عبور از شهر به کلانشهر
سیدمحسن حبیبی .استاد دانشگاه تهران
در سال 1353 وزارت آبادانی و مسکن به وزارت مسکن و شهرسازی تغییر نام داد و دو مرجع تصميمگیری مهم یعنی شورایعالی شهرسازی و شورای نظارت بر گسترش شهر تهران تأسیس شدند. کتاب «تهران 56» گزارشی از یک گزارش جامع است که برای تدوین برنامه ششم عمرانی تهیه شده است. هرچند برنامه ششم توسعه عمرانی موفق نشد اما با نگاه به کتاب متوجه نگاه آمایش سرزمین در آن دوره میشویم. مباحث مهمی چون عدم تمرکز، دفاع از نظام شبکه شهری کشور و سلسلهمراتب شبکه شهری و تنظیم مهاجرت در این گزارش دیده میشود. اینها بخشی از برنامههای موضوعی برنامه ششم عمرانی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بودند که قرار بود از سال 56 اجرای آن آغاز شود. میتوان گفت برنامه ششم واقعبینانهترین برنامه در میان برنامههای عمرانی دوره محمدرضا پهلوی بود که نقد بسیار روشنی از نحوه توزیع و پراکنش انسان و خانواده و محورهای مهم توسعهیافته که محورهای شمال، جنوب، غرب و شرق هستند، در بر دارد. درواقع برنامه ششم خود در دل برنامه و طرح آمایش ستیران شکل گرفت.
یکی از نکاتی که در گزارش دیده نمیشود، ظهور مفهوم کلانشهر است که در هیچ جای گزارش نامی از کلانشهر برده نمیشود. کلانشهر در مقابل urban قرار میگیرد. Urban تا شروع قرن 20 یک اسم است اما پس از آن تبدیل به یک صفت میشود با ظهور کلانشهر تمامی تفکرات و برنامهریزیها راجع به city به هم میخورد. شهر تنها واژه فارسی است که در مقابل واژههای uban,city وtown قرار میگیرد درحالیکه این سه مفهوم ماهیتا با یکدیگر تفاوت دارند. در این گزارش نگاه به city است؛ نگاه به شهری که قرار است در یک چارچوب (خط محدوده، حریم و...) تعریف شود. یکی از ویژگیهای عمده urban نداشتن مرز و محدوده و حریم است، درحالیکه تمام کتاب از گسترش افقی شهرها شکایت میکند و راجع به زمینهایی که قرار است در توسعه آتی شهر جزء حریم قانونی شهر قرار بگیرند، صحبت میکند.
چیزی که کتاب بهدرستی ميپردازد، این است که فاصله تصویب طرح جامع در سال 1348 و اجرای آن در سال 49 تا هشت سال بعد را به درستی نقد میکند. اما به مسئله urban planning بیتوجه است. امروز هم به این مسئله بيتوجهایم و در صورت عدم توجه به این نکته همواره میخواهیم شهر را پدیدهای محصور در حصارها تعریف کنیم. اما کلانشهر، شهری است دارای مقیاسهای موضعی که حریمهای آن تنها روی کاغذ مشخص میشوند و در مقیاسهای کوچک و در برنامههای عملیاتی تعریف میشود. در تهران 56 از کلمه کلانشهر استفاده نشده است و مفهوم آن نیز دیده نمیشود. با توجه به جمعیت تقریبا 10میلیونی امروز شهر تهران، هر منطقه شهر بهطور متوسط دارای حدودا 500 هزار نفر جمعیت میشود و یک منطقه 500هزارنفری یک شهر بزرگ حساب میشود. در انتهای کتاب مبحثی بهدرستی اعلام میشود که تهران نمیتواند با یک شهرداری اداره شود. برای تهران یک شهرداری هماهنگکننده نمیتواند وجود داشته باشد. بهعنوان نمونه پاریس محصور در دیوار حدود چهار میلیون جمعیت دارد که دارای 20 منطقه متفاوت شهری است که قوانین کاملا متفاوتی دارند و توسط مدیریت شهری منطقه تصویب و اجرا میشود. برای اداره
درست شهر تهران نیز به چنین نظام مدیریتی نیاز داریم که بهطور رسمی و قانونی وجود ندارد اما در عمل و بهطور غیررسمی در حال اجراست. در حال حاضر در تهران اداره عملیاتی شهر توسط شهرداریهای نواحی انجام میشود و شهرداریهای مناطق با اختیارات خود به مصوبات طرح جامع عمل یا آن را نقض میکنند.
با ثروتمندشدن کشور از سال 51 باید واقعگرايی و نظام عقلانیت جدیدی شکل میگرفت که شهر را چگونه سامان دهیم. اما به ظهور کلانشهرها توجهی نشد و تمامی تصمیمات بر مبنای مفهوم برنامهریزی شهری (city planning) گرفته شد. اما این رویه پاسخگوی نیازهای کلانشهر روبهرشد تهران نبود و ما هماکنون در شرایط بحرانی که این کتاب پیشبینی کرده است (و نه شرایط مطلوب) زندگی میکنیم. یعنی شرایط بحرانی که این کتاب پیشبینی کرده، امروز تحقق یافته است. طرح جامع فرمانفرمایان تحقق نیافته است بلکه وضعیتی تحقق یافته که کتاب اعلام میکند باید از وقوع آن پیشگیری شود و نویسندگان گزارش از وقوع آن هراسناک بودند. هماکنون ما با یک پریشانشهر مواجه هستیم و هنوز هم بر مبنای برنامهریزی شهری (city planning) عمل میکنیم. وقتی در یک اقتصاد سوداگر یا حتی در یک اقتصاد سرمایهداری زندگی میکنید نابرابری در بطن این اقتصاد وجود دارد.
در مفهوم، قدرت به معنای قدرت سوداگر و نه قدرت اقتصادی مولد قادر است طبقات اقتصادی و اجتماعی را در شهر جابهجا کند. موضوع این جابهجايی همان گروههای خاص یا میانی هستند که با اصطلاحات زیادی نامیده میشوند (تازهبهدوران رسیدهها، نوکیسهها و...) و در حال سازماندهی شهر هستند. در دو سده اخیر دولتها در پی مدرنیزاسیون آمرانه، یکسویه و از بالا بودند و عمدتا این تغییرات، تغییرات شکلی بوده است. این نگاه حتی پس از انقلاب به شکل توسعه شتابزده ادامه داشته است. وقتی به این مفهوم نگاه میکنیم همیشه حتی در کلانشهرهای دنیا نیز این ناهنجاری اجتماعی وجود دارد. مفهوم حاشیهنشینی و تمام شورشهایی که در شهر صورت میگیرد توسط همین حاشیهنشینان انجام ميشود. سیاست بقا به معنای در حال زندگیکردن نیست؛ اصولا در کلانشهرها مفهوم زوال همبستگی وجود دارد. ذات کلانشهر به گونهای است که اجازه رشد و تداوم به همبستگیهایی را که در شهر سابق وجود دارند نمیدهد. آن چیزی که (به عنوان یک شهرساز) میاندیشیم انتزاعی است. نیازمند چشمانداز هستیم به شرطی که خیال آرمانشهری وجود داشته باشد. اما تحقق آرمانشهری باز هم یکسویه و آمرانه میشود.
مفهوم محله دگردیسی پیدا کرده و مفهومی که ما با آن خاطره داریم دیگر وجود ندارد. محله به عنوان کوچکترین هسته اجتماعی است که اقدام اجتماعی را سازمان میدهد. از سوی دیگر سلسلهمراتب و سازمان اجتماعی مدرن هم شکل نگرفته است. ما تا یک بار به یک کلانشهر چه به لحاظ مفهومی و چه به لحاظ اقدامی توجه نکنیم وضعیت همین است.
در سال 1353 وزارت آبادانی و مسکن به وزارت مسکن و شهرسازی تغییر نام داد و دو مرجع تصميمگیری مهم یعنی شورایعالی شهرسازی و شورای نظارت بر گسترش شهر تهران تأسیس شدند. کتاب «تهران 56» گزارشی از یک گزارش جامع است که برای تدوین برنامه ششم عمرانی تهیه شده است. هرچند برنامه ششم توسعه عمرانی موفق نشد اما با نگاه به کتاب متوجه نگاه آمایش سرزمین در آن دوره میشویم. مباحث مهمی چون عدم تمرکز، دفاع از نظام شبکه شهری کشور و سلسلهمراتب شبکه شهری و تنظیم مهاجرت در این گزارش دیده میشود. اینها بخشی از برنامههای موضوعی برنامه ششم عمرانی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بودند که قرار بود از سال 56 اجرای آن آغاز شود. میتوان گفت برنامه ششم واقعبینانهترین برنامه در میان برنامههای عمرانی دوره محمدرضا پهلوی بود که نقد بسیار روشنی از نحوه توزیع و پراکنش انسان و خانواده و محورهای مهم توسعهیافته که محورهای شمال، جنوب، غرب و شرق هستند، در بر دارد. درواقع برنامه ششم خود در دل برنامه و طرح آمایش ستیران شکل گرفت.
یکی از نکاتی که در گزارش دیده نمیشود، ظهور مفهوم کلانشهر است که در هیچ جای گزارش نامی از کلانشهر برده نمیشود. کلانشهر در مقابل urban قرار میگیرد. Urban تا شروع قرن 20 یک اسم است اما پس از آن تبدیل به یک صفت میشود با ظهور کلانشهر تمامی تفکرات و برنامهریزیها راجع به city به هم میخورد. شهر تنها واژه فارسی است که در مقابل واژههای uban,city وtown قرار میگیرد درحالیکه این سه مفهوم ماهیتا با یکدیگر تفاوت دارند. در این گزارش نگاه به city است؛ نگاه به شهری که قرار است در یک چارچوب (خط محدوده، حریم و...) تعریف شود. یکی از ویژگیهای عمده urban نداشتن مرز و محدوده و حریم است، درحالیکه تمام کتاب از گسترش افقی شهرها شکایت میکند و راجع به زمینهایی که قرار است در توسعه آتی شهر جزء حریم قانونی شهر قرار بگیرند، صحبت میکند.
چیزی که کتاب بهدرستی ميپردازد، این است که فاصله تصویب طرح جامع در سال 1348 و اجرای آن در سال 49 تا هشت سال بعد را به درستی نقد میکند. اما به مسئله urban planning بیتوجه است. امروز هم به این مسئله بيتوجهایم و در صورت عدم توجه به این نکته همواره میخواهیم شهر را پدیدهای محصور در حصارها تعریف کنیم. اما کلانشهر، شهری است دارای مقیاسهای موضعی که حریمهای آن تنها روی کاغذ مشخص میشوند و در مقیاسهای کوچک و در برنامههای عملیاتی تعریف میشود. در تهران 56 از کلمه کلانشهر استفاده نشده است و مفهوم آن نیز دیده نمیشود. با توجه به جمعیت تقریبا 10میلیونی امروز شهر تهران، هر منطقه شهر بهطور متوسط دارای حدودا 500 هزار نفر جمعیت میشود و یک منطقه 500هزارنفری یک شهر بزرگ حساب میشود. در انتهای کتاب مبحثی بهدرستی اعلام میشود که تهران نمیتواند با یک شهرداری اداره شود. برای تهران یک شهرداری هماهنگکننده نمیتواند وجود داشته باشد. بهعنوان نمونه پاریس محصور در دیوار حدود چهار میلیون جمعیت دارد که دارای 20 منطقه متفاوت شهری است که قوانین کاملا متفاوتی دارند و توسط مدیریت شهری منطقه تصویب و اجرا میشود. برای اداره
درست شهر تهران نیز به چنین نظام مدیریتی نیاز داریم که بهطور رسمی و قانونی وجود ندارد اما در عمل و بهطور غیررسمی در حال اجراست. در حال حاضر در تهران اداره عملیاتی شهر توسط شهرداریهای نواحی انجام میشود و شهرداریهای مناطق با اختیارات خود به مصوبات طرح جامع عمل یا آن را نقض میکنند.
با ثروتمندشدن کشور از سال 51 باید واقعگرايی و نظام عقلانیت جدیدی شکل میگرفت که شهر را چگونه سامان دهیم. اما به ظهور کلانشهرها توجهی نشد و تمامی تصمیمات بر مبنای مفهوم برنامهریزی شهری (city planning) گرفته شد. اما این رویه پاسخگوی نیازهای کلانشهر روبهرشد تهران نبود و ما هماکنون در شرایط بحرانی که این کتاب پیشبینی کرده است (و نه شرایط مطلوب) زندگی میکنیم. یعنی شرایط بحرانی که این کتاب پیشبینی کرده، امروز تحقق یافته است. طرح جامع فرمانفرمایان تحقق نیافته است بلکه وضعیتی تحقق یافته که کتاب اعلام میکند باید از وقوع آن پیشگیری شود و نویسندگان گزارش از وقوع آن هراسناک بودند. هماکنون ما با یک پریشانشهر مواجه هستیم و هنوز هم بر مبنای برنامهریزی شهری (city planning) عمل میکنیم. وقتی در یک اقتصاد سوداگر یا حتی در یک اقتصاد سرمایهداری زندگی میکنید نابرابری در بطن این اقتصاد وجود دارد.
در مفهوم، قدرت به معنای قدرت سوداگر و نه قدرت اقتصادی مولد قادر است طبقات اقتصادی و اجتماعی را در شهر جابهجا کند. موضوع این جابهجايی همان گروههای خاص یا میانی هستند که با اصطلاحات زیادی نامیده میشوند (تازهبهدوران رسیدهها، نوکیسهها و...) و در حال سازماندهی شهر هستند. در دو سده اخیر دولتها در پی مدرنیزاسیون آمرانه، یکسویه و از بالا بودند و عمدتا این تغییرات، تغییرات شکلی بوده است. این نگاه حتی پس از انقلاب به شکل توسعه شتابزده ادامه داشته است. وقتی به این مفهوم نگاه میکنیم همیشه حتی در کلانشهرهای دنیا نیز این ناهنجاری اجتماعی وجود دارد. مفهوم حاشیهنشینی و تمام شورشهایی که در شهر صورت میگیرد توسط همین حاشیهنشینان انجام ميشود. سیاست بقا به معنای در حال زندگیکردن نیست؛ اصولا در کلانشهرها مفهوم زوال همبستگی وجود دارد. ذات کلانشهر به گونهای است که اجازه رشد و تداوم به همبستگیهایی را که در شهر سابق وجود دارند نمیدهد. آن چیزی که (به عنوان یک شهرساز) میاندیشیم انتزاعی است. نیازمند چشمانداز هستیم به شرطی که خیال آرمانشهری وجود داشته باشد. اما تحقق آرمانشهری باز هم یکسویه و آمرانه میشود.
مفهوم محله دگردیسی پیدا کرده و مفهومی که ما با آن خاطره داریم دیگر وجود ندارد. محله به عنوان کوچکترین هسته اجتماعی است که اقدام اجتماعی را سازمان میدهد. از سوی دیگر سلسلهمراتب و سازمان اجتماعی مدرن هم شکل نگرفته است. ما تا یک بار به یک کلانشهر چه به لحاظ مفهومی و چه به لحاظ اقدامی توجه نکنیم وضعیت همین است.