|

در حاشیه شهر بزرگ

«به کوچه بعدی که پیچیدیم، من حسابی دمغ و پکر بودم و کفرم از دست بابام دراومده بود. و ویرم گرفته بود که سربه‌سرش بذارم و حرصشو دربیارم و تن و بدنشو بلرزونم. بابام آدم کله‌شقی بود، انصاف نداشت، حساب هیچ‌چی رو نمی‏کرد، همیشه به فکر خودش بود. تا می‌تونست راه می‏رفت، کوچه‌پس‌کوچه‏های خلوت را دوست داشت، در خانه‌های خالی را می‏زد، از خیابان‏های شلوغ می‏ترسید، از جاهای دیدنی فراری بود. خیال می‏کرد رحم و مروت تنها در خرابه‏ها پیدا می‏شه. خسته که می‏شد می‏نشست، و وقتی می‏نشست، بدترین جاها می‏نشست، زیر آفتاب، وسط کوچه، پای تیر چراغ، کنار تل‏ زباله‏ها، جایی که تنابنده‏ای نبود، جنبنده‏ای رد نمی‏شد و بو گند آدمو خفه می‏کرد. دیگه حاضر نبود جُم بخوره، ساعت‏ها تو خودش کنجله می‏شد و حرکت نمی‏کرد، پشت‌سرهم ناله می‏کرد که چرا هیشکی از اون‌جا رد نمیشه، چرا کسی به داد ما نمی‏رسه، بعد، بعدش خواب می‏رفت، خواب که می‏رفت صداهای عجیب‌وغریب درمی‏آورد، به خودش می‏پیچید. بیدار که می‏شد، منو به باد فحش می‏گرفت، که چرا بیدارش کرده‏م، چرا دوباره دردش گرفته، چرا سردش شده، گرمش شده، دلش مالش میره. و من هیچ‌وقت هیچ‌چی نمی‏گفتم. نمی‏گفتم که من کاری نکرده‏م، گناهی ندارم...».
این‌ها نخستین سطرهای داستان «آشغالدونی» غلامحسین ساعدی است؛ نخستین سطرهای یکی از بهترین قصه‌های ادبیات داستانی معاصر ایران که اخیرا به صورت کتابی مستقل در نشر نگاه منتشر شده است. «آشغالدونی» ماجرای پدر و پسری فقیر است که حین پرسه‌زنی در حاشیه شهر سر از بیمارستانی درآورده‌اند و اطراف همان بیمارستان اتراق کرده‌اند. این‌گونه است که پسر، که راوی داستان است، وارد محیط بیمارستان می‌شود و با کارگران بیمارستان دوستی به‌هم می‌زند و از این طریق کارهایی برای خود دست‌وپا می‌کند و کم‌کم با یک دلال و قاچاقچی خون آشنا می‌شود و برای او از میان مردم فرودست مشتری جور می‌کند. ساعدی در «آشغالدونی» به تاریک‌جاهای شهر، زیستگاه‌های مردم تهیدست و بی‌خانمان، زندگی طبقات محروم، محیط بیمارستان‌ها و دنیای زیرزمینی خلافکاران نقب زده است. داستان روایتی پرشتاب دارد و ساعدی در این داستان نیز مثل دیگر داستان‌های موفق‌ خود با فاصله‌گیری از موضوع روایت و آدم‌های داستان تصویری دقیق از آدم‌ها و محیط‌شان به دست داده است. تصویری که نشانه شناختی هوشمندانه از موضوع است. این شناخت هوشمندانه را هم در بخش‌های مربوط به بیمارستان و آدم‌های آن می‌بینیم و هم در محیط بیرون از بیمارستان و حواشی متروک و فراموش‌شده شهر و آن جهان زیرزمینی که دادوستدی شریرانه در آن جریان دارد؛ دادوستدی که از فقر و محرومیت مایه می‌گیرد و از سوءاستفاده از تهیدستی مردم حاشیه شهر. راوی این داستان که وارد این دادوستد شده است به تدریج بیشتر و بیشتر به آن آلوده می‌شود و این‌گونه است که ساعدی مراحل تبدیل‌شدن نوجوانی فقیر به یک تبهکار را در روایتی موجز و پرشتاب به نمایش می‌گذارد. داستان «آشغالدونی» در سال 1353 توسط داریوش مهرجویی مورد اقتباس سینمایی نیز قرار گرفت که حاصل این اقتباس فیلم «دایره مینا» بود. همکاری مهرجویی و ساعدی که پیش از آن به فیلم موفق «گاو» منجر شده بود در این مورد نیز یکی از اقتباس‌های موفق سینمای ایران را رقم زد و در آن بازیگرانی چون زنده‌یاد عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، زنده‌یاد سعید کنگرانی و زنده‌یاد اسماعیل محمدی نقش‌آفرینی کردند. همچنین بهمن فرسی، نمایشنامه‌نویس مطرح ایرانی، نیز در این فیلم به ایفای نقش پرداخت. اگرچه «دایره مینا»، که نخستین فیلم رنگی مهرجویی بود، سه سال توقیف شد اما سرانجام در سال 1356 پروانه نمایش گرفت و در سال 1357 بر پرده سینماهای ایران به نمایش عمومی درآمد. «دایره مینا» در جشنواره‌های‌ جهانی فیلم نظیر جشنواره‌های پاریس و برلین نیز نمایش داده شد و جوایزی هم دریافت کرد. آن‌چه در ادامه می‌خوانید سطرهایی دیگر است از داستان آشغالدونی: «یه هفته تمام همه‌جارو گشته بودیم، هیچ‌جا آرام و قرار نداشتیم، اگه ته‌مانده غذایی به دستمون رسیده بود، بیشترشو بابام بلعیده بود و بعدش بالا آورده بود. و هی به من و دنیا فحش داده بود که چرا بالا میاره، چرا هیچ‏چی تو دلش بند نمیشه، انگار که همه‏ش تقصیر من یا تقصیر دنیا بوده. اگه رهگذری، پیرزنی، یا حتی بچه‏ای، چند سکه‏ای به من یا به ما داده بود، همه را از چنگم درآورده بود و برای خودش سیگار و قرص نعنا، یا نبات خریده بود، همه‏رو خودش بلعیده بود و هیچ‌وقت بهم نداده بود. شب‏ها مجبورم می‏کرد بالاسرش بشینم تا خواب بره، و صبح‏ها با لگد بیدارم می‏کرد. این بود که دیگه کفری شده بودم، جانم به لب رسیده بود...».

«به کوچه بعدی که پیچیدیم، من حسابی دمغ و پکر بودم و کفرم از دست بابام دراومده بود. و ویرم گرفته بود که سربه‌سرش بذارم و حرصشو دربیارم و تن و بدنشو بلرزونم. بابام آدم کله‌شقی بود، انصاف نداشت، حساب هیچ‌چی رو نمی‏کرد، همیشه به فکر خودش بود. تا می‌تونست راه می‏رفت، کوچه‌پس‌کوچه‏های خلوت را دوست داشت، در خانه‌های خالی را می‏زد، از خیابان‏های شلوغ می‏ترسید، از جاهای دیدنی فراری بود. خیال می‏کرد رحم و مروت تنها در خرابه‏ها پیدا می‏شه. خسته که می‏شد می‏نشست، و وقتی می‏نشست، بدترین جاها می‏نشست، زیر آفتاب، وسط کوچه، پای تیر چراغ، کنار تل‏ زباله‏ها، جایی که تنابنده‏ای نبود، جنبنده‏ای رد نمی‏شد و بو گند آدمو خفه می‏کرد. دیگه حاضر نبود جُم بخوره، ساعت‏ها تو خودش کنجله می‏شد و حرکت نمی‏کرد، پشت‌سرهم ناله می‏کرد که چرا هیشکی از اون‌جا رد نمیشه، چرا کسی به داد ما نمی‏رسه، بعد، بعدش خواب می‏رفت، خواب که می‏رفت صداهای عجیب‌وغریب درمی‏آورد، به خودش می‏پیچید. بیدار که می‏شد، منو به باد فحش می‏گرفت، که چرا بیدارش کرده‏م، چرا دوباره دردش گرفته، چرا سردش شده، گرمش شده، دلش مالش میره. و من هیچ‌وقت هیچ‌چی نمی‏گفتم. نمی‏گفتم که من کاری نکرده‏م، گناهی ندارم...».
این‌ها نخستین سطرهای داستان «آشغالدونی» غلامحسین ساعدی است؛ نخستین سطرهای یکی از بهترین قصه‌های ادبیات داستانی معاصر ایران که اخیرا به صورت کتابی مستقل در نشر نگاه منتشر شده است. «آشغالدونی» ماجرای پدر و پسری فقیر است که حین پرسه‌زنی در حاشیه شهر سر از بیمارستانی درآورده‌اند و اطراف همان بیمارستان اتراق کرده‌اند. این‌گونه است که پسر، که راوی داستان است، وارد محیط بیمارستان می‌شود و با کارگران بیمارستان دوستی به‌هم می‌زند و از این طریق کارهایی برای خود دست‌وپا می‌کند و کم‌کم با یک دلال و قاچاقچی خون آشنا می‌شود و برای او از میان مردم فرودست مشتری جور می‌کند. ساعدی در «آشغالدونی» به تاریک‌جاهای شهر، زیستگاه‌های مردم تهیدست و بی‌خانمان، زندگی طبقات محروم، محیط بیمارستان‌ها و دنیای زیرزمینی خلافکاران نقب زده است. داستان روایتی پرشتاب دارد و ساعدی در این داستان نیز مثل دیگر داستان‌های موفق‌ خود با فاصله‌گیری از موضوع روایت و آدم‌های داستان تصویری دقیق از آدم‌ها و محیط‌شان به دست داده است. تصویری که نشانه شناختی هوشمندانه از موضوع است. این شناخت هوشمندانه را هم در بخش‌های مربوط به بیمارستان و آدم‌های آن می‌بینیم و هم در محیط بیرون از بیمارستان و حواشی متروک و فراموش‌شده شهر و آن جهان زیرزمینی که دادوستدی شریرانه در آن جریان دارد؛ دادوستدی که از فقر و محرومیت مایه می‌گیرد و از سوءاستفاده از تهیدستی مردم حاشیه شهر. راوی این داستان که وارد این دادوستد شده است به تدریج بیشتر و بیشتر به آن آلوده می‌شود و این‌گونه است که ساعدی مراحل تبدیل‌شدن نوجوانی فقیر به یک تبهکار را در روایتی موجز و پرشتاب به نمایش می‌گذارد. داستان «آشغالدونی» در سال 1353 توسط داریوش مهرجویی مورد اقتباس سینمایی نیز قرار گرفت که حاصل این اقتباس فیلم «دایره مینا» بود. همکاری مهرجویی و ساعدی که پیش از آن به فیلم موفق «گاو» منجر شده بود در این مورد نیز یکی از اقتباس‌های موفق سینمای ایران را رقم زد و در آن بازیگرانی چون زنده‌یاد عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، زنده‌یاد سعید کنگرانی و زنده‌یاد اسماعیل محمدی نقش‌آفرینی کردند. همچنین بهمن فرسی، نمایشنامه‌نویس مطرح ایرانی، نیز در این فیلم به ایفای نقش پرداخت. اگرچه «دایره مینا»، که نخستین فیلم رنگی مهرجویی بود، سه سال توقیف شد اما سرانجام در سال 1356 پروانه نمایش گرفت و در سال 1357 بر پرده سینماهای ایران به نمایش عمومی درآمد. «دایره مینا» در جشنواره‌های‌ جهانی فیلم نظیر جشنواره‌های پاریس و برلین نیز نمایش داده شد و جوایزی هم دریافت کرد. آن‌چه در ادامه می‌خوانید سطرهایی دیگر است از داستان آشغالدونی: «یه هفته تمام همه‌جارو گشته بودیم، هیچ‌جا آرام و قرار نداشتیم، اگه ته‌مانده غذایی به دستمون رسیده بود، بیشترشو بابام بلعیده بود و بعدش بالا آورده بود. و هی به من و دنیا فحش داده بود که چرا بالا میاره، چرا هیچ‏چی تو دلش بند نمیشه، انگار که همه‏ش تقصیر من یا تقصیر دنیا بوده. اگه رهگذری، پیرزنی، یا حتی بچه‏ای، چند سکه‏ای به من یا به ما داده بود، همه را از چنگم درآورده بود و برای خودش سیگار و قرص نعنا، یا نبات خریده بود، همه‏رو خودش بلعیده بود و هیچ‌وقت بهم نداده بود. شب‏ها مجبورم می‏کرد بالاسرش بشینم تا خواب بره، و صبح‏ها با لگد بیدارم می‏کرد. این بود که دیگه کفری شده بودم، جانم به لب رسیده بود...».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها