تازههای نشر
امکان یک سیاست دموکراتیک
نسبت باروخ اسپینوزا، فیلسوف مشهور هلندی، با دکارتگرایی و قراردادگرایی و گسست اساسی از فلسفههای رایج آن دوران و از همه مهمتر هگلگرایی او را به فیلسوفی مهم بهویژه در قرن بیستم تبدیل کرد. فلسفه او زمینهساز ظهور نقد مذهبی و عصر روشنگری در قرن هجدهم بهشمار میرود. اهمیت اسپینوزا بیشتر بهواسطه نگارش مهمترین اثرش، «رساله اخلاق» بود که پس از مرگش به چاپ رسید و در آن ثنویت دکارتی را زیر سؤال برد. او تحت تأثیر فلسفه دکارت بود، ولی در تأملات متافیزیکی خود تلاش کرد بر ثنویت دکارتی چیره شود و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد. نخستین کتابها درباره اسپینوزا و فلسفه او در دوران خود او نگاشته شد. از آن زمان تاکنون اسپینوزاپژوهی با ترجمه و تفسیر آثار او در زبانهای هلندی، آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، ایتالیایی و اسپانیایی تداوم یافته و امروز حجم انبوهی از تفاسیر در زبانهای مختلف عمدتا اروپایی در دست است. این تفاسیر علاوهبر اینکه راهگشای فهم اسپینوزا هستند، از منظری حتی مانعی معرفتشناختی برای مواجهه با آثار فیلسوف هلندی عصر روشنگری رادیکال فراهم کردهاند. بهطورکلی تفاسیر ارائهشده در باب
اندیشههای اسپینوزا را از منظرها و با ملاکهای مختلف میتوان دستهبندی کرد؛ برای مثال میتوان این ملاکها را در نظر گرفت: براساس سنتهای فلسفه قارهای و فلسفه آنگلوساکسون، براساس تقسیمبندی منطقهایتر سنتهای فلسفی فرانسوی، آلمانی، انگلیسی، آمریکایی، ایتالیایی و روسی، براساس سنتهای یهودی و مسیحی، براساس سیاسی یا غیرسیاسیبودن، براساس دموکراتیک یا غیردموکراتیکبودن، براساس درونماندگاری یا متعالیبودن؛ براساس سوبژکتیویستی یا ضدسوبژکتیویستیبودن، براساس لیبرال یا چپبودن، براساس سکولار یا غیرسکولاربودن، براساس مدرن یا پسامدرنبودن و براساس انتقادی یا محافظهکاربودن. در اغلب تفاسیر مربوط به اسپینوزا، نظریه او در باب مقولات مابعدالطبیعه، علمالنفس، معرفتشناسی، علمشناسی و نظریه اخلاق او بررسی میشود و به سنجش نسبت این ابعاد فکر فلسفی او با الگوی آرمانیاش در باب امر سیاسی و قدرت سیاسی پرداخته نمیشود. در دهههای اخیر مطالعه فکر اسپینوزا از منظر تاریخ اندیشه سیاسی جدی شده و پروژه اسپینوزا بهمنزله فیلسوف سیاسی موضوع مطالعه متفکران لیبرال و رادیکال قرار گرفته است. در واقع همانقدر که محتمل است با شارحان و
مفسران مذهبی از اسپینوزا با اصطلاحاتی الهیاتی روبهرو شویم، بهدلیل هستیشناسی اسپینوزا و رابطه با تاریخ امکان یک سیاست دموکراتیک خلق میشود. کتاب «متافیزیک قدرت؛ درآمدی بر فلسفه سیاسی اسپینوزا» تألیف رضا نجفزاده که بهتازگی به همت نشر ققنوس منتشر شده است، به تحلیل بنیانهای متافیزیکی فلسفه سیاسی اسپینوزا میپردازد. کتاب در دو بخش با عناوین «الهیات و متافیزیک» و «فلسفه سیاسی» منتشر شده است. اسپینوزا در «اخلاق»، نوعی هستیشناسی و انسانشناسی ارائه میکند که ناظر است بر روابط خلاقه، شرحی سازنده از هستی درونماندگار و برداشتی عاطفی و میلورز از آزادی انسانی که از رهگذر شادی مجسم و قدرت فکری حاصل میشود. در بخشی از کتاب میخوانیم: «عقلانیت اسپینوزایی عقلانیتی معاصر است، عقل اسپینوزایی در مقابل عقل فاشیستی و عقل امپریالیستی تعریف میشود. درواقع چون عقل فاشیستی بسیار زنده و پرقدرت است، عقل اسپینوزایی نیز معاصرت پیدا میکند، از یک لحاظ عقل فاشیستی حاصل تحول و دستکاری در حوزه میل است و عقل اسپینوزایی نیز آرزو دارد میلها و عاطفهها را به دوستی و آزادی معطوف کند. عقل اسپینوزایی مکالمه را ارج میگذارد. انسان امروز
بیش از هر زمان دیگر نیازمند «دوستی» و «ارتباط» است. اسپینوزا فیلسوفی است منادی الهیات دوستی، و فلسفه سیاسیای آفریده است متلائم با عشق و ارتباط و قائم بر ارزش انسان».
هگل به روایت آدورنو
فلسفه آدورنو بهشدت تحت تأثیر هگل و تنش دیالکتیکی میان فرد و جامعه و جزء و کل است و دیالکتیک منفی آدورنو هرگونه امکان سنتز نهایی و آشتی قطعی را انکار میکند. از نظر آدورنو، فلسفه هگل مانند دیگر نظامهای بسته فکری از این مزیت بهره میگیرد که به هیچ شکلی از نقادی مجال بروز نمیدهد. به نظر هگل، هر شکلی از نقادی جزئیات جزئی باقی میماند و کل را که درهرحال این نقادی را امکانپذیر ساخته از دست میدهد. در مقابل، نقادی کل در مقام یک کل انتزاعی است، «وساطتنیافته» است و درونمایه بنیادین فلسفه هگل را نادیده میگیرد، یعنی این درونمایه که فلسفه او را نمیتوان در هیچ «جمله قصار» یا اصلی عمومی تلخیص کرد و اینکه چنین فلسفهای ارزش و هویت خود را در درون پیوستگی انضمامی تمامی دقایقش تنها در مقام یک تمامیت اثبات میکند. تئودور آدورنو در ١٤ نوامبر ١٩٥٦، به مناسبت صدوبیستوپنجمین سال مرگ هگل، در دانشگاه آزاد برلین سخنرانیای ایراد کرد که بنا بود به ابعاد و سویههای فکری هگل اختصاص داشته باشد، اما موضوعات و مسائلی که آدورنو مد نظر داشت گستردهتر از آن بود که بتوان همه را در یک سخنرانی پیش کشید. ازهمینرو چنانکه خود
میگوید، چیزی جز مضمون اصلی بحثش را در آن سخنرانی مطرح نکرد. در همان ایام همین مباحث و دیگر مسائل و موضوعات را به نحوی مفصلتر در قالب درسگفتاری رادیویی مطرح کرد. ازآنجاکه مباحث سخنرانی دانشگاهی و درسگفتار رادیویی عمیقا به هم ارتباط داشتند، آدورنو مضامین این دو را بهعلاوه اضافاتی مهم در قالب یک تکنگاری با عنوان «سویههای فلسفه هگل» گرد هم آورد. نشر ققنوس بهتازگی این تکنگاری را با عنوان «سویهها» با ترجمه محمدمهدی اردبیلی، حسام سلامت و یگانه خویی منتشر کرده است. ترجمه از انگلیسی است و با متن اصلی آلمانی نیز مقایسه شده است. در بخشی از مقدمه مترجمان کتاب آمده است: «آدورنو زمانی درباره هگل نوشت: در قلمرو فلسفههای بزرگ، هگل بیتردید تنها کسی است که حین مواجهه با آثار او بعضی اوقات آدمی دقیقا نمیداند و نمیتواند قاطعانه حکم کند که سخن بر سر چیست و تضمینی وجود ندارد که چنین حکمی اصلا ممکن باشد. بیشک این دعوی در قبال خود آدورنو نیز همپای هگل، راست میآید. دشواری نثر آدورنو در اغلب مواقع سرگیجهآور است و بعضا خواننده را حتی خواننده جدی و پیگیری را که با مواضع وی آشناست، مستأصل میکند و به این صرافت
میاندازد که شکستش را بپذیرد و کتاب را ببندد». تئودور آدورنو در این کتاب، برحسب قرائت خاص خودش از ایدئالیسم آلمانی و فلسفه هگل، در متنی فشرده و غامض که آنچنان بسط نمییابد و صرفا به اشارات میپردازد، تعیینکنندهترین رئوس فلسفه هگل و همچنین دیگر فلسفههای ایدئالیسم آلمانی مثل کانت، فیشته و شلینگ را بررسی میکند.
امکان یک سیاست دموکراتیک
نسبت باروخ اسپینوزا، فیلسوف مشهور هلندی، با دکارتگرایی و قراردادگرایی و گسست اساسی از فلسفههای رایج آن دوران و از همه مهمتر هگلگرایی او را به فیلسوفی مهم بهویژه در قرن بیستم تبدیل کرد. فلسفه او زمینهساز ظهور نقد مذهبی و عصر روشنگری در قرن هجدهم بهشمار میرود. اهمیت اسپینوزا بیشتر بهواسطه نگارش مهمترین اثرش، «رساله اخلاق» بود که پس از مرگش به چاپ رسید و در آن ثنویت دکارتی را زیر سؤال برد. او تحت تأثیر فلسفه دکارت بود، ولی در تأملات متافیزیکی خود تلاش کرد بر ثنویت دکارتی چیره شود و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد. نخستین کتابها درباره اسپینوزا و فلسفه او در دوران خود او نگاشته شد. از آن زمان تاکنون اسپینوزاپژوهی با ترجمه و تفسیر آثار او در زبانهای هلندی، آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، ایتالیایی و اسپانیایی تداوم یافته و امروز حجم انبوهی از تفاسیر در زبانهای مختلف عمدتا اروپایی در دست است. این تفاسیر علاوهبر اینکه راهگشای فهم اسپینوزا هستند، از منظری حتی مانعی معرفتشناختی برای مواجهه با آثار فیلسوف هلندی عصر روشنگری رادیکال فراهم کردهاند. بهطورکلی تفاسیر ارائهشده در باب
اندیشههای اسپینوزا را از منظرها و با ملاکهای مختلف میتوان دستهبندی کرد؛ برای مثال میتوان این ملاکها را در نظر گرفت: براساس سنتهای فلسفه قارهای و فلسفه آنگلوساکسون، براساس تقسیمبندی منطقهایتر سنتهای فلسفی فرانسوی، آلمانی، انگلیسی، آمریکایی، ایتالیایی و روسی، براساس سنتهای یهودی و مسیحی، براساس سیاسی یا غیرسیاسیبودن، براساس دموکراتیک یا غیردموکراتیکبودن، براساس درونماندگاری یا متعالیبودن؛ براساس سوبژکتیویستی یا ضدسوبژکتیویستیبودن، براساس لیبرال یا چپبودن، براساس سکولار یا غیرسکولاربودن، براساس مدرن یا پسامدرنبودن و براساس انتقادی یا محافظهکاربودن. در اغلب تفاسیر مربوط به اسپینوزا، نظریه او در باب مقولات مابعدالطبیعه، علمالنفس، معرفتشناسی، علمشناسی و نظریه اخلاق او بررسی میشود و به سنجش نسبت این ابعاد فکر فلسفی او با الگوی آرمانیاش در باب امر سیاسی و قدرت سیاسی پرداخته نمیشود. در دهههای اخیر مطالعه فکر اسپینوزا از منظر تاریخ اندیشه سیاسی جدی شده و پروژه اسپینوزا بهمنزله فیلسوف سیاسی موضوع مطالعه متفکران لیبرال و رادیکال قرار گرفته است. در واقع همانقدر که محتمل است با شارحان و
مفسران مذهبی از اسپینوزا با اصطلاحاتی الهیاتی روبهرو شویم، بهدلیل هستیشناسی اسپینوزا و رابطه با تاریخ امکان یک سیاست دموکراتیک خلق میشود. کتاب «متافیزیک قدرت؛ درآمدی بر فلسفه سیاسی اسپینوزا» تألیف رضا نجفزاده که بهتازگی به همت نشر ققنوس منتشر شده است، به تحلیل بنیانهای متافیزیکی فلسفه سیاسی اسپینوزا میپردازد. کتاب در دو بخش با عناوین «الهیات و متافیزیک» و «فلسفه سیاسی» منتشر شده است. اسپینوزا در «اخلاق»، نوعی هستیشناسی و انسانشناسی ارائه میکند که ناظر است بر روابط خلاقه، شرحی سازنده از هستی درونماندگار و برداشتی عاطفی و میلورز از آزادی انسانی که از رهگذر شادی مجسم و قدرت فکری حاصل میشود. در بخشی از کتاب میخوانیم: «عقلانیت اسپینوزایی عقلانیتی معاصر است، عقل اسپینوزایی در مقابل عقل فاشیستی و عقل امپریالیستی تعریف میشود. درواقع چون عقل فاشیستی بسیار زنده و پرقدرت است، عقل اسپینوزایی نیز معاصرت پیدا میکند، از یک لحاظ عقل فاشیستی حاصل تحول و دستکاری در حوزه میل است و عقل اسپینوزایی نیز آرزو دارد میلها و عاطفهها را به دوستی و آزادی معطوف کند. عقل اسپینوزایی مکالمه را ارج میگذارد. انسان امروز
بیش از هر زمان دیگر نیازمند «دوستی» و «ارتباط» است. اسپینوزا فیلسوفی است منادی الهیات دوستی، و فلسفه سیاسیای آفریده است متلائم با عشق و ارتباط و قائم بر ارزش انسان».
هگل به روایت آدورنو
فلسفه آدورنو بهشدت تحت تأثیر هگل و تنش دیالکتیکی میان فرد و جامعه و جزء و کل است و دیالکتیک منفی آدورنو هرگونه امکان سنتز نهایی و آشتی قطعی را انکار میکند. از نظر آدورنو، فلسفه هگل مانند دیگر نظامهای بسته فکری از این مزیت بهره میگیرد که به هیچ شکلی از نقادی مجال بروز نمیدهد. به نظر هگل، هر شکلی از نقادی جزئیات جزئی باقی میماند و کل را که درهرحال این نقادی را امکانپذیر ساخته از دست میدهد. در مقابل، نقادی کل در مقام یک کل انتزاعی است، «وساطتنیافته» است و درونمایه بنیادین فلسفه هگل را نادیده میگیرد، یعنی این درونمایه که فلسفه او را نمیتوان در هیچ «جمله قصار» یا اصلی عمومی تلخیص کرد و اینکه چنین فلسفهای ارزش و هویت خود را در درون پیوستگی انضمامی تمامی دقایقش تنها در مقام یک تمامیت اثبات میکند. تئودور آدورنو در ١٤ نوامبر ١٩٥٦، به مناسبت صدوبیستوپنجمین سال مرگ هگل، در دانشگاه آزاد برلین سخنرانیای ایراد کرد که بنا بود به ابعاد و سویههای فکری هگل اختصاص داشته باشد، اما موضوعات و مسائلی که آدورنو مد نظر داشت گستردهتر از آن بود که بتوان همه را در یک سخنرانی پیش کشید. ازهمینرو چنانکه خود
میگوید، چیزی جز مضمون اصلی بحثش را در آن سخنرانی مطرح نکرد. در همان ایام همین مباحث و دیگر مسائل و موضوعات را به نحوی مفصلتر در قالب درسگفتاری رادیویی مطرح کرد. ازآنجاکه مباحث سخنرانی دانشگاهی و درسگفتار رادیویی عمیقا به هم ارتباط داشتند، آدورنو مضامین این دو را بهعلاوه اضافاتی مهم در قالب یک تکنگاری با عنوان «سویههای فلسفه هگل» گرد هم آورد. نشر ققنوس بهتازگی این تکنگاری را با عنوان «سویهها» با ترجمه محمدمهدی اردبیلی، حسام سلامت و یگانه خویی منتشر کرده است. ترجمه از انگلیسی است و با متن اصلی آلمانی نیز مقایسه شده است. در بخشی از مقدمه مترجمان کتاب آمده است: «آدورنو زمانی درباره هگل نوشت: در قلمرو فلسفههای بزرگ، هگل بیتردید تنها کسی است که حین مواجهه با آثار او بعضی اوقات آدمی دقیقا نمیداند و نمیتواند قاطعانه حکم کند که سخن بر سر چیست و تضمینی وجود ندارد که چنین حکمی اصلا ممکن باشد. بیشک این دعوی در قبال خود آدورنو نیز همپای هگل، راست میآید. دشواری نثر آدورنو در اغلب مواقع سرگیجهآور است و بعضا خواننده را حتی خواننده جدی و پیگیری را که با مواضع وی آشناست، مستأصل میکند و به این صرافت
میاندازد که شکستش را بپذیرد و کتاب را ببندد». تئودور آدورنو در این کتاب، برحسب قرائت خاص خودش از ایدئالیسم آلمانی و فلسفه هگل، در متنی فشرده و غامض که آنچنان بسط نمییابد و صرفا به اشارات میپردازد، تعیینکنندهترین رئوس فلسفه هگل و همچنین دیگر فلسفههای ایدئالیسم آلمانی مثل کانت، فیشته و شلینگ را بررسی میکند.