمی به سویش برمیدارم اما به موقع زبان در میکشم. قرار است من فقط شنونده باشم. کتاب تدریس ریاضیات به دختران را به آندره هدیه میدهم. درباره آندره زود قضاوت کرده بودم. او شایستهتر از من است.
حضور ما چهار نفر در بورکینافاسو واقعه مهمی تلقی میشود. روز اول کار، رسانههای گروهی در محل کنفرانس حضور دارند و فردای آن روز عکسی از ما چهار نفر در روزنامه محلی چاپ میشود. با خود فکر میکنم لابد بعد از دکتر ولایتی من تنها ایرانی هستم که عکسم در روزنامه بورکینافاسو چاپ شده است. با شوق وصفناپذیری از همکاران سندیکای بورکینافاسو میخواهیم نسخهای از روزنامه را برای هر یک از ما نیز تهیه کنند.
هفته اول به معلمان مقطع دبستان در شهر بوبودیولاسو درس میدهیم. تعداد شرکتکنندگان 70 نفر است و اکثرشان زن هستند. طرفه آنکه بیشتر معلمان، چه زن و چه مرد با موتورسیکلت به سر کار آمدهاند. علاقهمندان به یادگیری ردیفهای جلو را اشغال کردهاند و آنها که از سر اجبار و چه بسا صرفا برای اخذ گواهینامه آمدهاند، در ردیفهای عقب نشستهاند.
به خواست سندیکای معلمان کانادا قرار است سخنرانيای درباره برابری جنسیتی ارائه دهم. از این روی کتابی درباره تفاوتهای نحوه تدریس ریاضیات به دختران و به پسران آماده كرده بودم. مشتاقانه آماده عرضه دانستههای تئوری و عملیام در این زمینه هستم. اما متوجه میشوم برنامه تغییر کرده است و به جای من، آندره، یکی از استادان بورکینافاسویی، مطلبی درباره برابری جنسیتی عرضه خواهد کرد. کاش لااقل یک استاد زن برای ارائه این مهم انتخاب کرده بودند. با بیمیلی سکان کشتی پرتلاطم آموزش برابری جنسیتی را به آندره میسپارم و خود به جمع شرکتکنندههای بیتفاوت در آخرین ردیف سالن میپیوندم. مشغول خواندن یک کتاب الكترونيكي درباره افسانههای فولکلوریک بورکینافاسو میشوم. کتاب هدیهای از طرف سندیکای کاناداست.
هنوز چنددقیقهای از شروع سخنراني آندره نگذشته است که به دلیل جنبوجوش معلمان توجهم جلب میشود. شور و هیجان آندره مسری است. به آنچه میگوید، ایمان دارد و به نظر میرسد آرزویش دستیابی به برابری جنسیتی در نظام آموزشی وطنش است. برگههایی مرتبط با سوژه مورد نظر را بین معلمان توزیع کرده، فرصت مطالعه و بحث و گفتوگو در گروههای کوچک به آنها میدهد. من نیز در کلاس قدم میزنم و سعی میکنم بدون اظهار نظر فقط به مباحثات معلمان بورکینافاسویی گوش دهم. اما گاه بیتاب شده و در گفتوگوها شرکت میکنم. درنهایت آندره از همه میخواهد آموختهها و نظراتشان را با جمع در میان بگذارند. جوانی کتوشلوارپوش از جای بلند میشود. بسیار عصبانی به نظر میرسد، تو گویی آماده دریدن است. روی سخنش با زنان حاضر در سالن است. میغرد: در این نبرد تنهایید. از من و سایر مردان انتظار نداشته باشید بهجای شما و برای شما بجنگیم. قدمی به سویش برمیدارم اما به موقع زبان در میکشم. قرار است من فقط شنونده باشم. کتاب تدریس ریاضیات به دختران را به آندره هدیه میدهم. درباره آندره زود قضاوت کرده بودم. او شایستهتر از من است.