|

عروسک‌هاي سلبريتي جايگزين مجسمه‌هاي شهري

رضا صمدانيان .هنرمند تجسمي

المان‌هاي شهري نشانه‌هايي از شخصيت شهر را به نمايش مي‌گذارد و همان‌گونه که در سيماي شهر خودنمايي مي‌کنند، هويت آن شهر را نيز برملا مي‌کنند. ميان سازندگان و شهروندان رابطه‌اي دوسويه برقرار است. هر اثر، به همان ميزان که حضورش را تحميل مي‌کند، زير بار نگاه مخاطب و در کنار ساير عوامل محيطي در شکل و محتوا تغيير مي‌کند. اين رابطه دوسويه از پيش از توليد شروع و در تمام سال‌هاي حضورش ادامه خواهد داشت.مجسمه‌اي در انتهاي اتوبان چمران، نزديک ميدان توحيد، انساني غول‌پيکر را به نمايش گذاشته که بالش به سر کشيده است. تجسم انساني که از فشار جانکاه ماشين‌ها به ستوه آمده است. هنرمند به‌گونه‌اي هوشمندانه با مخاطب خود همدردي مي‌کند اما به‌تنهايي حريف فضاي پرتنش منطقه نمي‌شود. بدتر اينکه نمونه‌هاي زياد ديگري در مقام المان شهري وجود دارند که هر چه او بافته است، پنبه مي‌کنند. يکي از آنها درست در ميان فضاي سبز حاشيه اتوبان حقاني است. عروسکي شبيه به ماشين‌هاي اسباب‌بازي که به‌خاطر موقعيت مکاني و رفتار غير‌منتظره به يکي از سوژه‌هاي سلبريتي (بسيار مشهور) تهران تبديل شده‌ است. سؤال مکرر: اين چرا اينجاست؟ ما عادت داريم رخدادهايي را که از افق تشخيص ما دور شده است، بي‌پاسخ رها کنيم. اما اين سؤال همواره تکرار خواهد شد. فارغ از هرگونه بحث درباره مديريت شهري، سؤال را با تفسير بيشتري مطرح مي‌کنم. چرا و چگونه پيمانکار و مجري طرح زيباسازي شهر به اين نتيجه رسيده است که در حاشيه اتوبان، قرار‌دادن يک عروسک اتومبيل مي‌تواند مناسب باشد؟!سازنده با اتکا به تجربه ديداري خود به اين انتخاب رسيده است. بيشترين تجربه تصويري شهروند تهراني همين انبوه ماشين‌هاست. محدوده انتخاب و انديشيدن هم از آن عبور نکرده است. به‌ویژه که در مقام لفاظي و توجيه، سازنده مي‌تواند به «همخواني با محيط» هم اشاره کند! به لحاظ اجرائي براي هر بيننده‌اي هويداست که سازنده با بهره‌گيري از تصور انتزاعي خود از ساخت يک اتومبيل واقعي عبور و براي الهام‌گرفتن به اسباب‌بازي‌هاي درجه سه و پلاستيکي مراجعه کرده است. نمونه‌هاي اين چنيني زياد است؛ مانند پنکه يا نقاشي تصوير ساختمان روي ديوارها. به‌همين‌ترتيب مي‌توان الگوي رفتاري متصديان و مجريان توليد چنين المان‌هاي شهري در اجرا، انتخاب سوژه، مشخصه تاريخي، ارتباط با فضاي اطراف و... را بررسي کرد.اين نمونه‌اي است از حرکت روبه پايين جريانات فرهنگي کشور که مثل آب جاري مي‌شود و در سرازيري هر طرف که راهش باز شود مي‌چرخد. اما اين هنر است که بايد مسير آب را هدايت کند، مثل درخت ريشه کند، آب را از زمين بيرون بکشد، درون تنه خود بالا ببرد و به شاخه‌ها برساند. آن‌وقت سبزي برگ‌هايش چشم‌نوازي مي‌کند و نهايتا در يک اکوسيستم سالم، فرهنگ شکوفا مي‌شود و ميوه شيرين خواهد داد. متأسفانه حرکت روبه پايين در يک دهه گذشته سرعت گرفته است. حداقل به لحاظ کمي، ميزان مواجهه يک هنرمند با چنين بدسليقگي‌هايي در سطح شهر به نسبت بيشتر از انتشار آثار اوست.
نواقص در مديريت شهري به‌جاي خود بايد نقد و بررسي شود. اما ظاهر اين شهر نشان مي‌دهد که هنرمندان بيشتر از اينکه اثرگذار باشند، متأثر بوده‌اند. نگاهي گذرا به درون لايه‌هاي مختلف هنر حرکت معکوس جريانات فرهنگي را بيشتر به رخ مي‌کشد؛ نقطه اوج آن رفتارهاي سلبريتي است. يک بازيگر يک‌باره از سينما پرت مي‌شود روي صحنه تئاتر؛ آن‌هم به‌عنوان شخصيت اول يکي از مهم‌ترين نمايش‌نامه‌هاي تاريخ جهان. ديگري عکاسي مي‌کند و نمايشگاه پرحاشيه برپا مي‌کند. آن يکي نقاشي‌هايش رونق گالري مي‌شود و بازديدکنندگاني که براي ديدن نقاشي نيامده‌اند بلکه براي عکس‌گرفتن با يک بازيگر معروف جمع شده‌اند؛ شگردي که در بعضي رستوران‌ها هم به کار مي‌رود. نمونه‌هاي زيادي در دنياي هنر هستند که در چند رشته هنري صاحب نبوغ‌اند يا براي ارائه انديشه و ايده خود از رسانه‌هاي مختلف بهره مي‌گيرند. اما چرا اين روزها نمونه‌هاي اين نوابغ از ميان سلبريتي‌هاي بازيگران فيلم‌هاي سرگرمي و تلويزيوني يک‌راست سر از هنرهاي تجسمي درمي‌آورند. چقدر خوب است که کسي با تجربه سينما وارد عرصه‌هاي ديگر هنر شود. اما آيا چيزي به آن اضافه مي‌کند يا خودش را به آن تحميل مي‌کند؟ يا چيزي به شخصيت او تحميل مي‌شود؟ منصف باشيم. معامله به همين سادگي است: سرمايه سلبريتي در قبال خودنمايي در هنر فاخر. طرف ديگر اين معامله هنرمندان و فعالان حوزه‌هاي هنرهاي تجسمي هستند که براي رونق‌دادن به فضاي هنري و احيانا گردش سرمايه، عرصه را به عرضه جريانات عاميانه مي‌بازند. چنين است که رويکرد، رويه را عوض مي‌کند تا‌جايي‌که گالري هنرهاي تجسمي براي معرفي آثار و تشويق مردم به بازديد، از همان ترفندهايي بهره مي‌گيرد که براي تبليغ شامپو و چيپس استفاده مي‌شود. حرکت سرپاييني آن‌قدر ادامه‌دار مي‌شود که برنامه افتتاحيه يا به قول خودشان «ايونت» يک نمايشگاه، با رقص نور و دلربايي‌هاي فسفري و نوشيدني انرژي‌زا شکل و شمايل باشگاه خوشگذراني پيدا مي‌کند. هنرمندان اين جمع هم بازيگران نمايش حسرت‌هاي درجه آخر جامعه امروز ايران‌اند. چيز‌هايي در آن نمايشگاه هست که يادآور آن جاي ديگر است و نه مکاني براي انديشه‌ورزي و تأمل در بازآفريني تجسم يک هنرمند.
در شرايطي که نمايشگاه هنر تجسمي متانت و شخصيت متکي به خود را ندارد. وقتي طراحان گرافيک به‌جاي حضور اجتماعي به موزه‌داري مفتخرند و در پستو همواره در حال تمجيد و بزرگداشت يکديگر، تبليغات شهري نقش مزاحمي سمج را بازي مي‌کند. سواد بصري در حدي در جامعه نزول مي‌کند و کار به جايي مي‌رسد که نورپردازي بانک شهر در ميدان فردوسي آنچنان مي‌شود که براي يک مسافر فرنگي يادآور مکان بي‌ربطي است که در ايران وجود ندارد. بازيگر پرآوازه، نقاش و نويسنده تفاوتي ندارد؛ هنرمندي که به موقعيت خودش احترام نمي‌گذارد، خواسته يا ناخواسته [به تشويق برنامه‌ريزان زحمتکش] مخاطبانش را در حد لازم محترم نمي‌داند، صداي طبلش بلند است. اما حرف تازه‌اي جز بازتاب همهمه مردم ندارد. به همين دليل است که از يک عرصه وارد عرصه ديگر مي‌شود که به‌درستي آن را نمي‌شناسد. صاحب تريبون مي‌شود، اما به موضوع اشراف ندارد. وقتي حضور به پشتوانه شهرت کار ساده‌اي است. اوضاع از اين هم بدتر مي‌شود. از دايره سينما و هنر خارج مي‌شوند و بعد از هر اتفاق ساده‌اي به ناگاه موضع‌گيري مي‌کنند و بدون اطلاع از جزئيات ماجرا و درک عواقب آن، گوي سبقت از يکديگر مي‌ربايند و بيانيه حمايت صادر مي‌کنند. به راستي بعضي عروسک‌هاي حاشيه اتوبان‌ها نمادهاي روشني هستند از سلبريتي‌هاي امروز ما که از ترس فراموش‌شدن، مسئوليت حضور و خودنمايي در هر عرصه‌اي را به جان پذيرفته‌اند.

المان‌هاي شهري نشانه‌هايي از شخصيت شهر را به نمايش مي‌گذارد و همان‌گونه که در سيماي شهر خودنمايي مي‌کنند، هويت آن شهر را نيز برملا مي‌کنند. ميان سازندگان و شهروندان رابطه‌اي دوسويه برقرار است. هر اثر، به همان ميزان که حضورش را تحميل مي‌کند، زير بار نگاه مخاطب و در کنار ساير عوامل محيطي در شکل و محتوا تغيير مي‌کند. اين رابطه دوسويه از پيش از توليد شروع و در تمام سال‌هاي حضورش ادامه خواهد داشت.مجسمه‌اي در انتهاي اتوبان چمران، نزديک ميدان توحيد، انساني غول‌پيکر را به نمايش گذاشته که بالش به سر کشيده است. تجسم انساني که از فشار جانکاه ماشين‌ها به ستوه آمده است. هنرمند به‌گونه‌اي هوشمندانه با مخاطب خود همدردي مي‌کند اما به‌تنهايي حريف فضاي پرتنش منطقه نمي‌شود. بدتر اينکه نمونه‌هاي زياد ديگري در مقام المان شهري وجود دارند که هر چه او بافته است، پنبه مي‌کنند. يکي از آنها درست در ميان فضاي سبز حاشيه اتوبان حقاني است. عروسکي شبيه به ماشين‌هاي اسباب‌بازي که به‌خاطر موقعيت مکاني و رفتار غير‌منتظره به يکي از سوژه‌هاي سلبريتي (بسيار مشهور) تهران تبديل شده‌ است. سؤال مکرر: اين چرا اينجاست؟ ما عادت داريم رخدادهايي را که از افق تشخيص ما دور شده است، بي‌پاسخ رها کنيم. اما اين سؤال همواره تکرار خواهد شد. فارغ از هرگونه بحث درباره مديريت شهري، سؤال را با تفسير بيشتري مطرح مي‌کنم. چرا و چگونه پيمانکار و مجري طرح زيباسازي شهر به اين نتيجه رسيده است که در حاشيه اتوبان، قرار‌دادن يک عروسک اتومبيل مي‌تواند مناسب باشد؟!سازنده با اتکا به تجربه ديداري خود به اين انتخاب رسيده است. بيشترين تجربه تصويري شهروند تهراني همين انبوه ماشين‌هاست. محدوده انتخاب و انديشيدن هم از آن عبور نکرده است. به‌ویژه که در مقام لفاظي و توجيه، سازنده مي‌تواند به «همخواني با محيط» هم اشاره کند! به لحاظ اجرائي براي هر بيننده‌اي هويداست که سازنده با بهره‌گيري از تصور انتزاعي خود از ساخت يک اتومبيل واقعي عبور و براي الهام‌گرفتن به اسباب‌بازي‌هاي درجه سه و پلاستيکي مراجعه کرده است. نمونه‌هاي اين چنيني زياد است؛ مانند پنکه يا نقاشي تصوير ساختمان روي ديوارها. به‌همين‌ترتيب مي‌توان الگوي رفتاري متصديان و مجريان توليد چنين المان‌هاي شهري در اجرا، انتخاب سوژه، مشخصه تاريخي، ارتباط با فضاي اطراف و... را بررسي کرد.اين نمونه‌اي است از حرکت روبه پايين جريانات فرهنگي کشور که مثل آب جاري مي‌شود و در سرازيري هر طرف که راهش باز شود مي‌چرخد. اما اين هنر است که بايد مسير آب را هدايت کند، مثل درخت ريشه کند، آب را از زمين بيرون بکشد، درون تنه خود بالا ببرد و به شاخه‌ها برساند. آن‌وقت سبزي برگ‌هايش چشم‌نوازي مي‌کند و نهايتا در يک اکوسيستم سالم، فرهنگ شکوفا مي‌شود و ميوه شيرين خواهد داد. متأسفانه حرکت روبه پايين در يک دهه گذشته سرعت گرفته است. حداقل به لحاظ کمي، ميزان مواجهه يک هنرمند با چنين بدسليقگي‌هايي در سطح شهر به نسبت بيشتر از انتشار آثار اوست.
نواقص در مديريت شهري به‌جاي خود بايد نقد و بررسي شود. اما ظاهر اين شهر نشان مي‌دهد که هنرمندان بيشتر از اينکه اثرگذار باشند، متأثر بوده‌اند. نگاهي گذرا به درون لايه‌هاي مختلف هنر حرکت معکوس جريانات فرهنگي را بيشتر به رخ مي‌کشد؛ نقطه اوج آن رفتارهاي سلبريتي است. يک بازيگر يک‌باره از سينما پرت مي‌شود روي صحنه تئاتر؛ آن‌هم به‌عنوان شخصيت اول يکي از مهم‌ترين نمايش‌نامه‌هاي تاريخ جهان. ديگري عکاسي مي‌کند و نمايشگاه پرحاشيه برپا مي‌کند. آن يکي نقاشي‌هايش رونق گالري مي‌شود و بازديدکنندگاني که براي ديدن نقاشي نيامده‌اند بلکه براي عکس‌گرفتن با يک بازيگر معروف جمع شده‌اند؛ شگردي که در بعضي رستوران‌ها هم به کار مي‌رود. نمونه‌هاي زيادي در دنياي هنر هستند که در چند رشته هنري صاحب نبوغ‌اند يا براي ارائه انديشه و ايده خود از رسانه‌هاي مختلف بهره مي‌گيرند. اما چرا اين روزها نمونه‌هاي اين نوابغ از ميان سلبريتي‌هاي بازيگران فيلم‌هاي سرگرمي و تلويزيوني يک‌راست سر از هنرهاي تجسمي درمي‌آورند. چقدر خوب است که کسي با تجربه سينما وارد عرصه‌هاي ديگر هنر شود. اما آيا چيزي به آن اضافه مي‌کند يا خودش را به آن تحميل مي‌کند؟ يا چيزي به شخصيت او تحميل مي‌شود؟ منصف باشيم. معامله به همين سادگي است: سرمايه سلبريتي در قبال خودنمايي در هنر فاخر. طرف ديگر اين معامله هنرمندان و فعالان حوزه‌هاي هنرهاي تجسمي هستند که براي رونق‌دادن به فضاي هنري و احيانا گردش سرمايه، عرصه را به عرضه جريانات عاميانه مي‌بازند. چنين است که رويکرد، رويه را عوض مي‌کند تا‌جايي‌که گالري هنرهاي تجسمي براي معرفي آثار و تشويق مردم به بازديد، از همان ترفندهايي بهره مي‌گيرد که براي تبليغ شامپو و چيپس استفاده مي‌شود. حرکت سرپاييني آن‌قدر ادامه‌دار مي‌شود که برنامه افتتاحيه يا به قول خودشان «ايونت» يک نمايشگاه، با رقص نور و دلربايي‌هاي فسفري و نوشيدني انرژي‌زا شکل و شمايل باشگاه خوشگذراني پيدا مي‌کند. هنرمندان اين جمع هم بازيگران نمايش حسرت‌هاي درجه آخر جامعه امروز ايران‌اند. چيز‌هايي در آن نمايشگاه هست که يادآور آن جاي ديگر است و نه مکاني براي انديشه‌ورزي و تأمل در بازآفريني تجسم يک هنرمند.
در شرايطي که نمايشگاه هنر تجسمي متانت و شخصيت متکي به خود را ندارد. وقتي طراحان گرافيک به‌جاي حضور اجتماعي به موزه‌داري مفتخرند و در پستو همواره در حال تمجيد و بزرگداشت يکديگر، تبليغات شهري نقش مزاحمي سمج را بازي مي‌کند. سواد بصري در حدي در جامعه نزول مي‌کند و کار به جايي مي‌رسد که نورپردازي بانک شهر در ميدان فردوسي آنچنان مي‌شود که براي يک مسافر فرنگي يادآور مکان بي‌ربطي است که در ايران وجود ندارد. بازيگر پرآوازه، نقاش و نويسنده تفاوتي ندارد؛ هنرمندي که به موقعيت خودش احترام نمي‌گذارد، خواسته يا ناخواسته [به تشويق برنامه‌ريزان زحمتکش] مخاطبانش را در حد لازم محترم نمي‌داند، صداي طبلش بلند است. اما حرف تازه‌اي جز بازتاب همهمه مردم ندارد. به همين دليل است که از يک عرصه وارد عرصه ديگر مي‌شود که به‌درستي آن را نمي‌شناسد. صاحب تريبون مي‌شود، اما به موضوع اشراف ندارد. وقتي حضور به پشتوانه شهرت کار ساده‌اي است. اوضاع از اين هم بدتر مي‌شود. از دايره سينما و هنر خارج مي‌شوند و بعد از هر اتفاق ساده‌اي به ناگاه موضع‌گيري مي‌کنند و بدون اطلاع از جزئيات ماجرا و درک عواقب آن، گوي سبقت از يکديگر مي‌ربايند و بيانيه حمايت صادر مي‌کنند. به راستي بعضي عروسک‌هاي حاشيه اتوبان‌ها نمادهاي روشني هستند از سلبريتي‌هاي امروز ما که از ترس فراموش‌شدن، مسئوليت حضور و خودنمايي در هر عرصه‌اي را به جان پذيرفته‌اند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها