گفتوگو با آناهيد آباد درباره فيلم «يه وا» - بخش نخست
سينما چالش دائمي زندگي من است
فرانک آرتا
«يه وا» كه نام يك شخصيت ارمني است، نام فيلم آناهيد آباد است كه در بخش جهاني سيوششمين جشنواره بينالمللي فيلم فجر اكران شد و اين خود انگيزهاي شد كه پاي صحبت فيلمساز مطرح اين سالها بنشينيم.
چرا بعد از سالها دستيار کارگرداني و برنامهريزي در سينما، اينقدر دير به فكر فيلمسازي افتاديد؟
سؤال خوبي است. واقعيت اين است كه آناهيد آباد از روزي كه تحصيلات خود را به اتمام رساند و دستياري را شروع كرد، تصميم به ساختن فيلم داشت.
در چه رشتهاي تحصيل كرديد؟ پس اينهمه تأخير برای چه؟
بعد از فوقديپلم زبان ارمني از دانشسراي تهران، رشته سينما را در دانشگاه تهران خواندم. فكر كردم راه درست، كوتاه و مفيدی كه در فيلمسازي آزمونوخطا نكنم، اين است که به طور عملي کار و تجربه کسب کنم. درواقع براي اينکه خطاها و ضعفهايم را روي پرده نبينم! دستياري را پيشه خود کردم. با اين برنامه كه يكي، دو فيلم دستياري ميكنم و بعد از شناخت از سيکل کامل فيلمسازي، فيلم خودم را خواهم ساخت. سال 1374 براي اولينبار پروانه ساخت گرفتم. همچنين دومين پروانه ساختم را سال 76 دريافت کردم و در سال 1378 مجددا طرحي از من تصويب شد... .
پس چرا فيلمي ساخته نشد؟!
فيلم اولم كه پروانه ساخت گرفت، مستند- داستاني درباره آنيک شفرازيان بود. آنموقع خانم شفرازيان در خانه سالمندان کهريزک بود. ابتدا از سر وظيفه به او سر زدم. خواهش کرد قبل از مرگش جلوي دوربين باشد و بازي و بازيگري کند. طرحي در ذهنم شکل گرفت که بر اساس حقيقت موجود زندگي آنيک فيلمي بسازم. مرحوم كيارستمي باني خير فيلم شد. با آسايشگاه كهريزك و شهرداري هماهنگ كردند و آقاي بيضايي عزيز هم مشاور فيلمنامه شدند. آن زمان آقاي ضرغامي، معاون سينمايي و دکتر رجبي، مديرعامل بنياد سينمايي فارابي بودند. همان زمان فقط به دوربين احتياج داشتم. متأسفانه بزرگترين اشتباهي كه كردم اين بود که به مديريت وقت اطلاع دادم که خانم شفرازيان در كهريزك هستند. از دفتر فارابي تماس گرفتند و گفتند كه از خانم شفرازيان نبايد فيلمبرداري کنيد، چون ما داريم درباره ايشان فيلم ميسازيم و هرگونه فيلمبرداري بايد با هماهنگي مديريت وقت فارابي انجام گيرد، درحاليکه آن فيلمی که برايش دستور منع فيلمبرداري داده بودند، همان فيلمِ من بود! يعني حتي وقتي با هزار بدبختي خارج از فارابي دوربين 16 ميليمتري و نگاتيو هم تهيه کردم، نميتوانستم فيلمبرداري کنم. الان
شايد باورپذير نباشد، ولي... .
يعني آنها نميدانستند شما درباره ايشان فيلم ميسازيد؟
ميدانستند. حتي فيلمنامه، 29 بار بازنويسي شد.
مگر قرار بود چه چيزي را درباره خانم شفرازيان به تصوير بکشيد؟
آن زمان نميفهميدم چرا؟ حقيقت اين بود که ميخواستم خالصانه حقيقت حالوهواي آخرين روزهاي زندگي آنيک را ثبت کنم تا این بازيگر پير و نحيف در آخرين روزهاي زندگياش يك فرصت ديگر براي بازي و بازيگري داشته باشد؛ مثلا يکبار در پايان طرح فيلمنامه نوشتم كه در كهريزك آنيک با پسرخواندهاش خداحافظي ميکند. گفتند اين خيلي تلخ و سياهنمايي است. گفتند پايان فيلم بايد اين باشد كه ارمنيها در باشگاه آرارات براي آنيک بزرگداشت ميگيرند! مديران سينمایي و فرهنگي کشور هم در سالن هستند. از ابتدا بخشي از فيلمنامه فيلم سياهوسفيد بود. با آقاي بيضایي صحبت کردم، گفت پيشنهاد بدي نيست بازنويسي کن و ببر. يک روز بلند شدم رفتم سالن باشگاه آرارات و صحنه آخر فيلم را نوشتم. صحنه از اين قرار بود؛ زماني که آنيک با روسري سفيد و موهاي سپيدش در سالن تاريک روي سن ميرود. او تنها فرد حاضر در سالن است که زير نور سفيد ميايستد. گفتند اينکه بدتر شد، خيلي سياهوسفيد است! آن زمان دلشكسته و اشكآلود نزد آقاي بيضايي رفتم و اتفاق را تعريف کردم. ايشان پيشنهاد داد که برو به آنها بگو، هرچه از من ميخواهيد ديكته كنيد و من هم همان را مينويسم. {خنده تلخ}
ميدانيد اشتباه من اين بود که جزئيات تصويري صحنه را نوشته بودم.
تحليل آقاي بيضايي از اين موضوع چه بود؟
شايد درست نيست به نقل از ايشان صحبت کنم، ولي ايشان ميگفتند هرچه ميگويند تو انجام بده. گفت ارزش حقيقي اين فيلمي که ميخواهي بسازي از جنس عکسهاي اندروني ناصرالدينشاه است که بهترين عکسها از آن دوران است؛ از اينکه سنديتي از آن دوران ثبت شده، پس مهم الان ساختهشدن فيلم است نه چيز ديگر. بههرحال آنقدر لفت دادند و من را بردند و آوردند تا اينکه آنيك شفرازيان فوت كرد. شش، هفت ماه، هفتهاي سه روز از صبح تا پنج عصر به كهريزك نزد آنيك ميرفتم تا خاطراتش را مكتوب كنم و همراهش باشم. يكجورهايي دخترش شده بودم. غروب كه برميگشتم، به فارابي ميرفتم، چون آقاي رجبي، مديريت وقت، بعدازظهرها سر کار ميآمد و تا ساعت 11-12 شب منتظر ميماندم تا مجوز، نگاتيو، دوربين و اجازه فيلمبرداري بدهند. از سويي به ارشاد هم میرفتم. زمان آقاي خاكبازان، مديرکل اداره ارزشيابي وقت، فضاي سفت و سختي در آنجا حاکم بود. ميتوانيد تصور کنيد حال روزم را؟ آقاي اسلاميمهر، قائممقام وقت فارابي، يك روز به من گفت: من با شما مشکلي ندارم، حتي شخصا شما را تحسين نیز ميکنم، خيلي پشتكار داريد و من از فيلمنامهتان خيلي خوشم ميآيد. گفتم ببخشيد به يقين من
در زندگي شخصيام هرگز نميآمدم بازار چلوكباب بخورم و با شما آشنا شوم تا شما با من خوب يا بد باشيد. اصلا خوب و بد بودن شخصي در پستي که شما داريد، چه اهميتي دارد. حقيقت اين است که ماههاست ميروم و ميآيم و شما که اين صندلي و اين مسئوليت را داريد، مشكل من را حل نميكنيد. آقاي اسلاميمهر، قائممقام وقت فارابي، از جوابم يکه خورد. گفت: صبر كن آقاي ضرغامي، معاونت وقت سينمایي، بيايد صحبت كنيم. ايشان آمد. آقاي اسلاميمهر، قائممقام وقت فارابي، گفت: الان ميروم صحبت كنم. داخل اتاق كه رفت، متوجه نشد لاي در باز مانده است. ايشان گفت اين بنده خدا گناه دارد هر كار گفتهايم انجام داده، دههابار فيلمنامه را بازنويسي كرده، چه كار كنيم؟ چيز زيادي نميخواهد؛ يک دوربين و چند حلقه نگاتيو كه بيشتر نميخواهد. آقاي ضرغامي گفت: «شما ديوانه شدهايد؟ وقتي در اين مملكت درباره آيتالله كاشاني فيلم ساخته نشده، ميخواهيد درباره يک بازيگر زن ارمني فيلم بسازيد؟ اين مصلحت است؟». ساعت 12 شب بود و از فارابي خارج شدم و تا خانهام گريهكنان دويدم. چند روز بعد آنيك شفرازيان فوت كرد. وقتي ايشان را دفن كرديم. چند قطعه لباس نو داشت که دوستاني مثل
خانم معتمدآريا و من و ديگران برايش خريده بودند، آنها را به ساکنان کهريزک بخشيديم. وسايلش را تحويل گرفتم؛ عکس و وسايل شخصياش يک ساک کوچک بود! تنها دارايي آنيك در ساكش سيمرغ بلورينش بود كه ميخواستم تحويل موزه سينما بدهم، ولي آنهم گم شده بود! ولي بااينحال آرزو دارم يك روز قصه آنيك شفرازيان را بسازم. همان موقع آقاي کيارستمي توصیه کرد با يک رويکرد جدي فيلمنامه را بازنويسي کنم و بسازمش؛ اما آن موقع حالم خيلي بد بود و نااميد بودم.
فيلمنامههاي بعدي چه بود؟
چندين فيلمنامه دارم كه هرکدام قصههاي مشابهی دارند؛ اما بعدياش «تنها بازمانده» است. ساخت فيلم «يه وا» هم کلي طول كشيد. دوره آقاي احمدينژاد فيلمنامه «يه وا» را دادم که تصويبش سالها طول كشيد. آقايان سجاديپور و شمقدري، معاونت سينمايي و مديرکل وقت ارشاد، مشكلشان با من بود. با من مشكل داشتند و دليلش هم مسائل «خانه سينما» بود. بارها فيلمنامه را رد كردند. تا اينكه آقاي روحاني در انتخابات رياستجمهوري پيروز شدند. در دوره آقاي ايوبي خدا را شكر فيلمنامه پروانه ساخت گرفت، ولي سختيهاي تأمين بودجه پيش آمد. براي پروانه ساخت را مديون آقاي تقي قليزاده بهعنوان تهيهكننده فيلم هستم كه ايشان اقدام به گرفتن پروانه ساخت كرد. سرمايه هم با مشارکت مرکز سينمايي ارمنستان، بنياد سينمايي فارابي و سرمايهگذاری بهروز پاکنهاد تأمين شد. اگر اين مشاركت نبود شايد نميتوانستم اين فيلم را بسازم.
فيلم «يه وا» فيلمي عاشقانه و بيادعاست و نشان ميدهد چقدر آدمهايي كه عاشقانه زندگي ميكردند، زندگي و عشقشان به واسطه جنگ بر باد رفت. با وجود فيلماوليبودن، نشان ميدهد فيلمسازي كاربلد پشت آن است. قبل از هرچيز ميخواهم بگويم چرا در جشنواره ملي فيلم فجر به نمايش درنيامد؟ البته خوشبختانه امسال در جشنواره جهاني فيلم فجر پذيرفته شد.
به ما هيچ جواب رسميای ندادند. آن زمان از دبير جشنواره تا اعضاي هيئت انتخاب صحبتهاي متناقضي دراينباره داشتند. حتي گفتند جزء فيلمهاي انتخابشده بوده است. آنچه مهم است، اين است كه هر جشنوارهاي ضوابط خودش را دارد؛ ميتواند فيلمهايي را انتخاب كند يا نكند. وقتي وارد اين بازي ميشوي، قوانين را هم قبول ميكني. قطعا اين حق برايشان محفوظ است كه فيلم را انتخاب كنند يا نكنند؛ اما اين اشكال دارد براي فيلم تصميم بگيرند که چه مسيري را طي کند. شنيدههاي ما اين بود كه بر اين نظر هستند که فيلم خارجي است و بهتر است به جشنواره جهاني فجر برود.
از چه نظر خارجي است؟
من هم متوجه نميشوم؛ چون به گمان من اين فيلم ايراني است؛ اما بازيگر و زبان فيلم ارمني است. در واقع اين فيلم هم ايراني و هم ارمني است.
اما عوامل اصلي فيلم كه ايراني هستند؟
بله. مگر فيلم آمريكايي كه در چين ساخته ميشود، در اسكار آمريكا نيست؟
شايد چون ميگويند زبان آن فيلم انگليسي است.
برعكس بهترين نمونهاش فيلم «مصائب مسيح» مل گيبسون است که زبان فيلم عبري است و بيشتر لوكيشنها در اسرائيل است. پس چه ربطي به سينماي آمريكا دارد. اين منطق كفايت نميكند؟ آيا اين نظريه را كه مثل هر سينماي پيشرفته در هر جاي دنيا، توليدات مشترك ميتواند يكي از فيلدهاي فعاليت سينماي ملي باشد، قبول نداریم؟ اينكه پول تأمين كنيم و مشاركت كشور ديگري را جذب كنيم، به اين معني نيست که فيلم خارجي است.
شما و آقاي قليزاده اعتراض نكرديد؟
خير.
چرا؟
به چه چيز اعتراض كنيم؟ نتيجه چه خواهد شد؟ فكر ميكنم خود فيلم بايد حقانيتش را پيش ببرد. من بايد اعتراض ميكردم كه چه حقانيتي را به اثبات برسانم؟ آقاي قليزاده آن زمان در مصاحبهاي كه داشت، گفت انشاءالله همه فيلمهايي كه انتخاب شدهاند بهتر از «يه وا» باشند. اين آرزوي ما براي سينما بود. كاش در سال گذشته همه فيلمها بهتر از فيلم ما ميبود و ما از ديگر فيلمها ياد ميگرفتيم. حال مخاطب، منتقدان و كارشناسان بايد نظر دهند.
به هرحالت فيلمساز زنبودن، تاوان دارد!
بله. البته خدا را شكر افرادي كه نظرشان براي من خيلي مهم هستند درباره فيلم نظرات بسيار مثبتي دارند. خانم روشنفکر و صاحبتنظري در اولين نمايش فيلم گفت: تو چطور در اين روزها اينطور فكر ميكني؟ اينطور فيلم ميسازي چطور از خودت صيانت ميكني؟ گفتم گريه ميكنم. گفت چه خوب!
قصهاي كه شما انتخاب كردهايد مربوط به كشور ارمنستان است. چرا قصهاي ايراني را انتخاب نكرديد؟ قصه يك زن ارمني كه در ايران است.
بستر زايش قصه جاي ساختهشدنش را ايجاب ميکند. در هر جاي دنيا كه بحران جنگ را از سر گذرانده اين فيلم ميتواند در آنجا ساخته شود. براي من فيلمسازي فقط گفتن يك قصه نيست. كل سينما، درآوردن جنس، فضا، اتمسفر و روابط روي پرده براي من جذاب هستند. صرفا اينها فرهنگي است كه من با آن آشنا هستم و براي فيلم اول فکر ميکردم شايد اجرايش برايم راحتتر خواهد بود.
حس زنانه فيلم دلنشين است. اينكه زني در جنگ عزيزي را از دست ميدهد و وارد دنيايي ميشود كه شناختي از آن ندارد. با اينکه با فرهنگ مردم ارمنستان خيلي آشنا نيستم. ولي كاملا مشخص است كه اين فيلم را يك زن درباره زني ديگر ساخته.
به نظرم مهم نيست اين فيلم در كجا ساخته ميشد. براي من درآوردن حسي كه خودم به موقعيت انساني دارم مهم است. شايد در روزمرگيام مستتر است. هر تجربهاي در روز، هر آن، كه زندگي ميكنم هميشه به نوعي جزء غنائمم براي پرده است. من دفتر كوچكي دارم كه حتي اگر غذايي كه ميخورم طعم خوبي به من بدهد، آن طعم را در دفترم يادداشت ميكنم. دوستي دارم كه ميگويد ميتواني طعم را روي پرده نشان دهي؟ ميگويم نميدانم. اما تجارب حس انساني و ارتباطش روي پرده خيلي برايم وسوسهانگيز است.
ادامه دارد
«يه وا» كه نام يك شخصيت ارمني است، نام فيلم آناهيد آباد است كه در بخش جهاني سيوششمين جشنواره بينالمللي فيلم فجر اكران شد و اين خود انگيزهاي شد كه پاي صحبت فيلمساز مطرح اين سالها بنشينيم.
چرا بعد از سالها دستيار کارگرداني و برنامهريزي در سينما، اينقدر دير به فكر فيلمسازي افتاديد؟
سؤال خوبي است. واقعيت اين است كه آناهيد آباد از روزي كه تحصيلات خود را به اتمام رساند و دستياري را شروع كرد، تصميم به ساختن فيلم داشت.
در چه رشتهاي تحصيل كرديد؟ پس اينهمه تأخير برای چه؟
بعد از فوقديپلم زبان ارمني از دانشسراي تهران، رشته سينما را در دانشگاه تهران خواندم. فكر كردم راه درست، كوتاه و مفيدی كه در فيلمسازي آزمونوخطا نكنم، اين است که به طور عملي کار و تجربه کسب کنم. درواقع براي اينکه خطاها و ضعفهايم را روي پرده نبينم! دستياري را پيشه خود کردم. با اين برنامه كه يكي، دو فيلم دستياري ميكنم و بعد از شناخت از سيکل کامل فيلمسازي، فيلم خودم را خواهم ساخت. سال 1374 براي اولينبار پروانه ساخت گرفتم. همچنين دومين پروانه ساختم را سال 76 دريافت کردم و در سال 1378 مجددا طرحي از من تصويب شد... .
پس چرا فيلمي ساخته نشد؟!
فيلم اولم كه پروانه ساخت گرفت، مستند- داستاني درباره آنيک شفرازيان بود. آنموقع خانم شفرازيان در خانه سالمندان کهريزک بود. ابتدا از سر وظيفه به او سر زدم. خواهش کرد قبل از مرگش جلوي دوربين باشد و بازي و بازيگري کند. طرحي در ذهنم شکل گرفت که بر اساس حقيقت موجود زندگي آنيک فيلمي بسازم. مرحوم كيارستمي باني خير فيلم شد. با آسايشگاه كهريزك و شهرداري هماهنگ كردند و آقاي بيضايي عزيز هم مشاور فيلمنامه شدند. آن زمان آقاي ضرغامي، معاون سينمايي و دکتر رجبي، مديرعامل بنياد سينمايي فارابي بودند. همان زمان فقط به دوربين احتياج داشتم. متأسفانه بزرگترين اشتباهي كه كردم اين بود که به مديريت وقت اطلاع دادم که خانم شفرازيان در كهريزك هستند. از دفتر فارابي تماس گرفتند و گفتند كه از خانم شفرازيان نبايد فيلمبرداري کنيد، چون ما داريم درباره ايشان فيلم ميسازيم و هرگونه فيلمبرداري بايد با هماهنگي مديريت وقت فارابي انجام گيرد، درحاليکه آن فيلمی که برايش دستور منع فيلمبرداري داده بودند، همان فيلمِ من بود! يعني حتي وقتي با هزار بدبختي خارج از فارابي دوربين 16 ميليمتري و نگاتيو هم تهيه کردم، نميتوانستم فيلمبرداري کنم. الان
شايد باورپذير نباشد، ولي... .
يعني آنها نميدانستند شما درباره ايشان فيلم ميسازيد؟
ميدانستند. حتي فيلمنامه، 29 بار بازنويسي شد.
مگر قرار بود چه چيزي را درباره خانم شفرازيان به تصوير بکشيد؟
آن زمان نميفهميدم چرا؟ حقيقت اين بود که ميخواستم خالصانه حقيقت حالوهواي آخرين روزهاي زندگي آنيک را ثبت کنم تا این بازيگر پير و نحيف در آخرين روزهاي زندگياش يك فرصت ديگر براي بازي و بازيگري داشته باشد؛ مثلا يکبار در پايان طرح فيلمنامه نوشتم كه در كهريزك آنيک با پسرخواندهاش خداحافظي ميکند. گفتند اين خيلي تلخ و سياهنمايي است. گفتند پايان فيلم بايد اين باشد كه ارمنيها در باشگاه آرارات براي آنيک بزرگداشت ميگيرند! مديران سينمایي و فرهنگي کشور هم در سالن هستند. از ابتدا بخشي از فيلمنامه فيلم سياهوسفيد بود. با آقاي بيضایي صحبت کردم، گفت پيشنهاد بدي نيست بازنويسي کن و ببر. يک روز بلند شدم رفتم سالن باشگاه آرارات و صحنه آخر فيلم را نوشتم. صحنه از اين قرار بود؛ زماني که آنيک با روسري سفيد و موهاي سپيدش در سالن تاريک روي سن ميرود. او تنها فرد حاضر در سالن است که زير نور سفيد ميايستد. گفتند اينکه بدتر شد، خيلي سياهوسفيد است! آن زمان دلشكسته و اشكآلود نزد آقاي بيضايي رفتم و اتفاق را تعريف کردم. ايشان پيشنهاد داد که برو به آنها بگو، هرچه از من ميخواهيد ديكته كنيد و من هم همان را مينويسم. {خنده تلخ}
ميدانيد اشتباه من اين بود که جزئيات تصويري صحنه را نوشته بودم.
تحليل آقاي بيضايي از اين موضوع چه بود؟
شايد درست نيست به نقل از ايشان صحبت کنم، ولي ايشان ميگفتند هرچه ميگويند تو انجام بده. گفت ارزش حقيقي اين فيلمي که ميخواهي بسازي از جنس عکسهاي اندروني ناصرالدينشاه است که بهترين عکسها از آن دوران است؛ از اينکه سنديتي از آن دوران ثبت شده، پس مهم الان ساختهشدن فيلم است نه چيز ديگر. بههرحال آنقدر لفت دادند و من را بردند و آوردند تا اينکه آنيك شفرازيان فوت كرد. شش، هفت ماه، هفتهاي سه روز از صبح تا پنج عصر به كهريزك نزد آنيك ميرفتم تا خاطراتش را مكتوب كنم و همراهش باشم. يكجورهايي دخترش شده بودم. غروب كه برميگشتم، به فارابي ميرفتم، چون آقاي رجبي، مديريت وقت، بعدازظهرها سر کار ميآمد و تا ساعت 11-12 شب منتظر ميماندم تا مجوز، نگاتيو، دوربين و اجازه فيلمبرداري بدهند. از سويي به ارشاد هم میرفتم. زمان آقاي خاكبازان، مديرکل اداره ارزشيابي وقت، فضاي سفت و سختي در آنجا حاکم بود. ميتوانيد تصور کنيد حال روزم را؟ آقاي اسلاميمهر، قائممقام وقت فارابي، يك روز به من گفت: من با شما مشکلي ندارم، حتي شخصا شما را تحسين نیز ميکنم، خيلي پشتكار داريد و من از فيلمنامهتان خيلي خوشم ميآيد. گفتم ببخشيد به يقين من
در زندگي شخصيام هرگز نميآمدم بازار چلوكباب بخورم و با شما آشنا شوم تا شما با من خوب يا بد باشيد. اصلا خوب و بد بودن شخصي در پستي که شما داريد، چه اهميتي دارد. حقيقت اين است که ماههاست ميروم و ميآيم و شما که اين صندلي و اين مسئوليت را داريد، مشكل من را حل نميكنيد. آقاي اسلاميمهر، قائممقام وقت فارابي، از جوابم يکه خورد. گفت: صبر كن آقاي ضرغامي، معاونت وقت سينمایي، بيايد صحبت كنيم. ايشان آمد. آقاي اسلاميمهر، قائممقام وقت فارابي، گفت: الان ميروم صحبت كنم. داخل اتاق كه رفت، متوجه نشد لاي در باز مانده است. ايشان گفت اين بنده خدا گناه دارد هر كار گفتهايم انجام داده، دههابار فيلمنامه را بازنويسي كرده، چه كار كنيم؟ چيز زيادي نميخواهد؛ يک دوربين و چند حلقه نگاتيو كه بيشتر نميخواهد. آقاي ضرغامي گفت: «شما ديوانه شدهايد؟ وقتي در اين مملكت درباره آيتالله كاشاني فيلم ساخته نشده، ميخواهيد درباره يک بازيگر زن ارمني فيلم بسازيد؟ اين مصلحت است؟». ساعت 12 شب بود و از فارابي خارج شدم و تا خانهام گريهكنان دويدم. چند روز بعد آنيك شفرازيان فوت كرد. وقتي ايشان را دفن كرديم. چند قطعه لباس نو داشت که دوستاني مثل
خانم معتمدآريا و من و ديگران برايش خريده بودند، آنها را به ساکنان کهريزک بخشيديم. وسايلش را تحويل گرفتم؛ عکس و وسايل شخصياش يک ساک کوچک بود! تنها دارايي آنيك در ساكش سيمرغ بلورينش بود كه ميخواستم تحويل موزه سينما بدهم، ولي آنهم گم شده بود! ولي بااينحال آرزو دارم يك روز قصه آنيك شفرازيان را بسازم. همان موقع آقاي کيارستمي توصیه کرد با يک رويکرد جدي فيلمنامه را بازنويسي کنم و بسازمش؛ اما آن موقع حالم خيلي بد بود و نااميد بودم.
فيلمنامههاي بعدي چه بود؟
چندين فيلمنامه دارم كه هرکدام قصههاي مشابهی دارند؛ اما بعدياش «تنها بازمانده» است. ساخت فيلم «يه وا» هم کلي طول كشيد. دوره آقاي احمدينژاد فيلمنامه «يه وا» را دادم که تصويبش سالها طول كشيد. آقايان سجاديپور و شمقدري، معاونت سينمايي و مديرکل وقت ارشاد، مشكلشان با من بود. با من مشكل داشتند و دليلش هم مسائل «خانه سينما» بود. بارها فيلمنامه را رد كردند. تا اينكه آقاي روحاني در انتخابات رياستجمهوري پيروز شدند. در دوره آقاي ايوبي خدا را شكر فيلمنامه پروانه ساخت گرفت، ولي سختيهاي تأمين بودجه پيش آمد. براي پروانه ساخت را مديون آقاي تقي قليزاده بهعنوان تهيهكننده فيلم هستم كه ايشان اقدام به گرفتن پروانه ساخت كرد. سرمايه هم با مشارکت مرکز سينمايي ارمنستان، بنياد سينمايي فارابي و سرمايهگذاری بهروز پاکنهاد تأمين شد. اگر اين مشاركت نبود شايد نميتوانستم اين فيلم را بسازم.
فيلم «يه وا» فيلمي عاشقانه و بيادعاست و نشان ميدهد چقدر آدمهايي كه عاشقانه زندگي ميكردند، زندگي و عشقشان به واسطه جنگ بر باد رفت. با وجود فيلماوليبودن، نشان ميدهد فيلمسازي كاربلد پشت آن است. قبل از هرچيز ميخواهم بگويم چرا در جشنواره ملي فيلم فجر به نمايش درنيامد؟ البته خوشبختانه امسال در جشنواره جهاني فيلم فجر پذيرفته شد.
به ما هيچ جواب رسميای ندادند. آن زمان از دبير جشنواره تا اعضاي هيئت انتخاب صحبتهاي متناقضي دراينباره داشتند. حتي گفتند جزء فيلمهاي انتخابشده بوده است. آنچه مهم است، اين است كه هر جشنوارهاي ضوابط خودش را دارد؛ ميتواند فيلمهايي را انتخاب كند يا نكند. وقتي وارد اين بازي ميشوي، قوانين را هم قبول ميكني. قطعا اين حق برايشان محفوظ است كه فيلم را انتخاب كنند يا نكنند؛ اما اين اشكال دارد براي فيلم تصميم بگيرند که چه مسيري را طي کند. شنيدههاي ما اين بود كه بر اين نظر هستند که فيلم خارجي است و بهتر است به جشنواره جهاني فجر برود.
از چه نظر خارجي است؟
من هم متوجه نميشوم؛ چون به گمان من اين فيلم ايراني است؛ اما بازيگر و زبان فيلم ارمني است. در واقع اين فيلم هم ايراني و هم ارمني است.
اما عوامل اصلي فيلم كه ايراني هستند؟
بله. مگر فيلم آمريكايي كه در چين ساخته ميشود، در اسكار آمريكا نيست؟
شايد چون ميگويند زبان آن فيلم انگليسي است.
برعكس بهترين نمونهاش فيلم «مصائب مسيح» مل گيبسون است که زبان فيلم عبري است و بيشتر لوكيشنها در اسرائيل است. پس چه ربطي به سينماي آمريكا دارد. اين منطق كفايت نميكند؟ آيا اين نظريه را كه مثل هر سينماي پيشرفته در هر جاي دنيا، توليدات مشترك ميتواند يكي از فيلدهاي فعاليت سينماي ملي باشد، قبول نداریم؟ اينكه پول تأمين كنيم و مشاركت كشور ديگري را جذب كنيم، به اين معني نيست که فيلم خارجي است.
شما و آقاي قليزاده اعتراض نكرديد؟
خير.
چرا؟
به چه چيز اعتراض كنيم؟ نتيجه چه خواهد شد؟ فكر ميكنم خود فيلم بايد حقانيتش را پيش ببرد. من بايد اعتراض ميكردم كه چه حقانيتي را به اثبات برسانم؟ آقاي قليزاده آن زمان در مصاحبهاي كه داشت، گفت انشاءالله همه فيلمهايي كه انتخاب شدهاند بهتر از «يه وا» باشند. اين آرزوي ما براي سينما بود. كاش در سال گذشته همه فيلمها بهتر از فيلم ما ميبود و ما از ديگر فيلمها ياد ميگرفتيم. حال مخاطب، منتقدان و كارشناسان بايد نظر دهند.
به هرحالت فيلمساز زنبودن، تاوان دارد!
بله. البته خدا را شكر افرادي كه نظرشان براي من خيلي مهم هستند درباره فيلم نظرات بسيار مثبتي دارند. خانم روشنفکر و صاحبتنظري در اولين نمايش فيلم گفت: تو چطور در اين روزها اينطور فكر ميكني؟ اينطور فيلم ميسازي چطور از خودت صيانت ميكني؟ گفتم گريه ميكنم. گفت چه خوب!
قصهاي كه شما انتخاب كردهايد مربوط به كشور ارمنستان است. چرا قصهاي ايراني را انتخاب نكرديد؟ قصه يك زن ارمني كه در ايران است.
بستر زايش قصه جاي ساختهشدنش را ايجاب ميکند. در هر جاي دنيا كه بحران جنگ را از سر گذرانده اين فيلم ميتواند در آنجا ساخته شود. براي من فيلمسازي فقط گفتن يك قصه نيست. كل سينما، درآوردن جنس، فضا، اتمسفر و روابط روي پرده براي من جذاب هستند. صرفا اينها فرهنگي است كه من با آن آشنا هستم و براي فيلم اول فکر ميکردم شايد اجرايش برايم راحتتر خواهد بود.
حس زنانه فيلم دلنشين است. اينكه زني در جنگ عزيزي را از دست ميدهد و وارد دنيايي ميشود كه شناختي از آن ندارد. با اينکه با فرهنگ مردم ارمنستان خيلي آشنا نيستم. ولي كاملا مشخص است كه اين فيلم را يك زن درباره زني ديگر ساخته.
به نظرم مهم نيست اين فيلم در كجا ساخته ميشد. براي من درآوردن حسي كه خودم به موقعيت انساني دارم مهم است. شايد در روزمرگيام مستتر است. هر تجربهاي در روز، هر آن، كه زندگي ميكنم هميشه به نوعي جزء غنائمم براي پرده است. من دفتر كوچكي دارم كه حتي اگر غذايي كه ميخورم طعم خوبي به من بدهد، آن طعم را در دفترم يادداشت ميكنم. دوستي دارم كه ميگويد ميتواني طعم را روي پرده نشان دهي؟ ميگويم نميدانم. اما تجارب حس انساني و ارتباطش روي پرده خيلي برايم وسوسهانگيز است.
ادامه دارد