نگاهی به نمایشنامه «پیرزن کرچ» تادئوش روژهویچ
پایان جهان
پیام حیدرقزوینی
در نمایشنامه «مستاجر جدید» اوژن یونسکو، با مردی مواجه میشویم که به آپارتمانی جدید نقل مکان کرده و کارگرانی قرار است اسباب و وسایل مرد را به خانه جدیدش منتقل کنند. مرد بر کار کارگران نظارت میکند و آنها وسایلش را به درون آپارتمانش میبرند. تا اینجا همهچیز شکل یک اسبابکشی عادی را دارد اما کمکم وسایل و خرتوپرتهای مربوط و نامربوط مرد تمام فضای خانه را پر میکند تا جایی که دستآخر هیچجایی برای حضور خود مرد در آپارتمانش باقی نمیماند. تمام فضاهای موجود خانه از زمین تا سقف با مبل و کمد و قابعکس و... پر شده و مرد صاحبخانه تنها این امکان را دارد که روی یکی از مبلها بنشیند بیآنکه حتی بتواند تکانی به خود دهد یا از روی مبل بلند شود. اما این همه ماجرا نیست، بخش بیشتری از وسایل مرد در راهپلهها و حیاط و حتی خیابان مانده و همهجا پر از اسباب و وسایل است. خرتوپرتها چنان روی هم تلنبار شدهاند که هیچ جای خالی برای خود مرد باقی نگذاشتهاند و او زیر وسایلش دفن شده است. «مستاجر جدید» یونسکو در کنار تمام ویژگیهایی که در خود دارد تصویری از سلطه اشیا و کالاها بر سرنوشت آدمها در جهان معاصر و بلاهت نهفته در این
وضعیت را به دست میدهد. تادئوش روژهویچ نمایشنامهای دارد با نام «پیرزن کرچ» که اگرچه فضایی کاملا متفاوت از نمایشنامه یونسکو دارد اما در یک چیز به آن شبیه است و آن اینکه در اینجا همه فضاهای موجود را زبالهها و آشغالها پر کردهاند. در نمایشنامه روژهویچ خرتوپرتها و زبالهها همه جا را پر کردهاند و انگار زبالهها از زمین میجوشند و بالا میآیند و همهجا را به تسخیر خود درمیآورند. در تصویر آخرالزمانی نمایشنامه، این جهان متمدن سرمایهداری است که سر تا پایش را زباله گرفته و آدمها در زبالهها زاده میشوند، در زبالهها رشد میکنند، در زبالهها میخوابند و برنزه میشوند و میجنگند و میمیرند. تمام فضای این جهان با زباله تسخیر شده است.
«پیرزن کرچ» نمایشنامهای است در دو پرده یا دو تابلو. تابلوی اول نمایش در کافه بزرگ یک ایستگاه قطار میگذرد. جایی که یادآور «مکان نمایش ایدئولوژی مصرفگرای» جهان معاصر است. در نمایشنامه از خطر جنگ سوم جهانی صحبت میشود و البته وضعیت فعلی موجود هم دستکمی از بحران جنگ ندارد. تصویری که روژهویچ در «پیرزن کرچ» به دست میدهد تصویری از آشفتگی و هرجومرج و بینظمی موجود در جهان معاصر است. روژهویچ «پیرزن کرچ» را در سال 1968 نوشته است، در زمانی که مشکلات زیستمحیطی و جمعیتی و خطر جنگی بزرگ بر جهان سایه انداخته بود. گرچه چند دهه از زمان نوشتهشدن «پیرزن کرچ» میگذرد اما متن روژهویچ همچنان امروزی بهنظر میرسد. در غیاب جریانهای قدرتمند چپ و در جهانی که نئولیبرالیسم سلطهای بیحدومرز بر جهان دارد و جهانیسازی با سرعتی زیاد مرزها را پشت سر میگذارد، «پیرزن کرچ» و صحنههای تئاتری نهفته در آن هشداری جدی برای خواننده یا بینندهاش است. شاید امروز صحبت از قدرتهای امپریالیستی نخنما و کهنه به نظر برسد اما واقعیت این است که در وضعیت موجود جهان امپریالیسم بیش از هر زمان دیگری قدرت دارد و ژاندارمها بر جهان مسلطاند. از
اینرو تصویر سمبلیکی که روژهویچ سالها پیش در «پیرزن کرچ» به دست داده همچنان واجد معنا است و حتی واقعیتر از زمان نوشتهشدنش به نظر میرسد.در روایت «پیرزن کرچ» تصویری طنزآمیز از کلیشههای جهان معاصر ارایه میشود، اینکه عقل سلیم حکم میکند که به بهداشت و وضعیت تغذیه و وزن مناسب بدن توجه کنیم و از همهجا این تراوشات عقل سلیم تبلیغ میشود آن هم درحالیکه کل زمین در آستانه نابودی و بحرانهای زیستمحیطی قرار دارد. روژهویچ تصویر تئاتری درخشانی از این وضعیت به دست داده است: «رفتگرها دومین ارابه زباله، کاغذپاره، و آهنقراضهها را به داخل صحنه هل میدهند. این دفعه، کسی در میان زبالهها نیست. رفتگرها، همه زبالهها را در یکجا کپه میکنند. حالا پلاژ، کافه، میدان جنگ، به یک زبالهدانی تبدیل میشود. با این وجود، زندگی و کار همه نهادها (از جمله کلیساها و مراکز درمانی) به روال معمول و به شکل نسبتا خوب در جریان است. گردهماییها، سخنرانیها، مهمانیها، دید و بازدیدها برگزار میشوند... مردم کار میکنند، خوش میگذرانند، برای همدیگر شایعه میسازند و لطیفه تعریف میکنند. بعضی وقتها، صداهایی هیجانی، و یا صدای آوازخواندن
میشنویم. وضعیت هیجان و آشفتگی چند دقیقه طول میکشد. هرکس هرچه به ذهنش میرسد، میگوید. حتی میتوانند ترانههایی قدیمی زمزمه کنند، یا تبلیغات روزنامهها، گزارشها، و یا کتابهای درسی قدیمی فلسفه و غیره را بخوانند؛ بهنحوی که انگاری کلمات از میان توده زبالهها بیرون میآیند.»
روژهویچ در بخشی از سخنرانیاش هنگام دریافت جایزه بزرگ ادبیات اروپا در سال 2008 گفته بود: «من نمیدانم چه غذایی برای شاعران بهتر است، زیرا در طول سالهای آخر قرن بیستم اشتهایم را از دست دادهام... و با رسیدن قرن بیستویکم- فکر میکنم که به اندازه کافی عمر کردهام تا دورهای را ببینم که هریپاتر شکارچی سر و دست هومر میشود و کینگکنگ، رودرروی آپولون میایستد. به 78سالگی عمرم رسیدهام، شصت سال آزگار شعر نوشتهام... و نمیدانم شاعر کیست... اما میدانم که نه کشیشم و نه دلقک. فقط یک انسانم؛ انسانی که شعرهایی مینویسد.» روژهویچ اگرچه فیلمنامه و رمان هم نوشته اما شهرت و اعتبار او بیش از هرچیز به شعرها و نمایشنامههایش مربوط است. او به نسلی از نویسندگان و شاعران لهستانی تعلق دارد که پس از جنگ جهانی اول و بعد از کسب استقلال لهستان در 1918 متولد شدند. نسلی که در طول حیاتش جنگ، فاشیسم و دیکتاتوری را تجربه کرد و رد این بحرانها را به روشنی میتوان در آثار این دوره از ادبیات و تئاتر لهستان دید. در جهان روژهویچ، سردرگمی و افسردگی و درماندگی انسان معاصر به روشنی تصویر شده است با اینحال او از آن نویسندگانی است که حتی
در تیرهترین وضعیت ممکن همچنان امیدش را از دست نمیدهد و نمیخواهد با وضع موجود همراه شود. با اینحال آنطور که خود روژهویچ هم گفته بود، جهان در قرن بیستم و بدتر از آن در قرن بیستویکم تمام ارزشهای واقعیاش را از دست داده و مصرفگرایی و سطحیگرایی به ارزشهای انسان مدرن بدل شدهاند. از روژهویچ تاکنون آثار مختلفی به فارسی ترجمه شده که «پیرزن کرچ» با ترجمه محمدرضا خاکی تازهترین آنهاست. خاکی پیشتر نمایشنامههای دیگری از روژهویچ را هم به فارسی برگردانده بود.
در نمایشنامه «مستاجر جدید» اوژن یونسکو، با مردی مواجه میشویم که به آپارتمانی جدید نقل مکان کرده و کارگرانی قرار است اسباب و وسایل مرد را به خانه جدیدش منتقل کنند. مرد بر کار کارگران نظارت میکند و آنها وسایلش را به درون آپارتمانش میبرند. تا اینجا همهچیز شکل یک اسبابکشی عادی را دارد اما کمکم وسایل و خرتوپرتهای مربوط و نامربوط مرد تمام فضای خانه را پر میکند تا جایی که دستآخر هیچجایی برای حضور خود مرد در آپارتمانش باقی نمیماند. تمام فضاهای موجود خانه از زمین تا سقف با مبل و کمد و قابعکس و... پر شده و مرد صاحبخانه تنها این امکان را دارد که روی یکی از مبلها بنشیند بیآنکه حتی بتواند تکانی به خود دهد یا از روی مبل بلند شود. اما این همه ماجرا نیست، بخش بیشتری از وسایل مرد در راهپلهها و حیاط و حتی خیابان مانده و همهجا پر از اسباب و وسایل است. خرتوپرتها چنان روی هم تلنبار شدهاند که هیچ جای خالی برای خود مرد باقی نگذاشتهاند و او زیر وسایلش دفن شده است. «مستاجر جدید» یونسکو در کنار تمام ویژگیهایی که در خود دارد تصویری از سلطه اشیا و کالاها بر سرنوشت آدمها در جهان معاصر و بلاهت نهفته در این
وضعیت را به دست میدهد. تادئوش روژهویچ نمایشنامهای دارد با نام «پیرزن کرچ» که اگرچه فضایی کاملا متفاوت از نمایشنامه یونسکو دارد اما در یک چیز به آن شبیه است و آن اینکه در اینجا همه فضاهای موجود را زبالهها و آشغالها پر کردهاند. در نمایشنامه روژهویچ خرتوپرتها و زبالهها همه جا را پر کردهاند و انگار زبالهها از زمین میجوشند و بالا میآیند و همهجا را به تسخیر خود درمیآورند. در تصویر آخرالزمانی نمایشنامه، این جهان متمدن سرمایهداری است که سر تا پایش را زباله گرفته و آدمها در زبالهها زاده میشوند، در زبالهها رشد میکنند، در زبالهها میخوابند و برنزه میشوند و میجنگند و میمیرند. تمام فضای این جهان با زباله تسخیر شده است.
«پیرزن کرچ» نمایشنامهای است در دو پرده یا دو تابلو. تابلوی اول نمایش در کافه بزرگ یک ایستگاه قطار میگذرد. جایی که یادآور «مکان نمایش ایدئولوژی مصرفگرای» جهان معاصر است. در نمایشنامه از خطر جنگ سوم جهانی صحبت میشود و البته وضعیت فعلی موجود هم دستکمی از بحران جنگ ندارد. تصویری که روژهویچ در «پیرزن کرچ» به دست میدهد تصویری از آشفتگی و هرجومرج و بینظمی موجود در جهان معاصر است. روژهویچ «پیرزن کرچ» را در سال 1968 نوشته است، در زمانی که مشکلات زیستمحیطی و جمعیتی و خطر جنگی بزرگ بر جهان سایه انداخته بود. گرچه چند دهه از زمان نوشتهشدن «پیرزن کرچ» میگذرد اما متن روژهویچ همچنان امروزی بهنظر میرسد. در غیاب جریانهای قدرتمند چپ و در جهانی که نئولیبرالیسم سلطهای بیحدومرز بر جهان دارد و جهانیسازی با سرعتی زیاد مرزها را پشت سر میگذارد، «پیرزن کرچ» و صحنههای تئاتری نهفته در آن هشداری جدی برای خواننده یا بینندهاش است. شاید امروز صحبت از قدرتهای امپریالیستی نخنما و کهنه به نظر برسد اما واقعیت این است که در وضعیت موجود جهان امپریالیسم بیش از هر زمان دیگری قدرت دارد و ژاندارمها بر جهان مسلطاند. از
اینرو تصویر سمبلیکی که روژهویچ سالها پیش در «پیرزن کرچ» به دست داده همچنان واجد معنا است و حتی واقعیتر از زمان نوشتهشدنش به نظر میرسد.در روایت «پیرزن کرچ» تصویری طنزآمیز از کلیشههای جهان معاصر ارایه میشود، اینکه عقل سلیم حکم میکند که به بهداشت و وضعیت تغذیه و وزن مناسب بدن توجه کنیم و از همهجا این تراوشات عقل سلیم تبلیغ میشود آن هم درحالیکه کل زمین در آستانه نابودی و بحرانهای زیستمحیطی قرار دارد. روژهویچ تصویر تئاتری درخشانی از این وضعیت به دست داده است: «رفتگرها دومین ارابه زباله، کاغذپاره، و آهنقراضهها را به داخل صحنه هل میدهند. این دفعه، کسی در میان زبالهها نیست. رفتگرها، همه زبالهها را در یکجا کپه میکنند. حالا پلاژ، کافه، میدان جنگ، به یک زبالهدانی تبدیل میشود. با این وجود، زندگی و کار همه نهادها (از جمله کلیساها و مراکز درمانی) به روال معمول و به شکل نسبتا خوب در جریان است. گردهماییها، سخنرانیها، مهمانیها، دید و بازدیدها برگزار میشوند... مردم کار میکنند، خوش میگذرانند، برای همدیگر شایعه میسازند و لطیفه تعریف میکنند. بعضی وقتها، صداهایی هیجانی، و یا صدای آوازخواندن
میشنویم. وضعیت هیجان و آشفتگی چند دقیقه طول میکشد. هرکس هرچه به ذهنش میرسد، میگوید. حتی میتوانند ترانههایی قدیمی زمزمه کنند، یا تبلیغات روزنامهها، گزارشها، و یا کتابهای درسی قدیمی فلسفه و غیره را بخوانند؛ بهنحوی که انگاری کلمات از میان توده زبالهها بیرون میآیند.»
روژهویچ در بخشی از سخنرانیاش هنگام دریافت جایزه بزرگ ادبیات اروپا در سال 2008 گفته بود: «من نمیدانم چه غذایی برای شاعران بهتر است، زیرا در طول سالهای آخر قرن بیستم اشتهایم را از دست دادهام... و با رسیدن قرن بیستویکم- فکر میکنم که به اندازه کافی عمر کردهام تا دورهای را ببینم که هریپاتر شکارچی سر و دست هومر میشود و کینگکنگ، رودرروی آپولون میایستد. به 78سالگی عمرم رسیدهام، شصت سال آزگار شعر نوشتهام... و نمیدانم شاعر کیست... اما میدانم که نه کشیشم و نه دلقک. فقط یک انسانم؛ انسانی که شعرهایی مینویسد.» روژهویچ اگرچه فیلمنامه و رمان هم نوشته اما شهرت و اعتبار او بیش از هرچیز به شعرها و نمایشنامههایش مربوط است. او به نسلی از نویسندگان و شاعران لهستانی تعلق دارد که پس از جنگ جهانی اول و بعد از کسب استقلال لهستان در 1918 متولد شدند. نسلی که در طول حیاتش جنگ، فاشیسم و دیکتاتوری را تجربه کرد و رد این بحرانها را به روشنی میتوان در آثار این دوره از ادبیات و تئاتر لهستان دید. در جهان روژهویچ، سردرگمی و افسردگی و درماندگی انسان معاصر به روشنی تصویر شده است با اینحال او از آن نویسندگانی است که حتی
در تیرهترین وضعیت ممکن همچنان امیدش را از دست نمیدهد و نمیخواهد با وضع موجود همراه شود. با اینحال آنطور که خود روژهویچ هم گفته بود، جهان در قرن بیستم و بدتر از آن در قرن بیستویکم تمام ارزشهای واقعیاش را از دست داده و مصرفگرایی و سطحیگرایی به ارزشهای انسان مدرن بدل شدهاند. از روژهویچ تاکنون آثار مختلفی به فارسی ترجمه شده که «پیرزن کرچ» با ترجمه محمدرضا خاکی تازهترین آنهاست. خاکی پیشتر نمایشنامههای دیگری از روژهویچ را هم به فارسی برگردانده بود.