|

نگرشي بر هويت شهر از منظر مصالح ساختماني

حمله بتون به آجر

صمد محمدي‌زاده سماکوش . جامعه‌شناس و شهرساز

واقعيت اين است که در کشور ما امروزه هويت شهر، چه در مقياس کلان‌‏شهرها و چه در مقياس شهرهاي کوچک و حتي روستاها، تحت‏ تأثير بورس‌‏بازي، ارزش‌افزوده صنعت ساختمان‌‏سازي و معاملات املاک است و به تعبير ديويد هاروي، نفوذ اقتصاد سرمايه‌داري فضاي شهري را خلق مي‌کند. اين سرمايه‌‌اي‌شدن شهر در دو دهه اخير باعث ازخودبيگانگي فضاي شهري شد. متأسفانه نوک پيکان حمله به هويت کلان‌‏شهرها، مستعدترين و ارزشمندترين بافت‌هاي حومه‌‏اي با ريشه روستايي و خوش‌آب‌وهوا را نشانه رفته است که به مناطق شمال شهري موسوم‌اند؛ مکان‌‏هايي که هويت آن با باغات، فضاهاي سبز و میراث طبيعي و تاريخي و فرهنگي پيوند داشته است.
در اين سال‌ها، به‌دنبال کاهش ارزش‌ افزوده بخش صنعت در شهرهاي بزرگ، توجه سرمايه‌داران به سوداگري در بخش مسکن و ساختمان معطوف شد. موج جديد ساختمان‏‌سازي با هدف بيشينه‌سازي سود، بافت‌‏هاي ارگانيک روستايي، با کوچه‌‌باغ‌هاي تاب‌دار و ديوارهاي کا‏‌هگلي و خانه‌باغ اصيل سنتي با مصالح بومي، مانند آجر و بعضا کاهگل در شمال شهر تهران را به انحطاط برد. اين فرايند بخش‏‌هاي مهمي ازخاطرات شهروندان را به غارت برد و به دامنه ازخودبيگانگي وسعت بخشيد. سوداگران زمين و ساختمان با استفاده از رانت و با پشتيباني افراد ذي‌نفوذ، سلول‏‌هاي با هويت شهر را تملک کردند و با تغيير مالکيت و ساخت بناهاي جديد در مقياس غيرانساني، نوستالژي، تاريخ و هويت شهر را مستحيل کردند. ساختمان‏‌هاي بلندي که امروز در الهيه، محموديه، فرمانيه و نياوران شاهد آن هستيم به قيمت کامروايي عده معدودي از اقشار فرادست و در عوض ازبين‌رفتن هويت و تاريخ تهران بنا شده‌‏اند. در مدت کوتاهي ساختمان‏‌هاي يک تا دو طبقه آجري يا با ديگر مصالح بومي منهدم شدند و به‌جاي آنها ديواره‌هايي از ساختمان‏‌هاي بلند بنا شد که فارغ از هرگونه بزرگ‏نمايي‌اند. برخي از کوچه‌هايي كه با بدنه اين توده‌هاي سنگي پوشانده‌ شده‌اند، شبيه تونل است که جلوه‏هايي از پيکره آسمان به‌سختي از روزنه‌‏هاي تنگ‌وتار آن پيداست.
به‌اين‌ترتيب، تراژدي غمبار جداشدن مردم از کوچه و خيابان، فضاهاي اجتماعي، بيگانگي با شهر، بي‏‌تفاوتي، گمنامي و آن چيزي که نوربرت الياس در کتاب «تنهايي دم مرگ» در باب هويت انسان امروزي، تصوير کج‌ومعوج از خويشتن، احساس غربت و تنهايي، احساس انزواي عاطفي و گسترش بي‌حدوحصر فرديت مي‌خواند، رخ داده است.
اين جريان فقط متوجه شمال شهر نيست، بلکه کل شهر را آماج حملات خود كرده است؛ جرياني که با تغيير و تحولات شديد تراکم ساختماني و تغييرات کاربري زمين همراه بوده و با تبديل حيات مدني شهر به گارگاهِ ساختماني، آشوب و فاجعه مصيبت‌بار را دامن زده است. هم‌زمان با اين فعل و انفعالات و تبديل‌شدن ساختمان‌‏هاي ويلايي يک تا دو طبقه به بناهاي پنج و شش طبقه مسکوني و در برخي مناطق شمالي ساختمان‌‏هاي بلندمرتبه، با استفاده از تکنولوژي‌‏هاي جديد ساختماني و با هدف توليد انبوه، ساختمان‏‌هاي باارزش آجري تخريب شدند و جاي آن‏ها، سازه‌‏هاي بتوني، فلزي و شيشه‌اي با کاربري تجاري و مسکوني بنا شدند که نماد مدرنيته است.
درعين‌حال سوداگران ساختمان به افزايش حجم و تراکم شديد شهر بسنده نکردند و تقريبا با آغاز دهه‌80 و با همداستاني مديريت شهري براي ترغيب مصرف بيشتر، برابر توصيف فربه پيتر برگر به بي‏‌جنبشي سنگ‏واره‌‏اي شهر افزودند و با سوءاستفاده از صنعت مد و بزک‌کردن نماي ساختمان، سيماي سنگي و آلومینيومي را نيز به شهر تحميل کردند و با اين روايت جراحت عميق‌تري بر پيکره بي‌جان شهر گذاشته و هجمه وسيع‌تري را عليه هويت و تاريخ شهر بنيان گذاشتند.
دانه‌‏هاي ريز ساختمان‏‌هاي آجري در لابه‌لاي سازه‌هاي خشن، سرد و عبوس نماهاي آلومینيومي يا نماهاي رومي که اخيرا مد شده است، همچون نگيني است که در متن تهران مي‌درخشد و براي هنرمندان، معماران، شهرسازان، جامعه‌شناسان شهر و همه کساني که سوداي تاريخ و فرهنگ شهر دارند، مايه مباهات است. عابران پياده‌اي که در کوچه‏‌پس‌کوچه‌هاي شهر پياده براي رسيدن به هر مقصودي راه مي‌روند، با ديدن يک بناي آجري اگر فرصتشان اقتضا کند، گام‏‌هاي خود را آهسته‌تر برخواهند داشت تا اندکي بر تصاوير نوستالژيک شهر خيره بمانند، آرام گيرند و نمادهايي از تاريخ شهر را مرور کنند. آنها که قديمي‌‏ترند، احساسات و عواطف رقيق‌تر دارند و با تاريخ، شهر و فرهنگ مأنوس‏‌ترند، در سوز انهدام و قطعه‌قطعه‌شدن خاطره‌هاي شهر، از نهادشان آه عميق‌تري بر خواهند داد.
تارومارکردن بناهاي باارزش و ميراثي و برپاکردن سازه‌‏هاي بي‌‏روح همواره به‌عنوان دغدغه و نگراني بزرگی مطرح بوده است. مارک گرينسون کتابي نوشته است با عنوان «حافظه شهري، تاريخ و فراموشي شهر مدرن» که در بخش‏هايي از آن به مقايسه آجر و بتون در ساخت اجتماعي شهر پرداخته است. او مي‌‏نويسد: رافائل ساموئل در مقاله‌‏اي تحت عنوان «بازگشت به آجر» مي‌گويد؛ در دهه ١٩٥٠ آجر مصالح ساختماني كم‌ارزش و تا حدودي فاقد جذابيت و سنگين و پرزحمت تلقي مي‌‏شد و «دشمن نور و فضا» بود. آجر با خيابان‏‌هاي محقر و خانه‌ها و محله‌هاي درهم‌و‌برهم پيوند نزديكي داشت و با شهرهاي ويكتوريايي كه به‌طورگسترده رو به اضمحلال بودند، مربوط دانسته مي‌‏شد و همچنين در معماري ويكتوريايي چيزي كه بيش از همه ستودني بود و زيبايي مهندسي آن بود، وابسته به بتون و به‌خصوص آن قسمت‌هايي كه با آهن و شيشه كار شده بود، پنداشته مي‌شد. اما در دهه ٦٠ «ارزش‌دهي مجدد به حرفه ويكتوريايي آجركاري بيشتر از اثر جنبي نوسازي و احياي محله‌هاي سابقا كثيف داخل شهر، توسط اقشار بلندنظر فرهنگي اما مفلس طبقه متوسط مورد توجه قرار گرفت.
آجركاري، در فلسفه حفاظت معاصر، نمايانگر مصالح دست‌ساز در عصر توليد انبوه است و حتي وقتي توليد انبوهي در كار نيست، حرفه‌اي ملموس، ظاهرا انفرادي و حتي جالب است و با فضيلت‌‏هاي ملي گره خورده و ظاهرا به‌بلوغ‌رسيده تلقي مي‌شد. آجر نمايانگر ضديت با مدرنيسم است. به اين معنا كه «كهنگي همه‌چيز است و دست‌كم با نگاه به گذشته به تبعيض طبقاتي مربوط نمي‌شود. او در ادامه در وصف شهر با مصالح بتوني مي‌‏نويسد؛ بتون درعين‌حال با نابودي حافظه پيوند دارد. بتون همه جا را شبيه به هم مي‌كند. بتون مردم را از گذشته‌شان، از طبيعت و از يكديگر جدا مي‌كند. اين درك از بتون، نشانه -اگر نه علتِ- بيگانگي است كه از اوايل دهه ١٩٦٠ رواج يافته است. هانري لوفور در همين سال يادداشت‏‌هايي در باب شهر نوين بتوني نوشته و تصريح مي‌كند؛ با وجود وضوح و روشني مطلقِ كاركردهاي ساختمان‏‌هاي بتوني، نتيجه آن، محيطي كاملا سترون و بي‌‏خاصيت است. به نظر او «در اينجا قادر به خواندن قرن‌‏ها و زمان و گذشته نيستم. حتي قادر نيستم بدانم چه چيز ممكن است».
در ادامه گرينسون مي‌نويسد؛ بتون با تمام سودمندي‌‏اش فاقد عمق است و به‌همين‌علت شهر جديد بتوني فوق‌العاده خسته‌‏كننده است. از نظر او بتون باوجود ‏‌ اينكه به ما اجازه مي‌دهد سرنوشت خود را از نو جهت دهيم، پل‏‌ها و شاهراه‌هايي بسازيم كه پيش‌ازاين امكان‌پذير نبود، آب درياها را مهار كنيم، قاره‌ها را به هم متصل كنيم، شهرها را در تراكم‌هايي بنا كنيم كه قبلا به آشفتگي‏‌هاي تحمل‏‌ناپذير مي‌‏انجاميد و بر نيروهاي طبيعت غالب شويم كه انسان بتواند در راحتي و آسايش بيشتر زندگي كند؛ اما اين به قيمت ازدست‌رفتن شيوه‌هاي كهن زندگي و مهارت‌هاي دستي سنگ‌تراشي و تبحر كارگران صنايع چوب و فلز تمام شد. بتون ما را از طبيعت جدا مي‌‏كند و طبيعت را نابود مي‌‏كند «بتون‌ريختن» يعني پايان تسلط طبيعت بر سطح زمين. بتون درعين‌حال كه ما را متصل مي‌‏كند، از يكديگر دور هم مي‌‏كند. بتون بخشي از جابه‌جايي قطعي روابط ميان مردم است. با بتون ديگر راه برگشتي وجود نخواهد داشت. مقاومت بتون در مقابل فروپاشي و ويراني، ازجمله ارزشمندترين و درعين‌حال منفورترين ويژگي آن است. دورنماي دگرگون‌كردن زندگي به قيمت ازدست‌دادن جنبه‌‏هاي آشنا و محبوب آن، نشانه
مدرنيته است.
گفتني است در دهه ١٩٤٠ در آلمان در بازسازي يادواره‌ها به بتون به ‌خاطر شباهت روح ناسيونال‌سوسياليسم و يكپارچگي شكل آن و اينكه نشاني از فرديت ندارد و بلكه نمود تلاش‌ جمعي است، توجه ويژه‌اي شده و «بتون نماد سوسياليسم» شد. بااين‌همه با دراختيارداشتن اين همه تجربيات ارزشمند جهاني در حوزه زيبايي‌‏شناسي، هنر، تاريخ، معماري، حيات مدني و جامعه‌‏شناسي شهر و اعزام خيل عظيمي مدير و کارشناس براي کسب تجارب جهاني با هزينه هنگفت، شاهد شهرهايي تا به اين حد مغشوش، نابسامان و با هويت مشوش هستيم.

واقعيت اين است که در کشور ما امروزه هويت شهر، چه در مقياس کلان‌‏شهرها و چه در مقياس شهرهاي کوچک و حتي روستاها، تحت‏ تأثير بورس‌‏بازي، ارزش‌افزوده صنعت ساختمان‌‏سازي و معاملات املاک است و به تعبير ديويد هاروي، نفوذ اقتصاد سرمايه‌داري فضاي شهري را خلق مي‌کند. اين سرمايه‌‌اي‌شدن شهر در دو دهه اخير باعث ازخودبيگانگي فضاي شهري شد. متأسفانه نوک پيکان حمله به هويت کلان‌‏شهرها، مستعدترين و ارزشمندترين بافت‌هاي حومه‌‏اي با ريشه روستايي و خوش‌آب‌وهوا را نشانه رفته است که به مناطق شمال شهري موسوم‌اند؛ مکان‌‏هايي که هويت آن با باغات، فضاهاي سبز و میراث طبيعي و تاريخي و فرهنگي پيوند داشته است.
در اين سال‌ها، به‌دنبال کاهش ارزش‌ افزوده بخش صنعت در شهرهاي بزرگ، توجه سرمايه‌داران به سوداگري در بخش مسکن و ساختمان معطوف شد. موج جديد ساختمان‏‌سازي با هدف بيشينه‌سازي سود، بافت‌‏هاي ارگانيک روستايي، با کوچه‌‌باغ‌هاي تاب‌دار و ديوارهاي کا‏‌هگلي و خانه‌باغ اصيل سنتي با مصالح بومي، مانند آجر و بعضا کاهگل در شمال شهر تهران را به انحطاط برد. اين فرايند بخش‏‌هاي مهمي ازخاطرات شهروندان را به غارت برد و به دامنه ازخودبيگانگي وسعت بخشيد. سوداگران زمين و ساختمان با استفاده از رانت و با پشتيباني افراد ذي‌نفوذ، سلول‏‌هاي با هويت شهر را تملک کردند و با تغيير مالکيت و ساخت بناهاي جديد در مقياس غيرانساني، نوستالژي، تاريخ و هويت شهر را مستحيل کردند. ساختمان‏‌هاي بلندي که امروز در الهيه، محموديه، فرمانيه و نياوران شاهد آن هستيم به قيمت کامروايي عده معدودي از اقشار فرادست و در عوض ازبين‌رفتن هويت و تاريخ تهران بنا شده‌‏اند. در مدت کوتاهي ساختمان‏‌هاي يک تا دو طبقه آجري يا با ديگر مصالح بومي منهدم شدند و به‌جاي آنها ديواره‌هايي از ساختمان‏‌هاي بلند بنا شد که فارغ از هرگونه بزرگ‏نمايي‌اند. برخي از کوچه‌هايي كه با بدنه اين توده‌هاي سنگي پوشانده‌ شده‌اند، شبيه تونل است که جلوه‏هايي از پيکره آسمان به‌سختي از روزنه‌‏هاي تنگ‌وتار آن پيداست.
به‌اين‌ترتيب، تراژدي غمبار جداشدن مردم از کوچه و خيابان، فضاهاي اجتماعي، بيگانگي با شهر، بي‏‌تفاوتي، گمنامي و آن چيزي که نوربرت الياس در کتاب «تنهايي دم مرگ» در باب هويت انسان امروزي، تصوير کج‌ومعوج از خويشتن، احساس غربت و تنهايي، احساس انزواي عاطفي و گسترش بي‌حدوحصر فرديت مي‌خواند، رخ داده است.
اين جريان فقط متوجه شمال شهر نيست، بلکه کل شهر را آماج حملات خود كرده است؛ جرياني که با تغيير و تحولات شديد تراکم ساختماني و تغييرات کاربري زمين همراه بوده و با تبديل حيات مدني شهر به گارگاهِ ساختماني، آشوب و فاجعه مصيبت‌بار را دامن زده است. هم‌زمان با اين فعل و انفعالات و تبديل‌شدن ساختمان‌‏هاي ويلايي يک تا دو طبقه به بناهاي پنج و شش طبقه مسکوني و در برخي مناطق شمالي ساختمان‌‏هاي بلندمرتبه، با استفاده از تکنولوژي‌‏هاي جديد ساختماني و با هدف توليد انبوه، ساختمان‏‌هاي باارزش آجري تخريب شدند و جاي آن‏ها، سازه‌‏هاي بتوني، فلزي و شيشه‌اي با کاربري تجاري و مسکوني بنا شدند که نماد مدرنيته است.
درعين‌حال سوداگران ساختمان به افزايش حجم و تراکم شديد شهر بسنده نکردند و تقريبا با آغاز دهه‌80 و با همداستاني مديريت شهري براي ترغيب مصرف بيشتر، برابر توصيف فربه پيتر برگر به بي‏‌جنبشي سنگ‏واره‌‏اي شهر افزودند و با سوءاستفاده از صنعت مد و بزک‌کردن نماي ساختمان، سيماي سنگي و آلومینيومي را نيز به شهر تحميل کردند و با اين روايت جراحت عميق‌تري بر پيکره بي‌جان شهر گذاشته و هجمه وسيع‌تري را عليه هويت و تاريخ شهر بنيان گذاشتند.
دانه‌‏هاي ريز ساختمان‏‌هاي آجري در لابه‌لاي سازه‌هاي خشن، سرد و عبوس نماهاي آلومینيومي يا نماهاي رومي که اخيرا مد شده است، همچون نگيني است که در متن تهران مي‌درخشد و براي هنرمندان، معماران، شهرسازان، جامعه‌شناسان شهر و همه کساني که سوداي تاريخ و فرهنگ شهر دارند، مايه مباهات است. عابران پياده‌اي که در کوچه‏‌پس‌کوچه‌هاي شهر پياده براي رسيدن به هر مقصودي راه مي‌روند، با ديدن يک بناي آجري اگر فرصتشان اقتضا کند، گام‏‌هاي خود را آهسته‌تر برخواهند داشت تا اندکي بر تصاوير نوستالژيک شهر خيره بمانند، آرام گيرند و نمادهايي از تاريخ شهر را مرور کنند. آنها که قديمي‌‏ترند، احساسات و عواطف رقيق‌تر دارند و با تاريخ، شهر و فرهنگ مأنوس‏‌ترند، در سوز انهدام و قطعه‌قطعه‌شدن خاطره‌هاي شهر، از نهادشان آه عميق‌تري بر خواهند داد.
تارومارکردن بناهاي باارزش و ميراثي و برپاکردن سازه‌‏هاي بي‌‏روح همواره به‌عنوان دغدغه و نگراني بزرگی مطرح بوده است. مارک گرينسون کتابي نوشته است با عنوان «حافظه شهري، تاريخ و فراموشي شهر مدرن» که در بخش‏هايي از آن به مقايسه آجر و بتون در ساخت اجتماعي شهر پرداخته است. او مي‌‏نويسد: رافائل ساموئل در مقاله‌‏اي تحت عنوان «بازگشت به آجر» مي‌گويد؛ در دهه ١٩٥٠ آجر مصالح ساختماني كم‌ارزش و تا حدودي فاقد جذابيت و سنگين و پرزحمت تلقي مي‌‏شد و «دشمن نور و فضا» بود. آجر با خيابان‏‌هاي محقر و خانه‌ها و محله‌هاي درهم‌و‌برهم پيوند نزديكي داشت و با شهرهاي ويكتوريايي كه به‌طورگسترده رو به اضمحلال بودند، مربوط دانسته مي‌‏شد و همچنين در معماري ويكتوريايي چيزي كه بيش از همه ستودني بود و زيبايي مهندسي آن بود، وابسته به بتون و به‌خصوص آن قسمت‌هايي كه با آهن و شيشه كار شده بود، پنداشته مي‌شد. اما در دهه ٦٠ «ارزش‌دهي مجدد به حرفه ويكتوريايي آجركاري بيشتر از اثر جنبي نوسازي و احياي محله‌هاي سابقا كثيف داخل شهر، توسط اقشار بلندنظر فرهنگي اما مفلس طبقه متوسط مورد توجه قرار گرفت.
آجركاري، در فلسفه حفاظت معاصر، نمايانگر مصالح دست‌ساز در عصر توليد انبوه است و حتي وقتي توليد انبوهي در كار نيست، حرفه‌اي ملموس، ظاهرا انفرادي و حتي جالب است و با فضيلت‌‏هاي ملي گره خورده و ظاهرا به‌بلوغ‌رسيده تلقي مي‌شد. آجر نمايانگر ضديت با مدرنيسم است. به اين معنا كه «كهنگي همه‌چيز است و دست‌كم با نگاه به گذشته به تبعيض طبقاتي مربوط نمي‌شود. او در ادامه در وصف شهر با مصالح بتوني مي‌‏نويسد؛ بتون درعين‌حال با نابودي حافظه پيوند دارد. بتون همه جا را شبيه به هم مي‌كند. بتون مردم را از گذشته‌شان، از طبيعت و از يكديگر جدا مي‌كند. اين درك از بتون، نشانه -اگر نه علتِ- بيگانگي است كه از اوايل دهه ١٩٦٠ رواج يافته است. هانري لوفور در همين سال يادداشت‏‌هايي در باب شهر نوين بتوني نوشته و تصريح مي‌كند؛ با وجود وضوح و روشني مطلقِ كاركردهاي ساختمان‏‌هاي بتوني، نتيجه آن، محيطي كاملا سترون و بي‌‏خاصيت است. به نظر او «در اينجا قادر به خواندن قرن‌‏ها و زمان و گذشته نيستم. حتي قادر نيستم بدانم چه چيز ممكن است».
در ادامه گرينسون مي‌نويسد؛ بتون با تمام سودمندي‌‏اش فاقد عمق است و به‌همين‌علت شهر جديد بتوني فوق‌العاده خسته‌‏كننده است. از نظر او بتون باوجود ‏‌ اينكه به ما اجازه مي‌دهد سرنوشت خود را از نو جهت دهيم، پل‏‌ها و شاهراه‌هايي بسازيم كه پيش‌ازاين امكان‌پذير نبود، آب درياها را مهار كنيم، قاره‌ها را به هم متصل كنيم، شهرها را در تراكم‌هايي بنا كنيم كه قبلا به آشفتگي‏‌هاي تحمل‏‌ناپذير مي‌‏انجاميد و بر نيروهاي طبيعت غالب شويم كه انسان بتواند در راحتي و آسايش بيشتر زندگي كند؛ اما اين به قيمت ازدست‌رفتن شيوه‌هاي كهن زندگي و مهارت‌هاي دستي سنگ‌تراشي و تبحر كارگران صنايع چوب و فلز تمام شد. بتون ما را از طبيعت جدا مي‌‏كند و طبيعت را نابود مي‌‏كند «بتون‌ريختن» يعني پايان تسلط طبيعت بر سطح زمين. بتون درعين‌حال كه ما را متصل مي‌‏كند، از يكديگر دور هم مي‌‏كند. بتون بخشي از جابه‌جايي قطعي روابط ميان مردم است. با بتون ديگر راه برگشتي وجود نخواهد داشت. مقاومت بتون در مقابل فروپاشي و ويراني، ازجمله ارزشمندترين و درعين‌حال منفورترين ويژگي آن است. دورنماي دگرگون‌كردن زندگي به قيمت ازدست‌دادن جنبه‌‏هاي آشنا و محبوب آن، نشانه
مدرنيته است.
گفتني است در دهه ١٩٤٠ در آلمان در بازسازي يادواره‌ها به بتون به ‌خاطر شباهت روح ناسيونال‌سوسياليسم و يكپارچگي شكل آن و اينكه نشاني از فرديت ندارد و بلكه نمود تلاش‌ جمعي است، توجه ويژه‌اي شده و «بتون نماد سوسياليسم» شد. بااين‌همه با دراختيارداشتن اين همه تجربيات ارزشمند جهاني در حوزه زيبايي‌‏شناسي، هنر، تاريخ، معماري، حيات مدني و جامعه‌‏شناسي شهر و اعزام خيل عظيمي مدير و کارشناس براي کسب تجارب جهاني با هزينه هنگفت، شاهد شهرهايي تا به اين حد مغشوش، نابسامان و با هويت مشوش هستيم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها