|

صاحب جهنم

شارمین میمندی‌نژاد.مؤسس جمعیت امام علی(ع)

تلخ و تند و با کوبش سهمگین نفس‌هایش بر سینه کوچکش، در حالی که سنگینی کیف مدرسه را بر زمین پشت سرش می‌کشید، داخل حیاط شد و قامت به‌شدت عصبی‌شده و لرزانش را که کوچک‌ترین قامت‌های آن خانه بود، از بین بهت و عجب معلمان و دیگر بچه‌ها عبور داد و بی‌هیچ سلام و خنده و شادی که همیشه موقع آمدن به خانه ایرانی جمعیت داشت، داخل رفت. آنی نگرانی در دل همه مددکاران داوطلب ریخت؛ چه شده که باز الینا آشوب است؟ یک سالی می‌شود که دیگر از آن تلاطم‌های هیجانی روحی‌اش خبری نیست. در مدرسه به او چیزی گفته‌اند؟ او که مدرسه را خیلی دوست دارد و معلم فهیمش اوضاع را به‌خوبی درک کرده است. نکند مثل آن روزگاری که یافتیمش شده باشد؟ یک سال و نیم پیش، خانواده او را در چهاردیواری طویله‌گون پیدا کردیم. جوانی مادر و پدر الینا را که به زحمت به 30 می‌رسید، افیون دود کرده و برده بود و آنها در انباری تک‌افتاده بی‌دروپیکری در برهوت حاشیه شهر زندگی می‌کردند. آن زمان الینا پنج‌ساله بود. سر و روی چرک‌مُرده به‌حمام‌نرفته‌اش، به آن خانه بی‌روح تاریک می‌آمد که بی‌هیچ اسباب و اثاثیه با دیوارهای گچ‌کنده و به‌گل‌رسیده مهیبش، تنها سرپناهی بود در مقابل باران و باد... . صاحبخانه که عاقل‌مردی موجه و خانواده‌دار بود، از سر خیر در دو سال اعتیاد این زن و مرد، آلونک را بدون اجاره‌ای به آنها داده بود تا حداقل سرپناهشان باشد. در پنج‌سالگی به‌شدت مورد کودک‌آزاری قرار گرفته و گوشت تنش کنده‌کنده و سوخته بود. در آن خانه، زیرزمینی بی‌نور یافتیم که مثلا اتاق الینا بود که به اسارت‌گاهی می‌مانست برای عشرت عذاب با وسایلی بدوی برای سوختن و زدن... . پزشکان جمعیت و روان‌شناسان تأیید کردند این طفلک معصوم زیبا در معرض شکنجه شدید جسمی و آزارهای مکرر بوده است. نه؛ اینها نمی‌تواند کار پدر پریشان پیزورگرفته‌اش باشد. پس کیست که در پرتِ هپروت و منگِ‌بنگ این گوشه و آن گوشه افتادن پدر و مادر، سراغش می‌آید؟ الینا هیچ نمی‌گفت؛ اما بالاخره در اعتمادجلب‌شده‌ا‌ش، به زبان آمد و گفت کیست که گرگ درونش را بر جان این کودک انداخته. نه! از سر لطف نبوده که صاحبخانه این چهاردیواری جهنمی را به این خانواده بی‌اجاره داده بود. دادگاهی‌اش کردیم و شاهد آوردیم و سند جمع کردیم... . الینا وقتی فهمید شیطان ظاهرالصلاح به زندان افتاده، خوشحال شد. می‌خندید و با بازی‌هایش دل همه را می‎برد. تا امروز که دوباره همان شده که در دیروز بود. دیگر همه مربیانش او را مانند کوهی در میان گرفته‌ بودند؛ اما به آنی، الینا مثل یکی پروانه که پیله پاره می‌کند، تا یکی از مربیان گفت بگو دردت چیست؟ چه شده الینای نازنین؟ درد از تنور تنش بالا می‌آمد، اما کلمه‌ای از دهانش زاده نمی‌شد. تا بی‌جان شده در مهار دست مربیان، در همان بالا، در انتهای فریادش گفت: آزاد شده. مربی پرسید: کی. الینا؟ پاسخ داد: صاحبخونه‌مون آزاد شده... . با گفتن این کلمه، هق‌هق نفس به‌ته‌مانده‌ا‌ش را به باران گریستن بدل کرد و کوه‌بودن همه را فرو افتاده و به‌ته‌رسیده کرد. ظاهرا زندان جا نداشته و جرم صاحبخانه هم برای ماندن در زندان زیاد جدی نیست.

تلخ و تند و با کوبش سهمگین نفس‌هایش بر سینه کوچکش، در حالی که سنگینی کیف مدرسه را بر زمین پشت سرش می‌کشید، داخل حیاط شد و قامت به‌شدت عصبی‌شده و لرزانش را که کوچک‌ترین قامت‌های آن خانه بود، از بین بهت و عجب معلمان و دیگر بچه‌ها عبور داد و بی‌هیچ سلام و خنده و شادی که همیشه موقع آمدن به خانه ایرانی جمعیت داشت، داخل رفت. آنی نگرانی در دل همه مددکاران داوطلب ریخت؛ چه شده که باز الینا آشوب است؟ یک سالی می‌شود که دیگر از آن تلاطم‌های هیجانی روحی‌اش خبری نیست. در مدرسه به او چیزی گفته‌اند؟ او که مدرسه را خیلی دوست دارد و معلم فهیمش اوضاع را به‌خوبی درک کرده است. نکند مثل آن روزگاری که یافتیمش شده باشد؟ یک سال و نیم پیش، خانواده او را در چهاردیواری طویله‌گون پیدا کردیم. جوانی مادر و پدر الینا را که به زحمت به 30 می‌رسید، افیون دود کرده و برده بود و آنها در انباری تک‌افتاده بی‌دروپیکری در برهوت حاشیه شهر زندگی می‌کردند. آن زمان الینا پنج‌ساله بود. سر و روی چرک‌مُرده به‌حمام‌نرفته‌اش، به آن خانه بی‌روح تاریک می‌آمد که بی‌هیچ اسباب و اثاثیه با دیوارهای گچ‌کنده و به‌گل‌رسیده مهیبش، تنها سرپناهی بود در مقابل باران و باد... . صاحبخانه که عاقل‌مردی موجه و خانواده‌دار بود، از سر خیر در دو سال اعتیاد این زن و مرد، آلونک را بدون اجاره‌ای به آنها داده بود تا حداقل سرپناهشان باشد. در پنج‌سالگی به‌شدت مورد کودک‌آزاری قرار گرفته و گوشت تنش کنده‌کنده و سوخته بود. در آن خانه، زیرزمینی بی‌نور یافتیم که مثلا اتاق الینا بود که به اسارت‌گاهی می‌مانست برای عشرت عذاب با وسایلی بدوی برای سوختن و زدن... . پزشکان جمعیت و روان‌شناسان تأیید کردند این طفلک معصوم زیبا در معرض شکنجه شدید جسمی و آزارهای مکرر بوده است. نه؛ اینها نمی‌تواند کار پدر پریشان پیزورگرفته‌اش باشد. پس کیست که در پرتِ هپروت و منگِ‌بنگ این گوشه و آن گوشه افتادن پدر و مادر، سراغش می‌آید؟ الینا هیچ نمی‌گفت؛ اما بالاخره در اعتمادجلب‌شده‌ا‌ش، به زبان آمد و گفت کیست که گرگ درونش را بر جان این کودک انداخته. نه! از سر لطف نبوده که صاحبخانه این چهاردیواری جهنمی را به این خانواده بی‌اجاره داده بود. دادگاهی‌اش کردیم و شاهد آوردیم و سند جمع کردیم... . الینا وقتی فهمید شیطان ظاهرالصلاح به زندان افتاده، خوشحال شد. می‌خندید و با بازی‌هایش دل همه را می‎برد. تا امروز که دوباره همان شده که در دیروز بود. دیگر همه مربیانش او را مانند کوهی در میان گرفته‌ بودند؛ اما به آنی، الینا مثل یکی پروانه که پیله پاره می‌کند، تا یکی از مربیان گفت بگو دردت چیست؟ چه شده الینای نازنین؟ درد از تنور تنش بالا می‌آمد، اما کلمه‌ای از دهانش زاده نمی‌شد. تا بی‌جان شده در مهار دست مربیان، در همان بالا، در انتهای فریادش گفت: آزاد شده. مربی پرسید: کی. الینا؟ پاسخ داد: صاحبخونه‌مون آزاد شده... . با گفتن این کلمه، هق‌هق نفس به‌ته‌مانده‌ا‌ش را به باران گریستن بدل کرد و کوه‌بودن همه را فرو افتاده و به‌ته‌رسیده کرد. ظاهرا زندان جا نداشته و جرم صاحبخانه هم برای ماندن در زندان زیاد جدی نیست.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها