|

كاريكاتوري‌شدن جوامع

احمد طالبي‌نژاد

برخي اتفاق‌ها چنان زيرپوستي‌اند که کمتر توجه کسي را جلب مي‌کنند. کم‌رنگ‌شدن و نابودي تدريجي برخي گويش‌ها و زبان‌هاي محلي ازجمله اين اتفاق‌هاست؛ به عنوان نمونه زبان ولايت ما يعني نايين که آگاهان مي‌دانند شکل کم و بيش استحاله‌شده زبان پهلوي پيش از اسلام است و در شهرستان نايين که وسعتي حدود 32 هزار کيلومترمربع و جمعيتي حدود 50 هزار نفر را شامل مي‌شود رايج است يا بهتر بگويم به کار گرفته مي‌شد؛ چون در دهه‌هاي اخير اين زبان/ گويش کمتر مورد استفاده بچه‌ها و جوانان قرار مي‌گيرد و معمولا ميانسالان و پيران از آن استفاده مي‌کنند. به جاي اين زبان جالب (نمي‌گويم زيبا) که دستور زبان متفاوتي دارد، زبان فارسي معيار يا همان زبان راديو و تلويزيون مورد استفاده قرار مي‌گيرد و اصلا بچه‌ها از طفوليت تهراني ياد مي‌گيرند؛ برخلاف دوران ما که راديو و تلويزيون کمتر در زندگي ما نفوذ داشت و به همين دليل اغلب بچه‌ها تا رسيدن به سن مدرسه گاهي اصلا فارسي بلد نبودند. اما حالا هم‌و‌غم پدر‌ها و مادر‌ها اين است که مواظب باشند بچه‌شان ناييني ياد نگيرد و حرف نزند و اين خود براي پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هايي که گاه بايد نقش پرستار بچه يا مهدکودک را بازي کنند، دشواري‌هايي به همراه دارد. چون براي آنها فارسي‌حرف‌زدن دشوار است و اگر هم حرف بزنند، روان و سليس نيست. براي بچه‌ها هم يادگرفتن زبان پدري (مادري) دشوار است و اگر هم ياد بگيرند، نصفه و نيمه است. در سفري که اخيرا به ولايت داشتم و تقريبا کل خانواده پدري و مادري يکي، دو روزي دور هم بوديم، بيشتر متوجه اين تعارض و تناقض شدم. شلم‌شوربايي بود که نگو و نپرس. پدري يا مادري با فرزندش به فارسي تهراني شروع به سخن‌گفتن مي‌کرد؛ اما از وسط کار مي‌زد به کانال دو و با گويش ناييني ادامه مي‌داد. دلم براي بچه‌هايي که اسير اين بلبشوي زباني شده‌اند سوخت. پيش‌تر‌ها يا همان قديم‌نديم‌ها اگر کسي به شهر‌هاي بزرگ مهاجرت مي‌کرد، بچه‌هايش فارسي حرف مي‌زدند ولي کسي که ساکن خود ولايت بود، زبان اصلي‌اش ناييني بود و زبان دومش فارسي. اما حالا مرزي وجود ندارد. همه به بچه‌هايشان فارسي ياد مي‌دهند و البته بچه‌ها به صورت خودآموز با زبان ناييني هم آشنا مي‌شوند و... چه بايد کرد؟ آيا اين تحول و تطور را بايد در راستاي جهاني‌شدن به فال نيک گرفت؟ آيا جايي مثل فرهنگستان زبان و ادبيات فارسي بايد در اين زمينه وارد گود شده، گويش‌ها و زبان‌هاي بومي و محلي را از مرگ تدريجي نجات دهد؟ آيا اين وظيفه ميراث فرهنگي است که حواسش به خشت و آجر‌هاي باستاني هست اما از عناصر فرهنگي در حال اضمحلال غافل مانده؟ در همين سفر ديدم که دسته‌هاي عزاداري به جاي طبل و دهل‌هايي که از چوب و پوست درست مي‌شدند و پوست‌انداختنشان هم آييني سنتي بود که يک شب تا دم‌دماي صبح طول مي‌کشيد، طبل‌هايي به شعاع يک استخر خانگي با آرم ياماها را با خود حمل مي‌کنند. از خود مراسم نگو که کوي و برزن تبديل شده است به رقابت‌هاي آشکار دسته‌ها و محله‌ها در زمينه استفاده از امکانات سمعي و بصري و ديگر ابزار جهان الکترونيکي و ديجيتال؛ حتي در همين تهران که خب اين رقابت‌ها عمري ديرينه هم دارد. با اين جايگزيني‌هاي عجيب جامعه‌اي مدرن نمي‌شود که هيچ؛ به کاريکاتور تبديل مي‌شود. شهروندان نايين و ديگر شهر‌هاي کوچک ما در گستره ايران امروز به نسخه بدل و کاريکاتور تهراني‌ها تبديل شده‌اند. هم در گويش، هم در پوشش و هم در کردار و رفتار. نمي‌دانم مقصر چه كسي و چه نهادي است ولي اين را مي‌دانم که دارد دير مي‌شود. چندي‌پيش در يک برنامه تلويزيوني ديدم که در يکي از روستا‌هاي ازبکستان، مردمان اندکي هنوز به زبان سغدي که در دوران هخامنشيان در نواحي شمال ايران از جمله ازبکستان و تاجيکستان زندگي مي‌کرده‌اند و ردپايشان تا قرن‌هاي ششم و هفتم هجري هم در تاريخ ثبت شده، سخن مي‌گويند. اما سال به سال از تعداد گويندگان اين زبان کاسته مي‌شود. بنابراين دولت خود را موظف به حفظ و حراست از اين ميراث فرهنگي کرده است. در روستايي حوالي قزوين، اهالي به زباني سخن مي‌گويند که در هيچ جاي ديگر ايران به کار برده نمي‌شود. اما اين زبان در حال مرگ تدريجي است. در عروسي‌هاي شمالي ديگر کمتر نغمه‌هاي محلي مي‌شنويم. ديگر کسي قاسم‌آبادي نمي‌رقصد و اغلب از حرکات موزون رقصندگان لس‌آنجلسي تقليد مي‌کنند. در شهر‌هاي کردنشين لباس‌هاي محلي دارند زير لباس‌هاي شهري پنهان مي‌شوند و در ديگر جا‌ها نيز اين دگرديسي با سرعت در حال انجام است. لابد خواهيد گفت مملکت و مردم اين‌قدر گرفتاري دارند که اين‌جور مسائل تويش گم است. بله مي‌دانم ولي يادمان باشد اين استحاله هم بخشي از گرفتاري‌هاي جامعه بلاتکليف ماست. کاريکاتورشدن چيز خوبي نيست.

برخي اتفاق‌ها چنان زيرپوستي‌اند که کمتر توجه کسي را جلب مي‌کنند. کم‌رنگ‌شدن و نابودي تدريجي برخي گويش‌ها و زبان‌هاي محلي ازجمله اين اتفاق‌هاست؛ به عنوان نمونه زبان ولايت ما يعني نايين که آگاهان مي‌دانند شکل کم و بيش استحاله‌شده زبان پهلوي پيش از اسلام است و در شهرستان نايين که وسعتي حدود 32 هزار کيلومترمربع و جمعيتي حدود 50 هزار نفر را شامل مي‌شود رايج است يا بهتر بگويم به کار گرفته مي‌شد؛ چون در دهه‌هاي اخير اين زبان/ گويش کمتر مورد استفاده بچه‌ها و جوانان قرار مي‌گيرد و معمولا ميانسالان و پيران از آن استفاده مي‌کنند. به جاي اين زبان جالب (نمي‌گويم زيبا) که دستور زبان متفاوتي دارد، زبان فارسي معيار يا همان زبان راديو و تلويزيون مورد استفاده قرار مي‌گيرد و اصلا بچه‌ها از طفوليت تهراني ياد مي‌گيرند؛ برخلاف دوران ما که راديو و تلويزيون کمتر در زندگي ما نفوذ داشت و به همين دليل اغلب بچه‌ها تا رسيدن به سن مدرسه گاهي اصلا فارسي بلد نبودند. اما حالا هم‌و‌غم پدر‌ها و مادر‌ها اين است که مواظب باشند بچه‌شان ناييني ياد نگيرد و حرف نزند و اين خود براي پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هايي که گاه بايد نقش پرستار بچه يا مهدکودک را بازي کنند، دشواري‌هايي به همراه دارد. چون براي آنها فارسي‌حرف‌زدن دشوار است و اگر هم حرف بزنند، روان و سليس نيست. براي بچه‌ها هم يادگرفتن زبان پدري (مادري) دشوار است و اگر هم ياد بگيرند، نصفه و نيمه است. در سفري که اخيرا به ولايت داشتم و تقريبا کل خانواده پدري و مادري يکي، دو روزي دور هم بوديم، بيشتر متوجه اين تعارض و تناقض شدم. شلم‌شوربايي بود که نگو و نپرس. پدري يا مادري با فرزندش به فارسي تهراني شروع به سخن‌گفتن مي‌کرد؛ اما از وسط کار مي‌زد به کانال دو و با گويش ناييني ادامه مي‌داد. دلم براي بچه‌هايي که اسير اين بلبشوي زباني شده‌اند سوخت. پيش‌تر‌ها يا همان قديم‌نديم‌ها اگر کسي به شهر‌هاي بزرگ مهاجرت مي‌کرد، بچه‌هايش فارسي حرف مي‌زدند ولي کسي که ساکن خود ولايت بود، زبان اصلي‌اش ناييني بود و زبان دومش فارسي. اما حالا مرزي وجود ندارد. همه به بچه‌هايشان فارسي ياد مي‌دهند و البته بچه‌ها به صورت خودآموز با زبان ناييني هم آشنا مي‌شوند و... چه بايد کرد؟ آيا اين تحول و تطور را بايد در راستاي جهاني‌شدن به فال نيک گرفت؟ آيا جايي مثل فرهنگستان زبان و ادبيات فارسي بايد در اين زمينه وارد گود شده، گويش‌ها و زبان‌هاي بومي و محلي را از مرگ تدريجي نجات دهد؟ آيا اين وظيفه ميراث فرهنگي است که حواسش به خشت و آجر‌هاي باستاني هست اما از عناصر فرهنگي در حال اضمحلال غافل مانده؟ در همين سفر ديدم که دسته‌هاي عزاداري به جاي طبل و دهل‌هايي که از چوب و پوست درست مي‌شدند و پوست‌انداختنشان هم آييني سنتي بود که يک شب تا دم‌دماي صبح طول مي‌کشيد، طبل‌هايي به شعاع يک استخر خانگي با آرم ياماها را با خود حمل مي‌کنند. از خود مراسم نگو که کوي و برزن تبديل شده است به رقابت‌هاي آشکار دسته‌ها و محله‌ها در زمينه استفاده از امکانات سمعي و بصري و ديگر ابزار جهان الکترونيکي و ديجيتال؛ حتي در همين تهران که خب اين رقابت‌ها عمري ديرينه هم دارد. با اين جايگزيني‌هاي عجيب جامعه‌اي مدرن نمي‌شود که هيچ؛ به کاريکاتور تبديل مي‌شود. شهروندان نايين و ديگر شهر‌هاي کوچک ما در گستره ايران امروز به نسخه بدل و کاريکاتور تهراني‌ها تبديل شده‌اند. هم در گويش، هم در پوشش و هم در کردار و رفتار. نمي‌دانم مقصر چه كسي و چه نهادي است ولي اين را مي‌دانم که دارد دير مي‌شود. چندي‌پيش در يک برنامه تلويزيوني ديدم که در يکي از روستا‌هاي ازبکستان، مردمان اندکي هنوز به زبان سغدي که در دوران هخامنشيان در نواحي شمال ايران از جمله ازبکستان و تاجيکستان زندگي مي‌کرده‌اند و ردپايشان تا قرن‌هاي ششم و هفتم هجري هم در تاريخ ثبت شده، سخن مي‌گويند. اما سال به سال از تعداد گويندگان اين زبان کاسته مي‌شود. بنابراين دولت خود را موظف به حفظ و حراست از اين ميراث فرهنگي کرده است. در روستايي حوالي قزوين، اهالي به زباني سخن مي‌گويند که در هيچ جاي ديگر ايران به کار برده نمي‌شود. اما اين زبان در حال مرگ تدريجي است. در عروسي‌هاي شمالي ديگر کمتر نغمه‌هاي محلي مي‌شنويم. ديگر کسي قاسم‌آبادي نمي‌رقصد و اغلب از حرکات موزون رقصندگان لس‌آنجلسي تقليد مي‌کنند. در شهر‌هاي کردنشين لباس‌هاي محلي دارند زير لباس‌هاي شهري پنهان مي‌شوند و در ديگر جا‌ها نيز اين دگرديسي با سرعت در حال انجام است. لابد خواهيد گفت مملکت و مردم اين‌قدر گرفتاري دارند که اين‌جور مسائل تويش گم است. بله مي‌دانم ولي يادمان باشد اين استحاله هم بخشي از گرفتاري‌هاي جامعه بلاتکليف ماست. کاريکاتورشدن چيز خوبي نيست.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها