نگاهي به سريال دلدار
جورچين عاشقانه
رضا صائمي: اگرچه «دلدار» بيش از هر چيز سويه ملودرام قصهاش برجسته ميشود، اما در پس آن ميتوان روايتي از صورتبنديهاي جامعه امروز را در فرازونشيبهاي اخلاقياش رديابي کرد که اتفاقا همين مؤلفهها به ساختار درام قوام ميبخشد و سريال را از يک قصه صرفا عاشقانه، به قصهاي اجتماعي بدل ميکند؛ قصهاي که اگرچه از يک سو به عشق آرش و رونا و از سوي ديگر به ارتباط عاطفي شادي و سامان گره خورده است، اما ميتوان در دل مناسبات پرکشمکش و چالشبرانگيز آن، عناصري را يافت که هرکدام ارجاع به يکي از آسيبهاي اجتماعي در جامعه کنوني است.
به معناي ديگر، برادران محمودي با ترسيم ماهيت اجتماعي قصه خود، با ارجاع به مسائلي مثل ازدواج، طلاق، اشتغال، اختلافات طبقاتي، طمعورزي، فريب و تنشهاي اجتماعي، موجوديت قصه خود را در اين کالبد دميده و سروشکل درام خود را صورتبندي کردهاند. براي درک بهتر اين معنا بايد از پس ظاهر قصه به درون اين مناسبات رسوخ کرد و به رمزگشايي جامعهشناختي دست زد. شايد به همين دليل است که سويه رمانتيک قصه در بستر سانتيمانتاليسم عاطفي گرفتار نميشود و حتي سويه تلخ اجتماعي آن برجستهتر ميشود. واقعيت اين است که همه رابطهها در اين قصه، زخمي و آسيبديدهاند و در فرايند تعميم و ترميم در نهايت به بازنمايي نمادين وضعيت جامعه ميپردازند؛ جامعهاي که مردمش در يک سوءتفاهم عميق، خواسته و ناخواسته به هم زخم ميزنند و همه در هر موقعيتي از زندگي ناراضياند. «دلدار» صرفا قصه دلدادگي و عاشقي نيست، بلکه ترسيم موقعيتهاي شکنندهاي است که دلدادگي هم در آن به تنشها و چالشهاي برساخته از اين تراژدي اجتماعي گرفتار شده و در پارادوکس عشق و نفرت گير افتاده است. ردپاي اين عشقهاي زخمي و زخمهاي عاشقانه را در ديگر آثار برادران محمودي نیز ميتوان دید؛
از «چند مترمکعب عشق» در سينما گرفته تا سريال «سايهبان» در تلويزيون؛ رويکردي که نه در سطح زباني و کلامي، بلکه در درون متن درام خود واجد نوعي زبان انتقادي است و کارکرد آسيبشناختي دارد. بااينحال سريال در بازنمايي اين موقعيتها شکننده و شکستهاي فردي محدود نميشود و ميتوان حس اميد و اراده معطوف به بازسازي را در رفتارشناسي آدمهاي قصه جستوجو کرد؛ مثلا کاميار که با وجود شکستي که در زندگي مشترک خورده، ميکوشد گذشته را جبران کند و به زندگي برگردد، يا آرش که در برابر سنگاندازيهاي کاميار و پدر رونا تلاش ميکند به هدفش برسد، ضمن اينکه براي زندگي شادي خواهرش نیز ميجنگد. اين رويه جنگندگي را ميتوان در پژمان هم جستوجو کرد. اينکه حق با کداميک از طرفين دعوا است، مسئله ديگري است؛ اما همه آدمهاي قصه در حال جنگيدن براي رسيدن به خواستههاي خود هستند.
دوربين کارگردان تلاش ميکند با فاصلهگذاري، اين تنشها و تناقضها را به تصوير بکشد و موقعيتي را ترسيم کند که خود مخاطب درباره آنها دست به قضاوت اخلاقي بزند. چيدمان قصه بهگونهاي بوده که هرچه داستان رو به جلو ميرود، تصوير روشنتر و کاملتري از کاراکترها ميبینيم که اين مسئله ضمن رمزگشايي شخصيتپردازانه، به مخاطب کمک ميکند داوري عادلانهتري نسبت به آنها داشته باشد و البته درگيري ذهني -حسي تماشاگر با شخصيتهاي قصه نيز روندي تدريجي و فزاينده ميگيرد. همين پروسه را ميتوان در فرم و ريتم قصه نیز شاهد بود که حرکتي موازي بين فرم و محتوا در بازنمايي درام ايجاد کرده است. تعدد شخصيتها با تمايزپذيري که به واسطه پردازش هويتمند کاراکترها صورت گرفته است نیز هم به گرمي فضاي قصه کمک کرده و هم مخاطب را در يک همراهي همدلانه با آدمهاي قصه همراه ميکند. در واقع شخصيتپردازي جزئينگرانه سريال از يک سو و روايت تجربههاي زيسته آنها در يک بستر اجتماعي از سوی دیگر، موجب شده ملودرامبودن ذاتي داستان با رئاليست اجتماعي آن درهم تنيده شود و در نهايت به يک پالايش دراماتيک دست يابد. محصول اين پالايش دراماتيک، قصهاي است که ميتواند
هم سرگرمکننده باشد، هم آگاهيبخش.
همينکه سرنوشت اين شخصيتها به شکل فردي و در نسبت با هم براي مخاطب اهميت پيدا کرده و به تعليق دروني بدل شده است، يعني برادران محمودي توانستهاند ساختار و زيرساختهاي بنيادي درام را درست بچينند و موقعيتسازي موفقي داشته باشند. ترانه و صداي محسن چاووشي در تيتراژ سريال نیز به تعميق حسي قصه کمک و آن را خاطرهانگيز کرده است. سريال «دلدار» در ميان سريالهاي امسال ماه رمضان از منظر مخاطبشناسي با ذائقه تماشاگران مماستر است؛ چراکه هم منطق روانشناختي دارد و هم سويههاي جامعهشناسي که در نهايت به بازنمايي جامعه امروز بدل ميشود.
رضا صائمي: اگرچه «دلدار» بيش از هر چيز سويه ملودرام قصهاش برجسته ميشود، اما در پس آن ميتوان روايتي از صورتبنديهاي جامعه امروز را در فرازونشيبهاي اخلاقياش رديابي کرد که اتفاقا همين مؤلفهها به ساختار درام قوام ميبخشد و سريال را از يک قصه صرفا عاشقانه، به قصهاي اجتماعي بدل ميکند؛ قصهاي که اگرچه از يک سو به عشق آرش و رونا و از سوي ديگر به ارتباط عاطفي شادي و سامان گره خورده است، اما ميتوان در دل مناسبات پرکشمکش و چالشبرانگيز آن، عناصري را يافت که هرکدام ارجاع به يکي از آسيبهاي اجتماعي در جامعه کنوني است.
به معناي ديگر، برادران محمودي با ترسيم ماهيت اجتماعي قصه خود، با ارجاع به مسائلي مثل ازدواج، طلاق، اشتغال، اختلافات طبقاتي، طمعورزي، فريب و تنشهاي اجتماعي، موجوديت قصه خود را در اين کالبد دميده و سروشکل درام خود را صورتبندي کردهاند. براي درک بهتر اين معنا بايد از پس ظاهر قصه به درون اين مناسبات رسوخ کرد و به رمزگشايي جامعهشناختي دست زد. شايد به همين دليل است که سويه رمانتيک قصه در بستر سانتيمانتاليسم عاطفي گرفتار نميشود و حتي سويه تلخ اجتماعي آن برجستهتر ميشود. واقعيت اين است که همه رابطهها در اين قصه، زخمي و آسيبديدهاند و در فرايند تعميم و ترميم در نهايت به بازنمايي نمادين وضعيت جامعه ميپردازند؛ جامعهاي که مردمش در يک سوءتفاهم عميق، خواسته و ناخواسته به هم زخم ميزنند و همه در هر موقعيتي از زندگي ناراضياند. «دلدار» صرفا قصه دلدادگي و عاشقي نيست، بلکه ترسيم موقعيتهاي شکنندهاي است که دلدادگي هم در آن به تنشها و چالشهاي برساخته از اين تراژدي اجتماعي گرفتار شده و در پارادوکس عشق و نفرت گير افتاده است. ردپاي اين عشقهاي زخمي و زخمهاي عاشقانه را در ديگر آثار برادران محمودي نیز ميتوان دید؛
از «چند مترمکعب عشق» در سينما گرفته تا سريال «سايهبان» در تلويزيون؛ رويکردي که نه در سطح زباني و کلامي، بلکه در درون متن درام خود واجد نوعي زبان انتقادي است و کارکرد آسيبشناختي دارد. بااينحال سريال در بازنمايي اين موقعيتها شکننده و شکستهاي فردي محدود نميشود و ميتوان حس اميد و اراده معطوف به بازسازي را در رفتارشناسي آدمهاي قصه جستوجو کرد؛ مثلا کاميار که با وجود شکستي که در زندگي مشترک خورده، ميکوشد گذشته را جبران کند و به زندگي برگردد، يا آرش که در برابر سنگاندازيهاي کاميار و پدر رونا تلاش ميکند به هدفش برسد، ضمن اينکه براي زندگي شادي خواهرش نیز ميجنگد. اين رويه جنگندگي را ميتوان در پژمان هم جستوجو کرد. اينکه حق با کداميک از طرفين دعوا است، مسئله ديگري است؛ اما همه آدمهاي قصه در حال جنگيدن براي رسيدن به خواستههاي خود هستند.
دوربين کارگردان تلاش ميکند با فاصلهگذاري، اين تنشها و تناقضها را به تصوير بکشد و موقعيتي را ترسيم کند که خود مخاطب درباره آنها دست به قضاوت اخلاقي بزند. چيدمان قصه بهگونهاي بوده که هرچه داستان رو به جلو ميرود، تصوير روشنتر و کاملتري از کاراکترها ميبینيم که اين مسئله ضمن رمزگشايي شخصيتپردازانه، به مخاطب کمک ميکند داوري عادلانهتري نسبت به آنها داشته باشد و البته درگيري ذهني -حسي تماشاگر با شخصيتهاي قصه نيز روندي تدريجي و فزاينده ميگيرد. همين پروسه را ميتوان در فرم و ريتم قصه نیز شاهد بود که حرکتي موازي بين فرم و محتوا در بازنمايي درام ايجاد کرده است. تعدد شخصيتها با تمايزپذيري که به واسطه پردازش هويتمند کاراکترها صورت گرفته است نیز هم به گرمي فضاي قصه کمک کرده و هم مخاطب را در يک همراهي همدلانه با آدمهاي قصه همراه ميکند. در واقع شخصيتپردازي جزئينگرانه سريال از يک سو و روايت تجربههاي زيسته آنها در يک بستر اجتماعي از سوی دیگر، موجب شده ملودرامبودن ذاتي داستان با رئاليست اجتماعي آن درهم تنيده شود و در نهايت به يک پالايش دراماتيک دست يابد. محصول اين پالايش دراماتيک، قصهاي است که ميتواند
هم سرگرمکننده باشد، هم آگاهيبخش.
همينکه سرنوشت اين شخصيتها به شکل فردي و در نسبت با هم براي مخاطب اهميت پيدا کرده و به تعليق دروني بدل شده است، يعني برادران محمودي توانستهاند ساختار و زيرساختهاي بنيادي درام را درست بچينند و موقعيتسازي موفقي داشته باشند. ترانه و صداي محسن چاووشي در تيتراژ سريال نیز به تعميق حسي قصه کمک و آن را خاطرهانگيز کرده است. سريال «دلدار» در ميان سريالهاي امسال ماه رمضان از منظر مخاطبشناسي با ذائقه تماشاگران مماستر است؛ چراکه هم منطق روانشناختي دارد و هم سويههاي جامعهشناسي که در نهايت به بازنمايي جامعه امروز بدل ميشود.