اهميت اعتياد از نگاه دانش علمي
اسدالله افشار
اعتياد، موضوع تحليلهاي بدبينانه و خوشبينانه مکاتب و مشربهاي مختلف قرار گرفته و دستمايه بسياري از فيلمهاي سينمایي و مستند و امثالهم شده است که بسته به نگاههای حاکم بر نظامها و جوامع، برخي اشک ميگيرند و بعضي درصدد آگاهيبخشي به جامعه در مواجهه با اين معضل برميآيند. اين تبليغات گاه اعتياد را راهي بيبازگشت به سوي تباهي و مرگ مينمايانند و زماني نويد فرصتهاي بازپروري را در پرتو مقايسه تشخص افراد سالم نسبت به معتادان تحقيرشده برجسته ميکنند.
گاه چنين جلوه داده ميشود که معتادان هيچ وجه مشخصه و متمايزکنندهاي نسبت به هم ندارند و هر کسي هم در معرض گرفتاري به اين بليه خانمانسوز و غيراخلاقي است. در اين صورت هزينه گناه نيز به انواع تنبيهات ديگر اعتياد، اعم از حقوقي و اجتماعي افزوده ميشود؛ زيرا به نظر ميرسد اعتياد، انسانيت انسان را ميستاند و به اختلال و انهدام شخصيت ميانجامد. درعينحال روشنگري نسبت به اعتياد و معتاد بيش از برانگيختن احساسات و همدلي تراژيک ميتواند با تلقي آن به منزله تهديدي قابل اصلاح توأم شود.
دانش علمي در اين ميان اهميت اعتياد را به منزله معضلي اجتماعي از طريق آمارهاي مربوط به اعتياد به رخ کشيد. اين آمارها، هم دربرگيرنده تعداد معتادان و خسارات وارده از راه اعتياد به جامعه بود و هم از تأثير مساعدتهاي ترميمي به معتادان و بازگرداندنشان به دامان جامعه حکايت داشت. با عنايت به اين نظريه؛ اعتياد نه بزه و جرم و گناه و امثال آنها که نوعي بيماري به شمار آمد که هم سرايت ميپذيرد و هم قابل درمان است. اين بيماري، هم به لحاظ پزشکي و هم به لحاظ جامعهشناختي قابل تعريف است. از منظر اول «اعتياد تقريبا ميتواند چونان بيماري پزشکي مزمني لحاظ شود» يا «اختلال عودکننده مزمني بنمايد» که نهايتا «... مکانيسم شکلپذيري سيناپسي در مدارهاي مغز را دربر گيرد؛ مربوط به پردازش تقويت و پاداش»؛ زيرا «درحالحاضر شواهد قابلتوجهي از مدلهاي حيواني و اخيرا انساني در دست بوده و نشانگر اين است که تمام مواد مخدر در مدار مشترکي در سيستم ليمبيک مغز همگرايند». از منظر دوم اما غيبت کنشگر از ايفاي نقشهايش را ميرساند و هزينههاي اين غيبت براي نظام اجتماعي را برجسته ميکند. با توجه به اين تئوري؛ ديگر کل شخصيت و رفتارهاي معتاد
زير سؤال نبوده و بهجاي غصهخوردن به حال آنان يا واکنش مجرمانه نسبت به اين بخش از جامعه ميتوان مهارتهايي در جهت اصلاح چنين رفتارهايي نزد ايشان طراحي کرد و به کار گرفت. در اين راستا علومي مانند پزشکي و روانشناسي و جامعهشناسي نيز دست در دست هم و به اتکاي عزم جزم ملي ميکوشند اين وابستگي را با برنامههايي معين تغيير دهند. اعتياد در اين چشمانداز هنگامي قابل اصلاح و رفع همهجانبه مينمايد که هم در شرايط عيني و سطوح خرد و کلان زندگي اجتماعي ريشهيابي شود و هم ذهنيات معتادان را در کنار ذهنيات ساير اعضاي جامعه دربر گيرد.
دستهبندي معتادان برحسب انواع مواد مخدر و تعيين ميزان وابستگيشان به آنها نيز ميتواند زمينهساز انتخاب انواع واکنشهاي بايسته به وضعيت اين قربانيان باشد.
پيداست وضع معتادي که تازه اعتياد پيدا کرده با معتادي سابقهدار و حبسديده و ترککرده فرق دارد و نميتوان حمايتهاي اجتماعي از زنان و مردان را يکسان شمرد و امکانات اقتصادي - سياسي جامعه را در حل مسائل آنان دخيل نديد. گرچه بسياري از رفتارهاي معتادان از منظر کلان مشابه مينمايد؛ ولي در تعامل عميق با آنان ميتوان وجوه تمايز گستردهاي را در اين ميانه يافت. منش و روش معتاد از اين حيث در رابطه با انتظارات هنجارين از او برساخته ميشود و چون تثبيت شود، هويت او را تشکيل ميدهد. هم ازاينروست که جامعهشناسان اعتياد را نه از منظر پزشکي که از زاويه اجتماعي مينگرند و نشان ميدهند آدميان در همنوایي با انواع خاصي از ملاحظات نسبت به مواد مخدر شرطي ميشوند. بااينحال چنين تحليلي از انواع دريافتهاي عصبشناسي، ژنتيک، روانشناسي، روانکاوي، اقتصاد، سياست، مردمشناسي و امثالهم نيز سود ميجويد.اعتياد صرفا وجه آسيبشناختي ندارد و بنابراین جلوههاي مختلف آن را در کنار پيدايي گونههاي جديد مواد مخدر و شرايط اجتماعي متحول و مرتبطکننده آنها هم پي ميگيرند. اين ساخت زمينهاي ميان مواد مخدر و اعتياد و معتاد و ساير
غيرمعتادان البته وجه ساده و يکساني ندارد؛ بلکه دلايل و علل مواجهه با اين پديدهها نيز ميتواند از تأکيد بر سلامت عمومي تا تأثير منفي برکارآمدي جامعه تنوع پذيرد. بدون چنين شناختي نميتوان براي حل اعتياد نسخه پيچيد يا برنامهريزي كرد. معناي فرهنگي اعتياد در بافتارهاي خاص فرق دارد و اين در حالي است که مثلا دريافتهاي عصبشناختي يا ژنتيک يا متابوليک ميتواند در اين متون از شباهتهاي بيشتري برخوردار باشد؛ مثلا تلقي اختياريبودن اعتياد که معتادشدن را تحت کنترل شخصي معتاد معنا ميدهد، هم گوياي نوعي تقليلگرايي علي در انتساب همه عوامل به مسئوليت فردي است و هم تاکتيکها و استراتژيهاي خاصي را در مواجهه با اين پديدهها نظير استفاده از پاداش و تنبيهات شرطيکننده جلوه ميبخشد و حداقل اين است که جايي براي عقلانيت کنشگران يا تنوع اين رفتار در گروههاي متجانس و نامتجانس معتادان چونان «طرحي مستمر براي بيشینه نگهداشتن فايده طي زمان» باقي نميگذارد.
اعتياد، موضوع تحليلهاي بدبينانه و خوشبينانه مکاتب و مشربهاي مختلف قرار گرفته و دستمايه بسياري از فيلمهاي سينمایي و مستند و امثالهم شده است که بسته به نگاههای حاکم بر نظامها و جوامع، برخي اشک ميگيرند و بعضي درصدد آگاهيبخشي به جامعه در مواجهه با اين معضل برميآيند. اين تبليغات گاه اعتياد را راهي بيبازگشت به سوي تباهي و مرگ مينمايانند و زماني نويد فرصتهاي بازپروري را در پرتو مقايسه تشخص افراد سالم نسبت به معتادان تحقيرشده برجسته ميکنند.
گاه چنين جلوه داده ميشود که معتادان هيچ وجه مشخصه و متمايزکنندهاي نسبت به هم ندارند و هر کسي هم در معرض گرفتاري به اين بليه خانمانسوز و غيراخلاقي است. در اين صورت هزينه گناه نيز به انواع تنبيهات ديگر اعتياد، اعم از حقوقي و اجتماعي افزوده ميشود؛ زيرا به نظر ميرسد اعتياد، انسانيت انسان را ميستاند و به اختلال و انهدام شخصيت ميانجامد. درعينحال روشنگري نسبت به اعتياد و معتاد بيش از برانگيختن احساسات و همدلي تراژيک ميتواند با تلقي آن به منزله تهديدي قابل اصلاح توأم شود.
دانش علمي در اين ميان اهميت اعتياد را به منزله معضلي اجتماعي از طريق آمارهاي مربوط به اعتياد به رخ کشيد. اين آمارها، هم دربرگيرنده تعداد معتادان و خسارات وارده از راه اعتياد به جامعه بود و هم از تأثير مساعدتهاي ترميمي به معتادان و بازگرداندنشان به دامان جامعه حکايت داشت. با عنايت به اين نظريه؛ اعتياد نه بزه و جرم و گناه و امثال آنها که نوعي بيماري به شمار آمد که هم سرايت ميپذيرد و هم قابل درمان است. اين بيماري، هم به لحاظ پزشکي و هم به لحاظ جامعهشناختي قابل تعريف است. از منظر اول «اعتياد تقريبا ميتواند چونان بيماري پزشکي مزمني لحاظ شود» يا «اختلال عودکننده مزمني بنمايد» که نهايتا «... مکانيسم شکلپذيري سيناپسي در مدارهاي مغز را دربر گيرد؛ مربوط به پردازش تقويت و پاداش»؛ زيرا «درحالحاضر شواهد قابلتوجهي از مدلهاي حيواني و اخيرا انساني در دست بوده و نشانگر اين است که تمام مواد مخدر در مدار مشترکي در سيستم ليمبيک مغز همگرايند». از منظر دوم اما غيبت کنشگر از ايفاي نقشهايش را ميرساند و هزينههاي اين غيبت براي نظام اجتماعي را برجسته ميکند. با توجه به اين تئوري؛ ديگر کل شخصيت و رفتارهاي معتاد
زير سؤال نبوده و بهجاي غصهخوردن به حال آنان يا واکنش مجرمانه نسبت به اين بخش از جامعه ميتوان مهارتهايي در جهت اصلاح چنين رفتارهايي نزد ايشان طراحي کرد و به کار گرفت. در اين راستا علومي مانند پزشکي و روانشناسي و جامعهشناسي نيز دست در دست هم و به اتکاي عزم جزم ملي ميکوشند اين وابستگي را با برنامههايي معين تغيير دهند. اعتياد در اين چشمانداز هنگامي قابل اصلاح و رفع همهجانبه مينمايد که هم در شرايط عيني و سطوح خرد و کلان زندگي اجتماعي ريشهيابي شود و هم ذهنيات معتادان را در کنار ذهنيات ساير اعضاي جامعه دربر گيرد.
دستهبندي معتادان برحسب انواع مواد مخدر و تعيين ميزان وابستگيشان به آنها نيز ميتواند زمينهساز انتخاب انواع واکنشهاي بايسته به وضعيت اين قربانيان باشد.
پيداست وضع معتادي که تازه اعتياد پيدا کرده با معتادي سابقهدار و حبسديده و ترککرده فرق دارد و نميتوان حمايتهاي اجتماعي از زنان و مردان را يکسان شمرد و امکانات اقتصادي - سياسي جامعه را در حل مسائل آنان دخيل نديد. گرچه بسياري از رفتارهاي معتادان از منظر کلان مشابه مينمايد؛ ولي در تعامل عميق با آنان ميتوان وجوه تمايز گستردهاي را در اين ميانه يافت. منش و روش معتاد از اين حيث در رابطه با انتظارات هنجارين از او برساخته ميشود و چون تثبيت شود، هويت او را تشکيل ميدهد. هم ازاينروست که جامعهشناسان اعتياد را نه از منظر پزشکي که از زاويه اجتماعي مينگرند و نشان ميدهند آدميان در همنوایي با انواع خاصي از ملاحظات نسبت به مواد مخدر شرطي ميشوند. بااينحال چنين تحليلي از انواع دريافتهاي عصبشناسي، ژنتيک، روانشناسي، روانکاوي، اقتصاد، سياست، مردمشناسي و امثالهم نيز سود ميجويد.اعتياد صرفا وجه آسيبشناختي ندارد و بنابراین جلوههاي مختلف آن را در کنار پيدايي گونههاي جديد مواد مخدر و شرايط اجتماعي متحول و مرتبطکننده آنها هم پي ميگيرند. اين ساخت زمينهاي ميان مواد مخدر و اعتياد و معتاد و ساير
غيرمعتادان البته وجه ساده و يکساني ندارد؛ بلکه دلايل و علل مواجهه با اين پديدهها نيز ميتواند از تأکيد بر سلامت عمومي تا تأثير منفي برکارآمدي جامعه تنوع پذيرد. بدون چنين شناختي نميتوان براي حل اعتياد نسخه پيچيد يا برنامهريزي كرد. معناي فرهنگي اعتياد در بافتارهاي خاص فرق دارد و اين در حالي است که مثلا دريافتهاي عصبشناختي يا ژنتيک يا متابوليک ميتواند در اين متون از شباهتهاي بيشتري برخوردار باشد؛ مثلا تلقي اختياريبودن اعتياد که معتادشدن را تحت کنترل شخصي معتاد معنا ميدهد، هم گوياي نوعي تقليلگرايي علي در انتساب همه عوامل به مسئوليت فردي است و هم تاکتيکها و استراتژيهاي خاصي را در مواجهه با اين پديدهها نظير استفاده از پاداش و تنبيهات شرطيکننده جلوه ميبخشد و حداقل اين است که جايي براي عقلانيت کنشگران يا تنوع اين رفتار در گروههاي متجانس و نامتجانس معتادان چونان «طرحي مستمر براي بيشینه نگهداشتن فايده طي زمان» باقي نميگذارد.