|

اصغر فرهادي: به پنه‌لوپه و خاوير گفتم با احساساتشان براي من بازي کنند

فيلم‌هايم تلخ هستند؛ ولي تاريک نه

ترجمه: سجاد فيروزي

اصغر فرهادي، کارگردان سرشناس ايراني که به مناسبت اجراي اثر تازه‌اش در فستيوال کن، به فرانسه رفته، گفت‌وگوهاي متعددي با رسانه‌هاي اين کشور درباره «همه مي‌دانند» داشته است. فرهادي در يکي از گفت‌وگوهاي تقريبا بلندش به «لوپاريزين» درباره چگونگي شکل‌گيري اين فيلم صحبت کرده است. او در ادامه به مباحث مختلفي از جمله همکاري با پنه‌لوپه کروز و خاوير باردم هم اشاره کرده و درباره برداشت متفاوت مخاطب نسبت به فيلم تازه‌اش هم صحبت کرده است. در زير بخشي از اين گفت‌وگو را که با «لوپاريزين» صورت گرفته از نظر مي‌گذرانيد.

«همه مي‌دانند» چطور شکل گرفت؟
بعد از اينکه فيلم سومم به نام چهارشنبه‌سوري تمام شد، به همراه خانواده‌ام سفري به جنوب اسپانيا داشتيم. آنجا يک اعلاميه با عکس يک بچه ديديم. سارينا، يکي از دخترهايم که آن‌موقع چهارسالش بود از من درباره آن بچه سؤال پرسيد. مترجم ما برايش توضيح داد که اين بچه گم شده و والدينش به دنبالش مي‌گردند. دخترم در تمام طول سفر ترسيده بود و لحظه‌اي از من جدا نمي‌شد. آن خاطره در ذهنم حک شده بود. بعد از اتمام فيلم «گذشته»، به سرم زد تا داستان «همه مي‌دانند» را بنويسم. از آنجا که مي‌خواستم فيلم فروشنده را بسازم، اين پروژه را براي زمان اندکي به حالت تعليق درآوردم و بعد دوباره به سراغش رفتم.
چرا اين اثر را در اسپانيا فيلم‌برداري کرديد؟
داستان اين فيلم مي‌توانست هرجايي رخ دهد ولي انتخاب اسپانيا از نظر خودم کاملا روشن بود. اسپانيا کشوري است که بي‌نهايت دوستش دارم. اين‌طور حس مي‌کنم که اسپانيايي‌ها از لحاظ موضوعات عاطفي و فرهنگي خيلي به ايراني‌ها نزديک هستند. مردم اين کشور خيلي راحت احساساتشان را بيان مي‌کنند. با اسپانيا احساس آشنايي مي‌کردم.
اينکه بخواهيد از پنه‌لوپه کروز و خاوير باردم هم در اين فيلم استفاده کنيد، برايتان امري آشکار و بديهي بود؟
بله. بازي آنها را خيلي تحسين مي‌کنم؛ حالا چه فيلم‌هايي که پنه‌لوپه براي پدرو آلمودوار بازي کرده يا چه آثاري که خاوير براي برادران کوئن نقش‌آفريني کرده است. اين دو بازيگران بسيار مستعدي هستند که توانايي جان‌دادن به شخصيت‌هاي مختلف را دارند. البته چهره‌اي دارند که خيلي سريع حس همدردي را نشان مي‌دهد. اين‌طور ديگر مخاطب هم نيازي ندارد خودش را جاي شخصيت‌هاي فيلم بگذارد. اين موضوع براي من خيلي اهميت دارد که بازيگرانم حرارت و اشتياقشان را در صحنه فيلم‌برداري آزاد کنند و آن را به تصوير بکشند.
همکاري‌تان با هنرپيشه‌ها زمان تصويربرداري چگونه است؟ آدمي هستيد که زياد دستور مي‌دهيد؟
با بازيگرانم زياد حرف مي‌زنم. بعضي وقت‌ها درباره موضوعاتي با آنها حرف مي‌زنم که ارتباطي با نقش‌هايشان ندارد. دنبال راهکاري مي‌گردم که از آن طريق هنرپيشه‌ها نزديک به زندگي واقعي باشند. دوست ندارم خيلي به شيوه سينمايي بازي کنند. تلاش مي‌کنم فيلترهايي که سينما به وجود آورده و هنرپيشه‌ها را از واقعيت دور مي‌کند از بين ببرم. خاوير باردم به من گفت از بازي‌کردن در اين فيلم خيلي خوشحال و راضي است چون باعث شده صداقت و رک‌گويي که درون هر يک از ماست، نمايان شود.
و شما در اين راه چطور به پنه‌لوپه و خاوير کمک کرديد؟
از آنها خواستم با احساساتشان بازي کنند. براي آنها خاطره و داستان تعريف کردم... به پنه‌لوپه گفتم نقش «لورا» را طوري بازي کند که انگار گرگي است که بچه‌اش گم شده و براي نجات‌دادنش حاضر است به بقيه حمله کند. نمي‌خواستم نقش يک مادر منفعل که غرق در غم و اندوه است را بازي کند. در بعضي از صحنه‌ها مي‌بينيم که او درست مثل يک گرگ نشسته است. براي خاوير هم توضيح دادم که نقشش، نقش يک بچه پاک است که هيبت يک آدم 40ساله را دارد. مردي ساده که در شرايط بسيار دشواري گير کرده است.
حذف فيلترهايي که صحبتش را کرديد براي ستاره‌هاي هاليوود کار سخت‌تري است؟
تجربه‌اي که در اين راه با خاوير و پنه‌لوپه به دست آوردم نشان مي‌دهد که نه. در اين فيلم پنه‌لوپه تقريبا هرگز آرايش ندارد. او خيلي راضي بود و به اين نتيجه رسيده بود که اين نقش خيلي بيشتر به خودش شبيه است.
با وجود آدم‌ربايي اوليه، «همه مي‌دانند» فيلمي پليسي نيست...
خب به همين خاطر است که اين داستان بلندتر مي‌شود. شبِ همان آدم‌ربايي مي‌شد چند پليس را در صحنه ببينيم ولي اين موضوع مي‌توانست بقيه شخصيت‌ها را بيش از اندازه منفعل کند. بايد دليلي پيدا مي‌کردم که اين خانواده به پليس زنگ نزند، چون چيزي که برايم جالب است اين است که چطور اين شرايط بحراني مي‌تواند واقعيت‌هاي آدمي را برملا کند؛ اين همان موضوعي بود که مي‌خواستم درباره‌اش صحبت کنم.
در نهايت هم فيلمي درباره رازهاي متعدد شد. رازهايي که يک خانواده را از هم جدا مي‌کند يا آنها را به هم متصل مي‌کند...
همه چيز بستگي به نگاه شما به فيلم دارد. بعضي از تماشاگران در اينجا به دنبال ديدن فيلمي در گذر زمان هستند. المان‌هاي زيادي است که به اين موضوع اشاره دارد: مثلا همان صحنه اول که يک ساعت را نشان مي‌دهد. بعضي‌ها فکر مي‌کنند فيلم درباره اعتقاد و ايمان است. اين‌طوري پاکو (خاوير باردم)، آدمي که به دين اعتقادي ندارد و الخاندرو (ريکاردو دارين) در شرايط و در مواجهه با سؤالات متافيزيکي واکنش‌هاي مختلفي نشان مي‌دهند. بعضي ديگر هم به اين فکر مي‌کنند که اين فيلم درباره واقعيت و رازها حرف مي‌زند؛ رازي که برملا شده ولي برملاشدنش، اسرار ديگري را فاش مي‌کند.
براي شما اهميت دارد که مخاطب نتواند يک مفهوم واحد از فيلم برداشت کند؟
بله، چون سينما بايد شبيه به زندگي باشد و زندگي هم هيچ وقت برداشت يکپارچه و واحدي را به آدم عرضه نمي‌کند. هميشه دنبال نوشتن و توصيف‌کردن شرايطي هستم که ديدگاه‌هاي زيادي را عرضه مي‌کند و اين‌طوري تماشاگر را آزاد مي‌گذارد تا به شيوه‌اي که دوست دارد فيلم من را برداشت کند.
غالبا عنوان مي‌شود فيلم‌هاي شما خيلي فضاي تاريکي دارد. «همه مي‌دانند» هم از اين قاعده مستثني نيست...
فيلم‌هاي من تلخ است ولي تاريک نه. در «همه مي‌دانند» يک‌سري واقعيت‌ها برملا مي‌شود و در پايان فيلم شخصيت‌ها آگاهي بيشتري دارند. براي رسيدن به اين موضوع آنها بايد بخشي از راحتي و زندگي‌شان را قرباني کنند. اين موضوع کمي تلخي به وجود مي‌آورد ولي تاريک نيست، اين قانون تراژدي است.
ولي فهميدن واقعيت مدنظر، شخصيت‌هاي داستان را ديگر خوشحال نمي‌کند...
درست است ولي با وجود اين درد، آنها ترجيح مي‌دهند واقعيت را بدانند. به همين خاطر است که در صحنه آخر، پاکو (خاوير باردم) با وجود تمام به‌چيزهايي که از دست داده، لبخند مي‌زند. آدمي ذاتا تمايل دارد واقعيت را بداند.
سومين باري است که براي کن انتخاب مي‌شوید. اين موضوع چه احساسي در درونتان به وجود مي‌آورد؟
بابتش خيلي خوشحالم. اين فيلم را در فضاي فرهنگي متفاوت با فرهنگ خودم ساخته‌ام و به نوعي ريسک کردم. خب، نمايش‌دادن اين فيلم در کن، آغاز يک موفقيت است.

اصغر فرهادي، کارگردان سرشناس ايراني که به مناسبت اجراي اثر تازه‌اش در فستيوال کن، به فرانسه رفته، گفت‌وگوهاي متعددي با رسانه‌هاي اين کشور درباره «همه مي‌دانند» داشته است. فرهادي در يکي از گفت‌وگوهاي تقريبا بلندش به «لوپاريزين» درباره چگونگي شکل‌گيري اين فيلم صحبت کرده است. او در ادامه به مباحث مختلفي از جمله همکاري با پنه‌لوپه کروز و خاوير باردم هم اشاره کرده و درباره برداشت متفاوت مخاطب نسبت به فيلم تازه‌اش هم صحبت کرده است. در زير بخشي از اين گفت‌وگو را که با «لوپاريزين» صورت گرفته از نظر مي‌گذرانيد.

«همه مي‌دانند» چطور شکل گرفت؟
بعد از اينکه فيلم سومم به نام چهارشنبه‌سوري تمام شد، به همراه خانواده‌ام سفري به جنوب اسپانيا داشتيم. آنجا يک اعلاميه با عکس يک بچه ديديم. سارينا، يکي از دخترهايم که آن‌موقع چهارسالش بود از من درباره آن بچه سؤال پرسيد. مترجم ما برايش توضيح داد که اين بچه گم شده و والدينش به دنبالش مي‌گردند. دخترم در تمام طول سفر ترسيده بود و لحظه‌اي از من جدا نمي‌شد. آن خاطره در ذهنم حک شده بود. بعد از اتمام فيلم «گذشته»، به سرم زد تا داستان «همه مي‌دانند» را بنويسم. از آنجا که مي‌خواستم فيلم فروشنده را بسازم، اين پروژه را براي زمان اندکي به حالت تعليق درآوردم و بعد دوباره به سراغش رفتم.
چرا اين اثر را در اسپانيا فيلم‌برداري کرديد؟
داستان اين فيلم مي‌توانست هرجايي رخ دهد ولي انتخاب اسپانيا از نظر خودم کاملا روشن بود. اسپانيا کشوري است که بي‌نهايت دوستش دارم. اين‌طور حس مي‌کنم که اسپانيايي‌ها از لحاظ موضوعات عاطفي و فرهنگي خيلي به ايراني‌ها نزديک هستند. مردم اين کشور خيلي راحت احساساتشان را بيان مي‌کنند. با اسپانيا احساس آشنايي مي‌کردم.
اينکه بخواهيد از پنه‌لوپه کروز و خاوير باردم هم در اين فيلم استفاده کنيد، برايتان امري آشکار و بديهي بود؟
بله. بازي آنها را خيلي تحسين مي‌کنم؛ حالا چه فيلم‌هايي که پنه‌لوپه براي پدرو آلمودوار بازي کرده يا چه آثاري که خاوير براي برادران کوئن نقش‌آفريني کرده است. اين دو بازيگران بسيار مستعدي هستند که توانايي جان‌دادن به شخصيت‌هاي مختلف را دارند. البته چهره‌اي دارند که خيلي سريع حس همدردي را نشان مي‌دهد. اين‌طور ديگر مخاطب هم نيازي ندارد خودش را جاي شخصيت‌هاي فيلم بگذارد. اين موضوع براي من خيلي اهميت دارد که بازيگرانم حرارت و اشتياقشان را در صحنه فيلم‌برداري آزاد کنند و آن را به تصوير بکشند.
همکاري‌تان با هنرپيشه‌ها زمان تصويربرداري چگونه است؟ آدمي هستيد که زياد دستور مي‌دهيد؟
با بازيگرانم زياد حرف مي‌زنم. بعضي وقت‌ها درباره موضوعاتي با آنها حرف مي‌زنم که ارتباطي با نقش‌هايشان ندارد. دنبال راهکاري مي‌گردم که از آن طريق هنرپيشه‌ها نزديک به زندگي واقعي باشند. دوست ندارم خيلي به شيوه سينمايي بازي کنند. تلاش مي‌کنم فيلترهايي که سينما به وجود آورده و هنرپيشه‌ها را از واقعيت دور مي‌کند از بين ببرم. خاوير باردم به من گفت از بازي‌کردن در اين فيلم خيلي خوشحال و راضي است چون باعث شده صداقت و رک‌گويي که درون هر يک از ماست، نمايان شود.
و شما در اين راه چطور به پنه‌لوپه و خاوير کمک کرديد؟
از آنها خواستم با احساساتشان بازي کنند. براي آنها خاطره و داستان تعريف کردم... به پنه‌لوپه گفتم نقش «لورا» را طوري بازي کند که انگار گرگي است که بچه‌اش گم شده و براي نجات‌دادنش حاضر است به بقيه حمله کند. نمي‌خواستم نقش يک مادر منفعل که غرق در غم و اندوه است را بازي کند. در بعضي از صحنه‌ها مي‌بينيم که او درست مثل يک گرگ نشسته است. براي خاوير هم توضيح دادم که نقشش، نقش يک بچه پاک است که هيبت يک آدم 40ساله را دارد. مردي ساده که در شرايط بسيار دشواري گير کرده است.
حذف فيلترهايي که صحبتش را کرديد براي ستاره‌هاي هاليوود کار سخت‌تري است؟
تجربه‌اي که در اين راه با خاوير و پنه‌لوپه به دست آوردم نشان مي‌دهد که نه. در اين فيلم پنه‌لوپه تقريبا هرگز آرايش ندارد. او خيلي راضي بود و به اين نتيجه رسيده بود که اين نقش خيلي بيشتر به خودش شبيه است.
با وجود آدم‌ربايي اوليه، «همه مي‌دانند» فيلمي پليسي نيست...
خب به همين خاطر است که اين داستان بلندتر مي‌شود. شبِ همان آدم‌ربايي مي‌شد چند پليس را در صحنه ببينيم ولي اين موضوع مي‌توانست بقيه شخصيت‌ها را بيش از اندازه منفعل کند. بايد دليلي پيدا مي‌کردم که اين خانواده به پليس زنگ نزند، چون چيزي که برايم جالب است اين است که چطور اين شرايط بحراني مي‌تواند واقعيت‌هاي آدمي را برملا کند؛ اين همان موضوعي بود که مي‌خواستم درباره‌اش صحبت کنم.
در نهايت هم فيلمي درباره رازهاي متعدد شد. رازهايي که يک خانواده را از هم جدا مي‌کند يا آنها را به هم متصل مي‌کند...
همه چيز بستگي به نگاه شما به فيلم دارد. بعضي از تماشاگران در اينجا به دنبال ديدن فيلمي در گذر زمان هستند. المان‌هاي زيادي است که به اين موضوع اشاره دارد: مثلا همان صحنه اول که يک ساعت را نشان مي‌دهد. بعضي‌ها فکر مي‌کنند فيلم درباره اعتقاد و ايمان است. اين‌طوري پاکو (خاوير باردم)، آدمي که به دين اعتقادي ندارد و الخاندرو (ريکاردو دارين) در شرايط و در مواجهه با سؤالات متافيزيکي واکنش‌هاي مختلفي نشان مي‌دهند. بعضي ديگر هم به اين فکر مي‌کنند که اين فيلم درباره واقعيت و رازها حرف مي‌زند؛ رازي که برملا شده ولي برملاشدنش، اسرار ديگري را فاش مي‌کند.
براي شما اهميت دارد که مخاطب نتواند يک مفهوم واحد از فيلم برداشت کند؟
بله، چون سينما بايد شبيه به زندگي باشد و زندگي هم هيچ وقت برداشت يکپارچه و واحدي را به آدم عرضه نمي‌کند. هميشه دنبال نوشتن و توصيف‌کردن شرايطي هستم که ديدگاه‌هاي زيادي را عرضه مي‌کند و اين‌طوري تماشاگر را آزاد مي‌گذارد تا به شيوه‌اي که دوست دارد فيلم من را برداشت کند.
غالبا عنوان مي‌شود فيلم‌هاي شما خيلي فضاي تاريکي دارد. «همه مي‌دانند» هم از اين قاعده مستثني نيست...
فيلم‌هاي من تلخ است ولي تاريک نه. در «همه مي‌دانند» يک‌سري واقعيت‌ها برملا مي‌شود و در پايان فيلم شخصيت‌ها آگاهي بيشتري دارند. براي رسيدن به اين موضوع آنها بايد بخشي از راحتي و زندگي‌شان را قرباني کنند. اين موضوع کمي تلخي به وجود مي‌آورد ولي تاريک نيست، اين قانون تراژدي است.
ولي فهميدن واقعيت مدنظر، شخصيت‌هاي داستان را ديگر خوشحال نمي‌کند...
درست است ولي با وجود اين درد، آنها ترجيح مي‌دهند واقعيت را بدانند. به همين خاطر است که در صحنه آخر، پاکو (خاوير باردم) با وجود تمام به‌چيزهايي که از دست داده، لبخند مي‌زند. آدمي ذاتا تمايل دارد واقعيت را بداند.
سومين باري است که براي کن انتخاب مي‌شوید. اين موضوع چه احساسي در درونتان به وجود مي‌آورد؟
بابتش خيلي خوشحالم. اين فيلم را در فضاي فرهنگي متفاوت با فرهنگ خودم ساخته‌ام و به نوعي ريسک کردم. خب، نمايش‌دادن اين فيلم در کن، آغاز يک موفقيت است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها