|

ميراث ماركس برای امروز

امروز كدام بخش از افكار ماركس زنده و كدام‌يك مرده است؟ اين پرسشي است كه جاناتان ولف در كتاب کم‌حجم و مختصر «چرا امروز مارکس را بايد خواند» با قلمي شيوا و روان به آن پاسخ مي‌گويد. بسياري از جنبه‌هاي جهان کنوني و تاريخ انديشه را نمي‌توان بدون داشتن درک حداقلي از چارچوب کلي انديشه‌هاي مارکس بازشناخت بااين‌همه در ابتداي قرن بيست‌ويکم بايد پرسيد كدام بخش از انديشه ماركس با گذشت زمان هنوز به کار مي‌آيد.
در فصل اول، نوشته‌هاي مارکس جوان را مي‌خوانيم که عمدتا فلسفي‌تر و داراي بار سياسي تندتري‌اند. نوشته‌هاي او در اين دوران، موضوعات متنوعي را از جمله مذهب، فلسفه ماترياليسم تاريخي، بيگانگي، پول و اعتبار، ليبراليسم و آزادسازي شامل مي‌شود. فقط بخش کوچکي از اين نوشته‌ها در زمان حيات مارکس منتشر شد. بخش مهمي از نوشته‌هاي منتشرنشده که با عنوان‌هاي مختلفی مثل «دست‌نوشته‌هاي ١٨٤٤»، «دست‌نوشته‌هاي پاريس» و «دست‌نوشته‌هاي اقتصادي و فلسفي» خوانده مي‌شوند آميزه‌اي از يادداشت‌هاي خواندني و تاملات بعدي مارکس‌اند که موضوعات مختلفي در آنها به بحث گذاشته مي‌شود. يکي از اين موضوعات دين است. دين هيچ‌گاه مساله اصلي مارکس نبوده است و او هرگز پژوهش يا متن مستقلي که به دين پرداخته باشد، ننوشت. مباحث مارکس درخصوص دين، به صورت پراکنده در آثار گوناگوني نظير «ايدئولوژي آلماني»، «درباره مساله يهود» و «نقد فلسفه حق هگل» و «تزهايي درباره فوئرباخ» طرح شده‌اند. ولف نيز اين بخش را با نوشته‌هاي ابتدايي مارکس آغاز مي‌کند که به دنبال بحث‌وجدل‌هاي هگلي‌هاي جوان درباره مذهب شکل گرفته بود.
يکي ديگر از موضوعاتي که درباره دوران مارکس جوان در کتاب به آن پرداخته مي‌شود، نقد موشكافانه او از ليبراليسم است. مارکس تنها فرد از ميان معاصران خود نبود که از سيستم وقت در آلمان انتقاد مي‌کرد. به گفته مارکس، اين سيستم هم به لحاظ سياسي و هم اقتصادي عقب‌مانده بود و فقط در فلسفه سرآمد ديگران محسوب مي‌شد. بنابراين نياز به تغييرات بزرگ سياسي و اقتصادي با اولويت اصلاحات سياسي وجود داشت. زيرا افزون بر گرفتاري‌هاي مشترك با ديگر كشورهاي پيشرفته دشواري‌هاي خاص خود را نيز داشت. آلمان، و به‌ويژه پروس، قوانين تبعيض‌آميزي داشت كه درك آن حتي امروزه نيز براي بسياري دشوار است. بيشترين بحثي كه پيرامون «مساله يهود» مطرح بود از نظر يهوديان موضوع تبعيض‌هاي غيرقانوني بود و آنها نمي‌توانستند بدون نفي مذهب خود وارد شغل‌هاي معيني شوند. سرمايه‌داري از نظر مارکس جوان يک رژيم سراسر مملو از بيگانگي است که مذهب، دولت، کار، پول و روابط انسان را دربر مي‌گيرد. آزادي سياسي ليبرالي در تحليل نهايي، اوضاع را از برخي جهات حتي بدتر هم مي‌کند، اگرچه از بسياري جهات پيشرفتي واقعي به شمار آيد. سرمايه‌داري در دوره بسيار کوتاهي چنين ثروت انبوه مادي، معنوي و فرهنگي را انباشت کرده ولي نمي‌توانست چنين ثروتي را انباشت کند بدون اينکه در آن واحد نابرابري توليد کند.
در فصل دوم به ايده‌هايي پرداخته مي‌شود که انگلس در سخنراني مشهور خود بر سر مزار مارکس به‌عنوان چکيده زندگي مارکس مطرح کرده بود؛ يعني تحليل اقتصادي مارکس و تئوري تاريخ او که شامل پيش‌بيني‌اش داير بر لزوم پايان‌دادن به نظام سرمايه‌داري مي‌شود. مارکس معتقد بود بالاخره جامعه موجود با يک نظام کمونيستي جايگزين خواهد شد که دولت «بيگانه‌شده» را پشت‌سر بگذارد و اين با انقلاب پرولتري به دست خواهد آمد. از اواسط دهه١٨٥٠، مارکس توجه و تمرکز خود را معطوف به تحليل اقتصادي سرمايه‌داري کرد و پس از نوشتن چند دست‌نوشته منتشرشده و نشده، سرانجام جلد اول شاهکار خود «سرمايه» را در ١٨٦٧ منتشر کرد. از آن به‌بعد مارکس به درآميختن تئوري اقتصادي‌اش با مبارزه و تبليغ سياسي ادامه داد.
مفسران همواره تفاوت‌هايي را بين مارکس و انگلس مطرح مي‌کنند، بنابراين موضوع تفسير مارکس هنوز هم گشوده است. با اين اوصاف، جاناتان ولف همانطور که خود در مقدمه اعلام مي‌کند روايت غالب مارکسيستي از مارکس و مارکس «انگلسي‌شده» را در فصول اول و به‌ويژه فصل دوم توضيح مي‌دهد و در فصل نهايي به نقد خود از برخي مفاهيم از جمله ارزش اضافی و ماترياليسم تاريخي مي‌پردازد. نظریه تاريخ يکي از نقاط فلسفه مارکس است که ولف به نقد مي‌کشد. نظریه تاريخ با اين مدعا آغاز مي‌شود که نيروهاي توليد انساني در سراسر تاريخ گرايش به رشد دارند و اينکه با پيش‌بردن يا بازداشتن آن رشد، اشکال مختلف جامعه ظهور و سقوط مي‌کند. مارکس به طور مشخص‌تر مدعي شد زماني خواهد رسيد که سرمايه‌داري مانع رشد بيشتر نيروهاي توليد خواهد شد و در نتيجه، به پايان راه خود خواهد رسيد و جاي خود را به کمونيسم خواهد داد. ولف مي‌پرسد: «چرا سرمايه‌داري نبايد تا ابد پايدار بماند و به آرامي خود را با نيروهاي توليد رشد‌يابنده سازگار کند؟ استدلال مارکس که چنين امري به وقوع نخواهد پيوست مبتني‌بر نرخ کاهنده سود و بحران‌هاي هرلحظه تشديد‌شونده سرمايه‌داري است. اما سرمايه‌داري تا به حال ثابت کرده که طوفان‌هايي را پشت‌سر گذاشته و از سويي، قانون نرخ کاهنده سود به ندرت ماندگار بوده است.» يکي ديگر از بخش‌هاي تفکر مارکسيستي که ولف نقد می‌کند جزميت‌گرايي اقتصادي است. «در جهان واقعي با گروه‌هايي سروکار داريم که به دلايل گوناگون با يکديگر در تضادند. نژاد، مذهب، مليت و جنسيت، همه موجد اختلافات و مبارزات بوده‌اند. پاسخ مارکسيست‌ها اين است که همه ديگر مبارزات در اساس خود، ريشه و پايه اقتصادي دارند. اما اين گفته در نهايت صرفا جزم‌گرايانه مي‌نمايد. چرا عوامل ديگر نبايد به همان اندازه براي ما انسان‌ها مهم باشند؟»او در بخشي از مقدمه مي‌نويسد: «ماركس به مثابه انديشمندي خلاق، بسيار خوشبين، گاه بر خطا در استدلال‌ها و فرضياتش، و اغلب به نحو عصباني‌كننده‌اي دچار ابهام درباره مسائل كوچك و جزئيات، درباره ساماندهي جامعه كمتر چيزي براي گفتن به ما كنوني دارد. اما نقد وي از جامعه اواخر قرن نوزدهم حتي در اين سال‌هاي آغازين قرن بيست‌و‌يكم از موضوعيت فوق‌العاده‌اي برخوردار است. ممكن است ما اعتمادي به راه‌حل‌هاي وي نداشته باشيم اما اين به معناي وخيم نبودن مشكلاتي نيست كه وي شناسايي مي‌كند. مهم‌ترين و بزرگ‌ترين نظریه‌های مارکس هنوز به اثبات نرسيده‌اند اما اين به معناي کنارگذاشتن انديشه‌هاي وي نيست. نوشته‌هاي او از جمله مستدل‌ترين‌ها در سنت روشنفکري غرب است. مارکس همچنان ژرف‌انديش‌ترين و موشکاف‌ترين منتقد سرمايه‌داري حتي در شرايط کنوني است. ممکن است اعتمادي به راه‌حل‌هاي وي براي معضلاتي که به درستي مي‌شمارد، نداشته باشيم، اما اين ايراد صورت‌مساله را پاک نمي‌کند.»
چرا امروز مارکس را بايد خواند/ جاناتان ولف / ترجمه: شهريار خواجيان/ ناشر:‌ آشيان / چاپ اول: ‌1385 / قيمت:‌1800 تومان

امروز كدام بخش از افكار ماركس زنده و كدام‌يك مرده است؟ اين پرسشي است كه جاناتان ولف در كتاب کم‌حجم و مختصر «چرا امروز مارکس را بايد خواند» با قلمي شيوا و روان به آن پاسخ مي‌گويد. بسياري از جنبه‌هاي جهان کنوني و تاريخ انديشه را نمي‌توان بدون داشتن درک حداقلي از چارچوب کلي انديشه‌هاي مارکس بازشناخت بااين‌همه در ابتداي قرن بيست‌ويکم بايد پرسيد كدام بخش از انديشه ماركس با گذشت زمان هنوز به کار مي‌آيد.
در فصل اول، نوشته‌هاي مارکس جوان را مي‌خوانيم که عمدتا فلسفي‌تر و داراي بار سياسي تندتري‌اند. نوشته‌هاي او در اين دوران، موضوعات متنوعي را از جمله مذهب، فلسفه ماترياليسم تاريخي، بيگانگي، پول و اعتبار، ليبراليسم و آزادسازي شامل مي‌شود. فقط بخش کوچکي از اين نوشته‌ها در زمان حيات مارکس منتشر شد. بخش مهمي از نوشته‌هاي منتشرنشده که با عنوان‌هاي مختلفی مثل «دست‌نوشته‌هاي ١٨٤٤»، «دست‌نوشته‌هاي پاريس» و «دست‌نوشته‌هاي اقتصادي و فلسفي» خوانده مي‌شوند آميزه‌اي از يادداشت‌هاي خواندني و تاملات بعدي مارکس‌اند که موضوعات مختلفي در آنها به بحث گذاشته مي‌شود. يکي از اين موضوعات دين است. دين هيچ‌گاه مساله اصلي مارکس نبوده است و او هرگز پژوهش يا متن مستقلي که به دين پرداخته باشد، ننوشت. مباحث مارکس درخصوص دين، به صورت پراکنده در آثار گوناگوني نظير «ايدئولوژي آلماني»، «درباره مساله يهود» و «نقد فلسفه حق هگل» و «تزهايي درباره فوئرباخ» طرح شده‌اند. ولف نيز اين بخش را با نوشته‌هاي ابتدايي مارکس آغاز مي‌کند که به دنبال بحث‌وجدل‌هاي هگلي‌هاي جوان درباره مذهب شکل گرفته بود.
يکي ديگر از موضوعاتي که درباره دوران مارکس جوان در کتاب به آن پرداخته مي‌شود، نقد موشكافانه او از ليبراليسم است. مارکس تنها فرد از ميان معاصران خود نبود که از سيستم وقت در آلمان انتقاد مي‌کرد. به گفته مارکس، اين سيستم هم به لحاظ سياسي و هم اقتصادي عقب‌مانده بود و فقط در فلسفه سرآمد ديگران محسوب مي‌شد. بنابراين نياز به تغييرات بزرگ سياسي و اقتصادي با اولويت اصلاحات سياسي وجود داشت. زيرا افزون بر گرفتاري‌هاي مشترك با ديگر كشورهاي پيشرفته دشواري‌هاي خاص خود را نيز داشت. آلمان، و به‌ويژه پروس، قوانين تبعيض‌آميزي داشت كه درك آن حتي امروزه نيز براي بسياري دشوار است. بيشترين بحثي كه پيرامون «مساله يهود» مطرح بود از نظر يهوديان موضوع تبعيض‌هاي غيرقانوني بود و آنها نمي‌توانستند بدون نفي مذهب خود وارد شغل‌هاي معيني شوند. سرمايه‌داري از نظر مارکس جوان يک رژيم سراسر مملو از بيگانگي است که مذهب، دولت، کار، پول و روابط انسان را دربر مي‌گيرد. آزادي سياسي ليبرالي در تحليل نهايي، اوضاع را از برخي جهات حتي بدتر هم مي‌کند، اگرچه از بسياري جهات پيشرفتي واقعي به شمار آيد. سرمايه‌داري در دوره بسيار کوتاهي چنين ثروت انبوه مادي، معنوي و فرهنگي را انباشت کرده ولي نمي‌توانست چنين ثروتي را انباشت کند بدون اينکه در آن واحد نابرابري توليد کند.
در فصل دوم به ايده‌هايي پرداخته مي‌شود که انگلس در سخنراني مشهور خود بر سر مزار مارکس به‌عنوان چکيده زندگي مارکس مطرح کرده بود؛ يعني تحليل اقتصادي مارکس و تئوري تاريخ او که شامل پيش‌بيني‌اش داير بر لزوم پايان‌دادن به نظام سرمايه‌داري مي‌شود. مارکس معتقد بود بالاخره جامعه موجود با يک نظام کمونيستي جايگزين خواهد شد که دولت «بيگانه‌شده» را پشت‌سر بگذارد و اين با انقلاب پرولتري به دست خواهد آمد. از اواسط دهه١٨٥٠، مارکس توجه و تمرکز خود را معطوف به تحليل اقتصادي سرمايه‌داري کرد و پس از نوشتن چند دست‌نوشته منتشرشده و نشده، سرانجام جلد اول شاهکار خود «سرمايه» را در ١٨٦٧ منتشر کرد. از آن به‌بعد مارکس به درآميختن تئوري اقتصادي‌اش با مبارزه و تبليغ سياسي ادامه داد.
مفسران همواره تفاوت‌هايي را بين مارکس و انگلس مطرح مي‌کنند، بنابراين موضوع تفسير مارکس هنوز هم گشوده است. با اين اوصاف، جاناتان ولف همانطور که خود در مقدمه اعلام مي‌کند روايت غالب مارکسيستي از مارکس و مارکس «انگلسي‌شده» را در فصول اول و به‌ويژه فصل دوم توضيح مي‌دهد و در فصل نهايي به نقد خود از برخي مفاهيم از جمله ارزش اضافی و ماترياليسم تاريخي مي‌پردازد. نظریه تاريخ يکي از نقاط فلسفه مارکس است که ولف به نقد مي‌کشد. نظریه تاريخ با اين مدعا آغاز مي‌شود که نيروهاي توليد انساني در سراسر تاريخ گرايش به رشد دارند و اينکه با پيش‌بردن يا بازداشتن آن رشد، اشکال مختلف جامعه ظهور و سقوط مي‌کند. مارکس به طور مشخص‌تر مدعي شد زماني خواهد رسيد که سرمايه‌داري مانع رشد بيشتر نيروهاي توليد خواهد شد و در نتيجه، به پايان راه خود خواهد رسيد و جاي خود را به کمونيسم خواهد داد. ولف مي‌پرسد: «چرا سرمايه‌داري نبايد تا ابد پايدار بماند و به آرامي خود را با نيروهاي توليد رشد‌يابنده سازگار کند؟ استدلال مارکس که چنين امري به وقوع نخواهد پيوست مبتني‌بر نرخ کاهنده سود و بحران‌هاي هرلحظه تشديد‌شونده سرمايه‌داري است. اما سرمايه‌داري تا به حال ثابت کرده که طوفان‌هايي را پشت‌سر گذاشته و از سويي، قانون نرخ کاهنده سود به ندرت ماندگار بوده است.» يکي ديگر از بخش‌هاي تفکر مارکسيستي که ولف نقد می‌کند جزميت‌گرايي اقتصادي است. «در جهان واقعي با گروه‌هايي سروکار داريم که به دلايل گوناگون با يکديگر در تضادند. نژاد، مذهب، مليت و جنسيت، همه موجد اختلافات و مبارزات بوده‌اند. پاسخ مارکسيست‌ها اين است که همه ديگر مبارزات در اساس خود، ريشه و پايه اقتصادي دارند. اما اين گفته در نهايت صرفا جزم‌گرايانه مي‌نمايد. چرا عوامل ديگر نبايد به همان اندازه براي ما انسان‌ها مهم باشند؟»او در بخشي از مقدمه مي‌نويسد: «ماركس به مثابه انديشمندي خلاق، بسيار خوشبين، گاه بر خطا در استدلال‌ها و فرضياتش، و اغلب به نحو عصباني‌كننده‌اي دچار ابهام درباره مسائل كوچك و جزئيات، درباره ساماندهي جامعه كمتر چيزي براي گفتن به ما كنوني دارد. اما نقد وي از جامعه اواخر قرن نوزدهم حتي در اين سال‌هاي آغازين قرن بيست‌و‌يكم از موضوعيت فوق‌العاده‌اي برخوردار است. ممكن است ما اعتمادي به راه‌حل‌هاي وي نداشته باشيم اما اين به معناي وخيم نبودن مشكلاتي نيست كه وي شناسايي مي‌كند. مهم‌ترين و بزرگ‌ترين نظریه‌های مارکس هنوز به اثبات نرسيده‌اند اما اين به معناي کنارگذاشتن انديشه‌هاي وي نيست. نوشته‌هاي او از جمله مستدل‌ترين‌ها در سنت روشنفکري غرب است. مارکس همچنان ژرف‌انديش‌ترين و موشکاف‌ترين منتقد سرمايه‌داري حتي در شرايط کنوني است. ممکن است اعتمادي به راه‌حل‌هاي وي براي معضلاتي که به درستي مي‌شمارد، نداشته باشيم، اما اين ايراد صورت‌مساله را پاک نمي‌کند.»
چرا امروز مارکس را بايد خواند/ جاناتان ولف / ترجمه: شهريار خواجيان/ ناشر:‌ آشيان / چاپ اول: ‌1385 / قيمت:‌1800 تومان

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها