سياست عليه «سياست»
احمد غلامی . سردبير
آنچه مفهوم سياست را نزد اسپينوزا از ديگر متفكران همدوره خود متفاوت ميکند، نوع سياستورزي او است که استوار بر مردم يا به تعبيري «انبوه خلق» است. او باور دارد هر قدر قدرت افزايش يابد، حق هم افزايش مييابد. اسپينوزا بسيار صريح و روشن، حقِ بيشتر را مستلزم قدرت بيشتر ميداند. بهراحتي ميتوان از اين ايده برداشتي اقتدارگرايانه به دست داد؛ اما اين ايده بيش از آنكه بر قدرت حكومتي تأكيد بگذارد، جانب مردم را ميگيرد. ازاينرو است كه ميگويد «ازآنجاييکه جامعه متكي بر امر مشترك قدرت بيشتري دارد، صاحب حق بيشتري هم هست». اين نكته بنيادين دستگاه فلسفه سياسي اين متفکر است؛ «قدرت جمعيت بيشتر از قدرت فرد است. اجتماع انسانها موجب افزايش قدرت آنان ميشود و افزايش قدرت موجب افزايش حق آنان خواهد شد. هرچه تعداد كساني كه به هم ميپيوندند، بيشتر باشد، قدرت و حق بيشتري نيز خواهند داشت». در مقدمه كتاب «متافيزيك قدرت»، رضا نجفزاده دستگاههاي انديشه متافيزيكي را به دو دسته متافيزيك صدوري يا متعالي و متافيزيك غيرصدوري يا درونبودي تقسيمبندي ميكند كه به كار اين يادداشت ميآيد. «متافيزيكهاي صدوري يا متعالي نظم هستيشناسانه
خود را براساس الگويي عمودي و در چارچوب سلسلهمراتبي مبتني بر تقسيمبندي ثنوي يا دوجهاني تقرير ميكنند». در اين ديدگاه خدا بهمنزله محوريترين مقولههاي متافيزيكي است كه قائم به ذات، مستقل و بالاتر از عالم محسوسات و مشهودات است. خداوند مافوق كائنات است و از ماورا به سوي كائنات ميآيد. در متافيزيكِ غيرصدوري و درونبودي خدا بهمنزله وجودي درونبود با جهان مرتبط است. خدا در جهان، كائنات و مخلوقات حضور دارد و به غير از اشراف، بر همه چيز احاطه دارد. از دستگاه فلسفي اسپينوزا خاصه رساله الهياتي- سياسي او خوانشهاي متفاوتي شده است. نزد موحدان و اخلاقگرايان، فلسفه اسپينوزا، خداي زيبا و قادري را ترسيم ميكند كه نه به شيوه عمودي بلكه به شيوهاي افقي در جهان و كائنات حضور دارد. از ديگر سو، تفکر اسپينوزا درباره انبوه خلق و امر مشترك و قدرت اجتماعي و ايدهمحوري ميل، باب ميل نوماركسيستها (چپهاي نو) است. تأكيد بسيار بر «مردم»، «ميل» و «انبوه خلق»، تفکر جمهوريخواهانه اين فيلسوف هلندي را شكل ميدهد و بيترديد او يكي از متقدمان در طرح ايده دموكراسيخواهي است. اگر اين پيشفرض را بپذيريم كه جهانبينيها حكومتها را شكل
ميدهند، حكومتهاي قبل از انقلاب اسلامي 57 بر جهانبيني سلسلهمراتبي خدا، شاه و ميهن استوار بوده و اگر بخواهيم با مسامحه آن را با ايده اسپينوزا گره بزنيم، چارهاي جز اين نخواهيم داشت كه بگوييم آبشخور اين حكومتها متافيزيك صدوري بوده است كه براساس الگوي عمودي و در چارچوب سلسلهمراتبي جايميگيرد.
به تبع اين تفكر، ناخواسته احزاب سياسي اين دوران مانند سازمان مجاهدين، چريكهاي فدايي و حزب توده با اينكه براي تحقق آزادي و دموكراسي مبارزه ميكردند؛ اما خود، اسيرِ تفكر سلسلهمراتبي بودند؛ تضادي آشكار بين فرم و محتوا، فرمي ناگزير براي بقا به دليل استبداد نظامي پهلويها كه احزاب و جريانات روشنفكري را نيز سلسلهمراتبي و در فضاي بسته رقم زده بود. مبارزان با اين فرمِ ناگزير درصدد تحقق آزادي و دموكراسي بودند. تضادي بنيادين كه بين فرم و محتوا وجود داشت و تئوريسينهاي احزاب سياسي بهخوبي از آن آگاه بودند. آنان براي مردمي مبارزه ميكردند كه قادر به شكلدهيشان در استعاره «انبوه خلق» نبودند. شايد ازاينرو است كه اميرپرويز پويان رؤياي محال خود را اينگونه تئوريزه ميكند که اگر موتور كوچك به راه بيفتد، موتور بزرگ (انبوه خلق) را به راه خواهد انداخت. رؤيايي كه هيچكدام از مبارزان جريانات سياسي نتوانستند با تئوريهايشان آن را محقق كنند. در مجادلات ميان مسعود احمدزاده و بيژن جزني، اين سردرگمي و نگراني به وضوح ديده ميشود. بيژن جزني معتقد است در كنار مبارزه مسلحانه بايد راهي به ميان تودهها پيدا كرد و شبكههايي از
تودهها ايجاد كرد. شبكههايي كه نه به شيوهاي سلسلهمراتبي (درختي)، بلكه به شيوه افقي (جلبکي يا ريزومي) مبارزان احزاب سياسي را به مردم پيوند بدهد. اين دو مفهوم كه رؤياي بيژن جزني را در خود جاي ميدهد، يكي از ايدههاي محوري ژيل دلوز و فيلكس گتاري است كه بر نوعي از كاربست سياسي دلالت دارد. ريزوم، ساقه زيرزميني برخي از گياهان است كه به صورت افقي رشد ميكند. ريزوم شكلهاي متنوعي دارد و شاخه به شاخه در سطحي افقي گسترش پيدا ميكند و غيرخطي و فاقد سلسلهمراتب، و چندوجهي است. هر ريزوم ميتواند با قطع اتصال از شاخه اصلي (مادر) مجددا رشد كند و حياتي مستقل به وجود آورد. اين، همان «انبوه خلق» اسپينوزا است. در ادبيات چپ، كار سياسي و كار تودهاي مفاهيمي نزديك به يكديگرند. جنبشهاي انقلابيِ جهان هدفي جز راهيابي به دل تودهها نداشتهاند. بيژن جزني معتقد بود «يك انقلاب دموكراتيك در آينده در صورتي برپا ميشود كه پيشاهنگ طبقه کارگر بتواند رهبري جنبش را بر عهده بگيرد. در غير اين صورت پيشاهنگان غيركارگري كه به شكل خردهبورژوازي انقلابي در جريان مبارزه شركت دارند، رهبري را بر عهده خواهند گرفت». شبكهاي از خردهبورژوازي كه به
شيوهاي ريزومي (افقي) توانست با رهبريِ روحانيون، انقلاب اسلامي 57 را شکل دهد. شبكهاي منسجم در دستگاههاي سياسي عقيدتي كه به وسيله مساجد انقلاب را در دست گرفتند. اگرچه روحانيون هم سلسلهمراتبي دارند، اين سلسلهمراتب همچون احزاب دوران پهلوي دوم صلب نيست و تصميمات انقلابي در آن به سرعت گرفته شده و عملياتي ميشود. با اينكه دستگاه روحانيت چهار دهه است كه به قدرت رسيده، سازوكارهاي آن همچون احزاب انقلابي نشدهاند و سلايق و ديدگاههاي متفاوتي در بستر حكومتداري آنان وجود دارد. اگر اين روش غيرحزبي آسيبهايي به اين دستگاه زده است، اما شيوه ريزوميِ آن، هژمونيِ روحانيت را در دوردستترين نقاط ايران گسترش داده است. اگر بپذيريم که دولتها ناخواسته فرم و محتواي مخالفان خود را شكل ميدهند، در اينجا نيز فرم و محتواي منتقدان و مخالفانش را برساخته است. مخالفان و منتقداني كه ليدر ندارند و به شيوه سلسلهمراتبي عمل نميكنند. بهمن بازرگان، يكي از بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق در كتاب «زمان بازيافته» ميگويد: «نسل شما دارد وارد پارادايم نويني ميشود. شما متعلق به نسلي هستيد كه شانس اين را داريد كه در دوران فروپاشي ساختارهاي
ارزشي عمودي و گسترش ساختارهاي ارزشي افقي (احترام افقي) زندگي ميكنيد. نسل ما راهي نداشت به جز آنكه ساختار ارزشي عمودي قديم را درهم بكشند تا ساختار ارزشي عمودي خود را به جاي آن بگذارد. اين يك دور و تكرار بود. ما آدمهاي اين دور و تكرار هزارساله بوديم. اميد آن دارم كه نسل شما از زندان و چارديواري اين دور و تكرارها رهايي يابد».
براي دولتهاي انقلابي در چنين شرايطي كار بسيار دشوار شده است. زيرا برخي مكانها كه بيشترين بارگذاري اين شبكهها را انجام ميدادند، ديگر كارايي سابق را ندارند. از طرف ديگر شبكههاي منتقدان گسترش چشمگيري پيدا كرده است، گيرم كه هنوز قدرت فائقهاي نداشته باشند. با اين صورتبندي ميتوان گفت جدال نويني در سياست به راه افتاده است و برندهاش كسي نيست جز آنكه بر «انبوه خلق» تكيه دارد.
آنچه مفهوم سياست را نزد اسپينوزا از ديگر متفكران همدوره خود متفاوت ميکند، نوع سياستورزي او است که استوار بر مردم يا به تعبيري «انبوه خلق» است. او باور دارد هر قدر قدرت افزايش يابد، حق هم افزايش مييابد. اسپينوزا بسيار صريح و روشن، حقِ بيشتر را مستلزم قدرت بيشتر ميداند. بهراحتي ميتوان از اين ايده برداشتي اقتدارگرايانه به دست داد؛ اما اين ايده بيش از آنكه بر قدرت حكومتي تأكيد بگذارد، جانب مردم را ميگيرد. ازاينرو است كه ميگويد «ازآنجاييکه جامعه متكي بر امر مشترك قدرت بيشتري دارد، صاحب حق بيشتري هم هست». اين نكته بنيادين دستگاه فلسفه سياسي اين متفکر است؛ «قدرت جمعيت بيشتر از قدرت فرد است. اجتماع انسانها موجب افزايش قدرت آنان ميشود و افزايش قدرت موجب افزايش حق آنان خواهد شد. هرچه تعداد كساني كه به هم ميپيوندند، بيشتر باشد، قدرت و حق بيشتري نيز خواهند داشت». در مقدمه كتاب «متافيزيك قدرت»، رضا نجفزاده دستگاههاي انديشه متافيزيكي را به دو دسته متافيزيك صدوري يا متعالي و متافيزيك غيرصدوري يا درونبودي تقسيمبندي ميكند كه به كار اين يادداشت ميآيد. «متافيزيكهاي صدوري يا متعالي نظم هستيشناسانه
خود را براساس الگويي عمودي و در چارچوب سلسلهمراتبي مبتني بر تقسيمبندي ثنوي يا دوجهاني تقرير ميكنند». در اين ديدگاه خدا بهمنزله محوريترين مقولههاي متافيزيكي است كه قائم به ذات، مستقل و بالاتر از عالم محسوسات و مشهودات است. خداوند مافوق كائنات است و از ماورا به سوي كائنات ميآيد. در متافيزيكِ غيرصدوري و درونبودي خدا بهمنزله وجودي درونبود با جهان مرتبط است. خدا در جهان، كائنات و مخلوقات حضور دارد و به غير از اشراف، بر همه چيز احاطه دارد. از دستگاه فلسفي اسپينوزا خاصه رساله الهياتي- سياسي او خوانشهاي متفاوتي شده است. نزد موحدان و اخلاقگرايان، فلسفه اسپينوزا، خداي زيبا و قادري را ترسيم ميكند كه نه به شيوه عمودي بلكه به شيوهاي افقي در جهان و كائنات حضور دارد. از ديگر سو، تفکر اسپينوزا درباره انبوه خلق و امر مشترك و قدرت اجتماعي و ايدهمحوري ميل، باب ميل نوماركسيستها (چپهاي نو) است. تأكيد بسيار بر «مردم»، «ميل» و «انبوه خلق»، تفکر جمهوريخواهانه اين فيلسوف هلندي را شكل ميدهد و بيترديد او يكي از متقدمان در طرح ايده دموكراسيخواهي است. اگر اين پيشفرض را بپذيريم كه جهانبينيها حكومتها را شكل
ميدهند، حكومتهاي قبل از انقلاب اسلامي 57 بر جهانبيني سلسلهمراتبي خدا، شاه و ميهن استوار بوده و اگر بخواهيم با مسامحه آن را با ايده اسپينوزا گره بزنيم، چارهاي جز اين نخواهيم داشت كه بگوييم آبشخور اين حكومتها متافيزيك صدوري بوده است كه براساس الگوي عمودي و در چارچوب سلسلهمراتبي جايميگيرد.
به تبع اين تفكر، ناخواسته احزاب سياسي اين دوران مانند سازمان مجاهدين، چريكهاي فدايي و حزب توده با اينكه براي تحقق آزادي و دموكراسي مبارزه ميكردند؛ اما خود، اسيرِ تفكر سلسلهمراتبي بودند؛ تضادي آشكار بين فرم و محتوا، فرمي ناگزير براي بقا به دليل استبداد نظامي پهلويها كه احزاب و جريانات روشنفكري را نيز سلسلهمراتبي و در فضاي بسته رقم زده بود. مبارزان با اين فرمِ ناگزير درصدد تحقق آزادي و دموكراسي بودند. تضادي بنيادين كه بين فرم و محتوا وجود داشت و تئوريسينهاي احزاب سياسي بهخوبي از آن آگاه بودند. آنان براي مردمي مبارزه ميكردند كه قادر به شكلدهيشان در استعاره «انبوه خلق» نبودند. شايد ازاينرو است كه اميرپرويز پويان رؤياي محال خود را اينگونه تئوريزه ميكند که اگر موتور كوچك به راه بيفتد، موتور بزرگ (انبوه خلق) را به راه خواهد انداخت. رؤيايي كه هيچكدام از مبارزان جريانات سياسي نتوانستند با تئوريهايشان آن را محقق كنند. در مجادلات ميان مسعود احمدزاده و بيژن جزني، اين سردرگمي و نگراني به وضوح ديده ميشود. بيژن جزني معتقد است در كنار مبارزه مسلحانه بايد راهي به ميان تودهها پيدا كرد و شبكههايي از
تودهها ايجاد كرد. شبكههايي كه نه به شيوهاي سلسلهمراتبي (درختي)، بلكه به شيوه افقي (جلبکي يا ريزومي) مبارزان احزاب سياسي را به مردم پيوند بدهد. اين دو مفهوم كه رؤياي بيژن جزني را در خود جاي ميدهد، يكي از ايدههاي محوري ژيل دلوز و فيلكس گتاري است كه بر نوعي از كاربست سياسي دلالت دارد. ريزوم، ساقه زيرزميني برخي از گياهان است كه به صورت افقي رشد ميكند. ريزوم شكلهاي متنوعي دارد و شاخه به شاخه در سطحي افقي گسترش پيدا ميكند و غيرخطي و فاقد سلسلهمراتب، و چندوجهي است. هر ريزوم ميتواند با قطع اتصال از شاخه اصلي (مادر) مجددا رشد كند و حياتي مستقل به وجود آورد. اين، همان «انبوه خلق» اسپينوزا است. در ادبيات چپ، كار سياسي و كار تودهاي مفاهيمي نزديك به يكديگرند. جنبشهاي انقلابيِ جهان هدفي جز راهيابي به دل تودهها نداشتهاند. بيژن جزني معتقد بود «يك انقلاب دموكراتيك در آينده در صورتي برپا ميشود كه پيشاهنگ طبقه کارگر بتواند رهبري جنبش را بر عهده بگيرد. در غير اين صورت پيشاهنگان غيركارگري كه به شكل خردهبورژوازي انقلابي در جريان مبارزه شركت دارند، رهبري را بر عهده خواهند گرفت». شبكهاي از خردهبورژوازي كه به
شيوهاي ريزومي (افقي) توانست با رهبريِ روحانيون، انقلاب اسلامي 57 را شکل دهد. شبكهاي منسجم در دستگاههاي سياسي عقيدتي كه به وسيله مساجد انقلاب را در دست گرفتند. اگرچه روحانيون هم سلسلهمراتبي دارند، اين سلسلهمراتب همچون احزاب دوران پهلوي دوم صلب نيست و تصميمات انقلابي در آن به سرعت گرفته شده و عملياتي ميشود. با اينكه دستگاه روحانيت چهار دهه است كه به قدرت رسيده، سازوكارهاي آن همچون احزاب انقلابي نشدهاند و سلايق و ديدگاههاي متفاوتي در بستر حكومتداري آنان وجود دارد. اگر اين روش غيرحزبي آسيبهايي به اين دستگاه زده است، اما شيوه ريزوميِ آن، هژمونيِ روحانيت را در دوردستترين نقاط ايران گسترش داده است. اگر بپذيريم که دولتها ناخواسته فرم و محتواي مخالفان خود را شكل ميدهند، در اينجا نيز فرم و محتواي منتقدان و مخالفانش را برساخته است. مخالفان و منتقداني كه ليدر ندارند و به شيوه سلسلهمراتبي عمل نميكنند. بهمن بازرگان، يكي از بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق در كتاب «زمان بازيافته» ميگويد: «نسل شما دارد وارد پارادايم نويني ميشود. شما متعلق به نسلي هستيد كه شانس اين را داريد كه در دوران فروپاشي ساختارهاي
ارزشي عمودي و گسترش ساختارهاي ارزشي افقي (احترام افقي) زندگي ميكنيد. نسل ما راهي نداشت به جز آنكه ساختار ارزشي عمودي قديم را درهم بكشند تا ساختار ارزشي عمودي خود را به جاي آن بگذارد. اين يك دور و تكرار بود. ما آدمهاي اين دور و تكرار هزارساله بوديم. اميد آن دارم كه نسل شما از زندان و چارديواري اين دور و تكرارها رهايي يابد».
براي دولتهاي انقلابي در چنين شرايطي كار بسيار دشوار شده است. زيرا برخي مكانها كه بيشترين بارگذاري اين شبكهها را انجام ميدادند، ديگر كارايي سابق را ندارند. از طرف ديگر شبكههاي منتقدان گسترش چشمگيري پيدا كرده است، گيرم كه هنوز قدرت فائقهاي نداشته باشند. با اين صورتبندي ميتوان گفت جدال نويني در سياست به راه افتاده است و برندهاش كسي نيست جز آنكه بر «انبوه خلق» تكيه دارد.