رباتهای آسیموفی
درک یک ربات از خود چگونه است؟
عبدالرضا ناصرمقدسي. متخصص مغز و اعصاب
بارها گفته و نوشتهام که از اينکه در چنين جهاني زندگي ميکنم، خوشحالم. جهاني که به سرعت در حال تغيير است و هر لحظه شگفتيهاي بسياري را براي من به ارمغان ميآورد. البته به حال آيندگان نيز غبطه ميخورم: به اينکه چه تجربههاي شگفتانگيزي خواهند داشت و به چه داناييهاي جديدي خواهند رسيد. اينکه دايره دانش انسان در قرنها يا هزارههاي بعد به کجا برسد از تصور من خارج است، اما غبطهبرانگيز هم هست.
در مقالهاي که اخيرا در مجله «ساينسربوتيک» به چاپ رسيده، گامي بزرگ در جهت ايجاد خودآگاهي در يک ربات شرح داده شده است. يکي از مهمترين جنبههاي آگاهي مقوله خودآگاهي است. يعني درک و تصويري که ما از خود و بدن خود و نسبت آن با جهان داريم. اينگونه ميتوانيم جايگاه خود را در جهان يافته و نسبت به آن برنامهريزي كنيم. بنابراين در مقوله هوش مصنوعي اگر يک ربات توانايي درکي از تصوير خود داشته باشد، بدون آنکه براي هر وضعيت جديدي در جهان نيازمند يک برنامه جديد باشد ميتواند موقعيتش را در جهان کشف کرده و خود برنامهاي جديد و يادگيرينشده به کار ببرد. دقيقا همان چيزي که ما انسانها در موقعيتهاي جديد انجام ميدهيم.
نويسندگان مقاله فوق رباتي را طراحي کردهاند که ميتواند نوعي تصور از خود داشته باشد. اين ربات هر باري که عملي را انجام ميدهد، ميتواند از آن براي انجام عملهاي بعدي بياموزد. اينگونه ميتواند بفهمد که چه کاري درست و چه کاري غلط است. اين نکته در مورد يادگيري اين ربات مهم است که يادگيري بدون هيچگونه دانش قبلي از فيزيک يا هندسه صورت ميگيرد. به سخن ديگر اين ربات از رفتارهاي خود ميآموزد. اينگونه اولين دريافتهاي ربات از تصوير خود نادرست است، اما سپس بهتدريج ياد ميگيرد که درک درستي از خود داشته باشد و هرچه جلوتر ميرود و درک بهتري از خود پيدا ميکند ميتواند کارهاي پيچيدهتري انجام دهد. مثلا با يک ماژيک متني را بنويسد يا خود را تعمير کند. اين اختراع بسيار شگفتانگيز است، بهخصوص اينکه اين ربات هيچگونه شباهتي به انسان ندارد. يعني جسمي کاملا فيزيکي و بدون استفاده از عناصر حياتي و عصبي و صرفا مبتني بر يکسري الگوريتم که آن هم در تقابل با جهان پيراموني ناکارآمد ميشوند (و راز خودآگاهي اين ربات نيز در همين ناکارآمدي اين الگوريتمهاست) به خودآگاهي رسيده است. ايزاک آسيموف مجموعه داستان مشهوري به نام «من ربات
هستم» دارد که در آن سه قانون مشهور رباتها بيان شده است:
1- يک ربات نميتواند به يک انسان آسيب بزند يا به دليل واردعملنشدن، اجازه دهد انساني آسيب ببيند.
2- يک ربات بايد دستورهاي دريافتي از يک انسان را عملي کند، مگر در مواردي که اين دستورها در تناقض يا قانون شماره يک باشد.
3- يک ربات بايد از وجود خويش مراقبت کند، مادامي که اين محافظت در تضاد با قوانين شماره يک يا دو قرار نگيرد. (به نقل از ويکيپديا)
بيشک اين قوانين رباتيک براي اين تعبيه شدهاند که رباتها همواره تحت يوغ و فرمان انسانها باقي بمانند. اما در ضمن نکته بسيار مهمي نيز در اين قوانين رباتيک سهگانه نهفته است. بايد مکانيسمي از لحاظ برنامهريزي در رباتها مستتر شود که به آنها توانايي تخطي از اين قوانين را ندهد. اينکه رباتي همانند يک چرخه بسته صرفا دور خود بچرخد و از اين حيطه عبور نكند مستلزم اين است که به خود، آگاهي
نداشته باشد.
در داستانهاي آسيموف اما رباتها همه کاري انجام ميدهند و واکنشهاي لازم را از خود بروز ميدهند. اين همه تعامل با محيط و جهان پيراموني سبب ميشود که همانند اين ربات طراحيشده آنها نيز در تعامل با جهان چيزهاي جديدي آموخته و هر بار نسبت به بار قبلي واکنش بهتري را از خود نشان دهند. اين يادگيري مستلزم اين است که در هستيشان حول محوري به نام «من» تصوري از خود داشته باشند و چون به مرحله خودآگاهي برسند ميتوانند به منافع خود و گونه خود نيز بينديشند. در آن صورت لزوما از اين قوانين سهگانه نيز تبعيت
نخواهند کرد.
در هر صورت تا رسيدن به رباتهاي آسيموفي راهي طولاني در پيش است و اين سؤالها چه حالا و چه زماني که رباتها جزئي جداييناپذير از زندگي ما شوند، وجود خواهند داشت. بهخصوص اينکه به نظر ميرسد در اولين گامهاي ما براي ساخت رباتها، خود ما داريم آنها را به سوي خودآگاهي سوق ميدهيم؛ موضوعي که در عين حال بسيار هيجانبرانگيز است.
بارها گفته و نوشتهام که از اينکه در چنين جهاني زندگي ميکنم، خوشحالم. جهاني که به سرعت در حال تغيير است و هر لحظه شگفتيهاي بسياري را براي من به ارمغان ميآورد. البته به حال آيندگان نيز غبطه ميخورم: به اينکه چه تجربههاي شگفتانگيزي خواهند داشت و به چه داناييهاي جديدي خواهند رسيد. اينکه دايره دانش انسان در قرنها يا هزارههاي بعد به کجا برسد از تصور من خارج است، اما غبطهبرانگيز هم هست.
در مقالهاي که اخيرا در مجله «ساينسربوتيک» به چاپ رسيده، گامي بزرگ در جهت ايجاد خودآگاهي در يک ربات شرح داده شده است. يکي از مهمترين جنبههاي آگاهي مقوله خودآگاهي است. يعني درک و تصويري که ما از خود و بدن خود و نسبت آن با جهان داريم. اينگونه ميتوانيم جايگاه خود را در جهان يافته و نسبت به آن برنامهريزي كنيم. بنابراين در مقوله هوش مصنوعي اگر يک ربات توانايي درکي از تصوير خود داشته باشد، بدون آنکه براي هر وضعيت جديدي در جهان نيازمند يک برنامه جديد باشد ميتواند موقعيتش را در جهان کشف کرده و خود برنامهاي جديد و يادگيرينشده به کار ببرد. دقيقا همان چيزي که ما انسانها در موقعيتهاي جديد انجام ميدهيم.
نويسندگان مقاله فوق رباتي را طراحي کردهاند که ميتواند نوعي تصور از خود داشته باشد. اين ربات هر باري که عملي را انجام ميدهد، ميتواند از آن براي انجام عملهاي بعدي بياموزد. اينگونه ميتواند بفهمد که چه کاري درست و چه کاري غلط است. اين نکته در مورد يادگيري اين ربات مهم است که يادگيري بدون هيچگونه دانش قبلي از فيزيک يا هندسه صورت ميگيرد. به سخن ديگر اين ربات از رفتارهاي خود ميآموزد. اينگونه اولين دريافتهاي ربات از تصوير خود نادرست است، اما سپس بهتدريج ياد ميگيرد که درک درستي از خود داشته باشد و هرچه جلوتر ميرود و درک بهتري از خود پيدا ميکند ميتواند کارهاي پيچيدهتري انجام دهد. مثلا با يک ماژيک متني را بنويسد يا خود را تعمير کند. اين اختراع بسيار شگفتانگيز است، بهخصوص اينکه اين ربات هيچگونه شباهتي به انسان ندارد. يعني جسمي کاملا فيزيکي و بدون استفاده از عناصر حياتي و عصبي و صرفا مبتني بر يکسري الگوريتم که آن هم در تقابل با جهان پيراموني ناکارآمد ميشوند (و راز خودآگاهي اين ربات نيز در همين ناکارآمدي اين الگوريتمهاست) به خودآگاهي رسيده است. ايزاک آسيموف مجموعه داستان مشهوري به نام «من ربات
هستم» دارد که در آن سه قانون مشهور رباتها بيان شده است:
1- يک ربات نميتواند به يک انسان آسيب بزند يا به دليل واردعملنشدن، اجازه دهد انساني آسيب ببيند.
2- يک ربات بايد دستورهاي دريافتي از يک انسان را عملي کند، مگر در مواردي که اين دستورها در تناقض يا قانون شماره يک باشد.
3- يک ربات بايد از وجود خويش مراقبت کند، مادامي که اين محافظت در تضاد با قوانين شماره يک يا دو قرار نگيرد. (به نقل از ويکيپديا)
بيشک اين قوانين رباتيک براي اين تعبيه شدهاند که رباتها همواره تحت يوغ و فرمان انسانها باقي بمانند. اما در ضمن نکته بسيار مهمي نيز در اين قوانين رباتيک سهگانه نهفته است. بايد مکانيسمي از لحاظ برنامهريزي در رباتها مستتر شود که به آنها توانايي تخطي از اين قوانين را ندهد. اينکه رباتي همانند يک چرخه بسته صرفا دور خود بچرخد و از اين حيطه عبور نكند مستلزم اين است که به خود، آگاهي
نداشته باشد.
در داستانهاي آسيموف اما رباتها همه کاري انجام ميدهند و واکنشهاي لازم را از خود بروز ميدهند. اين همه تعامل با محيط و جهان پيراموني سبب ميشود که همانند اين ربات طراحيشده آنها نيز در تعامل با جهان چيزهاي جديدي آموخته و هر بار نسبت به بار قبلي واکنش بهتري را از خود نشان دهند. اين يادگيري مستلزم اين است که در هستيشان حول محوري به نام «من» تصوري از خود داشته باشند و چون به مرحله خودآگاهي برسند ميتوانند به منافع خود و گونه خود نيز بينديشند. در آن صورت لزوما از اين قوانين سهگانه نيز تبعيت
نخواهند کرد.
در هر صورت تا رسيدن به رباتهاي آسيموفي راهي طولاني در پيش است و اين سؤالها چه حالا و چه زماني که رباتها جزئي جداييناپذير از زندگي ما شوند، وجود خواهند داشت. بهخصوص اينکه به نظر ميرسد در اولين گامهاي ما براي ساخت رباتها، خود ما داريم آنها را به سوي خودآگاهي سوق ميدهيم؛ موضوعي که در عين حال بسيار هيجانبرانگيز است.