|

سرکوبِ جهان

شرق: «ما با یک کتاب جهان را شکست می‌دهیم. به محض آنکه کتاب را چون در می‌گشایی به دنیای دیگری وارد می‌شوی و در را به روی این دنیا می‌بندی. خواندن، گریختن به روز روشنایی فراخ است، رد جهانی دیگر.» اِلن سیکسو، منتقد ادبی فرانسوی در کتاب «سه گام بر نردبان نوشتار» فرایند نوشتن را مانندِ خواندن کنشی فردی می‌داند و معتقد است «نوشتن فعلی است که جهان را سرکوب می‌کند.» این کتاب که اخیرا با ترجمه ماهان تیرماهی در نشر ناهید منتشر شده است، برخلافِ آنچه ممکن است از عنوانش بربیاید کتابی درباره آموزش گام به گام نوشتن نیست، با انواع و اقسام کتاب‌های آموزش قصه‌نویسی و اصول و اسلوب نویسندگی نیز نسبتی ندارد. الن سیکسو در سه بخش تحت عنوانِ «مدرسه مردگان»، «مدرسه رویاها» و «مدرسه ریشه‌ها» جستاری نوشته است در باب نوشتن. روایتی که خود در جست‌وجوی امکان‌های نوشتن و نسبت متن با جهان موجود است. این روایت بیش از آنکه داعیه یا نسخه‌ای برای نوشتن به دست دهد، نوعی اکتشاف است که منتقد در جریانِ نوشتن آن را دنبال می‌کند. خواننده این متن همگام با مؤلف در هزارتوی مفهوم نوشتار پیش می‌رود. سیکسو با مرگ آغاز می‌کند: «برای شوع (شروع نوشتن، شروع زیستن) باید مرگی داشته باشیم. من عاشق مرده‌ها هستم. آن‌ها دربانانی هستند که حین بستن یک طرف، راه به طرف دیگر باز می‌کنند.» اما از نظر الن سیکسو مرگ کافی نیست: «حقیقت این است که نه مرگ و نه دربانان آن برای بازکردن در کافی نیستند. بایست شجاعت و شیفتگی رسیدن و گذشتن از در را هم داشته باشیم.» این منظر، نوشتن تلاشی نیست برای زدودنِ این تصویر یا فراموش‌کردن آن. بلکه برعکس این تصویر درِ گشوده‌ای است که باید از آن بگذریم. سیکسو در جای جای کتاب به نویسندگان یا آثار ادبی مطرح ارجاع می‌دهد و نقل قول می‌آورد و از خلالِ این گذر به متن‌هاست که تسلط این منتقد ادبی به ادبیاتِ جهان آشکار می‌شود. در همین بخش، الن سیکسو از نویسندگانی نام می‌برد که بیش از دیگران دوست‌شان دارد و آن‌ها را «نویسندگان نفرینی» می‌خواند. نویسندگانی که به تعبیر سیکسو خود را به حد اعلای تجربه و خطر، و اندیشه و زندگی می‌سپارند. برای مثال او کافکا را ازجمله نویسندگان نفرینی می‌داند و می‌نویسد: «وقتی کافکا می‌خوانم، او را در هیأت یک مرده می‌خوانم.» بخشِ بعدی کتاب، «مدرسه رویاها» هم با یادی از کافکا آغاز می‌شود. او تکه‌ای از کافکا می‌آورد و آن را یکی از رؤیاهای کافکا می‌خواند: «در بین مردگان دیدارگر بودم. غاری بزرگ و تمیز بود، و چند تابوت آنجا، کماکان با اتاق‌های بسیار، و دو تابوت که درشان باز بود، و داخلشان چون تختخواب‌های چروکیده‌ای که گویی کسانی تازه از آن برخاسته بودند. میزی کمی به کناری، طوری که در لحظه اول متوجه‌اش نشدم، مرد قوی‌هیکلی پشتِ آن نشسته بود. در دست راست خودکاری داشت گویی چیزی می‌نوشت و تازه تمام شده بود، با دست چپش داشت با یک ساعت براق در جیب جلیقه‌اش بازی می‌کرد و سرش کمی سوی آن خم بود. زن پیشخدمتی آنجا را تمیز می‌کرد، اما چیزی برای تمیزکردن در کار نبود.» الن سیکسو می‌نویسد این رؤیا تا مدت‌های مدیدی ادامه می‌یابد، و آنچه کافکا به ما می‌گوید یک ماجراجویی تمام‌عیار، یک زندگی پر و پیمان در میان مردگان است. او معتقد است باید بگذاریم رؤیاها ما را با خود ببرند، نباید از خواب بیدار شویم، بایست مجال دهیم تا رؤیا ما را حمل کند. بعد از مدرسه رؤیاها، به مدرسه ریشه‌ها می‌رسیم که با این سؤال تمام می‌شود: «آیا بایست در حال مردن باشیم تا به مدرسه ریشه‌ها برویم؟ نمی‌دانم باید بگویم بله یا خیر. اگر قضیه جدی بوده و معنی‌اش این است که فردا دیگر هیچ تعلقی به این جهان نداریم، باید گفت خیر. هرچند این چیزی است که باید بدان امیدوار بود. اگر این را بفهمیم که این تمرینی دقیق و مودبانه از زندگی است، باید گفت بله. مُردن را احضار می‌کنیم، این شاگردانگی دشوار است اما باید آزموده شود.» از نکات جالب توجه کتاب اشاراتی است که سیکسو به نویسندگان و آثارشان دارد؛ ازجمله نویسندگانی که نفرینی می‌خواندشان اما جز کافکا، آلن پو، ژید و اسیپ ماندلشتام و آخماتوآ و برنهارد، او مدام نویسنده‌ای را پیش می‌کشد که در ایران کمتر از دیگران شناخته شده است: کلاریسی لیسپکتور که ازقضا چندی پیش اثری از او با عنوانِ «ضربان» (دم حیات) با ترجمه پویا رفویی در همین نشر ناهید منتشر شد. نامِ لیسپکتور بیش از هر نویسنده دیگری در اثر الن سیکسو بازتاب دارد تا حدی که می‌توان نقدی جامع درباره این نویسنده از میان روایت سیکسو بیرون کشید. از همان سطرهای ابتدایی «سه گام بر نردبان نوشتار» یعنی بخش مدرسه مردگان مؤلف سراغِ لیسپکتور و داستانی از او با عنوان «متظاهر» می‌رود و می‌نویسد کلاریسی لیسپکتور در این داستان به ما گفت چطور خود را آبستن امیدی نموده بود که مادر بیمارش زنده خواهد ماند، در این خیال واهی که چون مادر زندگی پرثمری داشت می‌شد او را درمان نمود. که البته چنین نشد. مادر مُرد. داستان نزدِ سیسکو این معنا را دارد که مرگی در کار است. دانستن اینکه مرگی در کار است نه انکار و نه گواهی بر آن. دست آخر الن سیکسو نوشتن را نبردی علیه خودمان می‌خواند و معتقد است تنها کتابی که ارزش نوشتن دارد کتابی است که جسارت یا قدرت نوشتنش را نداریم. کتابی که رنجمان می‌دهد (مایی که می‌نویسیم)، کتابی که ما را به لرزه می‌افکند، شرمسارمان می‌کند. این نبردی است علیه خودمان، علیه مؤلف؛ از ما دو تا یکی بایست شکست بخورد. نوشتن همین کار پیچیده است، این آموختن به مُردن. سیکسو داستانی از لیسپکتور را تعریف می‌کند با عنوان «ساعت سعد» و آن را استعاره‌ای می‌داند از فرایند نوشتن: در سرتاسر نوشتن یک کتاب همه می‌هراسند، نویسنده می‌هراسد، کتاب می‌هراسد، متن می‌هراسد چیزی به ما بگوید، و بعد دست می‌کشد. حس می‌کنیم گویی چیز دهشت‌باری قرار است رخ دهد... و به‌ناگهان رخ می‌دهد: متن ضربه‌ای می‌نوازد، کتاب پایان می‌یابد.

شرق: «ما با یک کتاب جهان را شکست می‌دهیم. به محض آنکه کتاب را چون در می‌گشایی به دنیای دیگری وارد می‌شوی و در را به روی این دنیا می‌بندی. خواندن، گریختن به روز روشنایی فراخ است، رد جهانی دیگر.» اِلن سیکسو، منتقد ادبی فرانسوی در کتاب «سه گام بر نردبان نوشتار» فرایند نوشتن را مانندِ خواندن کنشی فردی می‌داند و معتقد است «نوشتن فعلی است که جهان را سرکوب می‌کند.» این کتاب که اخیرا با ترجمه ماهان تیرماهی در نشر ناهید منتشر شده است، برخلافِ آنچه ممکن است از عنوانش بربیاید کتابی درباره آموزش گام به گام نوشتن نیست، با انواع و اقسام کتاب‌های آموزش قصه‌نویسی و اصول و اسلوب نویسندگی نیز نسبتی ندارد. الن سیکسو در سه بخش تحت عنوانِ «مدرسه مردگان»، «مدرسه رویاها» و «مدرسه ریشه‌ها» جستاری نوشته است در باب نوشتن. روایتی که خود در جست‌وجوی امکان‌های نوشتن و نسبت متن با جهان موجود است. این روایت بیش از آنکه داعیه یا نسخه‌ای برای نوشتن به دست دهد، نوعی اکتشاف است که منتقد در جریانِ نوشتن آن را دنبال می‌کند. خواننده این متن همگام با مؤلف در هزارتوی مفهوم نوشتار پیش می‌رود. سیکسو با مرگ آغاز می‌کند: «برای شوع (شروع نوشتن، شروع زیستن) باید مرگی داشته باشیم. من عاشق مرده‌ها هستم. آن‌ها دربانانی هستند که حین بستن یک طرف، راه به طرف دیگر باز می‌کنند.» اما از نظر الن سیکسو مرگ کافی نیست: «حقیقت این است که نه مرگ و نه دربانان آن برای بازکردن در کافی نیستند. بایست شجاعت و شیفتگی رسیدن و گذشتن از در را هم داشته باشیم.» این منظر، نوشتن تلاشی نیست برای زدودنِ این تصویر یا فراموش‌کردن آن. بلکه برعکس این تصویر درِ گشوده‌ای است که باید از آن بگذریم. سیکسو در جای جای کتاب به نویسندگان یا آثار ادبی مطرح ارجاع می‌دهد و نقل قول می‌آورد و از خلالِ این گذر به متن‌هاست که تسلط این منتقد ادبی به ادبیاتِ جهان آشکار می‌شود. در همین بخش، الن سیکسو از نویسندگانی نام می‌برد که بیش از دیگران دوست‌شان دارد و آن‌ها را «نویسندگان نفرینی» می‌خواند. نویسندگانی که به تعبیر سیکسو خود را به حد اعلای تجربه و خطر، و اندیشه و زندگی می‌سپارند. برای مثال او کافکا را ازجمله نویسندگان نفرینی می‌داند و می‌نویسد: «وقتی کافکا می‌خوانم، او را در هیأت یک مرده می‌خوانم.» بخشِ بعدی کتاب، «مدرسه رویاها» هم با یادی از کافکا آغاز می‌شود. او تکه‌ای از کافکا می‌آورد و آن را یکی از رؤیاهای کافکا می‌خواند: «در بین مردگان دیدارگر بودم. غاری بزرگ و تمیز بود، و چند تابوت آنجا، کماکان با اتاق‌های بسیار، و دو تابوت که درشان باز بود، و داخلشان چون تختخواب‌های چروکیده‌ای که گویی کسانی تازه از آن برخاسته بودند. میزی کمی به کناری، طوری که در لحظه اول متوجه‌اش نشدم، مرد قوی‌هیکلی پشتِ آن نشسته بود. در دست راست خودکاری داشت گویی چیزی می‌نوشت و تازه تمام شده بود، با دست چپش داشت با یک ساعت براق در جیب جلیقه‌اش بازی می‌کرد و سرش کمی سوی آن خم بود. زن پیشخدمتی آنجا را تمیز می‌کرد، اما چیزی برای تمیزکردن در کار نبود.» الن سیکسو می‌نویسد این رؤیا تا مدت‌های مدیدی ادامه می‌یابد، و آنچه کافکا به ما می‌گوید یک ماجراجویی تمام‌عیار، یک زندگی پر و پیمان در میان مردگان است. او معتقد است باید بگذاریم رؤیاها ما را با خود ببرند، نباید از خواب بیدار شویم، بایست مجال دهیم تا رؤیا ما را حمل کند. بعد از مدرسه رؤیاها، به مدرسه ریشه‌ها می‌رسیم که با این سؤال تمام می‌شود: «آیا بایست در حال مردن باشیم تا به مدرسه ریشه‌ها برویم؟ نمی‌دانم باید بگویم بله یا خیر. اگر قضیه جدی بوده و معنی‌اش این است که فردا دیگر هیچ تعلقی به این جهان نداریم، باید گفت خیر. هرچند این چیزی است که باید بدان امیدوار بود. اگر این را بفهمیم که این تمرینی دقیق و مودبانه از زندگی است، باید گفت بله. مُردن را احضار می‌کنیم، این شاگردانگی دشوار است اما باید آزموده شود.» از نکات جالب توجه کتاب اشاراتی است که سیکسو به نویسندگان و آثارشان دارد؛ ازجمله نویسندگانی که نفرینی می‌خواندشان اما جز کافکا، آلن پو، ژید و اسیپ ماندلشتام و آخماتوآ و برنهارد، او مدام نویسنده‌ای را پیش می‌کشد که در ایران کمتر از دیگران شناخته شده است: کلاریسی لیسپکتور که ازقضا چندی پیش اثری از او با عنوانِ «ضربان» (دم حیات) با ترجمه پویا رفویی در همین نشر ناهید منتشر شد. نامِ لیسپکتور بیش از هر نویسنده دیگری در اثر الن سیکسو بازتاب دارد تا حدی که می‌توان نقدی جامع درباره این نویسنده از میان روایت سیکسو بیرون کشید. از همان سطرهای ابتدایی «سه گام بر نردبان نوشتار» یعنی بخش مدرسه مردگان مؤلف سراغِ لیسپکتور و داستانی از او با عنوان «متظاهر» می‌رود و می‌نویسد کلاریسی لیسپکتور در این داستان به ما گفت چطور خود را آبستن امیدی نموده بود که مادر بیمارش زنده خواهد ماند، در این خیال واهی که چون مادر زندگی پرثمری داشت می‌شد او را درمان نمود. که البته چنین نشد. مادر مُرد. داستان نزدِ سیسکو این معنا را دارد که مرگی در کار است. دانستن اینکه مرگی در کار است نه انکار و نه گواهی بر آن. دست آخر الن سیکسو نوشتن را نبردی علیه خودمان می‌خواند و معتقد است تنها کتابی که ارزش نوشتن دارد کتابی است که جسارت یا قدرت نوشتنش را نداریم. کتابی که رنجمان می‌دهد (مایی که می‌نویسیم)، کتابی که ما را به لرزه می‌افکند، شرمسارمان می‌کند. این نبردی است علیه خودمان، علیه مؤلف؛ از ما دو تا یکی بایست شکست بخورد. نوشتن همین کار پیچیده است، این آموختن به مُردن. سیکسو داستانی از لیسپکتور را تعریف می‌کند با عنوان «ساعت سعد» و آن را استعاره‌ای می‌داند از فرایند نوشتن: در سرتاسر نوشتن یک کتاب همه می‌هراسند، نویسنده می‌هراسد، کتاب می‌هراسد، متن می‌هراسد چیزی به ما بگوید، و بعد دست می‌کشد. حس می‌کنیم گویی چیز دهشت‌باری قرار است رخ دهد... و به‌ناگهان رخ می‌دهد: متن ضربه‌ای می‌نوازد، کتاب پایان می‌یابد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها