|

فيلم‌نامه‌نويس «راننده تاکسي» و «آخرین وسوسه مسیح»:

آينده سينما واضح نيست

فرانک آرتا: پل شريدر، فيلم‌نامه‌نويس مشهور سينماي آمريکا که به‌عنوان نويسنده در فيلم‌هاي «راننده تاکسي» و «آخرين وسوسه مسيح» با مارتين اسکورسيزي همکاري داشته، اين روزها ميهمان سي‌وهفتمين جشنواره جهاني فيلم فجر است. او روز گذشته، چهارم ارديبهشت، در کاخ جشنواره در نشست رسانه‌اي به سؤالات خبرنگاران پاسخ داد. پل شريدر در پاسخ به اين سؤال «شرق» که «اغلب مردم ايران مذهبي هستند و اصولا سياست‌گذاران در ايران تمايل به ساخت فيلم‌هاي مذهبي دارند. برايم جالب است بدانم که شما و آقاي اسکورسيزي که هر دو مذهبي و معتقد به دين مسيح هستيد چطور توانستيد طي يک همکاري، فيلم «آخرين وسوسه مسيح» را بسازيد که در ايران به‌عنوان فيلمي غيرمذهبي مطرح شده»، گفت: «نکته جالبي که درباره فيلم «آخرين وسوسه مسيح» وجود دارد، اين است که اين فيلم حاصل نگارش يک ارتدوکس يوناني مسيحي [نيکوس کازانتزاکيس - نويسنده کتاب] و خود من که يک پروتستانِ اصلاح‌طلب هلندي هستم و خانم ماري - کاتوليک رومي- است که سعي کرديم ترکيب مختلفي از فرهنگ‌هاي مختلف دين مسيحي را در فيلم جلوه‌گر کنیم. به نظرم بايد تمييزي بين انواع سينماي معنوي و مذهبي قائل شويم. يک نوع فيلم مبتني‌بر مذهب داريم که در آمريکا به‌عنوان فيلم‌هاي «پروپاگانداي مذهبي» مطرح هستند. نوع ديگر درواقع به چالش‌هاي روان‌شناختي و معنوي کاراکترها مي‌پردازد و نوع سوم هم فيلم‌هايي هستند که سعي مي‌کنند در شما حس‌وحال ديني و مذهبي را برانگيخته کنند. طبيعتا نوع اول به نظرم بسيار خسته‌کننده هستند، چون اصلا هدفش پروپاگاندا و مشخص است. نوع دوم که مي‌توان «آخرين وسوسه مسيح» را در اين دسته به حساب آورد، درباره درگيري روان‌شناختي درون يک مرد با دينش است و نوع سوم آن که براي من عزيزترين است، يک جور «مديتيشن» تلقي مي‌شود».
همچنین او در ادامه به اين سؤال «شرق» که «با حضور فعال و موفق کمپاني‌هايي مانند «نتفليکس»، به نظر شما آينده سينما چه خواهد شد؟»، پاسخ داد: «فکر کنم بايد درباره آينده سينما بگويم که هرچه در اين صد سال گذشته آموخته‌ايم ديگر خيلي به کارمان در آينده نخواهد آمد. همه‌چيز تغيير کرده و در حال تغيير است. الان واقعا نمي‌دانيم که تعريف فيلم چیست! اينکه مدت‌زمان فيلم چقدر است، کجا يک فيلم را ببينيم، چگونه از لحاظ اقتصادي به سينما ورود پيدا کنيم؛ چه در پخش و چه در عرضه آن. کلا هيچ‌کدام از اين موارد براي ما مشخص و واضح نيست! قبلا فکر مي‌کردم که در يک مقطع گذار زندگي مي‌کنيم، اما حالا مي‌گويم که در مقطع گذار دائم داريم به‌سر مي‌بريم! شما بلافاصله وقتي جعبه يک کامپيوتري را که تازه خريده‌ايد باز مي‌کنيد، تاريخ‌مصرفش گذشته است! چون مدل جديدتري از آن به بازار آمده. حتي وقتی شروع به ساختن فيلمي مي‌کنيد، تا به مرحله پايان برسد، ديگر تاريخ‌مصرف آن گذشته است! اين ايده فرهنگ هاليوود که واقعا در دوره‌اي سال‌ها من خودم شيفته آن بودم، ديگر مثل سابق وجود ندارد. ضمن اينکه الان فيلم‌هايي که مي‌سازيم براي آمريکايي‌ها نيستند. درواقع داريم براي چيني‌ها فيلم مي‌سازيم! مثلا فيلم «انتقام‌جويان» که اکران آن دو روز گذشته در سينماهاي چين آغاز شده، در روز اول 27 ميليون دلار فروش کرده. بنابراين ايده استوديو‌هاي هاليوود که در ذهن داريم، قديمي شده و ديگر به آن شکل وجود ندارد. «نتفليکس» استوديوي عظيمي در نيومکزيکو دارد. دارد يک استوديوي ديگر در اسپانيا مي‌خرد که ظاهرا قرار است بازيگران بزرگ اين عرصه باشند. يک عامل ديگر در ارتباط با فناوري جديد وجود دارد که قبلا فيلم‌ها منحصر به کلاس خاصي از فيلم‌سازان بودند و گران و هزينه‌بر بودند. درواقع باشگاهی اختصاصي بود که ديگران را به آن راه نمي‌دادند. امروز تکنولوژي اين مرزها را شکسته است. هر کسي مي‌تواند يک فيلم‌ساز باشد، همان‌طور که هر کسي مي‌تواند نويسنده يا شاعر باشد. پس هم خبر خوبي در اين ماجرا نهفته و هم خبر بد. خبر خوب اين است که هر کسي مي‌تواند فيلم بسازد، اما خبر بد اينکه هيچ‌کس نمي‌تواند امرارمعاش کند.
اين فيلم‌نامه‌نويس در ادامه درباره جشنواره جهاني فيلم فجر گفت: «در دنيا چند فستيوال هستند که بتوانم اين جشنواره را با آنها مقايسه کنم؛ مثل جشنواره تورنتو. ولي از ابعاد اين جشنواره و تعداد فيلم‌هاي حاضر در آن شگفت‌زده شدم».
او درباره آشنايي‌اش با سينماي ايران هم گفت: «درباره جايگاه سينماي ايران که ترديدي نيست؛ چون جايگاه ويژه‌اي دارد. در ۱۵ سال گذشته سه نهضت ملي سينماي ايران، روماني و آرژانتين شکل گرفته و هميشه اين انتظار مي‌رود که در هر جشنواره‌اي از سينماي ايران فيلمي حضور داشته باشد. براي بيشتر ما در غرب، سينماي ايران با کيارستمي شروع شد؛ ولي بعد به فرهادي رسيديم و حالا هم فيلم‌هاي ديگري هستند. يکي از دوستان من گادفري چشاير (منتقد آمريکايي) است که فيلم‌هاي ايراني زيادي ديده و کتابي درباره سينماي ايران مي‌نويسد و به من فيلم‌هاي ايراني پيشنهاد مي‌دهد».
او درباره انگيزه‌هاي سياسي فيلم‌سازان مطرح ايراني گفت: «تا‌جايي‌که من مي‌دانم، دو نوع سينما در ايران وجود دارد؛ يکي براي مجامع عمومي است و يکي هم داخلي و من بيشتر فيلم‌هايي را ديده‌ام که بيرون نمايش داشته‌اند؛ اما فيلم‌هايي را که درباره جنگ بوده؛ چون خارج از کشور چندان نمايشي نداشته، مسلما نديده‌ام. شما مثل فيليپين دو سينماي داخلي و خارجي داريد و به‌همين‌دليل دو جشنواره فجر هم داريد. با‌اين‌حال من هيچ‌کدام از کارگردان‌ها مثل کيارستمي، فرهادي و پناهي را سياسي نمي‌دانم؛ ولي مي‌دانم فيلم‌هاي سياسي جذابي مي‌شود اينجا ساخت که البته امکانش را نداريد!».
او در برابر اين سؤال که «آيا علاقه‌مند است درباره شخصيت‌هاي مهم ايران مثل امام خميني فيلم بسازد؟»، گفت: «خير؛ چون امکان اينکه از چنين شخصيت‌هايي صرفا آبژکتيو فيلم بسازيم، وجود ندارد و در مسيحيت هم همين‌طور است؛ چون در ساخت اين فيلم‌ها بايد نگاه رسمي را وارد کرد. فيلم با نگاه غيررسمي را هم نمي‌توان ساخت».
فيلم‌نامه‌نويس «راننده تاکسي» در پاسخ به سؤال ديگري درباره امکان مشارکت با ايران براي توليد فيلم گفت: «سينماي ايران راه خود را پيدا کرده و به هاليوود نفوذ کرده است. قبلا در دنياي سياسي آمريکا جرياني براي تغيير رژيم ايران بوده که هميشه کنترل مي‌شد؛ اما الان شرايط فرق کرده و خيلي سخت است که بخواهيم براي همکاري و مشارکت با آن سوي اقيانوس برنامه‌ريزي کنيم».
شريدر درباره تحريم‌هاي ترامپ عليه ايران و آسيب‌هاي آن به هنرمندان و سينما و ميزان اثرگذاري اين هنر با ابراز تأسف از تحريم‌ها اظهار کرد: «الان دوراني است که نمي‌شود به آمريکايي‌بودن افتخار کرد؛ در‌حالي‌که من هميشه و حتي زمان جنگ ويتنام به آمريکايي‌بودنم افتخار مي‌کردم. در‌حال‌حاضر تغيير رژيم ايران بهانه‌اي بيش نيست؛ بلکه هدف دستيابي به نفت و منابع طبيعي شما است و اين چيزي است که در صد سال گذشته وجود داشته و تأثير يک هنرمند در مقايسه با ماشين پروپاگاندا خيلي اندک است. به‌همين‌دليل به نظرم اين وضعيت بسيار عذاب‌آور است».
او درباره سابقه نقد‌نويسي خود چنين گفت: «من از نقد فيلم به سمت فيلم‌سازي رفتم؛ چون دغدغه‌هاي شخصي داشتم که جز با فيلم داستاني نمي‌شد آن را دنبال کرد؛ اما نکته اينجاست که وقتي به اين سمت مي‌آيي، ديگر برگشتن به آن سوي پل سخت است. چون چطور مي‌شود درباره يک بازيگر نقد نوشت، وقتي ممکن است همين فردا بخواهي در فيلمت بازي کند؟ با‌اين‌حال هنوز به نوشتن ادامه مي‌دهم؛ ولي بيشتر در قالب مقاله».
اين فيلم‌نامه‌نويس آمريکايي سپس درباره موضوع کلي سانسور و نيز آنچه در کشور خودش که مدعي آزادي است، وجود دارد، بيان کرد: «سانسور انواع مختلفي دارد؛ اما بدترين نوعش سانسور رسمي است. البته سانسور در دنيا رو به فزوني است و شما منحصر‌به‌فرد نيستيد؛ مثلا الان نيروهايي در برزيل، ايالات متحده و فرانسه هستند که تلاش مي‌کنند هر مسئله‌اي مطرح نشود».
شريدر درباره جايزه اسکار گفت: «من احترام زيادي براي مراسم اسکار قائل نيستم و درست است که امسال نامزد شده بودم؛ ولي نمي‌دانم اگر جايزه مي‌گرفتم، چه حسي داشتم از اينکه جايزه‌اي بگيرم که اهداکنندگانش برايم ارزشي ندارند. اسکار نوعي از اولويت‌بندي کاذب است و مردم اغلب فراموش مي‌کنند چه کسي برنده مي‌شود».
او همچنين درباره سينماي مستقل عنوان کرد: «در هر سال ۱۲ فيلم از اين سبک مي‌تواند نمايش داده شود که اينها از بين ۱۵ هزار اثر به چنين موقعيتي مي‌رسند؛ ولي اين را که با فيلم مستقل و بدون تبليغات گسترده موفق باشيد، بعيد مي‌دانم».
شريدر درباره فيلم‌هاي جنگي ايراني گفت: «من شنيده‌ام که فيلم‌هاي جنگي ايران به قصد صدور ساخته نمي‌شوند. نکته اين است که ما به‌هيچ‌عنوان فيلم ضدجنگ نداريم و به محض اينکه هر تصويري از جنگ بياوريد، آن را باشکوه نشان داده‌ايد. مثلا فيلم «جوخه» اليور استون فيلم خوبي است؛ اما به‌سختي مي‌توان گفت که فيلمي ضد‌جنگ است. نمي‌دانم چطور مي‌توان در فيلم‌هاي جنگي درباره نجنگيدن سخن گفت».

فرانک آرتا: پل شريدر، فيلم‌نامه‌نويس مشهور سينماي آمريکا که به‌عنوان نويسنده در فيلم‌هاي «راننده تاکسي» و «آخرين وسوسه مسيح» با مارتين اسکورسيزي همکاري داشته، اين روزها ميهمان سي‌وهفتمين جشنواره جهاني فيلم فجر است. او روز گذشته، چهارم ارديبهشت، در کاخ جشنواره در نشست رسانه‌اي به سؤالات خبرنگاران پاسخ داد. پل شريدر در پاسخ به اين سؤال «شرق» که «اغلب مردم ايران مذهبي هستند و اصولا سياست‌گذاران در ايران تمايل به ساخت فيلم‌هاي مذهبي دارند. برايم جالب است بدانم که شما و آقاي اسکورسيزي که هر دو مذهبي و معتقد به دين مسيح هستيد چطور توانستيد طي يک همکاري، فيلم «آخرين وسوسه مسيح» را بسازيد که در ايران به‌عنوان فيلمي غيرمذهبي مطرح شده»، گفت: «نکته جالبي که درباره فيلم «آخرين وسوسه مسيح» وجود دارد، اين است که اين فيلم حاصل نگارش يک ارتدوکس يوناني مسيحي [نيکوس کازانتزاکيس - نويسنده کتاب] و خود من که يک پروتستانِ اصلاح‌طلب هلندي هستم و خانم ماري - کاتوليک رومي- است که سعي کرديم ترکيب مختلفي از فرهنگ‌هاي مختلف دين مسيحي را در فيلم جلوه‌گر کنیم. به نظرم بايد تمييزي بين انواع سينماي معنوي و مذهبي قائل شويم. يک نوع فيلم مبتني‌بر مذهب داريم که در آمريکا به‌عنوان فيلم‌هاي «پروپاگانداي مذهبي» مطرح هستند. نوع ديگر درواقع به چالش‌هاي روان‌شناختي و معنوي کاراکترها مي‌پردازد و نوع سوم هم فيلم‌هايي هستند که سعي مي‌کنند در شما حس‌وحال ديني و مذهبي را برانگيخته کنند. طبيعتا نوع اول به نظرم بسيار خسته‌کننده هستند، چون اصلا هدفش پروپاگاندا و مشخص است. نوع دوم که مي‌توان «آخرين وسوسه مسيح» را در اين دسته به حساب آورد، درباره درگيري روان‌شناختي درون يک مرد با دينش است و نوع سوم آن که براي من عزيزترين است، يک جور «مديتيشن» تلقي مي‌شود».
همچنین او در ادامه به اين سؤال «شرق» که «با حضور فعال و موفق کمپاني‌هايي مانند «نتفليکس»، به نظر شما آينده سينما چه خواهد شد؟»، پاسخ داد: «فکر کنم بايد درباره آينده سينما بگويم که هرچه در اين صد سال گذشته آموخته‌ايم ديگر خيلي به کارمان در آينده نخواهد آمد. همه‌چيز تغيير کرده و در حال تغيير است. الان واقعا نمي‌دانيم که تعريف فيلم چیست! اينکه مدت‌زمان فيلم چقدر است، کجا يک فيلم را ببينيم، چگونه از لحاظ اقتصادي به سينما ورود پيدا کنيم؛ چه در پخش و چه در عرضه آن. کلا هيچ‌کدام از اين موارد براي ما مشخص و واضح نيست! قبلا فکر مي‌کردم که در يک مقطع گذار زندگي مي‌کنيم، اما حالا مي‌گويم که در مقطع گذار دائم داريم به‌سر مي‌بريم! شما بلافاصله وقتي جعبه يک کامپيوتري را که تازه خريده‌ايد باز مي‌کنيد، تاريخ‌مصرفش گذشته است! چون مدل جديدتري از آن به بازار آمده. حتي وقتی شروع به ساختن فيلمي مي‌کنيد، تا به مرحله پايان برسد، ديگر تاريخ‌مصرف آن گذشته است! اين ايده فرهنگ هاليوود که واقعا در دوره‌اي سال‌ها من خودم شيفته آن بودم، ديگر مثل سابق وجود ندارد. ضمن اينکه الان فيلم‌هايي که مي‌سازيم براي آمريکايي‌ها نيستند. درواقع داريم براي چيني‌ها فيلم مي‌سازيم! مثلا فيلم «انتقام‌جويان» که اکران آن دو روز گذشته در سينماهاي چين آغاز شده، در روز اول 27 ميليون دلار فروش کرده. بنابراين ايده استوديو‌هاي هاليوود که در ذهن داريم، قديمي شده و ديگر به آن شکل وجود ندارد. «نتفليکس» استوديوي عظيمي در نيومکزيکو دارد. دارد يک استوديوي ديگر در اسپانيا مي‌خرد که ظاهرا قرار است بازيگران بزرگ اين عرصه باشند. يک عامل ديگر در ارتباط با فناوري جديد وجود دارد که قبلا فيلم‌ها منحصر به کلاس خاصي از فيلم‌سازان بودند و گران و هزينه‌بر بودند. درواقع باشگاهی اختصاصي بود که ديگران را به آن راه نمي‌دادند. امروز تکنولوژي اين مرزها را شکسته است. هر کسي مي‌تواند يک فيلم‌ساز باشد، همان‌طور که هر کسي مي‌تواند نويسنده يا شاعر باشد. پس هم خبر خوبي در اين ماجرا نهفته و هم خبر بد. خبر خوب اين است که هر کسي مي‌تواند فيلم بسازد، اما خبر بد اينکه هيچ‌کس نمي‌تواند امرارمعاش کند.
اين فيلم‌نامه‌نويس در ادامه درباره جشنواره جهاني فيلم فجر گفت: «در دنيا چند فستيوال هستند که بتوانم اين جشنواره را با آنها مقايسه کنم؛ مثل جشنواره تورنتو. ولي از ابعاد اين جشنواره و تعداد فيلم‌هاي حاضر در آن شگفت‌زده شدم».
او درباره آشنايي‌اش با سينماي ايران هم گفت: «درباره جايگاه سينماي ايران که ترديدي نيست؛ چون جايگاه ويژه‌اي دارد. در ۱۵ سال گذشته سه نهضت ملي سينماي ايران، روماني و آرژانتين شکل گرفته و هميشه اين انتظار مي‌رود که در هر جشنواره‌اي از سينماي ايران فيلمي حضور داشته باشد. براي بيشتر ما در غرب، سينماي ايران با کيارستمي شروع شد؛ ولي بعد به فرهادي رسيديم و حالا هم فيلم‌هاي ديگري هستند. يکي از دوستان من گادفري چشاير (منتقد آمريکايي) است که فيلم‌هاي ايراني زيادي ديده و کتابي درباره سينماي ايران مي‌نويسد و به من فيلم‌هاي ايراني پيشنهاد مي‌دهد».
او درباره انگيزه‌هاي سياسي فيلم‌سازان مطرح ايراني گفت: «تا‌جايي‌که من مي‌دانم، دو نوع سينما در ايران وجود دارد؛ يکي براي مجامع عمومي است و يکي هم داخلي و من بيشتر فيلم‌هايي را ديده‌ام که بيرون نمايش داشته‌اند؛ اما فيلم‌هايي را که درباره جنگ بوده؛ چون خارج از کشور چندان نمايشي نداشته، مسلما نديده‌ام. شما مثل فيليپين دو سينماي داخلي و خارجي داريد و به‌همين‌دليل دو جشنواره فجر هم داريد. با‌اين‌حال من هيچ‌کدام از کارگردان‌ها مثل کيارستمي، فرهادي و پناهي را سياسي نمي‌دانم؛ ولي مي‌دانم فيلم‌هاي سياسي جذابي مي‌شود اينجا ساخت که البته امکانش را نداريد!».
او در برابر اين سؤال که «آيا علاقه‌مند است درباره شخصيت‌هاي مهم ايران مثل امام خميني فيلم بسازد؟»، گفت: «خير؛ چون امکان اينکه از چنين شخصيت‌هايي صرفا آبژکتيو فيلم بسازيم، وجود ندارد و در مسيحيت هم همين‌طور است؛ چون در ساخت اين فيلم‌ها بايد نگاه رسمي را وارد کرد. فيلم با نگاه غيررسمي را هم نمي‌توان ساخت».
فيلم‌نامه‌نويس «راننده تاکسي» در پاسخ به سؤال ديگري درباره امکان مشارکت با ايران براي توليد فيلم گفت: «سينماي ايران راه خود را پيدا کرده و به هاليوود نفوذ کرده است. قبلا در دنياي سياسي آمريکا جرياني براي تغيير رژيم ايران بوده که هميشه کنترل مي‌شد؛ اما الان شرايط فرق کرده و خيلي سخت است که بخواهيم براي همکاري و مشارکت با آن سوي اقيانوس برنامه‌ريزي کنيم».
شريدر درباره تحريم‌هاي ترامپ عليه ايران و آسيب‌هاي آن به هنرمندان و سينما و ميزان اثرگذاري اين هنر با ابراز تأسف از تحريم‌ها اظهار کرد: «الان دوراني است که نمي‌شود به آمريکايي‌بودن افتخار کرد؛ در‌حالي‌که من هميشه و حتي زمان جنگ ويتنام به آمريکايي‌بودنم افتخار مي‌کردم. در‌حال‌حاضر تغيير رژيم ايران بهانه‌اي بيش نيست؛ بلکه هدف دستيابي به نفت و منابع طبيعي شما است و اين چيزي است که در صد سال گذشته وجود داشته و تأثير يک هنرمند در مقايسه با ماشين پروپاگاندا خيلي اندک است. به‌همين‌دليل به نظرم اين وضعيت بسيار عذاب‌آور است».
او درباره سابقه نقد‌نويسي خود چنين گفت: «من از نقد فيلم به سمت فيلم‌سازي رفتم؛ چون دغدغه‌هاي شخصي داشتم که جز با فيلم داستاني نمي‌شد آن را دنبال کرد؛ اما نکته اينجاست که وقتي به اين سمت مي‌آيي، ديگر برگشتن به آن سوي پل سخت است. چون چطور مي‌شود درباره يک بازيگر نقد نوشت، وقتي ممکن است همين فردا بخواهي در فيلمت بازي کند؟ با‌اين‌حال هنوز به نوشتن ادامه مي‌دهم؛ ولي بيشتر در قالب مقاله».
اين فيلم‌نامه‌نويس آمريکايي سپس درباره موضوع کلي سانسور و نيز آنچه در کشور خودش که مدعي آزادي است، وجود دارد، بيان کرد: «سانسور انواع مختلفي دارد؛ اما بدترين نوعش سانسور رسمي است. البته سانسور در دنيا رو به فزوني است و شما منحصر‌به‌فرد نيستيد؛ مثلا الان نيروهايي در برزيل، ايالات متحده و فرانسه هستند که تلاش مي‌کنند هر مسئله‌اي مطرح نشود».
شريدر درباره جايزه اسکار گفت: «من احترام زيادي براي مراسم اسکار قائل نيستم و درست است که امسال نامزد شده بودم؛ ولي نمي‌دانم اگر جايزه مي‌گرفتم، چه حسي داشتم از اينکه جايزه‌اي بگيرم که اهداکنندگانش برايم ارزشي ندارند. اسکار نوعي از اولويت‌بندي کاذب است و مردم اغلب فراموش مي‌کنند چه کسي برنده مي‌شود».
او همچنين درباره سينماي مستقل عنوان کرد: «در هر سال ۱۲ فيلم از اين سبک مي‌تواند نمايش داده شود که اينها از بين ۱۵ هزار اثر به چنين موقعيتي مي‌رسند؛ ولي اين را که با فيلم مستقل و بدون تبليغات گسترده موفق باشيد، بعيد مي‌دانم».
شريدر درباره فيلم‌هاي جنگي ايراني گفت: «من شنيده‌ام که فيلم‌هاي جنگي ايران به قصد صدور ساخته نمي‌شوند. نکته اين است که ما به‌هيچ‌عنوان فيلم ضدجنگ نداريم و به محض اينکه هر تصويري از جنگ بياوريد، آن را باشکوه نشان داده‌ايد. مثلا فيلم «جوخه» اليور استون فيلم خوبي است؛ اما به‌سختي مي‌توان گفت که فيلمي ضد‌جنگ است. نمي‌دانم چطور مي‌توان در فيلم‌هاي جنگي درباره نجنگيدن سخن گفت».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها