جهان دوردست
«كودكي در دوردست» عنوان رماني است از جوديت كر كه مدتي پيش با ترجمه روحانگيز شريفيان توسط نشر مرواريد منتشر شد. جوديت كر نويسندهاي شناختهشده در حوزه ادبيات كودكان است و اين رمان او كه به تازگي به فارسي ترجمه شده، آخرين جلد از سه جلد زندگينامه اوست كه با زباني ساده و شيرين درباره خود و خانوادهاش نوشته است. او در اين رمان از پيوندهايي نوشته است كه هيچوقت گسسته نشدند و در موقعي بحراني همچنان استوار باقي ماندند. آنطور كه در توضيحات خود كتاب هم آمده، زندگينامه او روايتي است از مقاومت انسان در برابر بيعدالتيها و كمبودهاي تحملناپذير زندگي در جامعهاي كه با بحران جنگ روبرو است. جلد اول و دوم اين زندگينامه با عناوين «وقتي هيتلر خرگوش صورتي مرا ربود» و «بمب روي خاله ماماني» پيشتر توسط نشر مرواريد منتشر شده بودند. «كودكي در دوردست» اينطور آغاز ميشود: «قاليچه دقيقا همان رنگ قرمزي بود كه دنبالش ميگشت. نه نارنجي پررنگ و نه ارغواني تند، رنگ زيباي درخشان بين آن دو كه پيداكردنش آسان نبود چه جلوهاي در اتاق ناهارخوريشان خواهد داشت! آنا به فروشنده گفت: اين را برميدارم. معلوم بود آن روز، روز شانسش است. در
حالي كه به دنبال مرد فروشنده ميرفت، نگاهي به انعكاس تصوير خودش در ويترين شيشهاي مغازه كه پر از روميزي بود، انداخت. پالتوي سبزش كه عاريه نبود بلكه خودش خريده بود، بر تنش جلوهاي ساده و زيبا داشت. دستمال گردن ابريشمي طرحدار، موهاي قشنگ كوتاه شده و حالت پراعتمادش به فروشگاهي كه در آن بود ميآمد. فكر كرد: اين روزها درست مثل يك خانم متشخص انگليسي كه به خريد آمده، هستم. در حالي كه چك را مينوشت و فروشنده اسم و آدرسش را براي فرستادن قاليچه يادداشت ميكرد، ريچارد را در حال ديدن قاليچه تصور كرد...».
«مارتين درسلر» با عنوان فرعي «داستان يك خيالپرداز آمريكايي» عنوان رماني است از استيون ميلهاوزر كه با ترجمه سيروس قهرماني توسط نشر مرواريد منتشر شده است. نويسنده كتاب در سال 1943 در نيويورك متولد شده و در رشته زبان و ادبيات انگليسي تحصيل كرده است و البته هيچگاه پاياننامه دكترايش را كامل نكرد. او اولين رمانش را در سال 1996 با عنوان «ادوين مالهاوس» نوشت. «مارتين درسلر» كه در سال 1972 نوشته شد از آثار مشهور استيون ميلهاوزر است كه برنده جايزه پوليتزر شده است. ميلهاوزر بهجز سه رمان، تعدادي مجموعهداستان نيز به چاپ رسانده است كه برخي از آنها نيز جوايزي كسب كردهاند. مترجم كتاب در بخشي از مقدمه كوتاهش درباره اين رمان نوشته: «درونمايه اصلي مارتين درسلر جاهطلبي بشر و روياي يك زندگي ايدهآل (در اينجا ايدهآل آمريكايي) است كه براي خودش ساخته و يا برايش ساختهاند، و تلاشش براي تحقق آن. اما مارتين درسلر اثري است شكلگرفته بر تناقضنماها و دوگانگيها. در سرتاسر كتاب اين دوگانگيهاي ظاهرا آشتيناپذير چنان درهم تنيده ميشوند و گاه جاي يكديگر را ميگيرند كه گويي تفكيكناپذيرند. خيال و واقعيت، دنياي قديم و دنياي جديد،
صنعت و هنر، زندگي واقعي و زندگي ساختگي كه بازيگران جلوهاي واقعي به آن ميدهند، سبك معماري كلاسيك و مدرن، زندگي خصوصي و زندگي عمومي، و... دستمايههايي است كه استيون ميلهاوزر داستانش را روي آنها بنا كرده تا جايي كه آنها نه در تضاد با يكديگر كه كاملكننده و به وقت خود (همچون شخصيتهاي محوري داستان) جايگزيني مناسب براي يكديگرند».
بخش اول رمان «مغازه سيگار برگ و توتون درسلر» نام دارد و در ابتداي آن ميخوانيم: «روزي روزگاري مردي بود به نام مارتين درسلر، پسر يك مغازهدار، كه با دست خالي شروع كرد و به ثروتي رويايي رسيد. داستان زندگي او مربوط است به اواخر قرن نوزدهم كه ميشد نبش هر خياباني در آمريكا، شهروندي معمولي را ديد كه عزمش را جزم كرده تا در بطري يا قوطي قلع جديدي بسازد، فروشگاه زنجيرهاي محصولات پنجسنتي داير كند، آسانسوري سريعتر و بهتر بفروشد، يا فروشگاهي بزرگ و شگفتانگيز باز كند يا ويترينهاي بزرگي كه حاصل پيشرفت در توليد ورقهاي شيشهاي بود. گرچه مارتين درسلر پسر يك مغازهدار بود اما روياهايي براي خودش داشت و دستآخر بهقدر كافي خوشاقبال بود تا دست به كاري بزند كه كمتر آدمي جرئت فكر كردن به آن را داشت: آرزوهاي قلبياش را برآورده كرد. اما اين سعادتي پرمخاطره است كه خدايان با حسادت آن را زير نظر دارند، و منتظر شكافي در آن هستند، شكافي كوچك، كه در نهايت همهچيز را به ويراني ميكشد».
«كودكي در دوردست» عنوان رماني است از جوديت كر كه مدتي پيش با ترجمه روحانگيز شريفيان توسط نشر مرواريد منتشر شد. جوديت كر نويسندهاي شناختهشده در حوزه ادبيات كودكان است و اين رمان او كه به تازگي به فارسي ترجمه شده، آخرين جلد از سه جلد زندگينامه اوست كه با زباني ساده و شيرين درباره خود و خانوادهاش نوشته است. او در اين رمان از پيوندهايي نوشته است كه هيچوقت گسسته نشدند و در موقعي بحراني همچنان استوار باقي ماندند. آنطور كه در توضيحات خود كتاب هم آمده، زندگينامه او روايتي است از مقاومت انسان در برابر بيعدالتيها و كمبودهاي تحملناپذير زندگي در جامعهاي كه با بحران جنگ روبرو است. جلد اول و دوم اين زندگينامه با عناوين «وقتي هيتلر خرگوش صورتي مرا ربود» و «بمب روي خاله ماماني» پيشتر توسط نشر مرواريد منتشر شده بودند. «كودكي در دوردست» اينطور آغاز ميشود: «قاليچه دقيقا همان رنگ قرمزي بود كه دنبالش ميگشت. نه نارنجي پررنگ و نه ارغواني تند، رنگ زيباي درخشان بين آن دو كه پيداكردنش آسان نبود چه جلوهاي در اتاق ناهارخوريشان خواهد داشت! آنا به فروشنده گفت: اين را برميدارم. معلوم بود آن روز، روز شانسش است. در
حالي كه به دنبال مرد فروشنده ميرفت، نگاهي به انعكاس تصوير خودش در ويترين شيشهاي مغازه كه پر از روميزي بود، انداخت. پالتوي سبزش كه عاريه نبود بلكه خودش خريده بود، بر تنش جلوهاي ساده و زيبا داشت. دستمال گردن ابريشمي طرحدار، موهاي قشنگ كوتاه شده و حالت پراعتمادش به فروشگاهي كه در آن بود ميآمد. فكر كرد: اين روزها درست مثل يك خانم متشخص انگليسي كه به خريد آمده، هستم. در حالي كه چك را مينوشت و فروشنده اسم و آدرسش را براي فرستادن قاليچه يادداشت ميكرد، ريچارد را در حال ديدن قاليچه تصور كرد...».
«مارتين درسلر» با عنوان فرعي «داستان يك خيالپرداز آمريكايي» عنوان رماني است از استيون ميلهاوزر كه با ترجمه سيروس قهرماني توسط نشر مرواريد منتشر شده است. نويسنده كتاب در سال 1943 در نيويورك متولد شده و در رشته زبان و ادبيات انگليسي تحصيل كرده است و البته هيچگاه پاياننامه دكترايش را كامل نكرد. او اولين رمانش را در سال 1996 با عنوان «ادوين مالهاوس» نوشت. «مارتين درسلر» كه در سال 1972 نوشته شد از آثار مشهور استيون ميلهاوزر است كه برنده جايزه پوليتزر شده است. ميلهاوزر بهجز سه رمان، تعدادي مجموعهداستان نيز به چاپ رسانده است كه برخي از آنها نيز جوايزي كسب كردهاند. مترجم كتاب در بخشي از مقدمه كوتاهش درباره اين رمان نوشته: «درونمايه اصلي مارتين درسلر جاهطلبي بشر و روياي يك زندگي ايدهآل (در اينجا ايدهآل آمريكايي) است كه براي خودش ساخته و يا برايش ساختهاند، و تلاشش براي تحقق آن. اما مارتين درسلر اثري است شكلگرفته بر تناقضنماها و دوگانگيها. در سرتاسر كتاب اين دوگانگيهاي ظاهرا آشتيناپذير چنان درهم تنيده ميشوند و گاه جاي يكديگر را ميگيرند كه گويي تفكيكناپذيرند. خيال و واقعيت، دنياي قديم و دنياي جديد،
صنعت و هنر، زندگي واقعي و زندگي ساختگي كه بازيگران جلوهاي واقعي به آن ميدهند، سبك معماري كلاسيك و مدرن، زندگي خصوصي و زندگي عمومي، و... دستمايههايي است كه استيون ميلهاوزر داستانش را روي آنها بنا كرده تا جايي كه آنها نه در تضاد با يكديگر كه كاملكننده و به وقت خود (همچون شخصيتهاي محوري داستان) جايگزيني مناسب براي يكديگرند».
بخش اول رمان «مغازه سيگار برگ و توتون درسلر» نام دارد و در ابتداي آن ميخوانيم: «روزي روزگاري مردي بود به نام مارتين درسلر، پسر يك مغازهدار، كه با دست خالي شروع كرد و به ثروتي رويايي رسيد. داستان زندگي او مربوط است به اواخر قرن نوزدهم كه ميشد نبش هر خياباني در آمريكا، شهروندي معمولي را ديد كه عزمش را جزم كرده تا در بطري يا قوطي قلع جديدي بسازد، فروشگاه زنجيرهاي محصولات پنجسنتي داير كند، آسانسوري سريعتر و بهتر بفروشد، يا فروشگاهي بزرگ و شگفتانگيز باز كند يا ويترينهاي بزرگي كه حاصل پيشرفت در توليد ورقهاي شيشهاي بود. گرچه مارتين درسلر پسر يك مغازهدار بود اما روياهايي براي خودش داشت و دستآخر بهقدر كافي خوشاقبال بود تا دست به كاري بزند كه كمتر آدمي جرئت فكر كردن به آن را داشت: آرزوهاي قلبياش را برآورده كرد. اما اين سعادتي پرمخاطره است كه خدايان با حسادت آن را زير نظر دارند، و منتظر شكافي در آن هستند، شكافي كوچك، كه در نهايت همهچيز را به ويراني ميكشد».