|

بیگانه‌ناهراسی در شاهنامه

مهدی افشار

نبود پاره‌ای کلمات و ترکیبات در زبان فارسی مانند xenophobia و xenophile که در مفهوم بیگانه‌هراسی و بیگانه‌پرستی ترجمه شده و آشکار است که این کلمات لاتین در زبان فارسی معادلی نداشته‌اند؛ بلکه به نوعی گرته‌برداری شده‌اند، این واقعیت را بیان می‌کند که ایرانیان دست‌کم تا سده‌های اخیر رویکردی خردورزانه، متعادل و آگاهانه درباره بیگانه داشته‌اند. نبود شناخت دقیق و درست از بیگانه، خواه اروپایی و فرنگی و خواه آسیایی و شرقی، موجب می‌شود که بی‌سبب و بدون درکی درست، درباره آنان کراهت یا تمایل نشان دهیم و به سخن دیگر رویکرد نامتناسب با بیگانه و دست بالا گرفتن و فرودست نگریستن و خطرناک‌دانستن، همه‌و‌همه به دلیل ناتوانی در شناخت بیگانه است؛ تا‌آنجا‌که از بیم تأثیرگذاری بر فرهنگ‌ها و آیین‌های‌مان، راه را بر منافع خویش از طریق قطع ارتباطات فرومی‌بندیم. ‌در جای‌جای شاهنامه با بیگانگان به گونه‌ای معقول برخورد می‌شود؛ نه بی‌سبب تنافری هست و کراهتی و نه بی‌دلیل تمایلی هست و وجاهتی. بیگانگان براساس منافع و مضار احتمالی‌شان ارزیابی می‌شوند و با آنان به همین شیوه معقول برخورد می‌شود.پیران ویسه چهره بیگانه‌ای است که با وجود آنکه در اردوگاه دشمن‌ترین دشمنان ایران جای دارد، محبوب ایرانیان واقع می‌شود و پیران تقریبا در سراسر حیات افراسیاب در کنارش حاضر است و به او مشاوره می‌دهد و بر تندروی‌ها و یکه‌تازی‌هایش دهنه می‌زند و او را از بسیاری از خطرآفرینی‌ها بازمی‌دارد. پس از آنکه افراسیاب بدون ‌هیچ بهانه‌ای سپاه از جیحون می‌گذراند تا در ایران دست به ویرانی و غارت بزند، سیاوش آزرده و نگران از دسیسه سودابه از پدر می‌خواهد که فرماندهی مقابله با افراسیاب را به او بدهد و کاووس با فرزند برومندش موافقت می‌کند که به نبرد افراسیاب برود و رستم را نیز به دلیل جوانی سیاوش با او همراه می‌کند و چون نبردی درمی‌گیرد، دو سپاه با فرارسیدن غروب دست از جنگ می‌کشند تا روز دیگر روباروی یکدیگر قرار گیرند. نیمه‌شبان کابوسی به سراغ افراسیاب می‌آید که سخت هولناک است.

چو یک پاس بگذشت از نیمه‌شب
چنان‌ چون کسی راز گوید به تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب

و در پاسخ گرسیوز که او را به دلداری آمده، می‌گوید:
بیابان پر از مار دیدم به خواب/ جهان پر ز گرد، آسمان پر عقاب
آن‌گاه افراسیاب از هشدار هولناک آن کابوس با مشاوران خود به مشورت می‌نشیند که یحتمل پیران از‌ جمله ایشان است و افراسیاب را از جنگ با ایرانیان به هر بهایی بازمی‌دارند؛ ولی عناد و لجاج کاووس است که سیاوش را پناهنده درگاه افراسیاب می‌کند و سرانجام آن رخداد تلخ روی می‌دهد که زخم آن هنوز در ژرفاترین بخش روح هر ایرانی باقی مانده و پیوسته به گونه‌ای دیگر سر باز می‌کند.
اما پیران وقتی خبر کشته‌شدن سیاوش را با آن شیوه دردناک بشنید، موی از سر بکند و مویه بکرد و جامه بر تن بدرید.
چو پیران به گفتار بنهاد گوش/ ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش/ همی جامه را بر برش کرد چاک/ همی کند موی و همی ریخت خاک
پیران به توصیه پیلسم، یکی دیگر از تورانیان نیک‌خواه ایرانیان با شتاب خود را به توران می‌رساند تا از مصیبتی دیگر که کشته‌شدن فرنگیس است، جلوگیری کند؛ زیرا فرنگیس فرزند سیاوش را در بطن خویش می‌پرورد.
بدو پیلسم گفت بشتاب زود/ که دردی بدین درد و سختی فزود/ فرنگیس را نیز خواهند کشت/مکن هیچ‌گونه بر این کار پشت
و پیران به هنگام، خود را می‌رساند و فرنگیس را از چنگال دژخیمان نجات می‌دهد و افراسیاب را سرزنش می‌کند که چرا آینده خود را این‌گونه تیره و تار کرده، خشم و کین ایرانیان را تا ابد برانگیخته است.
بیامد دمان پیش افراسیاب/ دل از درد خسته دو دیده پرآب/ چه آمد ز بد بر تو ای نیکخوی
که آوردت این روز بد آرزوي
و سپس فرنگیس را تحت حمایت خویش می‌گیرد و به همسر خردورز خویش، گلشهر می‌سپارد و چون فرنگیس کودک فرو می‌گذارد، گلشهر تولد کیخسرو را این‌گونه گزارش می‌کند:
بیامد به شادی به پیران بگفت/ که اینت به آیین خور و ماه جفت/ یکی اندر آی و شگفتی ببین/ بزرگی برای جهان‌آفرین
و پیران با خود پیمان می‌بندد که نگهبان خسرو باشد.
نمانم که یازد بدین شاه چنگ/ مرا گر سپارد به چنگ نهنگ
و سپس برای آنکه در دل افراسیاب مهر نواده خویش را بنشاند، بدین‌گونه خبر زاده‌شدن کیخسرو را به پدربزرگش می‌دهد که این ماهرو به کس شبیه نیست مگر خود شاه.
بدو گفت خورشیدفش، مهترا/ جهاندار و بیدار و افسونگرا/ به در بر، یکی بنده بفزود دوش/ تو گفتی ورا مایه دادست و هوش/ نماند ز خوبی جز از تو به کس/ تو گویی که بر گاه شاه است و بس.
و سپس برای بازداشتن افراسیاب از کشتن کیخسرو او را روانه کوهستان کرده، به شبانان می‌سپارد.
شبانان کوه قلا را بخواند/وزان خرد چندی سخن‌ها براند/ که این را بدارید چون جان پاک/ نباید که بیند ورا باد و خاک
خسرو در سایه حمایت پیران روزهای کودکی را پشت سر می‌گذارد. نبردهای خونین بین ایران و توران به کین‌خواهی خون سیاوش درمی‌گیرد و ایرانیان نومید و غمگین از نبود جانشینی شایسته برای کاووس هستند که اکنون به پیران‌سالگی گام نهاده است.
و گودرز در رؤیایی آگاه می‌شود که از پشت سیاوش پسری در توران‌زمین است و گیو را روانه می‌کند تا کیخسرو را بیابد و به ایران بازگرداند و چون گیو پس از هفت سال جست‌وجو کیخسرو را می‌یابد، به همراه مادرش، فرنگیس که یاد عشق شوی خویش را همچنان در دل گرامی می‌دارد و مهر مادری بر سر دارد، موطن خویش را رها می‌کند و به همراه گیو راهی ایران‌زمین می‌شود و با چه شکوهی از جیحون پرآب بهاری می‌گذرد و به ایران می‌رسد و پیران به فرمان افراسیاب در تعقیب آنان است. اما خود، اسیر گیو می‌شود ولی نه فرنگیس به کشته‌شدن پیران رضایت می‌دهد و نه کیخسرو و از گیو می‌خواهند که پیران را به خود وانهد تا به توران بازگردد. نیک‌اندیشی‌های پیران نسبت به ایرانیان و خردورزی‌های او چنان است که گودرز فرمانده سپاه ایران، پیران را به ایران دعوت می‌کند تا نزد خسرو بزرگوارانه با خانواده‌اش زندگی کند به‌خصوص آنکه از طریق جریره، دختر خویش، پدربزرگ فرود، برادر کیخسرو است و پیران با حس وطن‌پرستی از دعوت گودرز سر باز می‌زند.
شاهنامه نه تنها بی‌هراس از پیران به نیکی یاد می‌کند که از اغریرث برادر افراسیاب که سرانجام به دست افراسیاب به جهت حمایت از ایرانیان کشته می‌شود، یادی نیکو دارد و نیز رستم در نبردهایش با پهلوانان تورانی به گونه‌ای معقول و خردورزانه می‌نگرد و همین خردورزی است که ایران‌زمین را در پی آن همه فراز و فرود حفظ کرده است و امید آنکه همچنان حافظ ایران بماند.

نبود پاره‌ای کلمات و ترکیبات در زبان فارسی مانند xenophobia و xenophile که در مفهوم بیگانه‌هراسی و بیگانه‌پرستی ترجمه شده و آشکار است که این کلمات لاتین در زبان فارسی معادلی نداشته‌اند؛ بلکه به نوعی گرته‌برداری شده‌اند، این واقعیت را بیان می‌کند که ایرانیان دست‌کم تا سده‌های اخیر رویکردی خردورزانه، متعادل و آگاهانه درباره بیگانه داشته‌اند. نبود شناخت دقیق و درست از بیگانه، خواه اروپایی و فرنگی و خواه آسیایی و شرقی، موجب می‌شود که بی‌سبب و بدون درکی درست، درباره آنان کراهت یا تمایل نشان دهیم و به سخن دیگر رویکرد نامتناسب با بیگانه و دست بالا گرفتن و فرودست نگریستن و خطرناک‌دانستن، همه‌و‌همه به دلیل ناتوانی در شناخت بیگانه است؛ تا‌آنجا‌که از بیم تأثیرگذاری بر فرهنگ‌ها و آیین‌های‌مان، راه را بر منافع خویش از طریق قطع ارتباطات فرومی‌بندیم. ‌در جای‌جای شاهنامه با بیگانگان به گونه‌ای معقول برخورد می‌شود؛ نه بی‌سبب تنافری هست و کراهتی و نه بی‌دلیل تمایلی هست و وجاهتی. بیگانگان براساس منافع و مضار احتمالی‌شان ارزیابی می‌شوند و با آنان به همین شیوه معقول برخورد می‌شود.پیران ویسه چهره بیگانه‌ای است که با وجود آنکه در اردوگاه دشمن‌ترین دشمنان ایران جای دارد، محبوب ایرانیان واقع می‌شود و پیران تقریبا در سراسر حیات افراسیاب در کنارش حاضر است و به او مشاوره می‌دهد و بر تندروی‌ها و یکه‌تازی‌هایش دهنه می‌زند و او را از بسیاری از خطرآفرینی‌ها بازمی‌دارد. پس از آنکه افراسیاب بدون ‌هیچ بهانه‌ای سپاه از جیحون می‌گذراند تا در ایران دست به ویرانی و غارت بزند، سیاوش آزرده و نگران از دسیسه سودابه از پدر می‌خواهد که فرماندهی مقابله با افراسیاب را به او بدهد و کاووس با فرزند برومندش موافقت می‌کند که به نبرد افراسیاب برود و رستم را نیز به دلیل جوانی سیاوش با او همراه می‌کند و چون نبردی درمی‌گیرد، دو سپاه با فرارسیدن غروب دست از جنگ می‌کشند تا روز دیگر روباروی یکدیگر قرار گیرند. نیمه‌شبان کابوسی به سراغ افراسیاب می‌آید که سخت هولناک است.

چو یک پاس بگذشت از نیمه‌شب
چنان‌ چون کسی راز گوید به تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب

و در پاسخ گرسیوز که او را به دلداری آمده، می‌گوید:
بیابان پر از مار دیدم به خواب/ جهان پر ز گرد، آسمان پر عقاب
آن‌گاه افراسیاب از هشدار هولناک آن کابوس با مشاوران خود به مشورت می‌نشیند که یحتمل پیران از‌ جمله ایشان است و افراسیاب را از جنگ با ایرانیان به هر بهایی بازمی‌دارند؛ ولی عناد و لجاج کاووس است که سیاوش را پناهنده درگاه افراسیاب می‌کند و سرانجام آن رخداد تلخ روی می‌دهد که زخم آن هنوز در ژرفاترین بخش روح هر ایرانی باقی مانده و پیوسته به گونه‌ای دیگر سر باز می‌کند.
اما پیران وقتی خبر کشته‌شدن سیاوش را با آن شیوه دردناک بشنید، موی از سر بکند و مویه بکرد و جامه بر تن بدرید.
چو پیران به گفتار بنهاد گوش/ ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش/ همی جامه را بر برش کرد چاک/ همی کند موی و همی ریخت خاک
پیران به توصیه پیلسم، یکی دیگر از تورانیان نیک‌خواه ایرانیان با شتاب خود را به توران می‌رساند تا از مصیبتی دیگر که کشته‌شدن فرنگیس است، جلوگیری کند؛ زیرا فرنگیس فرزند سیاوش را در بطن خویش می‌پرورد.
بدو پیلسم گفت بشتاب زود/ که دردی بدین درد و سختی فزود/ فرنگیس را نیز خواهند کشت/مکن هیچ‌گونه بر این کار پشت
و پیران به هنگام، خود را می‌رساند و فرنگیس را از چنگال دژخیمان نجات می‌دهد و افراسیاب را سرزنش می‌کند که چرا آینده خود را این‌گونه تیره و تار کرده، خشم و کین ایرانیان را تا ابد برانگیخته است.
بیامد دمان پیش افراسیاب/ دل از درد خسته دو دیده پرآب/ چه آمد ز بد بر تو ای نیکخوی
که آوردت این روز بد آرزوي
و سپس فرنگیس را تحت حمایت خویش می‌گیرد و به همسر خردورز خویش، گلشهر می‌سپارد و چون فرنگیس کودک فرو می‌گذارد، گلشهر تولد کیخسرو را این‌گونه گزارش می‌کند:
بیامد به شادی به پیران بگفت/ که اینت به آیین خور و ماه جفت/ یکی اندر آی و شگفتی ببین/ بزرگی برای جهان‌آفرین
و پیران با خود پیمان می‌بندد که نگهبان خسرو باشد.
نمانم که یازد بدین شاه چنگ/ مرا گر سپارد به چنگ نهنگ
و سپس برای آنکه در دل افراسیاب مهر نواده خویش را بنشاند، بدین‌گونه خبر زاده‌شدن کیخسرو را به پدربزرگش می‌دهد که این ماهرو به کس شبیه نیست مگر خود شاه.
بدو گفت خورشیدفش، مهترا/ جهاندار و بیدار و افسونگرا/ به در بر، یکی بنده بفزود دوش/ تو گفتی ورا مایه دادست و هوش/ نماند ز خوبی جز از تو به کس/ تو گویی که بر گاه شاه است و بس.
و سپس برای بازداشتن افراسیاب از کشتن کیخسرو او را روانه کوهستان کرده، به شبانان می‌سپارد.
شبانان کوه قلا را بخواند/وزان خرد چندی سخن‌ها براند/ که این را بدارید چون جان پاک/ نباید که بیند ورا باد و خاک
خسرو در سایه حمایت پیران روزهای کودکی را پشت سر می‌گذارد. نبردهای خونین بین ایران و توران به کین‌خواهی خون سیاوش درمی‌گیرد و ایرانیان نومید و غمگین از نبود جانشینی شایسته برای کاووس هستند که اکنون به پیران‌سالگی گام نهاده است.
و گودرز در رؤیایی آگاه می‌شود که از پشت سیاوش پسری در توران‌زمین است و گیو را روانه می‌کند تا کیخسرو را بیابد و به ایران بازگرداند و چون گیو پس از هفت سال جست‌وجو کیخسرو را می‌یابد، به همراه مادرش، فرنگیس که یاد عشق شوی خویش را همچنان در دل گرامی می‌دارد و مهر مادری بر سر دارد، موطن خویش را رها می‌کند و به همراه گیو راهی ایران‌زمین می‌شود و با چه شکوهی از جیحون پرآب بهاری می‌گذرد و به ایران می‌رسد و پیران به فرمان افراسیاب در تعقیب آنان است. اما خود، اسیر گیو می‌شود ولی نه فرنگیس به کشته‌شدن پیران رضایت می‌دهد و نه کیخسرو و از گیو می‌خواهند که پیران را به خود وانهد تا به توران بازگردد. نیک‌اندیشی‌های پیران نسبت به ایرانیان و خردورزی‌های او چنان است که گودرز فرمانده سپاه ایران، پیران را به ایران دعوت می‌کند تا نزد خسرو بزرگوارانه با خانواده‌اش زندگی کند به‌خصوص آنکه از طریق جریره، دختر خویش، پدربزرگ فرود، برادر کیخسرو است و پیران با حس وطن‌پرستی از دعوت گودرز سر باز می‌زند.
شاهنامه نه تنها بی‌هراس از پیران به نیکی یاد می‌کند که از اغریرث برادر افراسیاب که سرانجام به دست افراسیاب به جهت حمایت از ایرانیان کشته می‌شود، یادی نیکو دارد و نیز رستم در نبردهایش با پهلوانان تورانی به گونه‌ای معقول و خردورزانه می‌نگرد و همین خردورزی است که ایران‌زمین را در پی آن همه فراز و فرود حفظ کرده است و امید آنکه همچنان حافظ ایران بماند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها