سرگذشت مشاوره
بابك زماني-رئيس انجمن سكته مغزي
«راندِ» بخش را تازه شروع كردهايم. يكي از دستياران میپرسد؛ «مشاورهها آماده است؟» دو تا از انترنها دستهايشان را با چند ورق پرتعدادِ كاغذ بالا ميآورند و میگویند: «بله همه را نوشتيم». ناگهان صداي زير و تندي از ميان گروه ميآید كه «آفرين، آفرين، چه بچههاي خوبي چقدر خوب مشقاتون رو نوشتين، اصلا چرا آنقدر زحمت كشيدين، ميدادين چندتا رو هم اين دانشجوها بنويسن». تا بخواهيم به خودمان بياييم «آقاي دكتر جان» معروف كه اين بار روپوش پوشيده و لابهلاي دانشجويان قايم شده، خطابه خودش درباره مشاورهها را شروع و راند ما را مختل میکند.
«... واقعا خجالتآوره كه مشاوره در كار پزشكي را، همان مشاورههايي كه ما آن زمان انجام میدادیم، شماها به چه روزي انداختين!» در هنگام گفتن شماها دستش نيمدايرهاي ميزند تا از استاد، دستيار، انترن، دانشجو و همه را شامل شود.
در زمان ما مشاوره يكي از مهمترين فعاليتهاي پزشكي بود؛ يك فعاليت علمي سطح بالا! اتاق مشاوره داشتيم. ساعت مشاوره داشتيم. بعضي وقتها تعدادي دانشجو در جلسه مشاوره حاضر ميشدند تا نحوه مشاورهها در كار پزشكي را ببينند. بعد نتيجه مشاوره را به بيمار و همراهانش اعلام ميكرديم. خيلي از مردم اهميت تفكر و بحث و اظهارنظر جمعي در كار پزشكي را درك ميكردند و خواستار آن ميشدند.
هنوز هم خيلي از مردم و تحصيلكردهها تصور ميكنند دكترها با هم مشورت ميكنند و مشورتشان هم لابد همانطوري است كه من توضيح دادم و زماني واقعا انجام ميشد.
مشاوره جايي اهميت پيدا میکند كه ارزش معلومات و روزآمدبودن آنها و مهمتر از همه تفكر و تعمق كه بر مبناي تجربه انجام شده، بهخوبي شناخته شده باشد. سخن پیشِرو ناگفته آشكار است؛ امکان دارد همين ديروز معلوم شده كه فلان قرص بيماري «اماس» در فلان بيماري عضلاني ممنوع شده باشد. حضور و مشاوره كسي كه از اين مقاله اطلاع دارد، ممكن است جان بيماري را نجات دهد.
اما وقتي كه اين ادراك وجود ندارد، وقتي تصور عمومي از جان و بدن آدمي چيزي است در حد دوچرخه يا حداكثر خودرو كه قطعات محدود آن را ميتوان تعمير يا تعويض كرد؛ تفكر، تعمق و به تبع آن همفكري و مشاوره در درمان بيماريها وزني نمييابد. حداقل وزني همتراز با تعمير و تعويض قطعات پيدا نمیکند. گسترش پيچيده و سرسامآور تكنولوژي پزشكي بهویژه در رؤيت، مشاهده و تشخيص هم، نهتنها لزوم تعمق و تفكر در كار پزشكي را مرتفع نكرده، بلكه اهميت آن را چند برابر بيشتر كرده است.
بعد داستان مشاوره به اين شكل شد كه پزشك معالج مشاورهاي مينوشت و پزشك مشاور ميخواند، اگر خواست، اجرا ميكرد يا نميكرد. رفتهرفته مشاورات از اين وضع هم تغيير معنا داد و اساسا نقش پزشك معالج را بهشدت زير سؤال برد. گويي بيمار متشكل از اجزايي است كه هر كدام متولي جداگانهاي دارند و مستقل از يكديگر باید تصميم بگيرند. بهجاي اينكه همه بنشينند و تصميم بگيرند چه باید كرد، متخصص قلب، كار خودش را بهخوبي انجام داده و قلب الان بهخوبي كار میکند، ولي به دلايلي روشننشده وقفهاي در جريان خون مغز پيش آمده و مغز از كار افتاده است. متخصص مغز هم كار خودش را انجام داده و تشخيص مرگ مغزي داده شده حالا باید متخصص كليه، کليهها را درمان كند. جايي كه همه باید بنشينند و تصميم بگيرند كه آيا اساسا درمان ادامه پيدا كند يا خير و تا چه حد؟ وجود خارجي ندارد.
با گسترش بيرويه بخشهاي آموزشي، زمانهاي ناكافي براي ويزيت استادان، ابهام در قوانين و نبود گایدلاينهاي روشن در مقاطع حساس و البته نبود پشتيباني قانوني مناسب، مشاورهها از اين هم خرابتر شد و به شكل بخشي از وظايف روزانه و در حقیقت به شكل فلهاي درآمد كه هدف از آنها پرسيدن يك سؤال مشخص نيست، بلكه رفعِتكليف به جهت پاسخگويي احتمالي است؛ پاسخگويياي كه بهندرت پيش ميآید و اگر پيش آمد هم اينگونه مشاوره كمكي به آن نميكند. هر روز تعدادي از اين دستيارها ميروند تعدادي مشاوره را كه تعدادي دستيار يك رشته ديگر نوشتهاند، ميبينند؛ بدون اينكه كوچكترين اشارهاي به تشخيص يا تفكرات فعليشان درباره بيماري كنند، تعدادى آزمايش مينويسند تا دستيار ديگري بياید و روز از نو روزي از نو! حالا هم كه انترنها وارد كارزار مشاوره شدهاند... .
دل خوشي دارد اين دكتر جان! هم خودش را علاف كرده، هم جلوي راند ما را گرفته! از مشكلات خبر ندارد! زر مفت ميزند! خبر ندارد كه همه چيزمان باید به همه چيزمان بيايد! والا... .
بچهها بياييد راند را شروع كنيم. انترنها هم اگر كارشان تمام شده، بيايند... .
«راندِ» بخش را تازه شروع كردهايم. يكي از دستياران میپرسد؛ «مشاورهها آماده است؟» دو تا از انترنها دستهايشان را با چند ورق پرتعدادِ كاغذ بالا ميآورند و میگویند: «بله همه را نوشتيم». ناگهان صداي زير و تندي از ميان گروه ميآید كه «آفرين، آفرين، چه بچههاي خوبي چقدر خوب مشقاتون رو نوشتين، اصلا چرا آنقدر زحمت كشيدين، ميدادين چندتا رو هم اين دانشجوها بنويسن». تا بخواهيم به خودمان بياييم «آقاي دكتر جان» معروف كه اين بار روپوش پوشيده و لابهلاي دانشجويان قايم شده، خطابه خودش درباره مشاورهها را شروع و راند ما را مختل میکند.
«... واقعا خجالتآوره كه مشاوره در كار پزشكي را، همان مشاورههايي كه ما آن زمان انجام میدادیم، شماها به چه روزي انداختين!» در هنگام گفتن شماها دستش نيمدايرهاي ميزند تا از استاد، دستيار، انترن، دانشجو و همه را شامل شود.
در زمان ما مشاوره يكي از مهمترين فعاليتهاي پزشكي بود؛ يك فعاليت علمي سطح بالا! اتاق مشاوره داشتيم. ساعت مشاوره داشتيم. بعضي وقتها تعدادي دانشجو در جلسه مشاوره حاضر ميشدند تا نحوه مشاورهها در كار پزشكي را ببينند. بعد نتيجه مشاوره را به بيمار و همراهانش اعلام ميكرديم. خيلي از مردم اهميت تفكر و بحث و اظهارنظر جمعي در كار پزشكي را درك ميكردند و خواستار آن ميشدند.
هنوز هم خيلي از مردم و تحصيلكردهها تصور ميكنند دكترها با هم مشورت ميكنند و مشورتشان هم لابد همانطوري است كه من توضيح دادم و زماني واقعا انجام ميشد.
مشاوره جايي اهميت پيدا میکند كه ارزش معلومات و روزآمدبودن آنها و مهمتر از همه تفكر و تعمق كه بر مبناي تجربه انجام شده، بهخوبي شناخته شده باشد. سخن پیشِرو ناگفته آشكار است؛ امکان دارد همين ديروز معلوم شده كه فلان قرص بيماري «اماس» در فلان بيماري عضلاني ممنوع شده باشد. حضور و مشاوره كسي كه از اين مقاله اطلاع دارد، ممكن است جان بيماري را نجات دهد.
اما وقتي كه اين ادراك وجود ندارد، وقتي تصور عمومي از جان و بدن آدمي چيزي است در حد دوچرخه يا حداكثر خودرو كه قطعات محدود آن را ميتوان تعمير يا تعويض كرد؛ تفكر، تعمق و به تبع آن همفكري و مشاوره در درمان بيماريها وزني نمييابد. حداقل وزني همتراز با تعمير و تعويض قطعات پيدا نمیکند. گسترش پيچيده و سرسامآور تكنولوژي پزشكي بهویژه در رؤيت، مشاهده و تشخيص هم، نهتنها لزوم تعمق و تفكر در كار پزشكي را مرتفع نكرده، بلكه اهميت آن را چند برابر بيشتر كرده است.
بعد داستان مشاوره به اين شكل شد كه پزشك معالج مشاورهاي مينوشت و پزشك مشاور ميخواند، اگر خواست، اجرا ميكرد يا نميكرد. رفتهرفته مشاورات از اين وضع هم تغيير معنا داد و اساسا نقش پزشك معالج را بهشدت زير سؤال برد. گويي بيمار متشكل از اجزايي است كه هر كدام متولي جداگانهاي دارند و مستقل از يكديگر باید تصميم بگيرند. بهجاي اينكه همه بنشينند و تصميم بگيرند چه باید كرد، متخصص قلب، كار خودش را بهخوبي انجام داده و قلب الان بهخوبي كار میکند، ولي به دلايلي روشننشده وقفهاي در جريان خون مغز پيش آمده و مغز از كار افتاده است. متخصص مغز هم كار خودش را انجام داده و تشخيص مرگ مغزي داده شده حالا باید متخصص كليه، کليهها را درمان كند. جايي كه همه باید بنشينند و تصميم بگيرند كه آيا اساسا درمان ادامه پيدا كند يا خير و تا چه حد؟ وجود خارجي ندارد.
با گسترش بيرويه بخشهاي آموزشي، زمانهاي ناكافي براي ويزيت استادان، ابهام در قوانين و نبود گایدلاينهاي روشن در مقاطع حساس و البته نبود پشتيباني قانوني مناسب، مشاورهها از اين هم خرابتر شد و به شكل بخشي از وظايف روزانه و در حقیقت به شكل فلهاي درآمد كه هدف از آنها پرسيدن يك سؤال مشخص نيست، بلكه رفعِتكليف به جهت پاسخگويي احتمالي است؛ پاسخگويياي كه بهندرت پيش ميآید و اگر پيش آمد هم اينگونه مشاوره كمكي به آن نميكند. هر روز تعدادي از اين دستيارها ميروند تعدادي مشاوره را كه تعدادي دستيار يك رشته ديگر نوشتهاند، ميبينند؛ بدون اينكه كوچكترين اشارهاي به تشخيص يا تفكرات فعليشان درباره بيماري كنند، تعدادى آزمايش مينويسند تا دستيار ديگري بياید و روز از نو روزي از نو! حالا هم كه انترنها وارد كارزار مشاوره شدهاند... .
دل خوشي دارد اين دكتر جان! هم خودش را علاف كرده، هم جلوي راند ما را گرفته! از مشكلات خبر ندارد! زر مفت ميزند! خبر ندارد كه همه چيزمان باید به همه چيزمان بيايد! والا... .
بچهها بياييد راند را شروع كنيم. انترنها هم اگر كارشان تمام شده، بيايند... .