مردي از تبار هنر از ميان ما رفت
عبدالرحمن نجلرحيم. مغزپژوه
هفته گذشته را در تهران تيره و تار از ذرات معلق گذرانديم، به اميد «باد»ي که بيايد و ما را نجات دهد. متأسفانه گراني سهبرابري بنزين با وجود هزينه جاني و مالي آن و صدالبته همراه با تعطيلات مراکز آموزشي، ممنوعيت يک در ميان حرکت ماشينهاي پلاکهاي زوج و فرد، همه و همه نتوانستند که وسايل نقليه دودزا را کمرفتوآمدتر کنند. گرچه «باد» نيامد، اما خبرهاي ناگوار پشت سرهم آمد. در ميان آنها، خبر رسيد که نصرت کريمي، هنرمندي تمامعيار، پس از چند روز ترک بيمارستان براي هميشه ما را ترک کرد. گرچه باد همه ما را خواهد برد، ولي شاهدبودن بادبردن عزيزي چون نصرت کريمي، سخت است.
با عباس کيارستمي همداستانم که «درشکهچي» نصرت کريمي، اولين و برجستهترين فيلم نئورئاليستي سينماي ايران است. در واقع 34 سال بعد از ساختهشدن فيلم (سال ۸۳) است که وقتي کيارستمي دوباره فيلم درشکهچي را با بابک کريمي در ايتاليا ميبيند، به چنين حکمي ميرسد. من هم چون کيارستمي نميدانستم که پسر بازيگوشي که در فيلم ختنه ميشود، همان بابک کريمي امروز ما، بازيگر و تدوينگر خوب سينما است. راستش فيلم درشکهچي به خاطر همين سکانس درخشان ختنهسوران است که سالها در ذهن مغز من پايدار مانده است. طنز تلخ اجتماعي- فرهنگي و انسان فشردهشدهاي در اين سکانس گنجانده شده است که نشان ميدهد چرا نصرت کريمي از کودکي عاشق کارهاي چارلي چاپلين بوده و خصوصيات هنر نمايشي کمدي و طنز اجتماعي اين هنرمند را در مغز خود به تمرين درآورده و پرورانده است. نصرت کريمي تراژدي نهفته در بطن کمدي اجتماعي را خوب ميشناسد. در اين سکانس، بهويژه وقتي غلامعلي (درشکهچي) به اتفاق لوطيهاي دورهگرد، با ساز و آواز وارد حياط خانه ميشوند و زندايي که چادر همراه ندارد، دامن پيراهنش را به سرش ميکشد و از پلههاي اتاق بالا ميرود، صحنهاي از کمدي ناب است که به
قول خود نصرت کريمي در هنگام نمايشهاي اوليه موجب واکنشهاي کاملا متناقضي در شمال و جنوب شهر تهران ميشود.
نصرت کريمي چه در چهرهپردازي، چه در بازيگري و کارگرداني تئاتر، سينما و چه آنگاه که ممنوعالکار ميشود و به صورتکسازي مشغول ميشود، در همه احوال هنرمندي خلاق است. از روي نحوه نگاه انضمامي، جسماني و اين دنيايي او به مقوله هنر، ميتوان نظريهاي هنري بر اساس يافتههاي مغزپژوهي امروز بنا نهاد.
نصرت کريمي را پس از سکته مغزي بيشتر شناختم. از او خواستم تا در دوازدهمين سال برپايي سمينارهاي مغزپژوهي (مهر ۱۳۸۷)، در يکصدونودمين جلسه آن که درباره «نقش چهره در تعاملات اجتماعي و هنر» بود، شرکت کند. او در اين جلسه درباره تجربيات ارزشمند خود و صورتکهايي که در سالهاي محروميت خود از بازيگري و کارگرداني سينما و تئاتر و تلويزيون، قبل از سکته مغزي، ساخته بود براي ما گفت. اما موضوع مهمي که من از اين هنرمند برجسته آموختم، نحوه برخورد متفاوت و غيرمنتظرانه او با ازدستدادن ميدان بينايي طرف چپ، بر اثر سکته و آسيب ناحيه پشتي مغز در نيمکره راست بود. اغلب بيماران برايشان مشکل است که اختلال بينايي در طرف چپ را به آسيب نيمکره راست مربوط بدانند. سادهتر است که هر نوع اختلال بينايي را به چشم مربوط بدانند. ولي جالب اين بود که هر بار نصرت کريمي را برای معاينه ملاقات ميکردم او اصرار داشت تأکيد کند که اين عارضه از جايي در عمق کاسه سرش و از مغزش، ناشي ميشود و هر بار اين موضوع را با طنازي خاص خود بهنحوي ديگر بيان ميکرد. اين اصرار او، مرا به ياد گزارشي از فدريکو فليني، فيلمساز مشهور و مورد علاقه نصرت کريمي مياندازد که
پس از سکته مغزي مشابهي در نيمکره راست، به کشيدن کاريکاتور (کاري که قبل از فليمسازي به آن علاقه داشت) در بيمارستان پس از سکته مغزي هم ادامه ميداد و در اين کاريکاتورها، اغلب در فضاي نيمه چپ، مضاميني طعنهآميز ميکشيد که اشارهاي به نقص مغزي در نيمکره راستش داشت. اين موضوع نشان ميدهد که هنرمندان ميتوانند بهطور خودآموخته و شهودي (از درون) چون نورولوژيستها (از بيرون، نگاه عيني به سلسله اعصاب در رابطه با بدن) به تجربيات ناآگاه کار مغز و بدن توجه و تمرکز کنند.
در يکي از ملاقاتهايي که با نصرت کريمي داشتم او مجسمه نيمرخي از چهره خود را به من هديه داد. با کمال شگفتي دريافتم نيمرخ چپ چهره او در حال نگاهکردن به جلو پايين است. اگر از ديد او به دنيا نگاه کنيم، او به نيمهاي از چهرهاش پرداخته است که در ميدان بينايي مغز سکتهکردهاش چيزي ديده نميشود. اما اگر او به آينه نگاه کرده و چهرهسازي کرده باشد، او درواقع نيمه راست صورت خود را به جاي نيمه چپ ساخته و به ما ارائه داده است که فضاي بيروني قابل رؤيت او را نيز شامل ميشود. به نظر من اين نيمرخ ساختهشده خود بازيگوشي هنرمندانه نصرت کريمي با ساختن نيمچهرهاي از خود است که سکته مغزي موجب اختلال ميدان بينايي يکطرفهاش شده و نميداند خود را از بيرون از جانب سوم شخص عرضه کند يا از درون از جانب اول شخص. در هر حال اين نيمرخ او براي من هديه گرانقدر و تأملبرانگيزي از سوي هنرمندي تمامعيار است. لازم ديدم که عکسي از اين نيمرخ ساختهشده را با شما خواننده اين نوشتار به اشتراک بگذارم. يادش گرامي باد.
هفته گذشته را در تهران تيره و تار از ذرات معلق گذرانديم، به اميد «باد»ي که بيايد و ما را نجات دهد. متأسفانه گراني سهبرابري بنزين با وجود هزينه جاني و مالي آن و صدالبته همراه با تعطيلات مراکز آموزشي، ممنوعيت يک در ميان حرکت ماشينهاي پلاکهاي زوج و فرد، همه و همه نتوانستند که وسايل نقليه دودزا را کمرفتوآمدتر کنند. گرچه «باد» نيامد، اما خبرهاي ناگوار پشت سرهم آمد. در ميان آنها، خبر رسيد که نصرت کريمي، هنرمندي تمامعيار، پس از چند روز ترک بيمارستان براي هميشه ما را ترک کرد. گرچه باد همه ما را خواهد برد، ولي شاهدبودن بادبردن عزيزي چون نصرت کريمي، سخت است.
با عباس کيارستمي همداستانم که «درشکهچي» نصرت کريمي، اولين و برجستهترين فيلم نئورئاليستي سينماي ايران است. در واقع 34 سال بعد از ساختهشدن فيلم (سال ۸۳) است که وقتي کيارستمي دوباره فيلم درشکهچي را با بابک کريمي در ايتاليا ميبيند، به چنين حکمي ميرسد. من هم چون کيارستمي نميدانستم که پسر بازيگوشي که در فيلم ختنه ميشود، همان بابک کريمي امروز ما، بازيگر و تدوينگر خوب سينما است. راستش فيلم درشکهچي به خاطر همين سکانس درخشان ختنهسوران است که سالها در ذهن مغز من پايدار مانده است. طنز تلخ اجتماعي- فرهنگي و انسان فشردهشدهاي در اين سکانس گنجانده شده است که نشان ميدهد چرا نصرت کريمي از کودکي عاشق کارهاي چارلي چاپلين بوده و خصوصيات هنر نمايشي کمدي و طنز اجتماعي اين هنرمند را در مغز خود به تمرين درآورده و پرورانده است. نصرت کريمي تراژدي نهفته در بطن کمدي اجتماعي را خوب ميشناسد. در اين سکانس، بهويژه وقتي غلامعلي (درشکهچي) به اتفاق لوطيهاي دورهگرد، با ساز و آواز وارد حياط خانه ميشوند و زندايي که چادر همراه ندارد، دامن پيراهنش را به سرش ميکشد و از پلههاي اتاق بالا ميرود، صحنهاي از کمدي ناب است که به
قول خود نصرت کريمي در هنگام نمايشهاي اوليه موجب واکنشهاي کاملا متناقضي در شمال و جنوب شهر تهران ميشود.
نصرت کريمي چه در چهرهپردازي، چه در بازيگري و کارگرداني تئاتر، سينما و چه آنگاه که ممنوعالکار ميشود و به صورتکسازي مشغول ميشود، در همه احوال هنرمندي خلاق است. از روي نحوه نگاه انضمامي، جسماني و اين دنيايي او به مقوله هنر، ميتوان نظريهاي هنري بر اساس يافتههاي مغزپژوهي امروز بنا نهاد.
نصرت کريمي را پس از سکته مغزي بيشتر شناختم. از او خواستم تا در دوازدهمين سال برپايي سمينارهاي مغزپژوهي (مهر ۱۳۸۷)، در يکصدونودمين جلسه آن که درباره «نقش چهره در تعاملات اجتماعي و هنر» بود، شرکت کند. او در اين جلسه درباره تجربيات ارزشمند خود و صورتکهايي که در سالهاي محروميت خود از بازيگري و کارگرداني سينما و تئاتر و تلويزيون، قبل از سکته مغزي، ساخته بود براي ما گفت. اما موضوع مهمي که من از اين هنرمند برجسته آموختم، نحوه برخورد متفاوت و غيرمنتظرانه او با ازدستدادن ميدان بينايي طرف چپ، بر اثر سکته و آسيب ناحيه پشتي مغز در نيمکره راست بود. اغلب بيماران برايشان مشکل است که اختلال بينايي در طرف چپ را به آسيب نيمکره راست مربوط بدانند. سادهتر است که هر نوع اختلال بينايي را به چشم مربوط بدانند. ولي جالب اين بود که هر بار نصرت کريمي را برای معاينه ملاقات ميکردم او اصرار داشت تأکيد کند که اين عارضه از جايي در عمق کاسه سرش و از مغزش، ناشي ميشود و هر بار اين موضوع را با طنازي خاص خود بهنحوي ديگر بيان ميکرد. اين اصرار او، مرا به ياد گزارشي از فدريکو فليني، فيلمساز مشهور و مورد علاقه نصرت کريمي مياندازد که
پس از سکته مغزي مشابهي در نيمکره راست، به کشيدن کاريکاتور (کاري که قبل از فليمسازي به آن علاقه داشت) در بيمارستان پس از سکته مغزي هم ادامه ميداد و در اين کاريکاتورها، اغلب در فضاي نيمه چپ، مضاميني طعنهآميز ميکشيد که اشارهاي به نقص مغزي در نيمکره راستش داشت. اين موضوع نشان ميدهد که هنرمندان ميتوانند بهطور خودآموخته و شهودي (از درون) چون نورولوژيستها (از بيرون، نگاه عيني به سلسله اعصاب در رابطه با بدن) به تجربيات ناآگاه کار مغز و بدن توجه و تمرکز کنند.
در يکي از ملاقاتهايي که با نصرت کريمي داشتم او مجسمه نيمرخي از چهره خود را به من هديه داد. با کمال شگفتي دريافتم نيمرخ چپ چهره او در حال نگاهکردن به جلو پايين است. اگر از ديد او به دنيا نگاه کنيم، او به نيمهاي از چهرهاش پرداخته است که در ميدان بينايي مغز سکتهکردهاش چيزي ديده نميشود. اما اگر او به آينه نگاه کرده و چهرهسازي کرده باشد، او درواقع نيمه راست صورت خود را به جاي نيمه چپ ساخته و به ما ارائه داده است که فضاي بيروني قابل رؤيت او را نيز شامل ميشود. به نظر من اين نيمرخ ساختهشده خود بازيگوشي هنرمندانه نصرت کريمي با ساختن نيمچهرهاي از خود است که سکته مغزي موجب اختلال ميدان بينايي يکطرفهاش شده و نميداند خود را از بيرون از جانب سوم شخص عرضه کند يا از درون از جانب اول شخص. در هر حال اين نيمرخ او براي من هديه گرانقدر و تأملبرانگيزي از سوي هنرمندي تمامعيار است. لازم ديدم که عکسي از اين نيمرخ ساختهشده را با شما خواننده اين نوشتار به اشتراک بگذارم. يادش گرامي باد.