شکلهای زندگی: به مناسبت انتشار نمایشنامه «تب» والاس شان
خودت را فریاد کن
نادر شهریوری (صدقی)
نمایشنامه «تب» یک بازیگر دارد و آن راوی است. راوی نام و نشانی ندارد، سن و سال مشخصی ندارد، معلوم نیست زن است یا مرد؛ او که شهروند کشوری پیشرفته است به کشورهایی سفر میکند که معلوم نیست کجای جغرافیای زمیناند؛ کشورهایی که فقیر و دیکتاتورزدهاند. «تو سفرم، یه هو تو سکوت قبل سحر تو اتاق یک هتل غریبهای از خواب میپرم، تو یه کشور فقیری که به زبون من حرف نمیزنن، دارم میلرزم و رعشه دارم»1. نمایشنامه «تب» مونولوگ است؛ مونولوگ فرمی مناسب برای بیان مکنونات درونی است، زیرا ممانعتی برای گوینده وجود ندارد. راوی بینامونشان پراکنده سخن میگوید و در پراکندگیاش خود را تشریح میکند و خواننده را با تأملات، احساسات خودآگاه و ناخودآگاهش آشنا میکند. نمایشنامه «تب» اثر والاس شان شباهتی به «سقوط» آلبر کامو دارد؛ در «سقوط» کامو نیز تنها یک بازیگر وجود دارد و آن ژان باتیست کلمانسو است. کلمانسو که وکیلی مبرز در پاریس است، در کافهای در آمستردام با مخاطبی خاموش به گفتن یکطرفه- مونولوگ- روی میآورد تا با اعتراف به گناه به تشریح خود بپردازد. او «سقوط» خود را بهخاطر امتناع از جهشی میداند که میتوانست جان زن جوانی را
از غرقشدن نجات دهد، اما کلمانسو این کار را نمیکند و در تنهایی خویش خود را سرزنش میکند. کلمانسوی کامو عذاب وجدان دارد که بهواسطه آن بخشی از وجودش به سلاخی و تشریح بقیه وجودش میپردازد. شدت پشیمانی در کلمانسو بهقدری قوی است که هیجانات ناشی از آن به تب منتهی میشود؛ تبی که باعث هذیان میشود. بخش عمده «سقوط» هذیانهای کلمانسو است. کلمانسو در هیجانات خود همواره به نقطه آغازین جهشنکردن خود بازگشت میکند.
راوی بینامونشان نمایشنامه والاس شان نیز تب دارد؛ تب وی هیجان ناشی از علاقه وی به «عدالت» است. عدالت ایده مبهمی است که سراپای راوی را تسخیر کرده است، هرچند تصوری که راوی از عدالت ارائه میدهد، ساده، ابتدایی و فیالواقع سوسیالیسمی تخیلی است اما این هیچ از شدت «تب» وی نمیکاهد. راوی بینامونشان نمایشنامه «تب» همچون کلمانسوی «سقوط» کامو معذب است و همواره به نقطه آغازین ماجرا بازگشت میکند تا وضع کنونی را با وضع
اولیه - نقطه آغاز- مقایسه کند و بهخاطر فقدان عدالتی که دغدغهاش شده، خود را سرزنش کند. «هیچ تیکهکاغذی نیست که چیزهاییو که گدائه داره و چیزهاییو که من دارم توجیه کند. لخت که واستم، کنار گدائه - جز فرقی که تو بختهامون داشتهیم- هیچ فرقی بین اون و من نیست. من حقم نیست که هزار برابر اونقدری داشته باشم که گدائه داره، حقم نیست دو تا تیکه نون بیشتر داشته باشم»2.
راوی با این ایده، فقر را تاریخدار میکند و به آن همچون پدیدهای تاریخی مینگرد. تاریخینگریستن چیزها و موقعیتها به یک معنا یعنی به نقطه آغازین بازگشتن. آدمی با تاریخیکردن چیزها به تأمل درباره آن میپردازد. «تاریخیکردن» میراثی است که از مارکس به راوی رسیده است. راوی میگوید: «یه روز یه هدیه ناشناسی در پلههای دم در خونهم بود. جلد یک سرمایه نوشته کارل مارکس تو یه پاکت کاغذی قهوهای»3. راوی شروع به خواندن آن و سعی در فهمیدنش میکند، ابتدا سخت به نظر میرسد اما بهتدریج با مثالهایی که مارکس میزند، راوی درمییابد که هر چیز تاریخی دارد. «قیمت کت از تاریخش درمیاد، تاریخ همهی آدمهایی که تو درستکردن و فروختنش دخیلبودن و همهی روابطی که این آدمها با همدیگر داشتن. اگه ما کُته را بخریم، ما همه به رابطهای با همه اون آدمها شکل میدیم، ولی ما این روابطو از خودآگاه خودمون قایم میکنیم»4.
راوی سپس ایده «تاریخیکردن» را به همه حوزهها و از جمله زندگی گذشته خودش ارتباط میدهد، چون به نظرش میآید که بهواسطه این ایده «احتمالا کل زندگیاش باید تغییر کنه»5. در اینجا راوی گذشته خود را به خاطر میآورد. «من همیشه یه مقدار خیلی حیرتآوری پول به آدمهایی میدم که کمتر از من پول دارن»6. آنگاه راوی از خود میپرسد «چرا من کسیام که پول داره»7. خودآگاه راوی پاسخ میدهد که «من بابت این پوله کار کردهم، شدید کار کردهم تا این پوله رو دربیارم و پول منه، چون من درآوردمش. من پوله رو درآوردهم و برا همین مال منه و من میتونم هر جور دلم بخواد خرجش کنم»8. کشمکشهای راوی با خود شدت مییابد و راوی بهتدریج درمییابد که تاریخیکردن- به منشأ رجوعکردن- میتواند آدمی را معذب کند.
مونولوگ و تکگفتههای پراکنده که شباهتی به «اعترافکردن» دارد تنش میان منهای راوی- خودآگاه و ناخودآگاه- را تشدید میکند. «من» راوی میپرسد که «چرا پیرزنه مریضه و داره میمیره؟ چرا پول نداره؟ هیچوقت کار نکرده؟»9. آنگاه «من» دیگر راوی به ناگاه تمامی روایت رسمی و وضع موجود را به چالش میکشد: «کودن، کودن مفلوک، معلومه که کار کرده، روزی شونزده ساعت تو یه مزرعه، تو یه کارخونه، کار کرده، کار کرده، خدمتکاره کار کرده، میگی تو کار کردهای ولی چرا؟ کار تو اینقدر زیاد پول نصیبت کرده و کار اونها عملا هیچ چی؟»10.
نمایشنامههای والاس شان و از جمله نمایشنامه «تب» واجد مضمونی سیاسی است. والاس شان با تاریخیکردن هر پدیده به مثابه پیششرط فهم هر متنی فیالواقع به ناخودآگاه سیاسی آن توجه میکند. نویسنده با تاریخیکردن موقعیت طبیعی، طبیعیبودن آن را مخدوش میکند و چنان که گفته شد ناخودآگاه سیاسی آن را نمایان میسازد. «تا قبل از این تثبیت، جنگی در میان بود، میان قدرتمند و ناتوان، میان دارا و ندار، و نتیجهاش این شد که کسانی پیروز و پولدار شوند و کسانی مغلوب ولی چندی بعد لحظهای رسید که وضعیت ثابت شد و طرفین سلاحها را زمین گذاشتند و تمام این نابرابری و مناسباتی را که از قبلش برمیآمدند، سر جمع گذاشتند وضعیت طبیعی»11.
والاس شان در نمایشنامههای خود و منجمله در نمایشنامه «تب» به طرز درخشانی ایدههایی از مارکس و فروید را با یکدیگر گره میزند. والاس شان با بهرهگیری از فروید درباره ناخودآگاه و با بهرهگیری از مارکس به واسطه تاریخیکردن هر چیز بر این باور خود تأکید میکند که هر فرد در نهایت دارای ناخودآگاهی است که در سیر تاریخی ایجاد میشود. به نظر شان در هر حال تاریخ را چه مطلوب باشد و چه نباشد، نمیتوان افقی عبورپذیر در نظر گرفت که بالعکس تاریخ را میبایست فراسوی هر توجیه نظری به حساب آورد.
به راوی نمایشنامه «تب» بازگردیم؛ او در آخر نمایش به اتاقش میرود و میخواهد بر روی تخت گرم و نرمش بخوابد و در همان حال به چیزها و اشیا و اطراف خود نگاه میکند. چیزهایی که در وهله اول قشنگ و آرامبخش به نظر میرسند اما راوی که به تب «تاریخی نگاهکردن» دچار شده وقتی به آن اشیای قشنگ و آرامبخش حتی بالشها و ملافههایش نگاه میکند دیگر آنها را زیبا و قشنگ نمیبیند زیرا به تاریخشان نگاه میکند، در این صورت آن اشیا اشکال تغییر شکلیافته بدنهای خونآلوده و پاره پاره آدمهاییاند که او ماهیتشان را با تاریخیکردنشان دریافته است. آخرین کلمات راوی، راوی بینام و نشان، راویای که هر کس میتواند باشد، نشان از سقوط وی دارد؛ سقوطی که کلمانسوی کامو قبلا آن را تجربه کرده است. «منو ببخشین، منو ببخشین، میدونم منو میبخشین، من هنوز دارم سقوط میکنم»12.
پینوشتها:
1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 12) تب، والاس شان، ترجمه بهرنگ رجبی
11) به نقل از مؤخره نمایشنامه «تب».
نمایشنامه «تب» یک بازیگر دارد و آن راوی است. راوی نام و نشانی ندارد، سن و سال مشخصی ندارد، معلوم نیست زن است یا مرد؛ او که شهروند کشوری پیشرفته است به کشورهایی سفر میکند که معلوم نیست کجای جغرافیای زمیناند؛ کشورهایی که فقیر و دیکتاتورزدهاند. «تو سفرم، یه هو تو سکوت قبل سحر تو اتاق یک هتل غریبهای از خواب میپرم، تو یه کشور فقیری که به زبون من حرف نمیزنن، دارم میلرزم و رعشه دارم»1. نمایشنامه «تب» مونولوگ است؛ مونولوگ فرمی مناسب برای بیان مکنونات درونی است، زیرا ممانعتی برای گوینده وجود ندارد. راوی بینامونشان پراکنده سخن میگوید و در پراکندگیاش خود را تشریح میکند و خواننده را با تأملات، احساسات خودآگاه و ناخودآگاهش آشنا میکند. نمایشنامه «تب» اثر والاس شان شباهتی به «سقوط» آلبر کامو دارد؛ در «سقوط» کامو نیز تنها یک بازیگر وجود دارد و آن ژان باتیست کلمانسو است. کلمانسو که وکیلی مبرز در پاریس است، در کافهای در آمستردام با مخاطبی خاموش به گفتن یکطرفه- مونولوگ- روی میآورد تا با اعتراف به گناه به تشریح خود بپردازد. او «سقوط» خود را بهخاطر امتناع از جهشی میداند که میتوانست جان زن جوانی را
از غرقشدن نجات دهد، اما کلمانسو این کار را نمیکند و در تنهایی خویش خود را سرزنش میکند. کلمانسوی کامو عذاب وجدان دارد که بهواسطه آن بخشی از وجودش به سلاخی و تشریح بقیه وجودش میپردازد. شدت پشیمانی در کلمانسو بهقدری قوی است که هیجانات ناشی از آن به تب منتهی میشود؛ تبی که باعث هذیان میشود. بخش عمده «سقوط» هذیانهای کلمانسو است. کلمانسو در هیجانات خود همواره به نقطه آغازین جهشنکردن خود بازگشت میکند.
راوی بینامونشان نمایشنامه والاس شان نیز تب دارد؛ تب وی هیجان ناشی از علاقه وی به «عدالت» است. عدالت ایده مبهمی است که سراپای راوی را تسخیر کرده است، هرچند تصوری که راوی از عدالت ارائه میدهد، ساده، ابتدایی و فیالواقع سوسیالیسمی تخیلی است اما این هیچ از شدت «تب» وی نمیکاهد. راوی بینامونشان نمایشنامه «تب» همچون کلمانسوی «سقوط» کامو معذب است و همواره به نقطه آغازین ماجرا بازگشت میکند تا وضع کنونی را با وضع
اولیه - نقطه آغاز- مقایسه کند و بهخاطر فقدان عدالتی که دغدغهاش شده، خود را سرزنش کند. «هیچ تیکهکاغذی نیست که چیزهاییو که گدائه داره و چیزهاییو که من دارم توجیه کند. لخت که واستم، کنار گدائه - جز فرقی که تو بختهامون داشتهیم- هیچ فرقی بین اون و من نیست. من حقم نیست که هزار برابر اونقدری داشته باشم که گدائه داره، حقم نیست دو تا تیکه نون بیشتر داشته باشم»2.
راوی با این ایده، فقر را تاریخدار میکند و به آن همچون پدیدهای تاریخی مینگرد. تاریخینگریستن چیزها و موقعیتها به یک معنا یعنی به نقطه آغازین بازگشتن. آدمی با تاریخیکردن چیزها به تأمل درباره آن میپردازد. «تاریخیکردن» میراثی است که از مارکس به راوی رسیده است. راوی میگوید: «یه روز یه هدیه ناشناسی در پلههای دم در خونهم بود. جلد یک سرمایه نوشته کارل مارکس تو یه پاکت کاغذی قهوهای»3. راوی شروع به خواندن آن و سعی در فهمیدنش میکند، ابتدا سخت به نظر میرسد اما بهتدریج با مثالهایی که مارکس میزند، راوی درمییابد که هر چیز تاریخی دارد. «قیمت کت از تاریخش درمیاد، تاریخ همهی آدمهایی که تو درستکردن و فروختنش دخیلبودن و همهی روابطی که این آدمها با همدیگر داشتن. اگه ما کُته را بخریم، ما همه به رابطهای با همه اون آدمها شکل میدیم، ولی ما این روابطو از خودآگاه خودمون قایم میکنیم»4.
راوی سپس ایده «تاریخیکردن» را به همه حوزهها و از جمله زندگی گذشته خودش ارتباط میدهد، چون به نظرش میآید که بهواسطه این ایده «احتمالا کل زندگیاش باید تغییر کنه»5. در اینجا راوی گذشته خود را به خاطر میآورد. «من همیشه یه مقدار خیلی حیرتآوری پول به آدمهایی میدم که کمتر از من پول دارن»6. آنگاه راوی از خود میپرسد «چرا من کسیام که پول داره»7. خودآگاه راوی پاسخ میدهد که «من بابت این پوله کار کردهم، شدید کار کردهم تا این پوله رو دربیارم و پول منه، چون من درآوردمش. من پوله رو درآوردهم و برا همین مال منه و من میتونم هر جور دلم بخواد خرجش کنم»8. کشمکشهای راوی با خود شدت مییابد و راوی بهتدریج درمییابد که تاریخیکردن- به منشأ رجوعکردن- میتواند آدمی را معذب کند.
مونولوگ و تکگفتههای پراکنده که شباهتی به «اعترافکردن» دارد تنش میان منهای راوی- خودآگاه و ناخودآگاه- را تشدید میکند. «من» راوی میپرسد که «چرا پیرزنه مریضه و داره میمیره؟ چرا پول نداره؟ هیچوقت کار نکرده؟»9. آنگاه «من» دیگر راوی به ناگاه تمامی روایت رسمی و وضع موجود را به چالش میکشد: «کودن، کودن مفلوک، معلومه که کار کرده، روزی شونزده ساعت تو یه مزرعه، تو یه کارخونه، کار کرده، کار کرده، خدمتکاره کار کرده، میگی تو کار کردهای ولی چرا؟ کار تو اینقدر زیاد پول نصیبت کرده و کار اونها عملا هیچ چی؟»10.
نمایشنامههای والاس شان و از جمله نمایشنامه «تب» واجد مضمونی سیاسی است. والاس شان با تاریخیکردن هر پدیده به مثابه پیششرط فهم هر متنی فیالواقع به ناخودآگاه سیاسی آن توجه میکند. نویسنده با تاریخیکردن موقعیت طبیعی، طبیعیبودن آن را مخدوش میکند و چنان که گفته شد ناخودآگاه سیاسی آن را نمایان میسازد. «تا قبل از این تثبیت، جنگی در میان بود، میان قدرتمند و ناتوان، میان دارا و ندار، و نتیجهاش این شد که کسانی پیروز و پولدار شوند و کسانی مغلوب ولی چندی بعد لحظهای رسید که وضعیت ثابت شد و طرفین سلاحها را زمین گذاشتند و تمام این نابرابری و مناسباتی را که از قبلش برمیآمدند، سر جمع گذاشتند وضعیت طبیعی»11.
والاس شان در نمایشنامههای خود و منجمله در نمایشنامه «تب» به طرز درخشانی ایدههایی از مارکس و فروید را با یکدیگر گره میزند. والاس شان با بهرهگیری از فروید درباره ناخودآگاه و با بهرهگیری از مارکس به واسطه تاریخیکردن هر چیز بر این باور خود تأکید میکند که هر فرد در نهایت دارای ناخودآگاهی است که در سیر تاریخی ایجاد میشود. به نظر شان در هر حال تاریخ را چه مطلوب باشد و چه نباشد، نمیتوان افقی عبورپذیر در نظر گرفت که بالعکس تاریخ را میبایست فراسوی هر توجیه نظری به حساب آورد.
به راوی نمایشنامه «تب» بازگردیم؛ او در آخر نمایش به اتاقش میرود و میخواهد بر روی تخت گرم و نرمش بخوابد و در همان حال به چیزها و اشیا و اطراف خود نگاه میکند. چیزهایی که در وهله اول قشنگ و آرامبخش به نظر میرسند اما راوی که به تب «تاریخی نگاهکردن» دچار شده وقتی به آن اشیای قشنگ و آرامبخش حتی بالشها و ملافههایش نگاه میکند دیگر آنها را زیبا و قشنگ نمیبیند زیرا به تاریخشان نگاه میکند، در این صورت آن اشیا اشکال تغییر شکلیافته بدنهای خونآلوده و پاره پاره آدمهاییاند که او ماهیتشان را با تاریخیکردنشان دریافته است. آخرین کلمات راوی، راوی بینام و نشان، راویای که هر کس میتواند باشد، نشان از سقوط وی دارد؛ سقوطی که کلمانسوی کامو قبلا آن را تجربه کرده است. «منو ببخشین، منو ببخشین، میدونم منو میبخشین، من هنوز دارم سقوط میکنم»12.
پینوشتها:
1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 12) تب، والاس شان، ترجمه بهرنگ رجبی
11) به نقل از مؤخره نمایشنامه «تب».