|

درباره «روزي روزگاري در هاليوود»

آشنایي‌زدایي فرماليستي

تارا استادآقا: کوئنتين تارانتينو، فرزند خلف سينماي پست‌مدرن، بار ديگر با جهاني گروتسک و زباني صريح پا به دنياي سينما گذاشته است. پيرنگ فيلم‌نامه که بر‌اساس بيوگرافي هولناک رومن پولانسکي و قتل همسر جوانش، شارون تيت، به دست فرقه ابداعي چارلز منسون است، موفق مي‌شود با تبعيت از سبک روایي منحصربه‌فرد تارانتينو دست به يک آشنایي‌زدایي فرماليستي بزند. با استفاده از تکنيک آشنایي‌زدایي، وقايع هولناک فيلم بر دو شخصيت اصلي ريک دالتون (ستاره شکست‌خورده فيلم‌هاي وسترن) و کليف بوث (بدلکار ريک دالتون) فرافکني مي‌شود و در ادامه، فيلم‌ساز به درون‌مايه محوري فيلم (انتقام) در قالب پوششي که تأثير هيپنوتيک و رواني سازنده‌اي دارد، نزديک مي‌شود. فيلم که در دهه آنارشيستي و بي‌هويتي فرهنگي 1960 آمريکا مي‌گذرد، خرده‌فرهنگ عصيانگر و هنجارشکن «هيپي»ها را بازتاب مي‌دهد که از بطن فرهنگ جامعه مصرفي و خشونت بار هاليوود زاده مي‌شود. در روزي روزگاري در هاليوود، خشونت هميشگي فيلم‌هاي تارانتينویي که با کمدي سياه آميخته شده است، به‌شدت تعديل يافته و به‌گونه‌اي مثبت با مايه ديگري از سينماي پست مدرن (هجو) گره مي‌خورد. در سکانس پاياني که شاهد فرافکني واقعه هولناک قتل شارون تيت، فرزند و دوستانش هستيم که در خانه ريک دالتون و با مواجهه قاتلان با کليف انجام مي‌شود، به نوعي با به‌کارگيري تکنيک بريکلاژ به هجو واقعه فوق مي‌رسيم. در اين شيوه عناصر فرهنگ غالب اخذ و ماهيتشان بر‌اساس هم‌نشيني با طنز دچار استحاله مي‌شود تا از اين طريق به چالش و مبارزه با همان فرهنگ برخيزند. در صحنه فوق با استفاده از نوع شخصيت‌پردازي قاتلان که بر پايه بزدلي، هيجان آني و ناکارآمدي استوار است، در مقابل شخصيت‌پردازي خونسرد، کميک و شجاع کليف به گونه‌اي که گوئي هرگز چيزي براي از‌دست‌دادن در زندگي ندارد و با فراغ بال از کنار موقعيت‌هاي بحراني مي‌گذرد، موسيقي متن و استفاده از شخصيت فرعي فرانچسکا که رفته‌رفته شهامتش را به دست مي‌آورد، صحنه در قالب اتمسفري گروتسک فرو مي‌رود. از طرفي تارانتينو با اتکا به فرافکني حادثه قتل بر زندگي شخصيتي غيرواقعي همچون کليف بوث، مايه‌هایي از انتقامي شيرين را در بحث تأثيرگذاري در ناخودآگاه مخاطب نهادينه مي‌کند که ريشه‌هاي سبکي فيلم را به‌نوعي سينماي مخالف خوان بسط مي‌دهد. تأثير اين فرايند تا جایي پيش مي‌رود که بيننده از ديدن تصاوير خشونت‌بار فيلم نه‌تنها آزرده‌خاطر نمي‌شود، بلکه از ديدن صحنه‌هاي اکشني کوبنده و هيجان‌انگيز که با قدرتي برتر (کليف بوث) همراه است، دچار احساسي مملو از رضايت و خشنودي مي‌شود که حادثه هولناک قتل شارون تيت را به سوي يک انتقام‌گيري رواني مثبت و ثمربخش سوق مي‌دهد. از سویي ديگر، حادثه فوق و تأثير رواني‌اش در گونه‌اي متمايز، يکي‌ديگر از مايه‌هاي ثابت آثار تارانتينو را بارز مي‌کند: شريک‌شدن مخاطب در يک تجربه اسطوره‌شناختي. بيننده بعد از ديدن سکانس فوق و هضمش، فاصله‌اش را با آنچه روي پرده مي‌بيند، جا مي‌گذارد و احساساتي را تجربه مي‌کند که پيش از آن در زندگي اجتماعي و شخصي‌اش به لحاظ رئاليستي، امکان از سر گذراندن آن را نداشته است. به همين دليل است که کل داستان فيلم «روزي روزگاري در هاليوود» به يک مايه دراماتيک کهن (انتقام) تقليل يافته است. «روزي روزگاري در هاليوود»، مانند اغلب آثار تارانتينو از کولاژهاي تصويري پيش‌ساخته‌اي از گونه‌هاي هيجا‌ن‌انگيز فيلم‌هاي z و درجه دو، يعني ژانرهاي وسترن اسپاگتي و فيلم‌هاي کونگ‌فويي بهره‌ مي‌برد. در سينماي تارانتينو در ميان تاريکي و تلخي‌هاي مسئله‌دار جهان فيلم‌ساز، با مايه رفاقت‌هاي مردانه که جرياني اومانيستي را به فيلم تزريق مي‌کنند، مواجهيم. رفاقتي بي‌غل‌وغش که از شخصيت‌هايي زاده مي‌شود که لزوما قهرمان، شکست‌ناپذير و فيلسوف‌مآب نيستند، بلکه اغلب شخصيت‌هاي بازنده‌اي هستند که گمان مي‌برند تغيير‌دهنده شرايط‌اند. در جهان فيلميک آثار سينمایي بسيار اتفاق مي‌افتد که تماشاگر با کنش غيراخلاقي يکي از شخصيت‌هاي فيلم سمپات است. همذات‌پنداري فوق با شيوه‌هایي در روايت باورپذير مي‌شود. در سازوکار تعاملي مخاطب با شخصيت منفي (کليف بوث) به‌مثابه شخصيتي تنها با سابقه همسرکشي، فيلم‌ساز با تکيه بر کمپوزسيوني زيبايي‌شناسانه که براي تماشاگر به‌صورت اجباري از طريق توانايي فيلم در سازمان‌بندي ديداري و شنيداري با شخصيت پيوند مي‌خورد، فاصله ميان مخاطب و شخصيت را از ميان بر مي‌دارد. از طرفي در پايان با عمليات متهورانه و جسورانه کليف بوث در مقابل جنايتکاران و نيز در سکانس انتقام‌گيري از «هيپي‌»ها در سکانس پنچرگيري، فيلم‌ساز وقايع فيلميک را به‌گونه‌اي رقم مي‌زند که تماشاگر او را به‌مثابه شخصيتي اخلاقي و رستگار‌شده مي‌پذيرد و با او احساسي همدلانه برقرار مي‌کند. دوربين سيال آميخته با لذت تارانتينو در لحن فرميک پست‌مدرن فيلم، از سبک زندگي جامعه آمريکایي در دهه 60 با نگاهي عريان و هجوآلود مي‌گذرد و لحظاتي بي‌وزن و مهيب مي‌آفريند.

تارا استادآقا: کوئنتين تارانتينو، فرزند خلف سينماي پست‌مدرن، بار ديگر با جهاني گروتسک و زباني صريح پا به دنياي سينما گذاشته است. پيرنگ فيلم‌نامه که بر‌اساس بيوگرافي هولناک رومن پولانسکي و قتل همسر جوانش، شارون تيت، به دست فرقه ابداعي چارلز منسون است، موفق مي‌شود با تبعيت از سبک روایي منحصربه‌فرد تارانتينو دست به يک آشنایي‌زدایي فرماليستي بزند. با استفاده از تکنيک آشنایي‌زدایي، وقايع هولناک فيلم بر دو شخصيت اصلي ريک دالتون (ستاره شکست‌خورده فيلم‌هاي وسترن) و کليف بوث (بدلکار ريک دالتون) فرافکني مي‌شود و در ادامه، فيلم‌ساز به درون‌مايه محوري فيلم (انتقام) در قالب پوششي که تأثير هيپنوتيک و رواني سازنده‌اي دارد، نزديک مي‌شود. فيلم که در دهه آنارشيستي و بي‌هويتي فرهنگي 1960 آمريکا مي‌گذرد، خرده‌فرهنگ عصيانگر و هنجارشکن «هيپي»ها را بازتاب مي‌دهد که از بطن فرهنگ جامعه مصرفي و خشونت بار هاليوود زاده مي‌شود. در روزي روزگاري در هاليوود، خشونت هميشگي فيلم‌هاي تارانتينویي که با کمدي سياه آميخته شده است، به‌شدت تعديل يافته و به‌گونه‌اي مثبت با مايه ديگري از سينماي پست مدرن (هجو) گره مي‌خورد. در سکانس پاياني که شاهد فرافکني واقعه هولناک قتل شارون تيت، فرزند و دوستانش هستيم که در خانه ريک دالتون و با مواجهه قاتلان با کليف انجام مي‌شود، به نوعي با به‌کارگيري تکنيک بريکلاژ به هجو واقعه فوق مي‌رسيم. در اين شيوه عناصر فرهنگ غالب اخذ و ماهيتشان بر‌اساس هم‌نشيني با طنز دچار استحاله مي‌شود تا از اين طريق به چالش و مبارزه با همان فرهنگ برخيزند. در صحنه فوق با استفاده از نوع شخصيت‌پردازي قاتلان که بر پايه بزدلي، هيجان آني و ناکارآمدي استوار است، در مقابل شخصيت‌پردازي خونسرد، کميک و شجاع کليف به گونه‌اي که گوئي هرگز چيزي براي از‌دست‌دادن در زندگي ندارد و با فراغ بال از کنار موقعيت‌هاي بحراني مي‌گذرد، موسيقي متن و استفاده از شخصيت فرعي فرانچسکا که رفته‌رفته شهامتش را به دست مي‌آورد، صحنه در قالب اتمسفري گروتسک فرو مي‌رود. از طرفي تارانتينو با اتکا به فرافکني حادثه قتل بر زندگي شخصيتي غيرواقعي همچون کليف بوث، مايه‌هایي از انتقامي شيرين را در بحث تأثيرگذاري در ناخودآگاه مخاطب نهادينه مي‌کند که ريشه‌هاي سبکي فيلم را به‌نوعي سينماي مخالف خوان بسط مي‌دهد. تأثير اين فرايند تا جایي پيش مي‌رود که بيننده از ديدن تصاوير خشونت‌بار فيلم نه‌تنها آزرده‌خاطر نمي‌شود، بلکه از ديدن صحنه‌هاي اکشني کوبنده و هيجان‌انگيز که با قدرتي برتر (کليف بوث) همراه است، دچار احساسي مملو از رضايت و خشنودي مي‌شود که حادثه هولناک قتل شارون تيت را به سوي يک انتقام‌گيري رواني مثبت و ثمربخش سوق مي‌دهد. از سویي ديگر، حادثه فوق و تأثير رواني‌اش در گونه‌اي متمايز، يکي‌ديگر از مايه‌هاي ثابت آثار تارانتينو را بارز مي‌کند: شريک‌شدن مخاطب در يک تجربه اسطوره‌شناختي. بيننده بعد از ديدن سکانس فوق و هضمش، فاصله‌اش را با آنچه روي پرده مي‌بيند، جا مي‌گذارد و احساساتي را تجربه مي‌کند که پيش از آن در زندگي اجتماعي و شخصي‌اش به لحاظ رئاليستي، امکان از سر گذراندن آن را نداشته است. به همين دليل است که کل داستان فيلم «روزي روزگاري در هاليوود» به يک مايه دراماتيک کهن (انتقام) تقليل يافته است. «روزي روزگاري در هاليوود»، مانند اغلب آثار تارانتينو از کولاژهاي تصويري پيش‌ساخته‌اي از گونه‌هاي هيجا‌ن‌انگيز فيلم‌هاي z و درجه دو، يعني ژانرهاي وسترن اسپاگتي و فيلم‌هاي کونگ‌فويي بهره‌ مي‌برد. در سينماي تارانتينو در ميان تاريکي و تلخي‌هاي مسئله‌دار جهان فيلم‌ساز، با مايه رفاقت‌هاي مردانه که جرياني اومانيستي را به فيلم تزريق مي‌کنند، مواجهيم. رفاقتي بي‌غل‌وغش که از شخصيت‌هايي زاده مي‌شود که لزوما قهرمان، شکست‌ناپذير و فيلسوف‌مآب نيستند، بلکه اغلب شخصيت‌هاي بازنده‌اي هستند که گمان مي‌برند تغيير‌دهنده شرايط‌اند. در جهان فيلميک آثار سينمایي بسيار اتفاق مي‌افتد که تماشاگر با کنش غيراخلاقي يکي از شخصيت‌هاي فيلم سمپات است. همذات‌پنداري فوق با شيوه‌هایي در روايت باورپذير مي‌شود. در سازوکار تعاملي مخاطب با شخصيت منفي (کليف بوث) به‌مثابه شخصيتي تنها با سابقه همسرکشي، فيلم‌ساز با تکيه بر کمپوزسيوني زيبايي‌شناسانه که براي تماشاگر به‌صورت اجباري از طريق توانايي فيلم در سازمان‌بندي ديداري و شنيداري با شخصيت پيوند مي‌خورد، فاصله ميان مخاطب و شخصيت را از ميان بر مي‌دارد. از طرفي در پايان با عمليات متهورانه و جسورانه کليف بوث در مقابل جنايتکاران و نيز در سکانس انتقام‌گيري از «هيپي‌»ها در سکانس پنچرگيري، فيلم‌ساز وقايع فيلميک را به‌گونه‌اي رقم مي‌زند که تماشاگر او را به‌مثابه شخصيتي اخلاقي و رستگار‌شده مي‌پذيرد و با او احساسي همدلانه برقرار مي‌کند. دوربين سيال آميخته با لذت تارانتينو در لحن فرميک پست‌مدرن فيلم، از سبک زندگي جامعه آمريکایي در دهه 60 با نگاهي عريان و هجوآلود مي‌گذرد و لحظاتي بي‌وزن و مهيب مي‌آفريند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها