|

شست‌وشوی مغزی، از افسانه تا واقعیت

عبدالرحمن نجل‌رحیم- مغزپژوه

سال گذشته در یکی از جلسات ماهانه مغزپژوهی اجتماعی بود که دوستی دانشمند اهل فلسفه علم، در ضمن مخالفت با گفته‌های من، قاطعانه اظهار کرد مرا شست‌وشوی مغزی داده‌اند. بیش از اینکه این نسبت طنزآلود دوست عزیز من را رنجیده‌خاطر کند، به فکر افتادم که کندوکاوی بکنم و ببینیم اصلا با توجه به شناختی که امروزه از کار مغز داریم، آیا می‌توان از شست‌وشوی مغزی سخنی علمی به میان آورد؟

تنها منبع معتبری که پیدا کردم کتاب شست‌وشوی مغزی (علم کنترل فکر) نوشته کاتلین تیلور، تحصیل‌کرده دانشگاه آکسفورد، بود که در سال ۲۰۰۴ به چاپ رسیده بود. خانم تیلور نیز با همه تلاشش در تحلیل همه‌جانبه خود در این کتاب نتوانست من را قانع کند که شست‌وشوی مغزی اصطلاحی قابل دفاع از نظر علم مغزپژوهی امروز باشد. ممکن است بتوان در شکنجه‌گاه‌ها و بازداشتگاه‌ها، با به‌کارگیری تکنیک‌های خاص، در به کنترل‌درآوردن اراده، ایمان و اعتقاد تعدادی از افراد تحت شکنجه موفق شد که البته بستگی به درجه توانایی نهان و آشکار ساختمان مغزی و شخصیتی فرد قربانی دارد. ولی با وجود تنوع، گوناگونی و انعطاف‌پذیری ساختار مغزی نمی‌توان شست‌وشوی مغزی را امری ممکن و تعمیم‌یافته برای به کنترل‌درآوردن تمامیت‌خواهانه و اقتدارطلبانه جوامع برای یکدست و همسان‌کردن باورها، فکرها و اعتقادات آنها دانست. این ناممکن، راز ماندگاری انسان هوشمندی است که مغزی انعطاف‌پذیر دارد و با وجود تکثر و تنوع در عمل متحول می‌شود. واقعیت این است که اصطلاح مغزشویی، از بدو تولد خود، مفهومی اجتماعی-سیاسی در جهان دوقطبی بود که اولین‌بار در جریان جنگ کره در سال ۱۹۵۰ از سوی ادوارد هانتر آمریکایی، مأمور سیا، ابداع شد؛ زمانی که کره‌شمالی با حمایت چین کمونیست به کره‌جنوبی
حمله کرد.
در آن زمان، بعضی از سربازان اسیر آمریکایی جزء نیروهای چندملیتی سازمان تازه‌تأسیس امنیت، پس از آزادی از دست دشمن، چنان رفتار می‌کردند که گویی لوح ذهن‌شان از باورهای قبلی شست‌وشو داده شده و به جای آن عقاید دشمن کمونیست نشانده شده بود. البته اصطلاح اصلاح، شست‌وشو و پالایش روح یا روان، فکر و قلب در فرهنگ کهن چین، بار مثبت و سازنده دارد، ولی شاید یکی از دلایل هانتر در استفاده از واژه «مغز» به جای ذهن یا روح یا روان، فروکاستن عمل شیطانی حکومت کمونیستی چین به کاری پلشت، زمینی و غیرمعنوی باشد. زیرا در عالم دوگانه‌پنداری حاکم و جاری، برای قدرت مادی‌گرایی همچون حکومت کمونیست چین، معنویت در قالب روح یا روان نمی‌توانست قابل دسترسی و دست‌کاری باشد. اما مغز که ماهیت مادی دارد، می‌تواند دست‌کاری شود. در دوگانه‌گرایی (دوآلیسم) دکارتی حاکم، جسم زمینی از جمله مغز در جوهر، ماهیتی زمینی و کاملا جدا از ذهن و فکر با جوهری غیرمادی دارد. بنابراین دست‌کاری جسمانی مغز نمی‌تواند در ساحت روح پاک آسمانی که تفکر از آن نشئت می‌گیرد، خللی وارد کند، زیرا قدرت مافوق طبیعی خیر می‌تواند در ارکان آن دخل و تصرف کند. از این پندار نادرست چنین برداشت می‌شود که فقط بخش نفسانی و زمینی مغز یا ذهن بشر، مانند لوح سفیدی است که با ابزارهای فرهنگی می‌توان هر آنچه رواست بر آن نوشت یا نبشته‌های قبلی را پاک کرد و چیزی متفاوت با قبل روی آن نگاشت. در این راستا، نهضت رفتارگرایی حاکم بر روان‌شناسی نیز در خدمت این پندار بوده است. بر این اساس رؤیا و آرزوی د‌ولت‌هایی که خود را قدرت مافوق طبیعی می‌دانند، وظیفه خود می‌دانند که هر آنچه را صلاح می‌دانند بر لوح مغز آدمیان زمین نقاشی کنند و رفتارشان را در کنترل خود داشته باشند و آنها را آن‌طور که خود می‌خواهند تربیت کنند. به عبارتی موجه‌تر، نفس آنها را تزکیه کنند و راه صواب در پیش پایشان قرار دهند. (در اینجا اصطلاح شست‌وشوی مغزی کاربردی ندارد، چون کار ناصواب دشمن شر بوده و دارای بار منفی است). در این میان، رواست که هر آن کسانی را که نمی‌توانند در زیر پرچم خود نگه‌ دارند، عمله شیطان و شست‌وشوی مغزی داده‌شده به‌وسیله نیروی شیطانی بدانند. یکی از نمایندگان کنونی اجرای این نوع سیاست دوقطبی در جهان، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور کنونی آمریکا، بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان است.
اما گروهی از مردم هم هستند که نمی‌خواهند جهان را سیاه و سفید و فقط صحنه صف‌آرایی خیر علیه شر ببینند و زیر پرچم حاکمیت اقتدارگرا که فقط خود را در جبهه علیه باطل می‌بیند، قرار دهند. این عده جسم و مغز را از ذهن یا روان یا روح، جدا نمی‌دانند. ذهن نفسانی انسان و مغر او را همچون لوح سپید قابل نوشتن و پاک‌کردن نمی‌دانند. انسان را حاصل تکاملی طبیعی می‌دانند که تنوع و گوناگونی، موتور محرک آن در طول ‌میلیاردها سال روی کره خاکی بوده است. تاریخ تمدن و فرهنگ انسانی را گسسته از تاریخ تکامل طبیعی نمی‌دانند و تنوع و گوناگونی در احساس، حافظه، خاطره و خیال، فکر و اندیشه انسان را بر این اساس، متنوع و رنگارنگ می‌بینند و هیچ قدرت تمامیت‌خواهی را که انسان‌ها را هم‌شکل، یکسان، یک‌صدا و غیرمتکثر در خلق‌وخوی، رفتار و اندیشه می‌خواهد، به حق نمی‌دانند. درعین‌حال، طبق دانش امروز، فکر را محصول مغز، عضوی پویا و در کنش دائمی و در معرض تغییر همیشگی و انعطاف‌پذیر در بافتار محیط اجتماعی می‌دانند و آن را لوحی ساده، قابل شست‌وشو و پاک‌شدن نمی‌دانند.
در کنترل‌گرفتن فکر افراد مانند عروسک خیمه‌شب‌بازی را فقط آرزو و رؤیایی عملی‌ناشدنی برای افراد وجدان‌پریش می‌دانند. البته با همه اینها خود را به طعنه و طنز، مصون از شست‌وشوی مغزی نمی‌دانند. چون به عبارتی، همه ما انسان‌ها زاده شرایط محیط‌ زیست، اجتماع و فرهنگ خود و زیر بمباران تبلیغاتی قرار داریم.
از این نظر به روایت دوستان، همگی در معرض شست‌شوی مغزی هستیم، ولی باید بر این توانایی خود واقف باشیم که طوری ساخته شده‌ایم تا مغز ما قابل شست‌وشو نباشد و آگاه باشیم که تحت تلقین و فشار گروه‌های تمامیت‌خواه به این باور عوامانه تن در ندهیم و تسلیم نشویم.

سال گذشته در یکی از جلسات ماهانه مغزپژوهی اجتماعی بود که دوستی دانشمند اهل فلسفه علم، در ضمن مخالفت با گفته‌های من، قاطعانه اظهار کرد مرا شست‌وشوی مغزی داده‌اند. بیش از اینکه این نسبت طنزآلود دوست عزیز من را رنجیده‌خاطر کند، به فکر افتادم که کندوکاوی بکنم و ببینیم اصلا با توجه به شناختی که امروزه از کار مغز داریم، آیا می‌توان از شست‌وشوی مغزی سخنی علمی به میان آورد؟

تنها منبع معتبری که پیدا کردم کتاب شست‌وشوی مغزی (علم کنترل فکر) نوشته کاتلین تیلور، تحصیل‌کرده دانشگاه آکسفورد، بود که در سال ۲۰۰۴ به چاپ رسیده بود. خانم تیلور نیز با همه تلاشش در تحلیل همه‌جانبه خود در این کتاب نتوانست من را قانع کند که شست‌وشوی مغزی اصطلاحی قابل دفاع از نظر علم مغزپژوهی امروز باشد. ممکن است بتوان در شکنجه‌گاه‌ها و بازداشتگاه‌ها، با به‌کارگیری تکنیک‌های خاص، در به کنترل‌درآوردن اراده، ایمان و اعتقاد تعدادی از افراد تحت شکنجه موفق شد که البته بستگی به درجه توانایی نهان و آشکار ساختمان مغزی و شخصیتی فرد قربانی دارد. ولی با وجود تنوع، گوناگونی و انعطاف‌پذیری ساختار مغزی نمی‌توان شست‌وشوی مغزی را امری ممکن و تعمیم‌یافته برای به کنترل‌درآوردن تمامیت‌خواهانه و اقتدارطلبانه جوامع برای یکدست و همسان‌کردن باورها، فکرها و اعتقادات آنها دانست. این ناممکن، راز ماندگاری انسان هوشمندی است که مغزی انعطاف‌پذیر دارد و با وجود تکثر و تنوع در عمل متحول می‌شود. واقعیت این است که اصطلاح مغزشویی، از بدو تولد خود، مفهومی اجتماعی-سیاسی در جهان دوقطبی بود که اولین‌بار در جریان جنگ کره در سال ۱۹۵۰ از سوی ادوارد هانتر آمریکایی، مأمور سیا، ابداع شد؛ زمانی که کره‌شمالی با حمایت چین کمونیست به کره‌جنوبی
حمله کرد.
در آن زمان، بعضی از سربازان اسیر آمریکایی جزء نیروهای چندملیتی سازمان تازه‌تأسیس امنیت، پس از آزادی از دست دشمن، چنان رفتار می‌کردند که گویی لوح ذهن‌شان از باورهای قبلی شست‌وشو داده شده و به جای آن عقاید دشمن کمونیست نشانده شده بود. البته اصطلاح اصلاح، شست‌وشو و پالایش روح یا روان، فکر و قلب در فرهنگ کهن چین، بار مثبت و سازنده دارد، ولی شاید یکی از دلایل هانتر در استفاده از واژه «مغز» به جای ذهن یا روح یا روان، فروکاستن عمل شیطانی حکومت کمونیستی چین به کاری پلشت، زمینی و غیرمعنوی باشد. زیرا در عالم دوگانه‌پنداری حاکم و جاری، برای قدرت مادی‌گرایی همچون حکومت کمونیست چین، معنویت در قالب روح یا روان نمی‌توانست قابل دسترسی و دست‌کاری باشد. اما مغز که ماهیت مادی دارد، می‌تواند دست‌کاری شود. در دوگانه‌گرایی (دوآلیسم) دکارتی حاکم، جسم زمینی از جمله مغز در جوهر، ماهیتی زمینی و کاملا جدا از ذهن و فکر با جوهری غیرمادی دارد. بنابراین دست‌کاری جسمانی مغز نمی‌تواند در ساحت روح پاک آسمانی که تفکر از آن نشئت می‌گیرد، خللی وارد کند، زیرا قدرت مافوق طبیعی خیر می‌تواند در ارکان آن دخل و تصرف کند. از این پندار نادرست چنین برداشت می‌شود که فقط بخش نفسانی و زمینی مغز یا ذهن بشر، مانند لوح سفیدی است که با ابزارهای فرهنگی می‌توان هر آنچه رواست بر آن نوشت یا نبشته‌های قبلی را پاک کرد و چیزی متفاوت با قبل روی آن نگاشت. در این راستا، نهضت رفتارگرایی حاکم بر روان‌شناسی نیز در خدمت این پندار بوده است. بر این اساس رؤیا و آرزوی د‌ولت‌هایی که خود را قدرت مافوق طبیعی می‌دانند، وظیفه خود می‌دانند که هر آنچه را صلاح می‌دانند بر لوح مغز آدمیان زمین نقاشی کنند و رفتارشان را در کنترل خود داشته باشند و آنها را آن‌طور که خود می‌خواهند تربیت کنند. به عبارتی موجه‌تر، نفس آنها را تزکیه کنند و راه صواب در پیش پایشان قرار دهند. (در اینجا اصطلاح شست‌وشوی مغزی کاربردی ندارد، چون کار ناصواب دشمن شر بوده و دارای بار منفی است). در این میان، رواست که هر آن کسانی را که نمی‌توانند در زیر پرچم خود نگه‌ دارند، عمله شیطان و شست‌وشوی مغزی داده‌شده به‌وسیله نیروی شیطانی بدانند. یکی از نمایندگان کنونی اجرای این نوع سیاست دوقطبی در جهان، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور کنونی آمریکا، بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان است.
اما گروهی از مردم هم هستند که نمی‌خواهند جهان را سیاه و سفید و فقط صحنه صف‌آرایی خیر علیه شر ببینند و زیر پرچم حاکمیت اقتدارگرا که فقط خود را در جبهه علیه باطل می‌بیند، قرار دهند. این عده جسم و مغز را از ذهن یا روان یا روح، جدا نمی‌دانند. ذهن نفسانی انسان و مغر او را همچون لوح سپید قابل نوشتن و پاک‌کردن نمی‌دانند. انسان را حاصل تکاملی طبیعی می‌دانند که تنوع و گوناگونی، موتور محرک آن در طول ‌میلیاردها سال روی کره خاکی بوده است. تاریخ تمدن و فرهنگ انسانی را گسسته از تاریخ تکامل طبیعی نمی‌دانند و تنوع و گوناگونی در احساس، حافظه، خاطره و خیال، فکر و اندیشه انسان را بر این اساس، متنوع و رنگارنگ می‌بینند و هیچ قدرت تمامیت‌خواهی را که انسان‌ها را هم‌شکل، یکسان، یک‌صدا و غیرمتکثر در خلق‌وخوی، رفتار و اندیشه می‌خواهد، به حق نمی‌دانند. درعین‌حال، طبق دانش امروز، فکر را محصول مغز، عضوی پویا و در کنش دائمی و در معرض تغییر همیشگی و انعطاف‌پذیر در بافتار محیط اجتماعی می‌دانند و آن را لوحی ساده، قابل شست‌وشو و پاک‌شدن نمی‌دانند.
در کنترل‌گرفتن فکر افراد مانند عروسک خیمه‌شب‌بازی را فقط آرزو و رؤیایی عملی‌ناشدنی برای افراد وجدان‌پریش می‌دانند. البته با همه اینها خود را به طعنه و طنز، مصون از شست‌وشوی مغزی نمی‌دانند. چون به عبارتی، همه ما انسان‌ها زاده شرایط محیط‌ زیست، اجتماع و فرهنگ خود و زیر بمباران تبلیغاتی قرار داریم.
از این نظر به روایت دوستان، همگی در معرض شست‌شوی مغزی هستیم، ولی باید بر این توانایی خود واقف باشیم که طوری ساخته شده‌ایم تا مغز ما قابل شست‌وشو نباشد و آگاه باشیم که تحت تلقین و فشار گروه‌های تمامیت‌خواه به این باور عوامانه تن در ندهیم و تسلیم نشویم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها