|

لیلی گلستان از تداکس تا جشنواره فجر

گالری کوچک گلستان را بگذاریم کوچک بماند

آزاده جعفریان

لیلی گلستان مانند همیشه است: صریح، لبریز از کار و انگیزه برای ساختن. با همین معیارهایش گاه دست به انتخاب‌هایی می‌زند که دوستدارانش را هم متعجب می‌کند. خانم گلستان روزهای متفاوتی را می‌گذراند. در اين گفت‌وگو از مسائل اخير مربوط به ايشان گفته‌ايم، از حرف‌هاي جنجالي‌اش در تدكس تا كتاب تازه‌ ايشان «مجموعه خصوصي ليلي گلستان» كه مراسم رونمايي از آن، فردا چهارم بهمن در مجتمع سام‌سنتر برگزار مي‌شود.

شما همیشه مورد توجه بوده‌اید اما حدودا در دو سال اخیر، این توجه بیش از همیشه شده است. از عکس‌یک‌شدن پیاپی در رسانه‌ها که بگذریم، در فضای مجازی بسیار دیده می‌شوید و برای چهره‌ای که خود را معطوف به دو عرصه تجسمی و ادبیات کرده، این اتفاق جالبی است. شايد بشود اسمش را یک سلبریتی تازه در سن نامتعارف گذاشت که از عرصه‌ای غیر از سینما آمده. خودتان متوجه این توجه مضاعف شده‌اید؟
قبل از هر چیز بگویم که از کلمه فرنگی «سلبریتی» اصلا خوشم نمی‌آید؛ یعنی از اوکی، استرس و... . بیایید یک فکری به حال این کلمات بکنيم و معادل فارسی‌اش را پیدا کنیم. بله، بعد از سخنرانی تداکس متوجه شدم؛ یعنی نمی‌شد که متوجه نشد! البته حس خوبی است و اصلا هم بد نیست. تصورم این است همه اینها پس از سخنرانی‌ام در تداکس در تالار وحدت آغاز شد. با فضای مجازی خیلی آشنا نبودم و از قدرت فراگیربودنش مطلع نبودم و فکر نمی‌کردم سخنرانی‌ام وقتی به فضای مجازی می‌آید این‌قدر فراگیر شود. به نظر خودم همراه با هفت، هشت نفر دیگر از زندگی و کارمان گفتیم و من زندگی‌ام و حس‌هایم را تعریف کردم. حالا که به آن فکر می‌کنم، می‌بینم به خاطر صمیمی‌بودنم در بیان این حس‌ها، حرف‌هایم به دل مردم و به‌خصوص جوانان نشست. زندگی خیلی عجیبی نداشتم و به‌ نظر خودم معمولی زندگی کردم. در ایران فرهنگ پنهان‌کاری و محافظه‌کاری و احتیاط‌کاری همه‌گیر است، اما من از این جنس محافظه‌کاری‌ها بلد نیستم، هرچه دلم خواست گفتم و مردم هم خوش‌شان آمد و باعث شد بعد از آن در سینما، تئاتر و خیابان و همه‌جا مردم به من اظهار لطف کنند.
نقدهای تندی به سخنرانی شما در تداکس شد؛ آیا این ناراحت‌تان نکرد؟
نه واقعا. من اصولا آدم انتقادپذیری هستم و همیشه گوشم برای شنیدن انتقاد آماده است، اما انتقاد منطقی و با دلیل و برهان، نه انتقاد از سر کینه و حسادت و حسرت. در این مورد خیلی‌ها معتقد بودند اگر پدرت فلانی نبود تو هیچی نبودی و هیچی نمی‌شدی. من این حرف‌ها را قبول ندارم. مگر دولت‌آبادی یا احمد محمود پدرشان ابراهیم گلستان بود؟ من اصلا فکر نمی‌کنم چیزی شده‌ام، اما اگر برای سخنرانی در تداکس انتخاب می‌شوم لابد کارم را درست انجام داده‌ام که حالا از من خواسته‌اند راهکارهایم را نشان بدهم. من آدمی هستم که دوست دارم کار کنم. دوست دارم مثبت باشم. دوست دارم هدف داشته باشم. هنوز هم با 70سالی که از من رفته اصلا بی‌کاری را برنمی‌تابم و از صبح که بیدار می‌شوم، می‌دانم چه کارهایی باید انجام دهم. آدمی با این اخلاق و کردار، باید در حیطه‌ای که کار می‌کند چیزی شود و اگر نشود به ‌نظرم اشتباهی در کارش بوده است. فضای خانواده پدری‌ام همیشه به من کمک کرده و واقعا شاکر هستم، ولی اینکه راهی را رفته‌ام تا بشوم کسی که دوست داشته‌ام، به خودم برمی‌گردد.
بخشي از مخاطبان دلخور بودند که چرا لیلی گلستان این‌قدر تند در مورد خانواده‌اش به‌خصوص پدرش حرف زده است؟
من تند حرف نزدم. واقعیت را گفتم. واقعیت‌گفتن را خیلی‌ها برنمی‌تابند. وقتی جدی هستی می‌گویند بداخلاقی! وقتی واقعیت را می‌گویی می‌گویند تندی! من اصولا آدم راستی هستم، احتیاط‌کاری و محافظه‌کاری هم بلد نیستم. الان هم با سربلندی می‌گویم هیچ ضرری از این رویه خودم ندیده‌ام و می‌بینید که حرف‌هایم به دل مخاطبان هم نشسته است. من هم از عشق و محبت به پدرم گفتم هم از تندخویی‌هایش. این تندخویی را بعضی‌ها برنتابیدند که لابد خودشان تندخو بوده‌اند و با بچه‌هایشان این‌طور رفتار می‌کنند. این‌قدر که مردم از این موضوع ناراحت شدند، خودِ ابراهیم گلستان ناراحت نشد. خاطرم هست یک ‌بار در «نگاه نوِ» ویژه ابراهیم گلستان، در متنی طنزآلود نوشتم: «ابراهیم گلستان آش شله‌قلمکاری است که سبزی‌اش معطر است، روغنش درجه‌یک است و حبوباتش هم خوب پخته است اما وقتی می‌خورید دل‌درد می‌گیرید». خیلی از دوستان پدرم آن زمان ‌گفتند این چه حرفی بود که زدی! بعد پدرم گفت، بهترین نوشته این مجموعه مال تو بود. پدرم واقعیت را می‌داند و من وقتی اصل‌کاری راضی است، به بقیه چه کار دارم!
به موازات این نقد، بحثی پیش آمد که لیلی گلستان وقتی در مورد پدرش به این صراحت حرف می‌زند، طبیعی است که با دیگران تعارفات معمول را ندارد. بنا بر همین صراحت درباره نمایشگاه نقاشی تهمینه میلانی آن یادداشت را می‌نویسید یا در مورد هدیه تهرانی آن اظهار‌نظر تند را رسانه‌ای می‌کنید؟
همین‌طور است. حتما صراحت و صمیمیتم را حفظ خواهم کرد. باز هم تکرار می‌کنم هیچ ضرری از این دو اخلاق به من نرسیده است. در دو سال اول گالری همه می‌گفتند لیلی گلستان بداخلاق است بعد دیدند این‌طور نیست. من جدی بودم، بداخلاق نبودم. گفته‌ام و باز هم می‌گویم که اتفاقا من این دو هنرمند را همیشه دوست داشته‌ام و همیشه برایشان احترام قائل بوده‌ام، اما اولی کارها را کپی کرد و بعد از عیان‌شدن زد زیرش! فوری باید معذرت می‌خواست و غائله را ختم‌به‌خیر می‌کرد. دومی هم یک‌سری عکس گرفت با حمایت رحیم‌مشایی و آنها را چاپ و قاب کرد که او هم زد زیرش. من از حیطه محترمی که در آن 30 سال است کار می‌کنم دفاع کردم. وقتی معروف و محبوب هستی باید بدانی مردم چشم به تو دارند پس نباید سرشان کلاه بگذاری. باید مراقب رفتار و گفتار و کردارت باشي.
حالا لطفا با همان صراحت بفرمایید چرا قبول کردید عضو شورای سیاست‌گذاری جشنواره تجسمی فجر شوید؟ با توجه به اینکه نه‌تنها سال‌هاست با دولت‌ها و نهادهاي رسمي همکاری نمی‌کنید بلکه همیشه انتقادهایی هم به آنها داشته‌اید.
بله، من تاکنون نه با دولت‌ها، نه ارشاد و نه با جشنواره تجسمی فجر هیچ همکاری به این شکل نداشتم. به‌طور مشخص در مورد جشنواره تجسمی؛ همیشه رفتاری خیلی ایدئولوژیک داشت و اغلب آثاری با سطح پایین کیفی ارائه می‌داد. امسال اما معاونت هنری ارشاد و مدیرکل هنرهای تجسمی را در چند جلسه که دیدم، فکر کردم اینها آدم‌های درستی برای این کار هستند. آمده‌اند کار مثبت بکنند، شور و شوق کار خوب دارند و دوست دارند از آدم‌های خبره این کار بیاموزند. البته امیدوارم تا آخر کار در همین نظر و عقیده بمانم. از من دعوت کردند که در شورای سیاست‌گذاری نماینده گالری‌ها باشم تا جشنواره‌ای را که سطحش پایین بود به‌همراه دوستان خبره دیگری بالا بکشیم، من با کمال‌ میل قبول کردم. فقط به آنها گفتم من اعتبارم را در طبق اخلاص گذاشتم، خواهش می‌کنم از این اعتبار مراقبت کنید،که تا همین حالا مراقبت کرده‌اند. امیدوارم نمایشگاهی که می‌گذاریم، نمایشگاه خوبی باشد. همه واقعا زحمت کشیده‌ایم. نمایشگاه گالری‌ها را مستقل در باغ‌موزه قصر برگزار می‌کنیم و تا‌به‌حال تمام ایده‌ها و خواسته‌هایمان اجابت شده و با ما راه آمدند. باید ببینیم آخرش چه می‌شود، اگر نمایشگاه خوبی شد که مطمئن هستم چنین می‌شود، خوشحال خواهم شد که در این گروه بودم و این کار را پذیرفتم.
بسياري معتقدند جشنواره تجسمی فجر هیچ‌گاه مانند جشنواره سینما یا تئاتر فجر با اقبال روبه‌رو نمی‌شود. به این دلیل که اصلا جنسش با آنها فرق دارد، ازاین‌رو اين جشنواره‌ها 36‌دوره برگزار شده‌اند و جشنواره تجسمی فقط 10‌دوره از برگزاری‌اش می‌گذرد. به نظر می‌رسد سرمایه‌گذاری بیهوده در موردش انجام می‌شود، اما شما گویا دارید جور دیگری این رویداد را می‌بینید.
من فکر کردم وقتی می‌توانم کار ثمربخشی انجام دهم، چرا این کار را نکنم؟ اگر از دستم برمی‌آید، حتما انجام می‌دهم. در شورای سیاست‌گذاری همه افراد کاربلد و نخبه حوزه کاری خودشان حضور دارند: از ابراهیم حقیقی، سیف‌الله صمدیان، کیانوش غریب‌پور، فرزاد ادیبی و امیر راد... . خیلی جلسات خوبی در این شورا برگزار کردیم. همه بسیار خوش‌فکر بودند و از جلسات لذت بردم و همه‌چیز خوب پیش رفته و امیدوارم بعد از این هم به همین شکل پیش برود.
در تمام این سال‌ها لیلی گلستان مسئولیت‌های اجتماعی مختلفی را پذیرفته است با همه گرفتاری‌ها و درگیری‌های شخصی. اخیرا گويا ایران‌گردی هم می‌کند و به شهرهای مختلف سفر کرده تا اگر کاری در آنجا از دستش بربيايد، انجام دهد. در مورد این ایران‌گردی بگویید.
ایران‌گردی نبوده، من را برای سخنرانی در مورد ادبیات و هنرهای تجسمی دعوت کردند و به چند شهر رفتم. سال قبل برای افتتاح اولین اکسپوی تبریز دعوت شده بودم. افتخار بزرگی برایم بود و خیلی هم عالی برگزار شد. امسال هم تبریز دومین اکسپو را با موفقیت برپا کرد و من با افتخار آنجا بودم. پیشنهاداتی دادم که قبول و اجرا شد و خوشبختانه خیلی هم نتیجه مثبتی داشت. به رشت هم یک ‌بار به‌ دعوت دانشگاه گیلان رفتم و در مورد هنرهای تجسمی و ادبیات سخنرانی داشتم، یک ‌بار هم به دعوت کتابفروشی بزرگی در رشت رفتم که استقبال خیلی خوبی شد. سال قبل شیراز، اصفهان و کرمان رفتم البته اصفهان برای مبحث ادبیات بود. از تک‌تک این سفرها واقعا لذت بردم و با جوانانی آشنا شدم که مستعد بودند، همچنین آدم‌هایی که می‌خواستند کاری برای شهرشان بکنند و شور و شوق داشتند و می‌گفتند انرژی مثبت داری! همچنان به‌طور مستمر مرا در جریان کارهایشان می‌گذارند. هر پیشنهادی که دارم به آنها می‌دهم و آنها هم هر سؤالی دارند می‌پرسند و خیلی خوشحالم که به من اعتماد کردند. یک‌بار به زاهدان رفتم و قرار بود فقط در مورد تجسمی صحبت کنم از دانشکده ادبیات هم آمدند و در مورد ادبیات هم حرف زدم. معمولا دو مبحث با هم ترکیب می‌شود. در کرمان هم گفت‌وگوها به هر دو عرصه کشیده شد.
گويا هنر بیش از همیشه تهران‌محور شده است، استعدادها در شهرستان‌ها فوران می‌کند اما از امکانات خبری نیست، با توجه به سفرهایتان ارزیابی‌تان چیست؟
همین‌طور است. متأسفانه از نظر امکانات این فاصله خیلی هم زیاد است، درحالی‌که آثار هنری‌شان عالی است. به نظرم پیش از هر کاری باید فرهنگ‌سازی شود که تماشاچی و خریدار به فضاهای هنری شهرشان بیایند. با هدف تقویت بخش خصوصی در شهرستان‌ها، در جشنواره تجسمی فجر از همه گالری‌های شهرستان‌ها دعوت کرده‌ایم و قرار است بیایند. این اتفاق مهمی بود. همه گالری‌ها عکس کارهایشان را فرستادند و من از بین آنها انتخاب کردم. این کار خیلی سخت و وقت‌گیر بود، اما آثار عالی بودند. من هر خدمتی که از دستم برآید برای سروسامان‌دادن به هنرهای شهرستان‌ها انجام می‌دهم. ما در تهران زندگی می‌کنیم و بالطبع سلیقه تماشاچی تهرانی را می‌شناسیم، پس بر همین اساس آثار را انتخاب کردم. این شروع حرکت برای تحرک هرچه بیشتر بازار هنر برای هنرمندان مقیم شهرستان‌هاست. اما کار اصولی این است که گالری‌ها و چهره‌های فرهنگی در شهرستان‌ها باید مشتری‌سازی کنند. صاحبان سرمایه در شهرستان‌ها از ضرورت سرمایه‌گذاری در هنر بی‌خبرند پس نمی‌خرند و در این حیطه سرمایه‌گذاری نمی‌کنند پس باید توجیه‌شان کرد و این کار گالری‌دار است.
چند روز پیش مدال احمد محمود را دریافت کردید به خاطر گفت‌وگويتان با ايشان؛ کتاب «حکایت حال» چگونه شکل گرفت؟
این کتاب را خیلی سال پیش درست کردم. وقتی «مدار صفر درجه» از احمد محمود را خواندم، عاشقش شدم و با آن زندگی کردم. خیلی محمود را نمی‌شناختم تنها زمانی‌ که کتابفروشی داشتم، چند باری آنجا آمده بودند. با او تماس گرفتم و گفتم می‌خواهم با شما مصاحبه کنم و او خیلی جدی گفت نه خانم! خیلی هم جدی و صریح گفت تا‌به‌حال با کسی مصاحبه نکردم و نمی‌کنم و از شما متشکرم. من اینجا یک زرنگی کردم و نمی‌دانم چطور به مغزم رسید؛ گفتم می‌شود خواهش کنم شماره من را یادداشت کنید. شاید چند ماه دیگر، روزی نظرتان عوض شود، به من زنگ بزنید. باورتان نمی‌شود از آن روز تا سه‌ ماه دیگر هر تلفنی زنگ می‌زد می‌گفتم این دیگر احمد محمود است! بعد از سه‌ ماه تماس گرفت، خیلی خوشحال شدم. گفت که فکرهایش را کرده و می‌خواهد مصاحبه کند. از او اجازه خواستم که کتابش را مرور دوباره بکنم، به این دلیل که مدتی گذشته بود و نیاز بود که کتاب را از نو مرور کنم. کتاب را دوباره خواندم و با ضبط‌صوتم به خانه‌شان رفتم سمت تهرانپارس، نارمک. گفت‌وگوها خیلی خوب پیش رفت، رابطه بسیار قشنگ و خوبی بین ما ایجاد شد، از بس که او انسان درجه‌یکی بود. همان‌طور که محمود دولت‌آبادی گفته است در احمد محمود انسانیت بود. ما حدود 10، 12 جلسه قرار گذاشتیم و هر بار من گفت‌و‌گوهایمان را پیاده می‌کردم و دفعه بعد به محمود می‌دادم و او همه را تصحیح می‌کرد. از تنظیم راضی بود. بعد ناشر پیدا کردم. برای روی جلد دوست داشتم عکس خودش باشد. آن زمان کاوه هنوز بود و همراه من آمد و عکس گرفت و روی جلد همه عکس‌ها را چاپ کردیم که خیلی جلد قشنگی شد. بعدها کتاب از آن ناشر به ناشر دیگر رفت و جلد عوض شد. این کتاب خیلی مورد توجه نویسندگان و کسانی که احمد محمود را دوست داشتند، قرار گرفت. او صمیمانه حرف زده بود و من هم واقعا صمیمانه سؤال کرده بودم. چیزی را که محمود دولت‌آبادی گفته باید قاب کنم بگذارم بالای سرم که «نویسنده را هرکسی درک نمی‌کند، گلستان احمد محمود را درک کرد و به‌موقع هم با او مصاحبه کرد». فکر می‌کنم این حرفش درست است و در روز جایزه این جمله را گفتند. من به دو دلیل از این جایزه خوشحالم؛ یکی اینکه جایزه احمد محمود است، دوم اینکه از دست محمود دولت‌آبادی این مدال را گرفتم و هر دو برای من باعث افتخار است.
در روزهایی که اوضاع ترجمه نابسامان‌تر از همیشه است، ترجمه‌های شما بسیار مورد توجه است و تجدیدچاپ می‌شود، این اتفاق این نکته را به ذهن می‌آورد که اگر مترجم خوب باشد و کارش را بداند، مردم مثل مؤلف با او برخورد می‌کنند.
بله، خیلی عجیب است. در خارج از ایران اسم مترجم اصلا روی جلد چاپ نمی‌شود بلکه داخل جلد چاپ می‌شود. اما در ایران نه‌تنها اسم مترجم روی جلد است، بلکه مردم استناد می‌کنند به مترجم. روزی من در یک کتاب‌فروشی بودم خانمی وارد شد، شنیدم گفت از لیلی گلستان چه ترجمه‌ای درآمده است؟ خیلی کیف کردم. این اتفاق فقط در ایران رخ می‌دهد. ترجمه‌های بد زیادی درمی‌آید. برای من کتاب افستی آمده که در موردش می‌خواهم چیزی بنویسم. روی جلد نوشته مترجم رضا سیدحسینی، داخل جلد نوشته مترجم لیلی گلستان، در شناسنامه کتاب هم نوشته مترجم کاظم سادات‌اشکوری! واقعا این چه وضعی است. هیچ کنترلی وجود ندارد. من به ارشاد رفتم و گفتم کتابم را افست می‌کنند و این کار درستی است؟ گفتند این کار به نیروی انتظامی ربط دارد به ارشاد مربوط نیست! اتفاقات عجیبی در حیطه نشر رخ می‌دهد. کتاب «زندگی در پیش‌رو» ترجمه من ‌بعد از 13 ‌سال به همت اداره کتاب وزارت ارشاد درآمد. 40‌روزه هشت ‌هزار تا چاپ شد. برای هر کتابی این حجم چاپ عجیب است. خاطرات خوبی هم از خواننده‌های این کتاب دارم. مثلا یک ‌بار در فرودگاه کارت‌ملی‌ام را نداشتم و نمی‌توانستم پرواز کنم، وقتي خانم مأمور بلیت مرا دید و گفت «زندگی در پیش‌رو»؟ گفتم بله و کارت پروازم را داد! به ‌نظر می‌رسد این کتاب کارت سبز عبورم شده. این دو کتاب واقعا کارم را خیلی جاها راه انداخته‌اند؛ «میرا» و «زندگی در پیش‌رو» که البته «میرا» فعلا نمی‌تواند مجدد چاپ شود.
علت چاپ‌نشدن «میرا» چيست؟
نمی‌‌‌دانم. می‌گویند نمی‌شود و من هم مشکلی ندارم برای اینکه افست آن همه‌جا هست. «زندگی در پیش‌رو» را خیلی دوست داشتم که چاپ شود و شد و خیلی هم سانسورش نکردند. بعد از این‌همه سال چاپ این کتاب خیلی خوشحالم کرد. این کتاب بعد از انقلاب توقیف شد به این دلیل که امیرکبیر توقیفش کرد، حقش را از امیرکبیر گرفتم. بعد به نشر بازتاب‌نگار دادم و ناشر پنج یا شش بار دیگر آن را با سانسور خیلی کم درآورد. بعد هم بازتاب‌نگار لغو مجوز شد و بالطبع مجوز را از آنها هم پس‌گرفتم و 13 ‌سال ماند تا اینکه به امر مدیرکل اداره کتاب مجوز صادر شد.
در ادبیات هم مانند تجسمی حامی جوانان هستید، از داوری در جوایز خصوصی تا خواندن مستمر آثارشان. ارزیابی‌تان از وضعيت ادبیات چیست؟
استعدادهای فوق‌العاده‌ای در آنها هست، باید کشف‌شان کرد. اما مشکل جدی جوانان این است که کجا بروند تا کشف شوند. بالاخره در حیطه تجسمی باید به گالری‌ها بروند، گالری‌ها هم به این دلیل که جوان هستند برایشان نمایشگاه نمی‌گذارند. مگر نباید از یک‌جا شروع کرد! باید این فرصت را به آنها داد. در حوزه ادبیات خیلی از جوانان کتاب‌هایشان را به گالری می‌آورند و به من می‌دهند. من خیلی در دسترس هستم و هرکس می‌تواند به گالری بیاید. خواندن کتاب‌ها وقت‌گیر است، اما من این کار را می‌کنم. اگر کتاب ایرانی می‌خوانم، سعی می‌کنم از آدم ناشناس بخوانم که کشف‌ کنم، حداقل برای خودم لذت‌بخش است.
سرانجام امسال انجمن گالری‌داران تشکیل شد كه سال‌ها حرفش را می‌زدید.
خیلی حس خوبی بود که این‌همه صبوری کنی و نومید نشوی و به آنچه که می‌خواستی برسی. 21 سال بود که ما در پی تشکیل انجمن صنفی گالری‌داران بودیم. مدام جلو می‌رفتیم، نمی‌گذاشتند تشکل ایجاد شود و به دلایل بسیار غیرمنطقی جلوی کار ما را می‌گرفتند. وزارت کار، وزارت کشور، وزارت ارشاد و... هربار جلو رفتیم و داشتیم نتیجه‌ای می‌گرفتیم، یکباره می‌دیدیم نمی‌شود. اما این بار شد و هنوز هم باور نمی‌کنم که این اتفاق افتاده، خدا را شکر به ثبت رسیده است و نامه ثبتش را هم فرستادند.
همه فکر می‌کردند شما رئیس انجمن می‌شوید و از کاندیدانشدن شما تعجب کردند. چرا کاندیدا نشدید؟
من بارم زیاد است، سنم هم زیاد شده و انرژی‌ام کمتر شده است. به همین دلیل خواهش کردم به من رأی ندهند، ولی گفتم که همیشه در کنارشان هستم و مدام در حال مشورت‌دادن و رایزنی هستیم، اما واقعا توان تعهد رسمی و قانونی نداشتم.
قرار است دقیقا انجمن چه کار کند؟ ارشاد می‌خواهد امور گالری‌ها را به‌طور کلی به انجمن واگذار کند؟
هنوز نه. ما مجمع عمومی تشکیل دادیم و حالا قرار است کمیته‌های مختلف درست کنیم و با دقت کارها را جلو ببریم. خوشبختانه آقایان حقیقی، فرهادی، ترکمن که قبلا این کار را کرده‌اند با ما هستند و خیلی به ما مشورت می‌دهند، به هر حال باید آهسته آهسته جلو برویم تا کار سروشکل درست‌وحسابی
پیدا کند.
همراهی شما با روحانی تا 1400 یادمان هست، آیا امروز پشیمان هستید؟
نه، به این دلیل که باید ببینیم اگر روحانی نمی‌آمد، چه می‌شد؟ چاره‌ای جز این نداشتیم. البته فکر می‌کنم روحانی خیلی کُند کار می‌کند. حل مشکلات این مملکت به شتاب نیاز دارد و نمی‌شود کُند کار کرد. در دولت مدام دارند از هم ایراد می‌گیرند و ما هم احساس سردرگمی می‌کنیم، این‌طوری همه چیز کندتر می‌گذرد. راه چاره این نیست. باید خیلی جدی و تخصصی و حرفه‌ای جلو بروند. نمی‌دانم چرا این کار را نمی‌کنند! حسن روحانی به ‌نظرم خیلی تندوتیز و باهوش و باشهامت آمد اما در عمل دارد مثل خاتمی رفتار می‌کند. امیدوارم نهایت کارش به یک احمدی‌نژاد دیگر ختم نشود.
چهارم بهمن قرار است کتاب تازه و متفاوتی از شما رونمایی شود با عنوانِ «مجموعه خصوصی لیلی گلستان». درباره اين كتاب بگوييد.
تصمیم گرفتم مجموعه هنرهای تجسمی‌ام را کتاب کنم. تابه‌حال در ایران هیچ مجموعه‌داری آثارش را در قالب کتاب نمایش نداده است. با خیلی‌ها صحبت کردم که بیایید همه این کار را بکنید، خیلی‌ها گفتند ما دوست نداریم مردم بدانند ما چه چیزهایی داریم. این حرف برایم خیلی عجیب بود. به نظرم مردم باید بدانند که سهراب سپهری، زنده‌رودی و سایر هنرمندهای مهم، چه کارهای دیگری کرده‌اند که هنوز کسی ندیده است. این کارها در خانه من است و دیده نشده و فقط کسانی که به خانه‌ام آمدند اینها را دیده‌اند. باید همه این آثار را ببینند. من فکر کردم حتما این کار را انجام بدهم. بالاخره با نشر چشمه وارد صحبت شدم و این اتفاق افتاد. خیلی با من همراهی کردند. برای درست درآمدن رنگ نقاشی‌ها، خودم دو روز از صبح تا شب به چاپخانه رفتم و رنگ‌ها را کنترل کردم. سروکله‌زدن با متخصصین چاپخانه و همراهی آنها با من خیلی لذت‌بخش بود و کلی تجربه اندوختم.
چند اثر در کتاب «مجموعه خصوصی لیلی گلستان» هست؟
133 اثر است. دو مقدمه دارد، یکی مقدمه خودم و یکی مقدمه دکتر مجابی که خیلی جذاب نوشته‌اند و تاریخ مجموعه‌داری در ایران را روایت کرده‌اند.
از بین این 133 اثر چند اثر را شما خریده‌اید و چند اثر از خانواده به شما رسیده است؟
شاید فقط پنج شش اثر از خانواده به من رسیده است. بقیه را خودم خریدم.
پس مجموعه بزرگی که می‌گفتند متعلق به ابراهیم گلستان است، کجاست؟
همه نزد خودشان است، مجموعه فوق‌العاده‌ای است. مشخصه جالب کتابِ «مجموعه خصوصی لیلی گلستان» این است که من برای هر اثر یک یادداشت چندخطی نوشته‌ام. وقتی کارها را از دیوار برمی‌داشتم و می‌آوردم تا عکاس، حمید اسکندری از آنها عکاسی کند، برایش تعریف می‌کردم که این اثر را چطوری به دست آوردم و از کجا گرفتم، همین‌طور حسم را در مورد اثر می‌گفتم. بعد از چند دفعه که این کار را تکرار کردم، گفت چرا همین توضیحات را نمی‌نویسی؟ گفتم کجا؟ گفت زیر عکس‌ها. خیلی فکر خوبی بود، اصلاً به ذهن من نرسیده بود. وقتی عکس‌ها را به من داد، برای هر عکس خاطره آن اثر و حسم را به آن اثر و نظرم را به هنرمند آن اثر نوشتم. بعضی‌هایش خیلی بامزه و طنزآمیز شده و به نظرم نوشته‌ها خیلی کمک می‌کند تا کتاب موفقیت خاصی به دست آورد.
از آثار هنرمندان جوان هم در «مجموعه خصوصی لیلی گلستان» هست؟
بله، آثار جوان‌ترها هم در بینشان هست. اتفاقا دکتر مجابی نوشته‌اند که مشخصه این مجموعه این است که به دلیل ارتباط من با هنرمندان جوان، آثار آنها هم در این مجموعه وجود دارد. اثر سه چهار جوان در نقاشی، سه چهار جوان فعال در عکس و همین‌طور مجسمه در کتاب هست. فکر می‌کنم کتابی شده دیدنی و خواندنی.
نمی‌خواهید گالری را بزرگ‌تر کنید؟
یک روز آقایی من را در میدان کنار خانه‌مان دید و گفت خانم گالری شما برکت دروس است. من خیلی به هیجان آمدم و قلبم مالامال از عشق به گالری‌ام شد. من دوست داشتم خانه من و خانه پدری‌ام به دلیل بار فرهنگی‌اش تبدیل به یک مکان بزرگ فرهنگی و هنری برای منطقه می‌شد. خیلی هم برای این کار کوشش کردم اما نشد. شاید صلاح در این بوده. به قول دوست نازنین ازدست‌رفته‌ام، عباس کیارستمی که همیشه در این گالری نمایشگاه برگزار می‌کرد «گالری کوچک گلستان» را بگذاریم کوچک بماند.
اعتبار به کوچکی و بزرگی نیست.

لیلی گلستان مانند همیشه است: صریح، لبریز از کار و انگیزه برای ساختن. با همین معیارهایش گاه دست به انتخاب‌هایی می‌زند که دوستدارانش را هم متعجب می‌کند. خانم گلستان روزهای متفاوتی را می‌گذراند. در اين گفت‌وگو از مسائل اخير مربوط به ايشان گفته‌ايم، از حرف‌هاي جنجالي‌اش در تدكس تا كتاب تازه‌ ايشان «مجموعه خصوصي ليلي گلستان» كه مراسم رونمايي از آن، فردا چهارم بهمن در مجتمع سام‌سنتر برگزار مي‌شود.

شما همیشه مورد توجه بوده‌اید اما حدودا در دو سال اخیر، این توجه بیش از همیشه شده است. از عکس‌یک‌شدن پیاپی در رسانه‌ها که بگذریم، در فضای مجازی بسیار دیده می‌شوید و برای چهره‌ای که خود را معطوف به دو عرصه تجسمی و ادبیات کرده، این اتفاق جالبی است. شايد بشود اسمش را یک سلبریتی تازه در سن نامتعارف گذاشت که از عرصه‌ای غیر از سینما آمده. خودتان متوجه این توجه مضاعف شده‌اید؟
قبل از هر چیز بگویم که از کلمه فرنگی «سلبریتی» اصلا خوشم نمی‌آید؛ یعنی از اوکی، استرس و... . بیایید یک فکری به حال این کلمات بکنيم و معادل فارسی‌اش را پیدا کنیم. بله، بعد از سخنرانی تداکس متوجه شدم؛ یعنی نمی‌شد که متوجه نشد! البته حس خوبی است و اصلا هم بد نیست. تصورم این است همه اینها پس از سخنرانی‌ام در تداکس در تالار وحدت آغاز شد. با فضای مجازی خیلی آشنا نبودم و از قدرت فراگیربودنش مطلع نبودم و فکر نمی‌کردم سخنرانی‌ام وقتی به فضای مجازی می‌آید این‌قدر فراگیر شود. به نظر خودم همراه با هفت، هشت نفر دیگر از زندگی و کارمان گفتیم و من زندگی‌ام و حس‌هایم را تعریف کردم. حالا که به آن فکر می‌کنم، می‌بینم به خاطر صمیمی‌بودنم در بیان این حس‌ها، حرف‌هایم به دل مردم و به‌خصوص جوانان نشست. زندگی خیلی عجیبی نداشتم و به‌ نظر خودم معمولی زندگی کردم. در ایران فرهنگ پنهان‌کاری و محافظه‌کاری و احتیاط‌کاری همه‌گیر است، اما من از این جنس محافظه‌کاری‌ها بلد نیستم، هرچه دلم خواست گفتم و مردم هم خوش‌شان آمد و باعث شد بعد از آن در سینما، تئاتر و خیابان و همه‌جا مردم به من اظهار لطف کنند.
نقدهای تندی به سخنرانی شما در تداکس شد؛ آیا این ناراحت‌تان نکرد؟
نه واقعا. من اصولا آدم انتقادپذیری هستم و همیشه گوشم برای شنیدن انتقاد آماده است، اما انتقاد منطقی و با دلیل و برهان، نه انتقاد از سر کینه و حسادت و حسرت. در این مورد خیلی‌ها معتقد بودند اگر پدرت فلانی نبود تو هیچی نبودی و هیچی نمی‌شدی. من این حرف‌ها را قبول ندارم. مگر دولت‌آبادی یا احمد محمود پدرشان ابراهیم گلستان بود؟ من اصلا فکر نمی‌کنم چیزی شده‌ام، اما اگر برای سخنرانی در تداکس انتخاب می‌شوم لابد کارم را درست انجام داده‌ام که حالا از من خواسته‌اند راهکارهایم را نشان بدهم. من آدمی هستم که دوست دارم کار کنم. دوست دارم مثبت باشم. دوست دارم هدف داشته باشم. هنوز هم با 70سالی که از من رفته اصلا بی‌کاری را برنمی‌تابم و از صبح که بیدار می‌شوم، می‌دانم چه کارهایی باید انجام دهم. آدمی با این اخلاق و کردار، باید در حیطه‌ای که کار می‌کند چیزی شود و اگر نشود به ‌نظرم اشتباهی در کارش بوده است. فضای خانواده پدری‌ام همیشه به من کمک کرده و واقعا شاکر هستم، ولی اینکه راهی را رفته‌ام تا بشوم کسی که دوست داشته‌ام، به خودم برمی‌گردد.
بخشي از مخاطبان دلخور بودند که چرا لیلی گلستان این‌قدر تند در مورد خانواده‌اش به‌خصوص پدرش حرف زده است؟
من تند حرف نزدم. واقعیت را گفتم. واقعیت‌گفتن را خیلی‌ها برنمی‌تابند. وقتی جدی هستی می‌گویند بداخلاقی! وقتی واقعیت را می‌گویی می‌گویند تندی! من اصولا آدم راستی هستم، احتیاط‌کاری و محافظه‌کاری هم بلد نیستم. الان هم با سربلندی می‌گویم هیچ ضرری از این رویه خودم ندیده‌ام و می‌بینید که حرف‌هایم به دل مخاطبان هم نشسته است. من هم از عشق و محبت به پدرم گفتم هم از تندخویی‌هایش. این تندخویی را بعضی‌ها برنتابیدند که لابد خودشان تندخو بوده‌اند و با بچه‌هایشان این‌طور رفتار می‌کنند. این‌قدر که مردم از این موضوع ناراحت شدند، خودِ ابراهیم گلستان ناراحت نشد. خاطرم هست یک ‌بار در «نگاه نوِ» ویژه ابراهیم گلستان، در متنی طنزآلود نوشتم: «ابراهیم گلستان آش شله‌قلمکاری است که سبزی‌اش معطر است، روغنش درجه‌یک است و حبوباتش هم خوب پخته است اما وقتی می‌خورید دل‌درد می‌گیرید». خیلی از دوستان پدرم آن زمان ‌گفتند این چه حرفی بود که زدی! بعد پدرم گفت، بهترین نوشته این مجموعه مال تو بود. پدرم واقعیت را می‌داند و من وقتی اصل‌کاری راضی است، به بقیه چه کار دارم!
به موازات این نقد، بحثی پیش آمد که لیلی گلستان وقتی در مورد پدرش به این صراحت حرف می‌زند، طبیعی است که با دیگران تعارفات معمول را ندارد. بنا بر همین صراحت درباره نمایشگاه نقاشی تهمینه میلانی آن یادداشت را می‌نویسید یا در مورد هدیه تهرانی آن اظهار‌نظر تند را رسانه‌ای می‌کنید؟
همین‌طور است. حتما صراحت و صمیمیتم را حفظ خواهم کرد. باز هم تکرار می‌کنم هیچ ضرری از این دو اخلاق به من نرسیده است. در دو سال اول گالری همه می‌گفتند لیلی گلستان بداخلاق است بعد دیدند این‌طور نیست. من جدی بودم، بداخلاق نبودم. گفته‌ام و باز هم می‌گویم که اتفاقا من این دو هنرمند را همیشه دوست داشته‌ام و همیشه برایشان احترام قائل بوده‌ام، اما اولی کارها را کپی کرد و بعد از عیان‌شدن زد زیرش! فوری باید معذرت می‌خواست و غائله را ختم‌به‌خیر می‌کرد. دومی هم یک‌سری عکس گرفت با حمایت رحیم‌مشایی و آنها را چاپ و قاب کرد که او هم زد زیرش. من از حیطه محترمی که در آن 30 سال است کار می‌کنم دفاع کردم. وقتی معروف و محبوب هستی باید بدانی مردم چشم به تو دارند پس نباید سرشان کلاه بگذاری. باید مراقب رفتار و گفتار و کردارت باشي.
حالا لطفا با همان صراحت بفرمایید چرا قبول کردید عضو شورای سیاست‌گذاری جشنواره تجسمی فجر شوید؟ با توجه به اینکه نه‌تنها سال‌هاست با دولت‌ها و نهادهاي رسمي همکاری نمی‌کنید بلکه همیشه انتقادهایی هم به آنها داشته‌اید.
بله، من تاکنون نه با دولت‌ها، نه ارشاد و نه با جشنواره تجسمی فجر هیچ همکاری به این شکل نداشتم. به‌طور مشخص در مورد جشنواره تجسمی؛ همیشه رفتاری خیلی ایدئولوژیک داشت و اغلب آثاری با سطح پایین کیفی ارائه می‌داد. امسال اما معاونت هنری ارشاد و مدیرکل هنرهای تجسمی را در چند جلسه که دیدم، فکر کردم اینها آدم‌های درستی برای این کار هستند. آمده‌اند کار مثبت بکنند، شور و شوق کار خوب دارند و دوست دارند از آدم‌های خبره این کار بیاموزند. البته امیدوارم تا آخر کار در همین نظر و عقیده بمانم. از من دعوت کردند که در شورای سیاست‌گذاری نماینده گالری‌ها باشم تا جشنواره‌ای را که سطحش پایین بود به‌همراه دوستان خبره دیگری بالا بکشیم، من با کمال‌ میل قبول کردم. فقط به آنها گفتم من اعتبارم را در طبق اخلاص گذاشتم، خواهش می‌کنم از این اعتبار مراقبت کنید،که تا همین حالا مراقبت کرده‌اند. امیدوارم نمایشگاهی که می‌گذاریم، نمایشگاه خوبی باشد. همه واقعا زحمت کشیده‌ایم. نمایشگاه گالری‌ها را مستقل در باغ‌موزه قصر برگزار می‌کنیم و تا‌به‌حال تمام ایده‌ها و خواسته‌هایمان اجابت شده و با ما راه آمدند. باید ببینیم آخرش چه می‌شود، اگر نمایشگاه خوبی شد که مطمئن هستم چنین می‌شود، خوشحال خواهم شد که در این گروه بودم و این کار را پذیرفتم.
بسياري معتقدند جشنواره تجسمی فجر هیچ‌گاه مانند جشنواره سینما یا تئاتر فجر با اقبال روبه‌رو نمی‌شود. به این دلیل که اصلا جنسش با آنها فرق دارد، ازاین‌رو اين جشنواره‌ها 36‌دوره برگزار شده‌اند و جشنواره تجسمی فقط 10‌دوره از برگزاری‌اش می‌گذرد. به نظر می‌رسد سرمایه‌گذاری بیهوده در موردش انجام می‌شود، اما شما گویا دارید جور دیگری این رویداد را می‌بینید.
من فکر کردم وقتی می‌توانم کار ثمربخشی انجام دهم، چرا این کار را نکنم؟ اگر از دستم برمی‌آید، حتما انجام می‌دهم. در شورای سیاست‌گذاری همه افراد کاربلد و نخبه حوزه کاری خودشان حضور دارند: از ابراهیم حقیقی، سیف‌الله صمدیان، کیانوش غریب‌پور، فرزاد ادیبی و امیر راد... . خیلی جلسات خوبی در این شورا برگزار کردیم. همه بسیار خوش‌فکر بودند و از جلسات لذت بردم و همه‌چیز خوب پیش رفته و امیدوارم بعد از این هم به همین شکل پیش برود.
در تمام این سال‌ها لیلی گلستان مسئولیت‌های اجتماعی مختلفی را پذیرفته است با همه گرفتاری‌ها و درگیری‌های شخصی. اخیرا گويا ایران‌گردی هم می‌کند و به شهرهای مختلف سفر کرده تا اگر کاری در آنجا از دستش بربيايد، انجام دهد. در مورد این ایران‌گردی بگویید.
ایران‌گردی نبوده، من را برای سخنرانی در مورد ادبیات و هنرهای تجسمی دعوت کردند و به چند شهر رفتم. سال قبل برای افتتاح اولین اکسپوی تبریز دعوت شده بودم. افتخار بزرگی برایم بود و خیلی هم عالی برگزار شد. امسال هم تبریز دومین اکسپو را با موفقیت برپا کرد و من با افتخار آنجا بودم. پیشنهاداتی دادم که قبول و اجرا شد و خوشبختانه خیلی هم نتیجه مثبتی داشت. به رشت هم یک ‌بار به‌ دعوت دانشگاه گیلان رفتم و در مورد هنرهای تجسمی و ادبیات سخنرانی داشتم، یک ‌بار هم به دعوت کتابفروشی بزرگی در رشت رفتم که استقبال خیلی خوبی شد. سال قبل شیراز، اصفهان و کرمان رفتم البته اصفهان برای مبحث ادبیات بود. از تک‌تک این سفرها واقعا لذت بردم و با جوانانی آشنا شدم که مستعد بودند، همچنین آدم‌هایی که می‌خواستند کاری برای شهرشان بکنند و شور و شوق داشتند و می‌گفتند انرژی مثبت داری! همچنان به‌طور مستمر مرا در جریان کارهایشان می‌گذارند. هر پیشنهادی که دارم به آنها می‌دهم و آنها هم هر سؤالی دارند می‌پرسند و خیلی خوشحالم که به من اعتماد کردند. یک‌بار به زاهدان رفتم و قرار بود فقط در مورد تجسمی صحبت کنم از دانشکده ادبیات هم آمدند و در مورد ادبیات هم حرف زدم. معمولا دو مبحث با هم ترکیب می‌شود. در کرمان هم گفت‌وگوها به هر دو عرصه کشیده شد.
گويا هنر بیش از همیشه تهران‌محور شده است، استعدادها در شهرستان‌ها فوران می‌کند اما از امکانات خبری نیست، با توجه به سفرهایتان ارزیابی‌تان چیست؟
همین‌طور است. متأسفانه از نظر امکانات این فاصله خیلی هم زیاد است، درحالی‌که آثار هنری‌شان عالی است. به نظرم پیش از هر کاری باید فرهنگ‌سازی شود که تماشاچی و خریدار به فضاهای هنری شهرشان بیایند. با هدف تقویت بخش خصوصی در شهرستان‌ها، در جشنواره تجسمی فجر از همه گالری‌های شهرستان‌ها دعوت کرده‌ایم و قرار است بیایند. این اتفاق مهمی بود. همه گالری‌ها عکس کارهایشان را فرستادند و من از بین آنها انتخاب کردم. این کار خیلی سخت و وقت‌گیر بود، اما آثار عالی بودند. من هر خدمتی که از دستم برآید برای سروسامان‌دادن به هنرهای شهرستان‌ها انجام می‌دهم. ما در تهران زندگی می‌کنیم و بالطبع سلیقه تماشاچی تهرانی را می‌شناسیم، پس بر همین اساس آثار را انتخاب کردم. این شروع حرکت برای تحرک هرچه بیشتر بازار هنر برای هنرمندان مقیم شهرستان‌هاست. اما کار اصولی این است که گالری‌ها و چهره‌های فرهنگی در شهرستان‌ها باید مشتری‌سازی کنند. صاحبان سرمایه در شهرستان‌ها از ضرورت سرمایه‌گذاری در هنر بی‌خبرند پس نمی‌خرند و در این حیطه سرمایه‌گذاری نمی‌کنند پس باید توجیه‌شان کرد و این کار گالری‌دار است.
چند روز پیش مدال احمد محمود را دریافت کردید به خاطر گفت‌وگويتان با ايشان؛ کتاب «حکایت حال» چگونه شکل گرفت؟
این کتاب را خیلی سال پیش درست کردم. وقتی «مدار صفر درجه» از احمد محمود را خواندم، عاشقش شدم و با آن زندگی کردم. خیلی محمود را نمی‌شناختم تنها زمانی‌ که کتابفروشی داشتم، چند باری آنجا آمده بودند. با او تماس گرفتم و گفتم می‌خواهم با شما مصاحبه کنم و او خیلی جدی گفت نه خانم! خیلی هم جدی و صریح گفت تا‌به‌حال با کسی مصاحبه نکردم و نمی‌کنم و از شما متشکرم. من اینجا یک زرنگی کردم و نمی‌دانم چطور به مغزم رسید؛ گفتم می‌شود خواهش کنم شماره من را یادداشت کنید. شاید چند ماه دیگر، روزی نظرتان عوض شود، به من زنگ بزنید. باورتان نمی‌شود از آن روز تا سه‌ ماه دیگر هر تلفنی زنگ می‌زد می‌گفتم این دیگر احمد محمود است! بعد از سه‌ ماه تماس گرفت، خیلی خوشحال شدم. گفت که فکرهایش را کرده و می‌خواهد مصاحبه کند. از او اجازه خواستم که کتابش را مرور دوباره بکنم، به این دلیل که مدتی گذشته بود و نیاز بود که کتاب را از نو مرور کنم. کتاب را دوباره خواندم و با ضبط‌صوتم به خانه‌شان رفتم سمت تهرانپارس، نارمک. گفت‌وگوها خیلی خوب پیش رفت، رابطه بسیار قشنگ و خوبی بین ما ایجاد شد، از بس که او انسان درجه‌یکی بود. همان‌طور که محمود دولت‌آبادی گفته است در احمد محمود انسانیت بود. ما حدود 10، 12 جلسه قرار گذاشتیم و هر بار من گفت‌و‌گوهایمان را پیاده می‌کردم و دفعه بعد به محمود می‌دادم و او همه را تصحیح می‌کرد. از تنظیم راضی بود. بعد ناشر پیدا کردم. برای روی جلد دوست داشتم عکس خودش باشد. آن زمان کاوه هنوز بود و همراه من آمد و عکس گرفت و روی جلد همه عکس‌ها را چاپ کردیم که خیلی جلد قشنگی شد. بعدها کتاب از آن ناشر به ناشر دیگر رفت و جلد عوض شد. این کتاب خیلی مورد توجه نویسندگان و کسانی که احمد محمود را دوست داشتند، قرار گرفت. او صمیمانه حرف زده بود و من هم واقعا صمیمانه سؤال کرده بودم. چیزی را که محمود دولت‌آبادی گفته باید قاب کنم بگذارم بالای سرم که «نویسنده را هرکسی درک نمی‌کند، گلستان احمد محمود را درک کرد و به‌موقع هم با او مصاحبه کرد». فکر می‌کنم این حرفش درست است و در روز جایزه این جمله را گفتند. من به دو دلیل از این جایزه خوشحالم؛ یکی اینکه جایزه احمد محمود است، دوم اینکه از دست محمود دولت‌آبادی این مدال را گرفتم و هر دو برای من باعث افتخار است.
در روزهایی که اوضاع ترجمه نابسامان‌تر از همیشه است، ترجمه‌های شما بسیار مورد توجه است و تجدیدچاپ می‌شود، این اتفاق این نکته را به ذهن می‌آورد که اگر مترجم خوب باشد و کارش را بداند، مردم مثل مؤلف با او برخورد می‌کنند.
بله، خیلی عجیب است. در خارج از ایران اسم مترجم اصلا روی جلد چاپ نمی‌شود بلکه داخل جلد چاپ می‌شود. اما در ایران نه‌تنها اسم مترجم روی جلد است، بلکه مردم استناد می‌کنند به مترجم. روزی من در یک کتاب‌فروشی بودم خانمی وارد شد، شنیدم گفت از لیلی گلستان چه ترجمه‌ای درآمده است؟ خیلی کیف کردم. این اتفاق فقط در ایران رخ می‌دهد. ترجمه‌های بد زیادی درمی‌آید. برای من کتاب افستی آمده که در موردش می‌خواهم چیزی بنویسم. روی جلد نوشته مترجم رضا سیدحسینی، داخل جلد نوشته مترجم لیلی گلستان، در شناسنامه کتاب هم نوشته مترجم کاظم سادات‌اشکوری! واقعا این چه وضعی است. هیچ کنترلی وجود ندارد. من به ارشاد رفتم و گفتم کتابم را افست می‌کنند و این کار درستی است؟ گفتند این کار به نیروی انتظامی ربط دارد به ارشاد مربوط نیست! اتفاقات عجیبی در حیطه نشر رخ می‌دهد. کتاب «زندگی در پیش‌رو» ترجمه من ‌بعد از 13 ‌سال به همت اداره کتاب وزارت ارشاد درآمد. 40‌روزه هشت ‌هزار تا چاپ شد. برای هر کتابی این حجم چاپ عجیب است. خاطرات خوبی هم از خواننده‌های این کتاب دارم. مثلا یک ‌بار در فرودگاه کارت‌ملی‌ام را نداشتم و نمی‌توانستم پرواز کنم، وقتي خانم مأمور بلیت مرا دید و گفت «زندگی در پیش‌رو»؟ گفتم بله و کارت پروازم را داد! به ‌نظر می‌رسد این کتاب کارت سبز عبورم شده. این دو کتاب واقعا کارم را خیلی جاها راه انداخته‌اند؛ «میرا» و «زندگی در پیش‌رو» که البته «میرا» فعلا نمی‌تواند مجدد چاپ شود.
علت چاپ‌نشدن «میرا» چيست؟
نمی‌‌‌دانم. می‌گویند نمی‌شود و من هم مشکلی ندارم برای اینکه افست آن همه‌جا هست. «زندگی در پیش‌رو» را خیلی دوست داشتم که چاپ شود و شد و خیلی هم سانسورش نکردند. بعد از این‌همه سال چاپ این کتاب خیلی خوشحالم کرد. این کتاب بعد از انقلاب توقیف شد به این دلیل که امیرکبیر توقیفش کرد، حقش را از امیرکبیر گرفتم. بعد به نشر بازتاب‌نگار دادم و ناشر پنج یا شش بار دیگر آن را با سانسور خیلی کم درآورد. بعد هم بازتاب‌نگار لغو مجوز شد و بالطبع مجوز را از آنها هم پس‌گرفتم و 13 ‌سال ماند تا اینکه به امر مدیرکل اداره کتاب مجوز صادر شد.
در ادبیات هم مانند تجسمی حامی جوانان هستید، از داوری در جوایز خصوصی تا خواندن مستمر آثارشان. ارزیابی‌تان از وضعيت ادبیات چیست؟
استعدادهای فوق‌العاده‌ای در آنها هست، باید کشف‌شان کرد. اما مشکل جدی جوانان این است که کجا بروند تا کشف شوند. بالاخره در حیطه تجسمی باید به گالری‌ها بروند، گالری‌ها هم به این دلیل که جوان هستند برایشان نمایشگاه نمی‌گذارند. مگر نباید از یک‌جا شروع کرد! باید این فرصت را به آنها داد. در حوزه ادبیات خیلی از جوانان کتاب‌هایشان را به گالری می‌آورند و به من می‌دهند. من خیلی در دسترس هستم و هرکس می‌تواند به گالری بیاید. خواندن کتاب‌ها وقت‌گیر است، اما من این کار را می‌کنم. اگر کتاب ایرانی می‌خوانم، سعی می‌کنم از آدم ناشناس بخوانم که کشف‌ کنم، حداقل برای خودم لذت‌بخش است.
سرانجام امسال انجمن گالری‌داران تشکیل شد كه سال‌ها حرفش را می‌زدید.
خیلی حس خوبی بود که این‌همه صبوری کنی و نومید نشوی و به آنچه که می‌خواستی برسی. 21 سال بود که ما در پی تشکیل انجمن صنفی گالری‌داران بودیم. مدام جلو می‌رفتیم، نمی‌گذاشتند تشکل ایجاد شود و به دلایل بسیار غیرمنطقی جلوی کار ما را می‌گرفتند. وزارت کار، وزارت کشور، وزارت ارشاد و... هربار جلو رفتیم و داشتیم نتیجه‌ای می‌گرفتیم، یکباره می‌دیدیم نمی‌شود. اما این بار شد و هنوز هم باور نمی‌کنم که این اتفاق افتاده، خدا را شکر به ثبت رسیده است و نامه ثبتش را هم فرستادند.
همه فکر می‌کردند شما رئیس انجمن می‌شوید و از کاندیدانشدن شما تعجب کردند. چرا کاندیدا نشدید؟
من بارم زیاد است، سنم هم زیاد شده و انرژی‌ام کمتر شده است. به همین دلیل خواهش کردم به من رأی ندهند، ولی گفتم که همیشه در کنارشان هستم و مدام در حال مشورت‌دادن و رایزنی هستیم، اما واقعا توان تعهد رسمی و قانونی نداشتم.
قرار است دقیقا انجمن چه کار کند؟ ارشاد می‌خواهد امور گالری‌ها را به‌طور کلی به انجمن واگذار کند؟
هنوز نه. ما مجمع عمومی تشکیل دادیم و حالا قرار است کمیته‌های مختلف درست کنیم و با دقت کارها را جلو ببریم. خوشبختانه آقایان حقیقی، فرهادی، ترکمن که قبلا این کار را کرده‌اند با ما هستند و خیلی به ما مشورت می‌دهند، به هر حال باید آهسته آهسته جلو برویم تا کار سروشکل درست‌وحسابی
پیدا کند.
همراهی شما با روحانی تا 1400 یادمان هست، آیا امروز پشیمان هستید؟
نه، به این دلیل که باید ببینیم اگر روحانی نمی‌آمد، چه می‌شد؟ چاره‌ای جز این نداشتیم. البته فکر می‌کنم روحانی خیلی کُند کار می‌کند. حل مشکلات این مملکت به شتاب نیاز دارد و نمی‌شود کُند کار کرد. در دولت مدام دارند از هم ایراد می‌گیرند و ما هم احساس سردرگمی می‌کنیم، این‌طوری همه چیز کندتر می‌گذرد. راه چاره این نیست. باید خیلی جدی و تخصصی و حرفه‌ای جلو بروند. نمی‌دانم چرا این کار را نمی‌کنند! حسن روحانی به ‌نظرم خیلی تندوتیز و باهوش و باشهامت آمد اما در عمل دارد مثل خاتمی رفتار می‌کند. امیدوارم نهایت کارش به یک احمدی‌نژاد دیگر ختم نشود.
چهارم بهمن قرار است کتاب تازه و متفاوتی از شما رونمایی شود با عنوانِ «مجموعه خصوصی لیلی گلستان». درباره اين كتاب بگوييد.
تصمیم گرفتم مجموعه هنرهای تجسمی‌ام را کتاب کنم. تابه‌حال در ایران هیچ مجموعه‌داری آثارش را در قالب کتاب نمایش نداده است. با خیلی‌ها صحبت کردم که بیایید همه این کار را بکنید، خیلی‌ها گفتند ما دوست نداریم مردم بدانند ما چه چیزهایی داریم. این حرف برایم خیلی عجیب بود. به نظرم مردم باید بدانند که سهراب سپهری، زنده‌رودی و سایر هنرمندهای مهم، چه کارهای دیگری کرده‌اند که هنوز کسی ندیده است. این کارها در خانه من است و دیده نشده و فقط کسانی که به خانه‌ام آمدند اینها را دیده‌اند. باید همه این آثار را ببینند. من فکر کردم حتما این کار را انجام بدهم. بالاخره با نشر چشمه وارد صحبت شدم و این اتفاق افتاد. خیلی با من همراهی کردند. برای درست درآمدن رنگ نقاشی‌ها، خودم دو روز از صبح تا شب به چاپخانه رفتم و رنگ‌ها را کنترل کردم. سروکله‌زدن با متخصصین چاپخانه و همراهی آنها با من خیلی لذت‌بخش بود و کلی تجربه اندوختم.
چند اثر در کتاب «مجموعه خصوصی لیلی گلستان» هست؟
133 اثر است. دو مقدمه دارد، یکی مقدمه خودم و یکی مقدمه دکتر مجابی که خیلی جذاب نوشته‌اند و تاریخ مجموعه‌داری در ایران را روایت کرده‌اند.
از بین این 133 اثر چند اثر را شما خریده‌اید و چند اثر از خانواده به شما رسیده است؟
شاید فقط پنج شش اثر از خانواده به من رسیده است. بقیه را خودم خریدم.
پس مجموعه بزرگی که می‌گفتند متعلق به ابراهیم گلستان است، کجاست؟
همه نزد خودشان است، مجموعه فوق‌العاده‌ای است. مشخصه جالب کتابِ «مجموعه خصوصی لیلی گلستان» این است که من برای هر اثر یک یادداشت چندخطی نوشته‌ام. وقتی کارها را از دیوار برمی‌داشتم و می‌آوردم تا عکاس، حمید اسکندری از آنها عکاسی کند، برایش تعریف می‌کردم که این اثر را چطوری به دست آوردم و از کجا گرفتم، همین‌طور حسم را در مورد اثر می‌گفتم. بعد از چند دفعه که این کار را تکرار کردم، گفت چرا همین توضیحات را نمی‌نویسی؟ گفتم کجا؟ گفت زیر عکس‌ها. خیلی فکر خوبی بود، اصلاً به ذهن من نرسیده بود. وقتی عکس‌ها را به من داد، برای هر عکس خاطره آن اثر و حسم را به آن اثر و نظرم را به هنرمند آن اثر نوشتم. بعضی‌هایش خیلی بامزه و طنزآمیز شده و به نظرم نوشته‌ها خیلی کمک می‌کند تا کتاب موفقیت خاصی به دست آورد.
از آثار هنرمندان جوان هم در «مجموعه خصوصی لیلی گلستان» هست؟
بله، آثار جوان‌ترها هم در بینشان هست. اتفاقا دکتر مجابی نوشته‌اند که مشخصه این مجموعه این است که به دلیل ارتباط من با هنرمندان جوان، آثار آنها هم در این مجموعه وجود دارد. اثر سه چهار جوان در نقاشی، سه چهار جوان فعال در عکس و همین‌طور مجسمه در کتاب هست. فکر می‌کنم کتابی شده دیدنی و خواندنی.
نمی‌خواهید گالری را بزرگ‌تر کنید؟
یک روز آقایی من را در میدان کنار خانه‌مان دید و گفت خانم گالری شما برکت دروس است. من خیلی به هیجان آمدم و قلبم مالامال از عشق به گالری‌ام شد. من دوست داشتم خانه من و خانه پدری‌ام به دلیل بار فرهنگی‌اش تبدیل به یک مکان بزرگ فرهنگی و هنری برای منطقه می‌شد. خیلی هم برای این کار کوشش کردم اما نشد. شاید صلاح در این بوده. به قول دوست نازنین ازدست‌رفته‌ام، عباس کیارستمی که همیشه در این گالری نمایشگاه برگزار می‌کرد «گالری کوچک گلستان» را بگذاریم کوچک بماند.
اعتبار به کوچکی و بزرگی نیست.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها