بينوايان: 250 هزار تومان
محمدرضا فرهاديپور-اقتصاددان
چه عبارت متناقضنمايي! چرا بينوايان براي ثروتمندان جذابيت ديدن دارند؟ چرا اغنيا يا همان طبقات فرادست به ديدن داستان فقرا با پرداخت هزينهاي گزاف علاقه دارند؟ چه رازي در تجربه ضعفا نهفته است که ثروتمندان به ديدنش ميشتابند؟ اينروزها اجراي نمايش بينوايان در اسپيناس تهران با هزينه بليت درخور توجهی بسيار سروصدا کرده است. رمانهاي اليور توييست چارلز ديکنز، ژرمينال اميل زولا و بينوايان، زاييده تخيل نويسندگانشان نيستند؛ بلکه حاصل و آبستن روزگاري است که واقعيتهاي اقتصادي و اجتماعي آن بهطور عميقی تغيير کرده بود؛ روزگار پس از انقلاب صنعتي و ظهور سرمايهداري صنعتي مدرن. به گفته توماس پيکتي، نويسنده کتاب سرمايه در سده بيستويکم، تأثيرگذارترين واقعيت آن سالهاي قرن نوزدهم، فلاکت پرولتارياي صنعتي بود. با وجود رشد اقتصادي يا شايد تا حدودي نيز به خاطر آن و همچنين به دليل مهاجرت گسترده روستاييان در پي افزايش جمعيت و بهرهوري روزافزون کشاورزي، کارگران به حلبيآبادهاي شهري هجوم آوردند. ساعت کار در روز طولاني بود و دستمزدها بسيار پايين. فلاکت شهري تازهاي سر برآورده بود که قابل رؤيتتر و تکاندهندهتر و از برخي جهات شديدتر از فلاکت اعصار پيشين بود. اين رمانها بازتاب زندگاني آنروزهاي طبقات فرودست و فقرا بود. قهرمان اين رمانها چه ووترن (نابکار و بدبين به نيکوکاري) در باباگوريو اونوره دوبالزاک، چه ژانوالژان در همين بينوايان ويکتور هوگو و چه ادموند دانتس در کنت مونت کريستو، يک ويژگي مشترک دارند؛ پنهانسازي گذشته تيره و تار خود و نمايش چهرهاي متفاوت. تمايز ژانوالژان و ادموند دانتس با بقيه اين بود که آدمهايي خيرخواه و ارزشمند بودند.ليبراليسم ويژگي جالبي دارد؛ فرادستان دوست دارند پول زيادي بپردازند و به خواندن و تماشاي زندگي فقرا بنشينند. اما چرا؟ ليبراليسم ميتواند با شکافهاي اجتماعي-اقتصادي همزيستي مسالمتآميز کند.
ارزش حاکم بر ليبراليسم آزادي است، نه برابري و اين مکتب، اولي را بر دومي ارجح ميداند و آزادي را هزار بار بيشتر از برابري ارج مينهد. مساوات و مساواتطلبي کابوس ليبراليسم است؛ اما ارزش انسانها يکسان است و همه مختارند هرگونه ميخواهند زندگي کنند. به گفته نوح حراري در کتاب پول، از ديدگاه ليبرال اصلا مشکلي وجود ندارد که يک فرد ميلياردر بوده و در يک قلعه مجلل زندگي کند، درحاليکه رعيتي فقير در کلبهاي حصيري زندگي ميکند. از منظر ليبراليسم، تجارب منحصربهفرد يک فرد فرودست همچنان ارزشي برابر با تجارب فرد ميلياردر دارد.
ليبراليسم، خودروايتگر را تقديس ميکند و به آن اجازه ميدهد داستان و ماجراي خود را روايت کند. به همين دليل است که مؤلفان ليبرال رمانهايي طولاني درباره تجارب مردمان فقير مينويسند و حتي ميلياردرها نيز حريصانه آن کتابها را ميخوانند. صندليهاي خوب نمايش بينوايان در برادوي يا کاونت گاردن صدها دلار قيمت دارند و احتمالا کل ثروت تماشاچيان به ميلياردها دلار ميرسد. با اين وجود، اين ثروتمندان همچنان با ژانوالژاني که به دليل دزديدن يک قرص نان براي غذادادن به برادرزادههاي خود که از گرسنگي در حال مرگ بودند و 19 سال را در زندان سپري کرد، همدردي ميکنند. کنارآمدن با شکافهاي اجتماعي و طبقاتي و درعينحال ديدن و لذتبردن از آنها به زبان رواي، يک تخصص ليبرالي است.
عجيب نيست که نمايش بينوايان در تهران، هم در جايي بسيار لوکس و هم با قيمتي بسيار بالا اجرا ميشود. روح ليبراليسم بر فراز اسپيناس ميچرخد و از ثروتمندان ميخواهد به ديدن داستان فرودستاني بروند که احتمالا هرگز نميتوانند اين نمايش را در اين جاي مجلل ببينند. در واقع، اين نمايشها صرفا براي ديدن نيستند؛ بلکه محيطي آموزشي براي اين هستند که ثروتمندان از رهگذر ديدن آن، خود را اقناع کنند که به فقرا توجه دارند و داستان آنها را ميخوانند، ميشنوند و ميبينند.
چه عبارت متناقضنمايي! چرا بينوايان براي ثروتمندان جذابيت ديدن دارند؟ چرا اغنيا يا همان طبقات فرادست به ديدن داستان فقرا با پرداخت هزينهاي گزاف علاقه دارند؟ چه رازي در تجربه ضعفا نهفته است که ثروتمندان به ديدنش ميشتابند؟ اينروزها اجراي نمايش بينوايان در اسپيناس تهران با هزينه بليت درخور توجهی بسيار سروصدا کرده است. رمانهاي اليور توييست چارلز ديکنز، ژرمينال اميل زولا و بينوايان، زاييده تخيل نويسندگانشان نيستند؛ بلکه حاصل و آبستن روزگاري است که واقعيتهاي اقتصادي و اجتماعي آن بهطور عميقی تغيير کرده بود؛ روزگار پس از انقلاب صنعتي و ظهور سرمايهداري صنعتي مدرن. به گفته توماس پيکتي، نويسنده کتاب سرمايه در سده بيستويکم، تأثيرگذارترين واقعيت آن سالهاي قرن نوزدهم، فلاکت پرولتارياي صنعتي بود. با وجود رشد اقتصادي يا شايد تا حدودي نيز به خاطر آن و همچنين به دليل مهاجرت گسترده روستاييان در پي افزايش جمعيت و بهرهوري روزافزون کشاورزي، کارگران به حلبيآبادهاي شهري هجوم آوردند. ساعت کار در روز طولاني بود و دستمزدها بسيار پايين. فلاکت شهري تازهاي سر برآورده بود که قابل رؤيتتر و تکاندهندهتر و از برخي جهات شديدتر از فلاکت اعصار پيشين بود. اين رمانها بازتاب زندگاني آنروزهاي طبقات فرودست و فقرا بود. قهرمان اين رمانها چه ووترن (نابکار و بدبين به نيکوکاري) در باباگوريو اونوره دوبالزاک، چه ژانوالژان در همين بينوايان ويکتور هوگو و چه ادموند دانتس در کنت مونت کريستو، يک ويژگي مشترک دارند؛ پنهانسازي گذشته تيره و تار خود و نمايش چهرهاي متفاوت. تمايز ژانوالژان و ادموند دانتس با بقيه اين بود که آدمهايي خيرخواه و ارزشمند بودند.ليبراليسم ويژگي جالبي دارد؛ فرادستان دوست دارند پول زيادي بپردازند و به خواندن و تماشاي زندگي فقرا بنشينند. اما چرا؟ ليبراليسم ميتواند با شکافهاي اجتماعي-اقتصادي همزيستي مسالمتآميز کند.
ارزش حاکم بر ليبراليسم آزادي است، نه برابري و اين مکتب، اولي را بر دومي ارجح ميداند و آزادي را هزار بار بيشتر از برابري ارج مينهد. مساوات و مساواتطلبي کابوس ليبراليسم است؛ اما ارزش انسانها يکسان است و همه مختارند هرگونه ميخواهند زندگي کنند. به گفته نوح حراري در کتاب پول، از ديدگاه ليبرال اصلا مشکلي وجود ندارد که يک فرد ميلياردر بوده و در يک قلعه مجلل زندگي کند، درحاليکه رعيتي فقير در کلبهاي حصيري زندگي ميکند. از منظر ليبراليسم، تجارب منحصربهفرد يک فرد فرودست همچنان ارزشي برابر با تجارب فرد ميلياردر دارد.
ليبراليسم، خودروايتگر را تقديس ميکند و به آن اجازه ميدهد داستان و ماجراي خود را روايت کند. به همين دليل است که مؤلفان ليبرال رمانهايي طولاني درباره تجارب مردمان فقير مينويسند و حتي ميلياردرها نيز حريصانه آن کتابها را ميخوانند. صندليهاي خوب نمايش بينوايان در برادوي يا کاونت گاردن صدها دلار قيمت دارند و احتمالا کل ثروت تماشاچيان به ميلياردها دلار ميرسد. با اين وجود، اين ثروتمندان همچنان با ژانوالژاني که به دليل دزديدن يک قرص نان براي غذادادن به برادرزادههاي خود که از گرسنگي در حال مرگ بودند و 19 سال را در زندان سپري کرد، همدردي ميکنند. کنارآمدن با شکافهاي اجتماعي و طبقاتي و درعينحال ديدن و لذتبردن از آنها به زبان رواي، يک تخصص ليبرالي است.
عجيب نيست که نمايش بينوايان در تهران، هم در جايي بسيار لوکس و هم با قيمتي بسيار بالا اجرا ميشود. روح ليبراليسم بر فراز اسپيناس ميچرخد و از ثروتمندان ميخواهد به ديدن داستان فرودستاني بروند که احتمالا هرگز نميتوانند اين نمايش را در اين جاي مجلل ببينند. در واقع، اين نمايشها صرفا براي ديدن نيستند؛ بلکه محيطي آموزشي براي اين هستند که ثروتمندان از رهگذر ديدن آن، خود را اقناع کنند که به فقرا توجه دارند و داستان آنها را ميخوانند، ميشنوند و ميبينند.