ردپاي «نئاندرتالهاي زاگرسنشین» در گفتوگو با «تيم رينولدز»، ديرينهشناس دانشگاه لندن و کاشف نئاندرتالهای کردستان
خویشاوندان فراموششده
محمدحسين كازرون
ظهور انسان خردمند امروزي در منطقه غرب آسيا احتمالا به بيش از صد هزار سال پيش و شايد هم قبلتر از آن برميگردد؛1 زماني که اولين انسانهاي خردمند از آفريقا به آسيا مهاجرت کردند و در منطقه سرسبز بينالنهرين و شام ساکن شدند. اما اين اجداد ماجراجوي ما اولين انسانهايي نبودند که در اين مناطق زندگي ميکردند. اجداد انسان خردمند امروزي عملا با خروج از آفريقا پا در قلمرو انسان ديگري نهادند که دهها و شايد صدها هزار سال پيش از آن در اين سرزمين و سرزمينهاي شماليتر آسيا و اروپا زندگي ميکرد؛ خويشاوندي که با وجود شباهتهايي که به اجداد ما داشت، گونه متفاوتي از انسان بود و ويژگيهاي ظاهري و رفتاري متفاوتي با گونه ما داشت. اين خويشاوندان نزديک، انسانهاي نئاندرتال بودند که ردپايشان از حدود ۴۰۰ هزار سال پيش به اين سو در دادههاي فسيلي در بعضي مناطق اوراسيا پيدا شده و تا حدود ۳۰ هزار سال پيش نيز همچنان در اين مناطق زندگي ميکردند. احتمالا اولين برخورد انسان خردمند و انسان نئاندرتال مربوط به رويارويي همان نسل اول اجداد مهاجر ما از آفريقا و در منطقه شام و خاورميانه امروزي بوده است. اينکه آيا اين برخورد اوليه دوستانه بوده يا خويشاوندان نئاندرتال ما با خشونت از قلمروشان در برابر اين ميهمانان ناخوانده دفاع کردند، روشن نيست. اما ميدانيم که در نهايت نئاندرتالها جايشان را به انسان خردمند دادند و از چرخه حيات حذف شدند؛ البته نه بهطور کامل، چون بخشي از ژنهايشان در بدن انسانهاي امروزي خارج از آفريقا وجود دارد که حکايت از آميزش اجداد ما با نئاندرتالهاست. اين جابهجايي در منطقه زاگرس احتمالا حدود ۵۰ هزار سال پيش کامل شد2 و ديگر اثري از اين خويشاوندان نزديک ما در اين منطقه يافت نشد. اطلاعات ما در مورد نئاندرتالها اگرچه اندک است، اما درباره آناتومي و رفتار آنها بسيار بيشتر از ساير انسانسانان منقرضشده ميدانيم. اين دانش محصول مطالعات ديرينهشناسانه روي نمونههاي فراوان فسيلي و نيز ژنهاي باستاني استخراجشده از انسان نئاندرتال است. نمونههاي فسيلي از جمجمه و اسکلت بدن نئاندرتالها به هزاران قطعه ريز و درشت ميرسد، اما بيشتر اين نمونهها در اروپا يا منطقه سيبري يافت شدهاند. با اين حال، ميدانيم که جمعيتي از آنها در منطقه خاورميانه امروزي نيز ساکن بودند. درباره اين جمعيت کمترشناختهشده از نئاندرتالها چه ميدانيم؟ تاکنون چند فسيل مهم از نئاندرتالهاي منطقه غرب آسيا کشف شده که يکي از مهمترين آنها نمونهاي است که در سال ۱۹۵۷ در غار شانهدر3 در منطقه کردستان عراق امروزي توسط ديرينهشناس آمريکايي، رالف سولکي4 کشف شد. اين نمونه که به نام شانهدر ۱ شناخته ميشود، يکي از سالمترين و مهمترين جمجمههاي اين گونه از انسانسانان است که تا به حال استخراج شده است. بعد از آن، سولکي نمونههاي ديگري نيز از اين غار استخراج کرد که در مجموع متعلق به ۱۰ (و شايد ۱۱) فرد متفاوت از انسان نئاندرتال، شامل تعدادي کودک و ميانسال و همچنين يک فرد سالخورده و داراي معلوليت هستند. يافتههاي سولکي در مورد رفتار نئاندرتالها نيز بسيار جالب توجه بود. او ادعا کرد که غار شانهدر علاوهبر محل زندگي اين انسانسانان باستاني، محل خاکسپاري مردگان آنها نيز بوده است. او معتقد بود که حداقل بعضي از نمونههاي فسيلي که در اين غار کشف شدند، افرادي بودهاند که تعمدا مدفون شده بودند. او حتي شواهدي ارائه کرد که نشان ميداد يکي از اين نئاندرتالها به همراه گل و گياه دفن شده است. کشف چنين شواهدي نشان از رفتار آييني و نمادين در اين گونه از انسان باستاني داشت؛ ادعايي که براي برخي پژوهشگران اين حوزه شگفتانگيز بود و تصور رايج آن زمان از نئاندرتالها به عنوان انسانهاي بدوي و بدون فرهنگ پيچيده را زير سؤال ميبرد. بعدها شواهد ديگري از مکانهاي ديگر نيز ادعاي سولکي مبني بر وجود رفتار آييني و تدفين مردگان در اين گونه انسان را تأييد کرد. با وجود اهميتي که غار شانهدر و جمعيت نئاندرتال زاگرسنشين براي جامعه انسان-ديرينهشناسان در دانشگاههاي غربي داشت، اين اکتشافات ادامه پيدا نکرد. پس از اين دوره کاوشگري در دهه ۶۰ ميلادي، اين جمعيت نئاندرتال از کانون توجهها افتاد؛ بهويژه که موقعيت جغرافيايي منطقه خاورميانه نيز با تنشهاي سياسي و گاه جنگهاي نظامي عجين شده بود و همين، کار کاوشگران را بيش از پيش مشکل ميکرد. در دهههاي بعدي نمونههايي از جمجمه انسان نئاندرتال در منطقه شام و فلسطين نيز کشف شد، اما کاوشهاي ديرينهشناسانه در منطقه زاگرس همچنان محدود بود و به جز تعدادي ابزار سنگي که احتمالا توسط نئاندرتالها ساخته شده بود، خبري از کشف مهم ديگري در منطقه نبود. در اين سوي مرز، در کوهستانهاي زاگرس ايران نيز نشانههايي از سکونت انسان نئاندرتال وجود داشته و کاوشهاي اخير شواهد شگفتانگيزي از زندگي اين خويشاوند نزديک ما در غارهايي در استانهاي کرمانشاه و ايلام و لرستان امروزي فراهم كرده است. براي نمونه ميتوان به کشف ابزارهاي سنگي که توسط اين گونه از انسان باستاني ساخته شده بود در غارهاي کلدر در استان لرستان و غار ورواسي در استان کرمانشاه اشاره كرد که حکايت از سکونت نئاندرتالها در اين مناطق در دورههاي مختلف تاريخي دارند. اخيرا نيز يک دندان شيري که احتمالا متعلق به يک کودک نئاندرتال بوده در استان کرمانشاه پيدا شد که در صورت تأييد، تنها شاهد فسيلي از حضور نئاندرتالها در منطقه زاگرس ايران است. در سال ۲۰۱۱ دولت منطقه کردستان عراق از تيمي از باستانشناسان و ديرينهشناسان بريتانيايي دعوت کرد تا پروژه اکتشاف در غار شانهدر را مجددا از سر بگيرند. با وجود بحرانهاي امنيتي و سياسي که در چند سال گذشته به دليل ظهور گروه موسوم به داعش در اين منطقه به وجود آمد، اين تيم توانست به همراه باستانشناسان محلي چند سري کاوش در سالهاي ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ در اين غار انجام دهد. تيم رينولدز5 از کالج بيرکبک6 دانشگاه لندن يکي از کساني بود که اين سري از کاوشها را هدايت ميکرد. کاوشهاي اين گروه توانست علاوه بر سنجش برخي ادعاهاي سولکي، نمونههاي تازهاي از فسيل انسانهاي نئاندرتال را در اين غار کشف کند که برخيشان اطلاعات شگفتانگيزي در مورد رفتار اين ساکنان باستاني کوهستانهاي زاگرس نشان ميداد. در شب نوروز سال ۱۳۹۸ با دکتر تيم رينولدز در دفتر کار وي در دانشگاه لندن قراري گذاشتم تا گفتوگويي درباره اين جمعيت کمترشناختهشده از نئاندرتالها و آخرين يافتههاي او و گروه همکارش در غار شانهدر داشته باشيم. متن زير گفتوگوي ما دراينباره است.
خيلي ممنونم که دعوت من را براي گفتوگو پذيرفتيد. بگذاريد از تعريف نئاندرتالها شروع کنيم. نئاندرتالها دقيقا چه موجوداتي بودند؟ بسياري اسمشان را شنيدهاند، اما دقيقا نميدانند از چه موجودي صحبت ميکنيم. آيا واقعا ميتوانيم بگوييم آنها انسان بودهاند؟
نئاندرتالها احتمالا نزديکترين خويشاوند ما بودهاند که منقرض شدهاند. آنها از جهاتي به ما بسيار شبيه بودهاند، اما از جهاتي هم متفاوت بودهاند. نئاندرتالها پيش از آنکه اولين افراد گونه ما تکامل يابند، در اين دنيا ميزيستهاند. ما جدي مشترک داشتهايم؛ شايد صدها هزار سال پيش و ما از آن جد مشترک منشعب شديم. اما آنقدرها هم با آنها متفاوت نيستيم، چراکه تا همين ۴۰ هزار سال پيش و شايد کمي پيشتر از ۴۰ هزار سال پيش، ما هنوز با آنها جفتگيري ميکرديم. پس احتمالا اجداد ما نئاندرتالها را آنگونه که ما امروز تصور ميکنيم گونهاي متفاوت نميديدند.
منظورت اين است که به اندازهاي جذاب بودند که اجداد ما با آنها ازدواج کنند؟
دقيقا.
بسيار خب، من ميخواستم درمورد آميزش ميان گونه ما و نئاندرتالها کمي بعد صحبت کنيم، اما حالا که حرفش پيش آمد بگذاريد کمي به اين موضوع بپردازيم. از حدود ۱۰ سال پيش که معلوم شد اجداد ما و نئاندرتالها با هم جفتگيري داشتهاند، گمانهزنيها در مورد اينکه کدام گروه جمعيتي در کدام منطقه جغرافيايي با نئاندرتالها جفتگيري کرده شروع شد. آيا فکر ميکنيد منطقه خاورميانه جايي بوده که اين اتفاق رخ داده است؟ چون اينجا محل تلاقي قلمرو اولين انسانهاي خردمند و نئاندرتالها بوده است.
بله همينطور است. اين منطقه اولين جايي بوده که اين دو گونه با هم برخورد کردند و احتمالا نتيجه اولين زدوخوردها هم به نفع نئاندرتالها بوده، اما بعدها، يعني خيلي سالها بعد، شايد 20 تا 30 هزار سال بعد، انسانهاي خردمند به همين منطقه بازميگردند و احتمالا همان زمان است که آميزش ميان اين دو گونه رخ ميدهد، زيرا از اين زمان نيز يک وقفه 20هزارساله ديگر وجود دارد تا سرانجام انسانهاي امروزي وارد اروپا شوند. درواقع انسانهاي امروزي از آفريقا خارج ميشوند و تقريبا بيوقفه راهشان را تا آسيا پي ميگيرند، اما به اروپا نميروند. دليل آن ممکن است اين باشد که تماس با نئاندرتالها در اين منطقه، در زاگرس و مناطق اطراف، لازم بوده تا انسانهاي مدرن خود را با شرايط اقليمي اروپا وفق دهند و سپس بتوانند وارد اروپا شوند.
پس نئاندرتالها درواقع انسانهاي بومي اروپا و شام و مناطق اطراف آن بودهاند. اما آيا شواهدي مبني بر سکونت آنها در مناطق ديگر نيز وجود دارد؟ منظورم اين است که آيا ميتوان گفت کوهستان زاگرس نقش يک مرز را براي قلمرو نئاندرتالها بازي کرده است؟
فکر نميکنم مرز واژه مناسبي باشد. اين منطقه درواقع تا حدودي هسته اصلي قلمرو نئاندرتالها بوده است. منطقه شام بهطور خاص، مناطقي از ترکيه تا مناطق پاييندستتر مثل فلسطين، اردن، اسرائيل، عراق، ايران و محدوده سواحل مديترانه، تمام اين مناطق قلمروهايي بودند که شرايط زيستي در آن براي نئاندرتالها ايدئال بود. اما وقتي شرايط جوي و آب و هوايي بهتر شد، از اين مناطق فراتر رفتند و در نقاط شماليتر نيز ساکن شدند. اما هسته اصلي قلمرو نئاندرتالها در حقيقت خاورميانه و شمال مديترانه بوده است و با گرمترشدن هوا به مناطق ديگر نيز کوچ کرده و تا غاري در سيبري هم پيش رفتهاند. حتي احتمالا تا بريتانيا هم پيشروي کردهاند و در اينجا هم ساکن شدند.
بله، البته. اين مهاجرتشان به اروپا بوده است. اما در مورد آسياي شرقي و جنوب شرقي چطور؟ آيا شواهدي مبني بر حضورشان مثلا در چين وجود دارد؟
اين موضوعي است که بهشدت محل اختلاف است. در حال حاضر من فکر نميکنم هيچ گونهاي که بتوان آن را يک نئاندرتال کلاسيک ناميد در چين پيدا شده باشد. اما روشهاي ديگري مثل بررسيهاي ژنتيکي و دياناي نشان ميدهد که ردپاي ژن نئاندرتالها تا آنجا هم رسيده است. البته جمعيت ديگري در شرق آسيا زندگي ميکرده که به دنيسونها معروفاند. آنها با نئاندرتالها و همينطور با گونه ما جفتگيري داشتند. بنابراين به نظر ميرسد دو يا سه گونه متفاوت از انسانها همزمان در دنيا ميزيستهاند. انسانهاي امروزي تنها يکي از اين چند گونه انسان بودهاند. اما آنها بودند که در نهايت به طور موفقيتآميز در اقصي نقاط جهان پخش شدند و با سرعت بالا زادوولد کردند. در نتيجه، آنها بودند که در اثناي اين جهانگشاييشان با گونههاي ديگر از انسانسانان مثل نئاندرتالها و دنيسونها روبهرو ميشدند و با آنها جفتگيري نيز ميکردند.
بياييد به خود نئاندرتالها برگرديم. درباره شباهتشان به انسانهاي امروزي، ما ميدانيم که بهلحاظ آناتومي بدن بسيار شبيه به هم بوديم؛ بنابراين ميتوان گفت اگر يکي از آنها را در خيابان ببينيم نميتوانيم تشخيص بدهيم که با يک نئاندرتال روبهرو هستيم؟
ظاهرشان کمي متفاوت بوده است. بهطور ميانگين، قد نئاندرتالها کمي کوتاهتر از انسانهاي امروزي بوده، اما بدنشان بسيار عضلانيتر بوده است. قاعدتا شبيه کساني بودند که حسابي اهل بدنسازي و ورزشهاي عضلانياند. بهعلاوه، صورتشان هم بهنسبت بزرگ بوده و درعينحال پيشانيشان کوتاه بوده است، بنابراين شکل سر و جمجمهشان نيز متفاوت بوده است. شايد بتوان به افرادي عضلاني و قويجثه با هيکل ورزشکاري و صورتي عجيب و غريب تشبيهشان کرد.
در مورد رفتارشان چطور؟ چيزهايي مثل قابليتهاي شناختيشان و چيزهايي از اين قبيل. ما چقدر در اين موارد ميدانيم؟ مثلا بهطور خاص درباره زبانشان؛ آيا زبان گفتاري داشتهاند؟
جواب اين است که چيز زيادي نميدانيم؛ چراکه تازه از زماني که فهميديم با آنها آميزش داشتهايم نگاهمان به نئاندرتالها تغيير کرد. تا پيش از آن تصور بر اين بود که انسان امروزي در آفريقا تکامل يافت و گونهاي بود که توانست بهتر با محيط سازگار شود و گونهاي «تکامليافتهتر» بوده که به دليل قابليتهاي فراواني که داشته توانسته است بر گونههاي ديگر برتري يابد و ادامه بقا دهد. پس از آن هم از آفريقا بيرون آمده و در سرتاسر جهان پراکنده شده است. اما حالا تازه داريم کشف ميکنيم که نقاشيهاي ۶۰ تا ۷۰ هزار سالهاي که روي ديواره غاري در اسپانيا وجود دارد احتمالا توسط نئاندرتالها کشيده شده يا تازه فهميدهايم که آنها اشکال انتزاعي به شکل ديوارنگاري روي غارهاي جبلالطارق کشيدهاند. بنابراين قابليت ذهني آنها احتمالا در حد ما بوده است. خطري که وجود دارد اين است که ما معمولا آنها را با انسانهاي مدرني که امروز در دنيا زندگي ميکنند، مقايسه ميکنيم. بله، ما هم انسان امروزي هستيم، اما با انسان امروزي که در زمان نئاندرتالها زندگي ميکرده بسيار متفاوتيم. بنابراين، حتي رفتار و تفکرات انسانهاي مدرني که در آن زمان ميزيستهاند هم
احتمالا براي انسان امروزي معاصر عجيب و غريب خواهد بود. بهترين مقايسه اين است که آنها را با اجدادمان که در همان زمانها زندگي ميکردند مقايسه کنيم، نه با انسان امروزي معاصر. چون دنياي معاصري که اکنون ما در آن به سر ميبريم کاملا عوض شده است؛ حتي در مقايسه با 200 يا 300 سال پيش، چه برسد به دهها هزار سال قبل. تجربه امروز ما از ابزارهاي فرهنگي به کلي عوض شده است. فناوري روزبهروز در حال تغيير زندگي ماست. در دوران باستان اينگونه نبود. با اين همه، ما نميدانيم که آيا نئاندرتالها قابليت استفاده از زبان پيچيدهاي شبيه آنچه ما داريم را داشتند يا خير. با در نظرگرفتن شواهد غيرمستقيم مانند نحوه رشد مغز در نئاندرتالها ميتوان گفت که آنها احتمالا ارتباط کلامي با يکديگر داشتند، اما اينکه آيا زبان پيچيده و کاملي مانند زبان انسان خردمند داشتهاند يا نه، هنوز محل اختلاف جدي است. بعضي ادعا ميکنند که حتي انسانهاي خردمند اوليه نيز چنين قابليتي نداشتند و همهچيز از حدود ۴۰ هزار سال پيش به اينسو تکامل يافت؛ يعني زماني که ديگر نئاندرتالها منقرض شده بودند.
درباره ساير جنبههاي رفتاري و فرهنگيشان چطور؟ ممکن است در مورد اکتشافات اخيري که در اين منطقه داشتيد و احتمال تدفين مردگان يا ساير رفتارهاي آييني در غار شانهدر توضيح دهيد؟ شواهد در اين زمینه تا چه حد قابل اتکاست؟آيا ميتوان گفت آنها فرهنگي نسبتا پيچيده و شبيه به انسانهاي مدرن عصر خود داشتند؟ شواهد جديد در اين موارد به ما چه ميگويند؟
اولين چيزي که ميتوانم بگويم اين است که ابزار سنگي که آنها براي شکار يا کارهاي ديگر استفاده ميکردند درست مانند ابزاري است که انسانهاي مدرن آن زمان استفاده ميکردند. هر دو گروه از يک نوع ابزار سنگي استفاده ميکردند. در غار شانهدر، به دليل شرايط طبيعي موجود و آب و هواي خنکتر کوهستان، نئاندرتالها به صورت گروههاي نسبتا بزرگ زندگي ميکردند و تمام گروه با هم جابهجا ميشدند؛ گروههاي نهچندان شلوغي که نهايتا به حدود ۵۰ نفر ميرسيد. اما آنها به جاي اينکه به خردهگروههاي کوچکتر تقسيم شوند، به صورت دستهجمعي کوچ ميکردند. غارهايي مثل شانهدر به اندازهاي بزرگ بود که بتواند سرپناهي براي تمام اعضاي چنين گروهي باشد. درون غار چشمههاي آب شيرين بوده و موقعيت مرتفع غار نيز براي رصد دشتهاي پايينتر به منظور شکار حيوانات وحشي مناسب بوده است. براي شکار هم سراغ حيواناتي مثل بز کوهي ميرفتند. اما آنها معمولا تنها در فصول گرم سال در اين غار مستقر ميشدند و وقتي هوا سردتر ميشد، به مناطق ديگري کوچ ميکردند. چون در فصل سرما برف در دهانه غار انباشته ميشود و وقتي هوا خيلي سرد است، اين غار محل مناسبي براي سکونت نيست. ما
همچنين ميدانيم که آنها علاوه بر بز کوهي، از لاکپشت نيز تغذيه ميکردند. اين احتمال هم وجود دارد که شايد ماهي هم ميخوردند که غذايي غيرعادي براي نئاندرتالهاست. اما اهميت غار شانهدر به اين دليل است که اين غار محل تدفين بوده است.
آيا با اتکا به شواهدي که مبتنيبر تدفين مردگان است ميتوانيم ادعا کنيم که آنها شکلي حداقل ابتدايي از دين يا رفتارهاي آييني نيز داشتند؟ خصوصا اگر آنگونه که ادعا شده است، از گل و گياه هم در مراسم تدفين مردگان استفاده ميکردند. آيا اين نميتواند نشان دهد که آنها حداقل صورتي ابتدايي از رفتار آييني نيز داشتند؟
بعضيها سعي کردهاند چنين تفاسيري ارائه دهند. بگذاريد اول اين نکته را درباره تدفين با گل اشاره کنم. ما در تحقيقاتمان شواهد مورد ادعا در اينباره را مجددا بررسي کرديم تا ببينيم گرده گياهاني که ادعا شده بود در تدفين مردگان استفاده شده است، چگونه وارد غار شدهاند. نتيجه تحقيقات ما نشان ميدهد که اين گردههاي گل احتمالا در زمان حفاريهاي اکتشافي و از سوی تيم اکتشافي که در اين غار کار ميکرده، وارد اين غار شده است. اين گردهها احتمالا در بيرون غار به پاي اين افراد چسبيده و وارد خاک غار شده است. ميدانم يک فرضيه بسيار جذاب را رد کردهايم. اگر واقعا آنها مردگانشان را با گل دفن ميکردند، ميشد نتيجه گرفت که احتمالا نوعي مراسم عزاداري در کار بوده و يا شايد تصوري از زندگي پس از مرگ داشتند؛ بهویژه که برخي از اين گردهها متعلق به گياهان دارويي بود. بنابراين ميتوان فهميد زماني که اين فرضيه مطرح شد، چقدر جذاب بوده است؛ يافتن گرده گلها و گياهان دارويي در قبر مردگان نئاندرتالها ميتوانست نشانه رفتار پيچيده فرهنگي در اين گونه از انسانها بوده باشد. به هر حال، تدفين به همراه گل احتمالا اتفاق نيفتاده است، اما اصل تدفين
وجود داشته. نکته جالب هم اين است که اين نمونه دفنشده که ادعاي خاکسپاري با گل نيز دربارهاش مطرح شده بود، درواقع نمونه بالايي از مجموع چهار مورد خاکسپاري در يک مکان بخصوص بوده است. يعني سه فرد ديگر نيز در زير اين نمونه دفن شده بودند. فاصله زماني اين خاکسپاريها نيز بعضا به چند صد سال ميرسد. اين به اين معناست که نئاندرتالهاي شانهدر در طول صدها سال و نسل به نسل، به يک نقطه واحد ميرفتند و مردگان خود را دقيقا در يک مکان خاص در غار دفن ميکردند. مساحت غار تقريبا هزار مترمربع است. اما خاکسپاري فقط در يک نقطه بسيار خاص و روي يکديگر انجام گرفته است. اين به اين معني است که آنها مکان دفن مردگان خود را علامتگذاري ميکردند، چون در غير اين صورت امکان نداشت که اين خاکسپاريها دقيقا در همان نقطه صورت گيرد. اين علامتها هم بايد طي نسلها حفظ ميشده. پس احتمالا اين غار و همينطور آن نقطه خاص از غار يک ويژگي منحصر به فردي داشته که اين جمعيت نئاندرتال طي نسلها به آن بازميگشته و مردگان خود را در آن دفن ميکردند.
آيا امکان تفکيک گرده گلهاي باستاني از گردههاي گلي که با پاي گروه حفاري به غار آورده شده است، وجود ندارد؟
هميشه نميتوان بهراحتي بين گردههاي باستاني و گردههاي متأخر تفکيک کرد. مسئله کمي پيچيدهتر از اينهاست. يکي از مشکلاتي که داريم اين است که در غار شانهدر شرايط براي حفظ و بقاي گردهها مناسب نيست و ما بعد از جستوجوي زياد توانستيم تعداد بسيار اندکي گرده قابل تشخيص از گياهان را پيدا کنيم. همين هم ميتواند شاهد ديگري بر اين باشد دانههايي که در ابتدا تصور ميشد گرده گلهاي باستاني باشند، درواقع بسيار بسيار متأخرتر بودهاند، چون آن گردهها در شرايط بسيار خوبي بوده و بسيار سالمتر از گرده گلهاي باستاني بودند و قاعدتا نميتوانستند متعلق به دهها هزار سال پيش باشند.
درباره هنر چطور؟ آيا آثار هنري مثل نقاشي روي ديواره غارها يا چيزهايي شبيه آن در اين منطقه وجود دارد که بتوان آن را به نئاندرتالها نسبت داد؟
نه، تا آنجا که ميدانيم، چنين چيزي در منطقه زاگرس وجود ندارد. با اين حال، در لايه بالاي لايه موسترين (نوع ابزارهايي که متعلق به نئاندرتالهاست) و در لايههاي مربوط به دوره متأخر پارينهسنگي به تازگي دانههايي شبيه دانه تسبيح پيدا کردهايم که از جنس صدف و استخوان است. ما هنوز تاريخسنجي اين نمونهها را کامل انجام ندادهايم، اما احتمال دارد تاريخ اين دانههاي تسبيح با تاريخ سکونت نمونههاي متأخرتر نئاندرتالهاي شانهدر همپوشاني داشته باشد. اين ميتواند شاهدي بر آن باشد که نئاندرتالهاي اين منطقه زينتآلات ميساختند و به تن ميکردند، اما هنوز نميتوانيم چنين چيزي را ثابت کنيم.
دليل اينکه ما اين فسيلها را در غار پيدا ميکنيم، اين است که آنها در اين غارها زندگي ميکردند يا اينکه اين غارها محل تدفين مردگان بوده است؟
هر دو. در اروپا شواهد خوبي از نئاندرتالها به جا مانده است، چون آنها از غارها به عنوان منزل و سرپناه استفاده ميکردند. شرايط محيطي هم در غارها براي فسيلشدن استخوانها و سالمماندن بقيه شواهد مساعدتر است تا بيرون غار. بنابراين ما هم محلهاي تدفين نئاندرتال و هم ابزارهاي سنگيِ ساخت آنها را در غارها یافتهایم. بنابراين ميتوان گفت آنها هم در چنين محلهايي زندگي و هم مردگان خود را در آن دفن ميکردند. در غار شانهدر، ما شواهدي داريم که نشان ميدهد آنها آنجا زندگي ميکردند. مثلا لايهاي پر از ابزارهاي سنگي و استخوان حيوانات شکارشده را داريم و در همان زمان نيز وقتي که در آن غار زندگي ميکردند، مردگان خود را نيز در همانجا دفن ميكردند.
اين جمعيت نئاندرتال ساکن زاگرس چه شباهتها يا تفاوتهايي با نئاندرتالهاي ديگري که در سيبري يا اروپاي غربي زندگي ميکردند، داشتند؟
در اغلب موارد بسيار شبيه هم هستند. اما شايد بتوان گفت نئاندرتالهاي زاگرس به دليل اينکه در محيطي زندگي ميکردند که مواد خامي که براي ساخت ابزار به کار ميرود کوچکتر است، ابزارهايي که ميساختند نيز در مقايسه با بقيه نئاندرتالها کوچکتر بوده، چون سنگهاي بزرگتر کمتر در دسترسشان بوده است. به همين دليل تعداد ابزارهايي که آنها ميساختند نيز بيشتر بوده، چون مقاومت ابزارهاي کوچکتر کمتر است و بيشتر ميشکستند و بنابراين بايد زودتر جايگزين ميشدند. اما اگر به مناطق پاييندستتر برويم، مثل دشتهاي ايران يا مناطق کمارتفاعتر در سوريه يا لبنان، خواهيم ديد که مواد خام بزرگتري در دسترس است و نئاندرتالها هم انواع مختلفي از ابزارها را با اين سنگها ميساختهاند و از تمام منابع مختلف حيواني و گياهي که در دسترسشان بود استفاده ميکردند. اما در زاگرس، گويي شرايط خاصي حاکم بوده که موجب شده در مقايسه با ساير نئاندرتالها، زاگرسيها رفتاري متفاوت و منطبق با محيط خاص خود را داشته باشند. چون انتخابشان در مصالحي که براي ساخت ابزار به کار ميرود محدودتر بوده و رژيم غذاييشان هم به نسبت باقي گروهها محدودتر بوده، بنابراين
ابزارهايي ميساختند که به کار شکار و قصابي بزهاي کوهي و لاکپشتها ميآمده است.
پس تفاوت بيشتر در جنبههاي رفتاري مانند ابزارسازي و استفاده از ابزار بوده تا در آناتومي. درست ميگويم؟
بله. به لحاظ آناتومي، آنها نمونههاي کلاسيک از نئاندرتالهاي عادي بودهاند. نمونههاي فسيلی متأخرتر، مانند نمونه شانهدر ۵، شانهدر ۳ و شانهدر ۱، نمونههایی عالی از نئاندرتالهای کلاسیک هستند. درست مانند نمونههای اروپایی، با استخوانبندی ستبر که برای زندگی در آب و هوای سرد منطبق شده بود. اما نمونههای قدیمیتر، یعنی چند نمونهای که دفن شده بودند، نسبت به نمونههای متأخر ظریفتر هستند. اما سایر نئاندرتالهای متقدم در مناطق دیگر از خاورمیانه نیز همین ویژگی ریختشناسی را داشتند. بنابراین تفاوتی با سایر جمعیتها نداشتهاند.
پس ما نمیتوانیم نئاندرتالهای خاورمیانه و شام را مثلا در یک گروه و دسته قرار دهیم و نئاندرتالهای اروپایی را در دستهای دیگر؟
بعضیها تلاش کردهاند چنین فرضیهای را مطرح کنند و با تقسیم این دو گروه ادعا کنند که ما با دو جمعیت کمابیش متفاوت از نئاندرتالها روبهرو هستیم، اما من فکر نمیکنم این دستهبندی قابل دفاع باشد. به جای تقسیم آنها به دو دسته غربی-اروپایی و شرقی-خاورمیانهای، بهتر این است که آنها را به گروههای متقدمتر و متأخرتر تقسیم کنیم. یکی با استخوانبندی ظریفتر و دیگری ستبرتر و تنومندتر. تفاوت نمونههای مختلف از نئاندرتال که در زمانهای مختلف زندگی میکردند به مراتب از تفاوت میان گروههایی که در نقاط مختلف جغرافیایی زندگی میکردند، بیشتر است.
این جمعیت نئاندرتال ساکن غار شانهدر در چه بازه زمانی زندگی میکردند؟ نمونههای متقدم و نمونههای متأخرتر مربوط به چه دوره زمانی بودند؟
در مورد بخصوص شانهدر در زاگرس که من اطلاع دارم، قدیمیترین نمونهای که تا امروز پیدا کردهایم احتمالا حدود ۸۵ هزار سال پیش زندگی میکرده و متأخرترین نمونه هم مربوطه به حدود ۵۰ هزار سال پیش است.
آیا این بازه زمانی با حضور انسان خردمند امروزی در این منطقه نیز همپوشانی دارد؟ یعنی آیا اجداد ما در آن زمان در این منطقه نیز حضور داشتند و با نئاندرتالها همزیستی میکردند؟
تا آنجایی که من میدانم، تا آن زمان هنوز انسانهای مدرن در منطقه زاگرس حضور نداشتند. یکی از بزرگترین مشکلاتی که الان داریم این است که ما میدانیم نئاندرتالهای متأخرتر در غار شانهدر همان ابزارهایی را به کار میبردند که انسانهای خردمند معاصرشان در دشتهای ایران نیز استفاده میکردند. این نهایت چیزی است که ما تا الان میدانیم. بنابراین شاید بتوان گفت به هر حال نوعی تماس و تعامل میان این دو گونه در آن زمان وجود داشته است. البته سؤال اساسیای که مطرح است این است که کدامیک از این دو گونه مخترع این نوع ابزار بوده است؟ نئاندرتالها یا انسانهای خردمند؟ آیا آنها این نوع فناوری را از ما فراگرفتند یا این ما بودیم که فناوری ابزارسازی را از نئاندرتالها یاد گرفتیم.
در مورد این طرف مرزهای امروزی چطور؟ منظورم زاگرس ایران است. میدانم که دادهها بسیار اندکاند، اما دقیقا از این سوی مرز و بهطورکلی به جز شانهدر، در مورد گروههای دیگر نئاندرتالهای زاگرس چه میدانیم؟ آن زمان که مرزی نبوده، پس آنها آزادانه در منطقه زاگرس رفتوآمد میکردند و احتمالا در غارهای دیگر این کوهستان نیز ساکن بودهاند. میدانم شواهدی که در غارهایی در استانهای غربی ایران کشف شده نشان از حضور نئاندرتالها در این مناطق نیز دارد. اما میتوانید بهطور خلاصه به ما بگویید چه چیزهایی پیدا شده و چه چیزهای دیگری ممکن است در آینده بیابیم؟
پتانسیل یافتن دادههای جدید در ایران بسیار بالاست. تا آنجا که من میدانم دو یا سه مکان هست که اکتشافات مهمی در آنها انجام شده و نتایجش نیز منتشر شده، مثل غار ورواسی. وقتی نتایج این اکتشافات را با دادههایی که از غار شانهدر در اختیار داریم مقایسه میکنیم میتوانیم زمانبندی و پروسه تغییرات اقلیمی و محیطی را بهتر دریابیم. از بعضی از این حفاریها ابزارهایی استخراج شده که بسیار شبیه به ابزارهای کشفشده در شانهدر هستند. ابزارهای یافتشده در شانهدر معمولا نوکتیز و کوچکاند و برای شکار حیوانات محلی مناسب بودهاند. آنها احتمالا این ابزارها را مدام تعمیر میکردند و وقتی سرنیزه سنگی میشکسته، آن را دور میانداختند و یک سرنیزه جدید جایگزینش میکردند. تمام اینها نشان میدهد احتماالا همین جماعتی که در شانهدر زندگی میکرده در کوچهای فصلی خود به غارهای دیگر یا دشتهای پاییندست هم میرفتند. شاید در تابستان که هوا در این دشتها به شدت گرم میشده، این نئاندرتالها به مکانهای خنکتری مثل شانهدر پناه میآوردند و در زمستان هم به پاییندست برمیگشتند تا از برف و سرمای کوهستان خلاص شوند. بهعلاوه، برای تأمین غذا نیز
احتمالا مجبور به چنین کوچهای فصلی بودند. وقتی قرار است دنبال غذایتان بروید، ناچار باید مثل آنها هم کوچ کنید. مثلا در دشتهای پاییندست غزالها زندگی میکردند که شکارشان احتمالا از بزهای کوهی راحتتر بوده است. شکار بزهای کوهی کار خیلی سختی است، چون مدام از صخرهای به صخره دیگر میپرند و انسانها نمیتوانند دنبالشان کنند. در هر حال، ما به حفاریهای بیشتر و کشف نمونههای بیشتری نیاز داریم تا بتوانیم دانش خود در مورد این جمعیت نئاندرتال را افزایش دهیم. همینطور دادههای موجود را هم باید حتیالمقدور تاریخسنجی دقیق کنیم تا بتوانیم تصویر کلی از شرایط زندگی نئاندرتالها در زاگرس را شفافتر بازسازی کنیم. وقتی ابزارهای آنها در این غارها کشف شده، یعنی نئاندرتالها به آنجا رفتوآمد میکردند. اخیرا نیز یک نمونه دندان پیدا شد که احتمالا متعلق به یک کودک نئاندرتال بوده است. پس قاعدتا فسیلهای بیشتري منتظر کشفشدن هستند. فقط باید حفاریهای باستانشناسانه را ادامه و گسترش داد و آنچه را تاکنون به دست آمده است نیز چندباره بررسی کرد تا بتوان بیشترین اطلاعات را به دست آورد.
آیا از نمونههای نئاندرتال شانهدر دیانای هم استخراج شده است؟ چون ما نمونه دیانای نئاندرتالها در سیبری را داریم مثلا، اما آیا از این منطقه هم داده ژنتیکی داریم؟
نه. درحالحاضر به نظر میرسد شرایط محیطی در این منطقه برای حفظ دیانای باستانی مناسب نبوده است. ما تلاش کردیم تا از بقایای نمونه شانهدر، پنج دیانای استخراج کنیم، اما موفقیتآمیز نبود. البته بهتازگی بقایای یک نمونه دیگر را در لایهای پایینتر کشف کردیم که شرایط فیزیکیاش از قبلی بهتر بود. این نمونه بخشی از استخوان گیجگاهیاش باقی مانده که برای استخراج دیانای بهتر است. ما داریم تلاش میکنیم از این نمونه داده ژنتیک استخراج کنیم. این کار هنوز در مرحله آزمایشگاهی است، اما امیدواریم که بتوانیم به نتایج خوبی برسیم. اگر موفق شویم، بسیار هیجانزده خواهیم شد، چون داده بسیار ارزشمندی به دست آوردهایم. یک کار دیگر هم که داریم تلاش میکنیم به نتیجه برسانیم استخراج دیانای از رسوبات خاک است. این روش جدیدی است و درصورت موفقیت میتواند نشان دهد که آیا نئاندرتالها و انسانهای مدرن در زمان واحد در آنجا زندگی میکردند یا خیر. مثلا اگر ژنهای هر دوگونه در یک لایه رسوبی یافت شود میتواند نشان دهد که هر دو با هم در یک زمان میزیستهاند، اما اگر دیانای انسان امروزی تنها در لایههای بالاتر باشد، میتوان نتیجه گرفت که
آنها پس از مرگ نئاندرتالها جایگزینشان شدند. اما این یک دانش نوپاست و هنوز مطمئن نیستیم که اساسا میتوانیم چنین کاری بکنیم یا خیر، اما داریم تلاشمان را میکنیم.
در آخر اجازه دهید درباره حاشیههای کار در این منطقه و تجربه کار شما در منطقه کردستان بپرسم. یکی از دلایلی که بهندرت نمونههای مهم فسیلی از منطقه خاورمیانه پیدا میشود، وجود تنشهای سیاسی و امنیتی است که بعضا کار حفاری و اکتشاف را بسیار مشکل میکند. تجربه شما در این پروژه چگونه بود و آیا فکر میکنید میتوان امید داشت اکتشافات جدیدی در این منطقه صورت پذیرد که بتواند دانش ما درباره اینگونه از انسانها را افزایش دهد؟
دادههای فسیلی یک جایی در آن مناطق منتظر اکتشاف است. ما میدانیم فسیلهای بسیار هیجانانگیزی در آن مناطق وجود دارند که هنوز استخراج نشدهاند. باید حفاریهای بیشتری صورت بگیرد. من میدانم که در ایران نیز گروههای حرفهای از باستانشناسان دارند این کار را انجام میدهند. مشکل ارائه کار به جامعه دانشگاهی در بیرون کشور است، تا بقیه هم بدانند که دقیقا چه دادههایی تا به حال کشف شده است. من مطمئنم که اگر فرصت همکاریهای بینالمللی بیشتری فراهم شود، افراد بسیاری تمایل دارند که به ایران بروند و در این اکتشافات همکاری کنند، چراکه چنین تحقیقاتی برای دنیا بسیار با اهمیت است. با وجود این، فعلا ممکن است کار در بعضی نقاط خاورمیانه مشکل باشد. اما این منطقه پتانسیل بالایی دارد و تمایل برای حفاری و اکتشاف نیز بالا است. تجربه شخصی من از کار در کردستان لذتبخش و عمدتا بدون دردسر بود. ما از سوی دولت اقلیم کردستان به این منطقه دعوت شده بودیم و آنها از این پروژه حمایت ویژهای میکردند. این غار برای کردها بسیار با اهمیت و هویتبخش است. وقتی ما در آنجا کار میکردیم گروههای مختلفی از مردم عادی از ایران و از ترکیه و از سایر نقاط
عراق به این منطقه میآمدند و وقتی با آنها همصحبت میشدیم میدیدم که این موضوع برایشان بسیار جذاب است.
پينوشتها:
1- Hershkovitz et al (2018): Science: Vol. 359, Issue 6374, pp. 456-459
2- Bazgir et al (2017): Scientific Reports: Vol.7, Article number: 43460
3- Shanidar Cave
4- Ralph Solecki
5- Tim Reynolds
6- Birkbeck
ظهور انسان خردمند امروزي در منطقه غرب آسيا احتمالا به بيش از صد هزار سال پيش و شايد هم قبلتر از آن برميگردد؛1 زماني که اولين انسانهاي خردمند از آفريقا به آسيا مهاجرت کردند و در منطقه سرسبز بينالنهرين و شام ساکن شدند. اما اين اجداد ماجراجوي ما اولين انسانهايي نبودند که در اين مناطق زندگي ميکردند. اجداد انسان خردمند امروزي عملا با خروج از آفريقا پا در قلمرو انسان ديگري نهادند که دهها و شايد صدها هزار سال پيش از آن در اين سرزمين و سرزمينهاي شماليتر آسيا و اروپا زندگي ميکرد؛ خويشاوندي که با وجود شباهتهايي که به اجداد ما داشت، گونه متفاوتي از انسان بود و ويژگيهاي ظاهري و رفتاري متفاوتي با گونه ما داشت. اين خويشاوندان نزديک، انسانهاي نئاندرتال بودند که ردپايشان از حدود ۴۰۰ هزار سال پيش به اين سو در دادههاي فسيلي در بعضي مناطق اوراسيا پيدا شده و تا حدود ۳۰ هزار سال پيش نيز همچنان در اين مناطق زندگي ميکردند. احتمالا اولين برخورد انسان خردمند و انسان نئاندرتال مربوط به رويارويي همان نسل اول اجداد مهاجر ما از آفريقا و در منطقه شام و خاورميانه امروزي بوده است. اينکه آيا اين برخورد اوليه دوستانه بوده يا خويشاوندان نئاندرتال ما با خشونت از قلمروشان در برابر اين ميهمانان ناخوانده دفاع کردند، روشن نيست. اما ميدانيم که در نهايت نئاندرتالها جايشان را به انسان خردمند دادند و از چرخه حيات حذف شدند؛ البته نه بهطور کامل، چون بخشي از ژنهايشان در بدن انسانهاي امروزي خارج از آفريقا وجود دارد که حکايت از آميزش اجداد ما با نئاندرتالهاست. اين جابهجايي در منطقه زاگرس احتمالا حدود ۵۰ هزار سال پيش کامل شد2 و ديگر اثري از اين خويشاوندان نزديک ما در اين منطقه يافت نشد. اطلاعات ما در مورد نئاندرتالها اگرچه اندک است، اما درباره آناتومي و رفتار آنها بسيار بيشتر از ساير انسانسانان منقرضشده ميدانيم. اين دانش محصول مطالعات ديرينهشناسانه روي نمونههاي فراوان فسيلي و نيز ژنهاي باستاني استخراجشده از انسان نئاندرتال است. نمونههاي فسيلي از جمجمه و اسکلت بدن نئاندرتالها به هزاران قطعه ريز و درشت ميرسد، اما بيشتر اين نمونهها در اروپا يا منطقه سيبري يافت شدهاند. با اين حال، ميدانيم که جمعيتي از آنها در منطقه خاورميانه امروزي نيز ساکن بودند. درباره اين جمعيت کمترشناختهشده از نئاندرتالها چه ميدانيم؟ تاکنون چند فسيل مهم از نئاندرتالهاي منطقه غرب آسيا کشف شده که يکي از مهمترين آنها نمونهاي است که در سال ۱۹۵۷ در غار شانهدر3 در منطقه کردستان عراق امروزي توسط ديرينهشناس آمريکايي، رالف سولکي4 کشف شد. اين نمونه که به نام شانهدر ۱ شناخته ميشود، يکي از سالمترين و مهمترين جمجمههاي اين گونه از انسانسانان است که تا به حال استخراج شده است. بعد از آن، سولکي نمونههاي ديگري نيز از اين غار استخراج کرد که در مجموع متعلق به ۱۰ (و شايد ۱۱) فرد متفاوت از انسان نئاندرتال، شامل تعدادي کودک و ميانسال و همچنين يک فرد سالخورده و داراي معلوليت هستند. يافتههاي سولکي در مورد رفتار نئاندرتالها نيز بسيار جالب توجه بود. او ادعا کرد که غار شانهدر علاوهبر محل زندگي اين انسانسانان باستاني، محل خاکسپاري مردگان آنها نيز بوده است. او معتقد بود که حداقل بعضي از نمونههاي فسيلي که در اين غار کشف شدند، افرادي بودهاند که تعمدا مدفون شده بودند. او حتي شواهدي ارائه کرد که نشان ميداد يکي از اين نئاندرتالها به همراه گل و گياه دفن شده است. کشف چنين شواهدي نشان از رفتار آييني و نمادين در اين گونه از انسان باستاني داشت؛ ادعايي که براي برخي پژوهشگران اين حوزه شگفتانگيز بود و تصور رايج آن زمان از نئاندرتالها به عنوان انسانهاي بدوي و بدون فرهنگ پيچيده را زير سؤال ميبرد. بعدها شواهد ديگري از مکانهاي ديگر نيز ادعاي سولکي مبني بر وجود رفتار آييني و تدفين مردگان در اين گونه انسان را تأييد کرد. با وجود اهميتي که غار شانهدر و جمعيت نئاندرتال زاگرسنشين براي جامعه انسان-ديرينهشناسان در دانشگاههاي غربي داشت، اين اکتشافات ادامه پيدا نکرد. پس از اين دوره کاوشگري در دهه ۶۰ ميلادي، اين جمعيت نئاندرتال از کانون توجهها افتاد؛ بهويژه که موقعيت جغرافيايي منطقه خاورميانه نيز با تنشهاي سياسي و گاه جنگهاي نظامي عجين شده بود و همين، کار کاوشگران را بيش از پيش مشکل ميکرد. در دهههاي بعدي نمونههايي از جمجمه انسان نئاندرتال در منطقه شام و فلسطين نيز کشف شد، اما کاوشهاي ديرينهشناسانه در منطقه زاگرس همچنان محدود بود و به جز تعدادي ابزار سنگي که احتمالا توسط نئاندرتالها ساخته شده بود، خبري از کشف مهم ديگري در منطقه نبود. در اين سوي مرز، در کوهستانهاي زاگرس ايران نيز نشانههايي از سکونت انسان نئاندرتال وجود داشته و کاوشهاي اخير شواهد شگفتانگيزي از زندگي اين خويشاوند نزديک ما در غارهايي در استانهاي کرمانشاه و ايلام و لرستان امروزي فراهم كرده است. براي نمونه ميتوان به کشف ابزارهاي سنگي که توسط اين گونه از انسان باستاني ساخته شده بود در غارهاي کلدر در استان لرستان و غار ورواسي در استان کرمانشاه اشاره كرد که حکايت از سکونت نئاندرتالها در اين مناطق در دورههاي مختلف تاريخي دارند. اخيرا نيز يک دندان شيري که احتمالا متعلق به يک کودک نئاندرتال بوده در استان کرمانشاه پيدا شد که در صورت تأييد، تنها شاهد فسيلي از حضور نئاندرتالها در منطقه زاگرس ايران است. در سال ۲۰۱۱ دولت منطقه کردستان عراق از تيمي از باستانشناسان و ديرينهشناسان بريتانيايي دعوت کرد تا پروژه اکتشاف در غار شانهدر را مجددا از سر بگيرند. با وجود بحرانهاي امنيتي و سياسي که در چند سال گذشته به دليل ظهور گروه موسوم به داعش در اين منطقه به وجود آمد، اين تيم توانست به همراه باستانشناسان محلي چند سري کاوش در سالهاي ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ در اين غار انجام دهد. تيم رينولدز5 از کالج بيرکبک6 دانشگاه لندن يکي از کساني بود که اين سري از کاوشها را هدايت ميکرد. کاوشهاي اين گروه توانست علاوه بر سنجش برخي ادعاهاي سولکي، نمونههاي تازهاي از فسيل انسانهاي نئاندرتال را در اين غار کشف کند که برخيشان اطلاعات شگفتانگيزي در مورد رفتار اين ساکنان باستاني کوهستانهاي زاگرس نشان ميداد. در شب نوروز سال ۱۳۹۸ با دکتر تيم رينولدز در دفتر کار وي در دانشگاه لندن قراري گذاشتم تا گفتوگويي درباره اين جمعيت کمترشناختهشده از نئاندرتالها و آخرين يافتههاي او و گروه همکارش در غار شانهدر داشته باشيم. متن زير گفتوگوي ما دراينباره است.
خيلي ممنونم که دعوت من را براي گفتوگو پذيرفتيد. بگذاريد از تعريف نئاندرتالها شروع کنيم. نئاندرتالها دقيقا چه موجوداتي بودند؟ بسياري اسمشان را شنيدهاند، اما دقيقا نميدانند از چه موجودي صحبت ميکنيم. آيا واقعا ميتوانيم بگوييم آنها انسان بودهاند؟
نئاندرتالها احتمالا نزديکترين خويشاوند ما بودهاند که منقرض شدهاند. آنها از جهاتي به ما بسيار شبيه بودهاند، اما از جهاتي هم متفاوت بودهاند. نئاندرتالها پيش از آنکه اولين افراد گونه ما تکامل يابند، در اين دنيا ميزيستهاند. ما جدي مشترک داشتهايم؛ شايد صدها هزار سال پيش و ما از آن جد مشترک منشعب شديم. اما آنقدرها هم با آنها متفاوت نيستيم، چراکه تا همين ۴۰ هزار سال پيش و شايد کمي پيشتر از ۴۰ هزار سال پيش، ما هنوز با آنها جفتگيري ميکرديم. پس احتمالا اجداد ما نئاندرتالها را آنگونه که ما امروز تصور ميکنيم گونهاي متفاوت نميديدند.
منظورت اين است که به اندازهاي جذاب بودند که اجداد ما با آنها ازدواج کنند؟
دقيقا.
بسيار خب، من ميخواستم درمورد آميزش ميان گونه ما و نئاندرتالها کمي بعد صحبت کنيم، اما حالا که حرفش پيش آمد بگذاريد کمي به اين موضوع بپردازيم. از حدود ۱۰ سال پيش که معلوم شد اجداد ما و نئاندرتالها با هم جفتگيري داشتهاند، گمانهزنيها در مورد اينکه کدام گروه جمعيتي در کدام منطقه جغرافيايي با نئاندرتالها جفتگيري کرده شروع شد. آيا فکر ميکنيد منطقه خاورميانه جايي بوده که اين اتفاق رخ داده است؟ چون اينجا محل تلاقي قلمرو اولين انسانهاي خردمند و نئاندرتالها بوده است.
بله همينطور است. اين منطقه اولين جايي بوده که اين دو گونه با هم برخورد کردند و احتمالا نتيجه اولين زدوخوردها هم به نفع نئاندرتالها بوده، اما بعدها، يعني خيلي سالها بعد، شايد 20 تا 30 هزار سال بعد، انسانهاي خردمند به همين منطقه بازميگردند و احتمالا همان زمان است که آميزش ميان اين دو گونه رخ ميدهد، زيرا از اين زمان نيز يک وقفه 20هزارساله ديگر وجود دارد تا سرانجام انسانهاي امروزي وارد اروپا شوند. درواقع انسانهاي امروزي از آفريقا خارج ميشوند و تقريبا بيوقفه راهشان را تا آسيا پي ميگيرند، اما به اروپا نميروند. دليل آن ممکن است اين باشد که تماس با نئاندرتالها در اين منطقه، در زاگرس و مناطق اطراف، لازم بوده تا انسانهاي مدرن خود را با شرايط اقليمي اروپا وفق دهند و سپس بتوانند وارد اروپا شوند.
پس نئاندرتالها درواقع انسانهاي بومي اروپا و شام و مناطق اطراف آن بودهاند. اما آيا شواهدي مبني بر سکونت آنها در مناطق ديگر نيز وجود دارد؟ منظورم اين است که آيا ميتوان گفت کوهستان زاگرس نقش يک مرز را براي قلمرو نئاندرتالها بازي کرده است؟
فکر نميکنم مرز واژه مناسبي باشد. اين منطقه درواقع تا حدودي هسته اصلي قلمرو نئاندرتالها بوده است. منطقه شام بهطور خاص، مناطقي از ترکيه تا مناطق پاييندستتر مثل فلسطين، اردن، اسرائيل، عراق، ايران و محدوده سواحل مديترانه، تمام اين مناطق قلمروهايي بودند که شرايط زيستي در آن براي نئاندرتالها ايدئال بود. اما وقتي شرايط جوي و آب و هوايي بهتر شد، از اين مناطق فراتر رفتند و در نقاط شماليتر نيز ساکن شدند. اما هسته اصلي قلمرو نئاندرتالها در حقيقت خاورميانه و شمال مديترانه بوده است و با گرمترشدن هوا به مناطق ديگر نيز کوچ کرده و تا غاري در سيبري هم پيش رفتهاند. حتي احتمالا تا بريتانيا هم پيشروي کردهاند و در اينجا هم ساکن شدند.
بله، البته. اين مهاجرتشان به اروپا بوده است. اما در مورد آسياي شرقي و جنوب شرقي چطور؟ آيا شواهدي مبني بر حضورشان مثلا در چين وجود دارد؟
اين موضوعي است که بهشدت محل اختلاف است. در حال حاضر من فکر نميکنم هيچ گونهاي که بتوان آن را يک نئاندرتال کلاسيک ناميد در چين پيدا شده باشد. اما روشهاي ديگري مثل بررسيهاي ژنتيکي و دياناي نشان ميدهد که ردپاي ژن نئاندرتالها تا آنجا هم رسيده است. البته جمعيت ديگري در شرق آسيا زندگي ميکرده که به دنيسونها معروفاند. آنها با نئاندرتالها و همينطور با گونه ما جفتگيري داشتند. بنابراين به نظر ميرسد دو يا سه گونه متفاوت از انسانها همزمان در دنيا ميزيستهاند. انسانهاي امروزي تنها يکي از اين چند گونه انسان بودهاند. اما آنها بودند که در نهايت به طور موفقيتآميز در اقصي نقاط جهان پخش شدند و با سرعت بالا زادوولد کردند. در نتيجه، آنها بودند که در اثناي اين جهانگشاييشان با گونههاي ديگر از انسانسانان مثل نئاندرتالها و دنيسونها روبهرو ميشدند و با آنها جفتگيري نيز ميکردند.
بياييد به خود نئاندرتالها برگرديم. درباره شباهتشان به انسانهاي امروزي، ما ميدانيم که بهلحاظ آناتومي بدن بسيار شبيه به هم بوديم؛ بنابراين ميتوان گفت اگر يکي از آنها را در خيابان ببينيم نميتوانيم تشخيص بدهيم که با يک نئاندرتال روبهرو هستيم؟
ظاهرشان کمي متفاوت بوده است. بهطور ميانگين، قد نئاندرتالها کمي کوتاهتر از انسانهاي امروزي بوده، اما بدنشان بسيار عضلانيتر بوده است. قاعدتا شبيه کساني بودند که حسابي اهل بدنسازي و ورزشهاي عضلانياند. بهعلاوه، صورتشان هم بهنسبت بزرگ بوده و درعينحال پيشانيشان کوتاه بوده است، بنابراين شکل سر و جمجمهشان نيز متفاوت بوده است. شايد بتوان به افرادي عضلاني و قويجثه با هيکل ورزشکاري و صورتي عجيب و غريب تشبيهشان کرد.
در مورد رفتارشان چطور؟ چيزهايي مثل قابليتهاي شناختيشان و چيزهايي از اين قبيل. ما چقدر در اين موارد ميدانيم؟ مثلا بهطور خاص درباره زبانشان؛ آيا زبان گفتاري داشتهاند؟
جواب اين است که چيز زيادي نميدانيم؛ چراکه تازه از زماني که فهميديم با آنها آميزش داشتهايم نگاهمان به نئاندرتالها تغيير کرد. تا پيش از آن تصور بر اين بود که انسان امروزي در آفريقا تکامل يافت و گونهاي بود که توانست بهتر با محيط سازگار شود و گونهاي «تکامليافتهتر» بوده که به دليل قابليتهاي فراواني که داشته توانسته است بر گونههاي ديگر برتري يابد و ادامه بقا دهد. پس از آن هم از آفريقا بيرون آمده و در سرتاسر جهان پراکنده شده است. اما حالا تازه داريم کشف ميکنيم که نقاشيهاي ۶۰ تا ۷۰ هزار سالهاي که روي ديواره غاري در اسپانيا وجود دارد احتمالا توسط نئاندرتالها کشيده شده يا تازه فهميدهايم که آنها اشکال انتزاعي به شکل ديوارنگاري روي غارهاي جبلالطارق کشيدهاند. بنابراين قابليت ذهني آنها احتمالا در حد ما بوده است. خطري که وجود دارد اين است که ما معمولا آنها را با انسانهاي مدرني که امروز در دنيا زندگي ميکنند، مقايسه ميکنيم. بله، ما هم انسان امروزي هستيم، اما با انسان امروزي که در زمان نئاندرتالها زندگي ميکرده بسيار متفاوتيم. بنابراين، حتي رفتار و تفکرات انسانهاي مدرني که در آن زمان ميزيستهاند هم
احتمالا براي انسان امروزي معاصر عجيب و غريب خواهد بود. بهترين مقايسه اين است که آنها را با اجدادمان که در همان زمانها زندگي ميکردند مقايسه کنيم، نه با انسان امروزي معاصر. چون دنياي معاصري که اکنون ما در آن به سر ميبريم کاملا عوض شده است؛ حتي در مقايسه با 200 يا 300 سال پيش، چه برسد به دهها هزار سال قبل. تجربه امروز ما از ابزارهاي فرهنگي به کلي عوض شده است. فناوري روزبهروز در حال تغيير زندگي ماست. در دوران باستان اينگونه نبود. با اين همه، ما نميدانيم که آيا نئاندرتالها قابليت استفاده از زبان پيچيدهاي شبيه آنچه ما داريم را داشتند يا خير. با در نظرگرفتن شواهد غيرمستقيم مانند نحوه رشد مغز در نئاندرتالها ميتوان گفت که آنها احتمالا ارتباط کلامي با يکديگر داشتند، اما اينکه آيا زبان پيچيده و کاملي مانند زبان انسان خردمند داشتهاند يا نه، هنوز محل اختلاف جدي است. بعضي ادعا ميکنند که حتي انسانهاي خردمند اوليه نيز چنين قابليتي نداشتند و همهچيز از حدود ۴۰ هزار سال پيش به اينسو تکامل يافت؛ يعني زماني که ديگر نئاندرتالها منقرض شده بودند.
درباره ساير جنبههاي رفتاري و فرهنگيشان چطور؟ ممکن است در مورد اکتشافات اخيري که در اين منطقه داشتيد و احتمال تدفين مردگان يا ساير رفتارهاي آييني در غار شانهدر توضيح دهيد؟ شواهد در اين زمینه تا چه حد قابل اتکاست؟آيا ميتوان گفت آنها فرهنگي نسبتا پيچيده و شبيه به انسانهاي مدرن عصر خود داشتند؟ شواهد جديد در اين موارد به ما چه ميگويند؟
اولين چيزي که ميتوانم بگويم اين است که ابزار سنگي که آنها براي شکار يا کارهاي ديگر استفاده ميکردند درست مانند ابزاري است که انسانهاي مدرن آن زمان استفاده ميکردند. هر دو گروه از يک نوع ابزار سنگي استفاده ميکردند. در غار شانهدر، به دليل شرايط طبيعي موجود و آب و هواي خنکتر کوهستان، نئاندرتالها به صورت گروههاي نسبتا بزرگ زندگي ميکردند و تمام گروه با هم جابهجا ميشدند؛ گروههاي نهچندان شلوغي که نهايتا به حدود ۵۰ نفر ميرسيد. اما آنها به جاي اينکه به خردهگروههاي کوچکتر تقسيم شوند، به صورت دستهجمعي کوچ ميکردند. غارهايي مثل شانهدر به اندازهاي بزرگ بود که بتواند سرپناهي براي تمام اعضاي چنين گروهي باشد. درون غار چشمههاي آب شيرين بوده و موقعيت مرتفع غار نيز براي رصد دشتهاي پايينتر به منظور شکار حيوانات وحشي مناسب بوده است. براي شکار هم سراغ حيواناتي مثل بز کوهي ميرفتند. اما آنها معمولا تنها در فصول گرم سال در اين غار مستقر ميشدند و وقتي هوا سردتر ميشد، به مناطق ديگري کوچ ميکردند. چون در فصل سرما برف در دهانه غار انباشته ميشود و وقتي هوا خيلي سرد است، اين غار محل مناسبي براي سکونت نيست. ما
همچنين ميدانيم که آنها علاوه بر بز کوهي، از لاکپشت نيز تغذيه ميکردند. اين احتمال هم وجود دارد که شايد ماهي هم ميخوردند که غذايي غيرعادي براي نئاندرتالهاست. اما اهميت غار شانهدر به اين دليل است که اين غار محل تدفين بوده است.
آيا با اتکا به شواهدي که مبتنيبر تدفين مردگان است ميتوانيم ادعا کنيم که آنها شکلي حداقل ابتدايي از دين يا رفتارهاي آييني نيز داشتند؟ خصوصا اگر آنگونه که ادعا شده است، از گل و گياه هم در مراسم تدفين مردگان استفاده ميکردند. آيا اين نميتواند نشان دهد که آنها حداقل صورتي ابتدايي از رفتار آييني نيز داشتند؟
بعضيها سعي کردهاند چنين تفاسيري ارائه دهند. بگذاريد اول اين نکته را درباره تدفين با گل اشاره کنم. ما در تحقيقاتمان شواهد مورد ادعا در اينباره را مجددا بررسي کرديم تا ببينيم گرده گياهاني که ادعا شده بود در تدفين مردگان استفاده شده است، چگونه وارد غار شدهاند. نتيجه تحقيقات ما نشان ميدهد که اين گردههاي گل احتمالا در زمان حفاريهاي اکتشافي و از سوی تيم اکتشافي که در اين غار کار ميکرده، وارد اين غار شده است. اين گردهها احتمالا در بيرون غار به پاي اين افراد چسبيده و وارد خاک غار شده است. ميدانم يک فرضيه بسيار جذاب را رد کردهايم. اگر واقعا آنها مردگانشان را با گل دفن ميکردند، ميشد نتيجه گرفت که احتمالا نوعي مراسم عزاداري در کار بوده و يا شايد تصوري از زندگي پس از مرگ داشتند؛ بهویژه که برخي از اين گردهها متعلق به گياهان دارويي بود. بنابراين ميتوان فهميد زماني که اين فرضيه مطرح شد، چقدر جذاب بوده است؛ يافتن گرده گلها و گياهان دارويي در قبر مردگان نئاندرتالها ميتوانست نشانه رفتار پيچيده فرهنگي در اين گونه از انسانها بوده باشد. به هر حال، تدفين به همراه گل احتمالا اتفاق نيفتاده است، اما اصل تدفين
وجود داشته. نکته جالب هم اين است که اين نمونه دفنشده که ادعاي خاکسپاري با گل نيز دربارهاش مطرح شده بود، درواقع نمونه بالايي از مجموع چهار مورد خاکسپاري در يک مکان بخصوص بوده است. يعني سه فرد ديگر نيز در زير اين نمونه دفن شده بودند. فاصله زماني اين خاکسپاريها نيز بعضا به چند صد سال ميرسد. اين به اين معناست که نئاندرتالهاي شانهدر در طول صدها سال و نسل به نسل، به يک نقطه واحد ميرفتند و مردگان خود را دقيقا در يک مکان خاص در غار دفن ميکردند. مساحت غار تقريبا هزار مترمربع است. اما خاکسپاري فقط در يک نقطه بسيار خاص و روي يکديگر انجام گرفته است. اين به اين معني است که آنها مکان دفن مردگان خود را علامتگذاري ميکردند، چون در غير اين صورت امکان نداشت که اين خاکسپاريها دقيقا در همان نقطه صورت گيرد. اين علامتها هم بايد طي نسلها حفظ ميشده. پس احتمالا اين غار و همينطور آن نقطه خاص از غار يک ويژگي منحصر به فردي داشته که اين جمعيت نئاندرتال طي نسلها به آن بازميگشته و مردگان خود را در آن دفن ميکردند.
آيا امکان تفکيک گرده گلهاي باستاني از گردههاي گلي که با پاي گروه حفاري به غار آورده شده است، وجود ندارد؟
هميشه نميتوان بهراحتي بين گردههاي باستاني و گردههاي متأخر تفکيک کرد. مسئله کمي پيچيدهتر از اينهاست. يکي از مشکلاتي که داريم اين است که در غار شانهدر شرايط براي حفظ و بقاي گردهها مناسب نيست و ما بعد از جستوجوي زياد توانستيم تعداد بسيار اندکي گرده قابل تشخيص از گياهان را پيدا کنيم. همين هم ميتواند شاهد ديگري بر اين باشد دانههايي که در ابتدا تصور ميشد گرده گلهاي باستاني باشند، درواقع بسيار بسيار متأخرتر بودهاند، چون آن گردهها در شرايط بسيار خوبي بوده و بسيار سالمتر از گرده گلهاي باستاني بودند و قاعدتا نميتوانستند متعلق به دهها هزار سال پيش باشند.
درباره هنر چطور؟ آيا آثار هنري مثل نقاشي روي ديواره غارها يا چيزهايي شبيه آن در اين منطقه وجود دارد که بتوان آن را به نئاندرتالها نسبت داد؟
نه، تا آنجا که ميدانيم، چنين چيزي در منطقه زاگرس وجود ندارد. با اين حال، در لايه بالاي لايه موسترين (نوع ابزارهايي که متعلق به نئاندرتالهاست) و در لايههاي مربوط به دوره متأخر پارينهسنگي به تازگي دانههايي شبيه دانه تسبيح پيدا کردهايم که از جنس صدف و استخوان است. ما هنوز تاريخسنجي اين نمونهها را کامل انجام ندادهايم، اما احتمال دارد تاريخ اين دانههاي تسبيح با تاريخ سکونت نمونههاي متأخرتر نئاندرتالهاي شانهدر همپوشاني داشته باشد. اين ميتواند شاهدي بر آن باشد که نئاندرتالهاي اين منطقه زينتآلات ميساختند و به تن ميکردند، اما هنوز نميتوانيم چنين چيزي را ثابت کنيم.
دليل اينکه ما اين فسيلها را در غار پيدا ميکنيم، اين است که آنها در اين غارها زندگي ميکردند يا اينکه اين غارها محل تدفين مردگان بوده است؟
هر دو. در اروپا شواهد خوبي از نئاندرتالها به جا مانده است، چون آنها از غارها به عنوان منزل و سرپناه استفاده ميکردند. شرايط محيطي هم در غارها براي فسيلشدن استخوانها و سالمماندن بقيه شواهد مساعدتر است تا بيرون غار. بنابراين ما هم محلهاي تدفين نئاندرتال و هم ابزارهاي سنگيِ ساخت آنها را در غارها یافتهایم. بنابراين ميتوان گفت آنها هم در چنين محلهايي زندگي و هم مردگان خود را در آن دفن ميکردند. در غار شانهدر، ما شواهدي داريم که نشان ميدهد آنها آنجا زندگي ميکردند. مثلا لايهاي پر از ابزارهاي سنگي و استخوان حيوانات شکارشده را داريم و در همان زمان نيز وقتي که در آن غار زندگي ميکردند، مردگان خود را نيز در همانجا دفن ميكردند.
اين جمعيت نئاندرتال ساکن زاگرس چه شباهتها يا تفاوتهايي با نئاندرتالهاي ديگري که در سيبري يا اروپاي غربي زندگي ميکردند، داشتند؟
در اغلب موارد بسيار شبيه هم هستند. اما شايد بتوان گفت نئاندرتالهاي زاگرس به دليل اينکه در محيطي زندگي ميکردند که مواد خامي که براي ساخت ابزار به کار ميرود کوچکتر است، ابزارهايي که ميساختند نيز در مقايسه با بقيه نئاندرتالها کوچکتر بوده، چون سنگهاي بزرگتر کمتر در دسترسشان بوده است. به همين دليل تعداد ابزارهايي که آنها ميساختند نيز بيشتر بوده، چون مقاومت ابزارهاي کوچکتر کمتر است و بيشتر ميشکستند و بنابراين بايد زودتر جايگزين ميشدند. اما اگر به مناطق پاييندستتر برويم، مثل دشتهاي ايران يا مناطق کمارتفاعتر در سوريه يا لبنان، خواهيم ديد که مواد خام بزرگتري در دسترس است و نئاندرتالها هم انواع مختلفي از ابزارها را با اين سنگها ميساختهاند و از تمام منابع مختلف حيواني و گياهي که در دسترسشان بود استفاده ميکردند. اما در زاگرس، گويي شرايط خاصي حاکم بوده که موجب شده در مقايسه با ساير نئاندرتالها، زاگرسيها رفتاري متفاوت و منطبق با محيط خاص خود را داشته باشند. چون انتخابشان در مصالحي که براي ساخت ابزار به کار ميرود محدودتر بوده و رژيم غذاييشان هم به نسبت باقي گروهها محدودتر بوده، بنابراين
ابزارهايي ميساختند که به کار شکار و قصابي بزهاي کوهي و لاکپشتها ميآمده است.
پس تفاوت بيشتر در جنبههاي رفتاري مانند ابزارسازي و استفاده از ابزار بوده تا در آناتومي. درست ميگويم؟
بله. به لحاظ آناتومي، آنها نمونههاي کلاسيک از نئاندرتالهاي عادي بودهاند. نمونههاي فسيلی متأخرتر، مانند نمونه شانهدر ۵، شانهدر ۳ و شانهدر ۱، نمونههایی عالی از نئاندرتالهای کلاسیک هستند. درست مانند نمونههای اروپایی، با استخوانبندی ستبر که برای زندگی در آب و هوای سرد منطبق شده بود. اما نمونههای قدیمیتر، یعنی چند نمونهای که دفن شده بودند، نسبت به نمونههای متأخر ظریفتر هستند. اما سایر نئاندرتالهای متقدم در مناطق دیگر از خاورمیانه نیز همین ویژگی ریختشناسی را داشتند. بنابراین تفاوتی با سایر جمعیتها نداشتهاند.
پس ما نمیتوانیم نئاندرتالهای خاورمیانه و شام را مثلا در یک گروه و دسته قرار دهیم و نئاندرتالهای اروپایی را در دستهای دیگر؟
بعضیها تلاش کردهاند چنین فرضیهای را مطرح کنند و با تقسیم این دو گروه ادعا کنند که ما با دو جمعیت کمابیش متفاوت از نئاندرتالها روبهرو هستیم، اما من فکر نمیکنم این دستهبندی قابل دفاع باشد. به جای تقسیم آنها به دو دسته غربی-اروپایی و شرقی-خاورمیانهای، بهتر این است که آنها را به گروههای متقدمتر و متأخرتر تقسیم کنیم. یکی با استخوانبندی ظریفتر و دیگری ستبرتر و تنومندتر. تفاوت نمونههای مختلف از نئاندرتال که در زمانهای مختلف زندگی میکردند به مراتب از تفاوت میان گروههایی که در نقاط مختلف جغرافیایی زندگی میکردند، بیشتر است.
این جمعیت نئاندرتال ساکن غار شانهدر در چه بازه زمانی زندگی میکردند؟ نمونههای متقدم و نمونههای متأخرتر مربوط به چه دوره زمانی بودند؟
در مورد بخصوص شانهدر در زاگرس که من اطلاع دارم، قدیمیترین نمونهای که تا امروز پیدا کردهایم احتمالا حدود ۸۵ هزار سال پیش زندگی میکرده و متأخرترین نمونه هم مربوطه به حدود ۵۰ هزار سال پیش است.
آیا این بازه زمانی با حضور انسان خردمند امروزی در این منطقه نیز همپوشانی دارد؟ یعنی آیا اجداد ما در آن زمان در این منطقه نیز حضور داشتند و با نئاندرتالها همزیستی میکردند؟
تا آنجایی که من میدانم، تا آن زمان هنوز انسانهای مدرن در منطقه زاگرس حضور نداشتند. یکی از بزرگترین مشکلاتی که الان داریم این است که ما میدانیم نئاندرتالهای متأخرتر در غار شانهدر همان ابزارهایی را به کار میبردند که انسانهای خردمند معاصرشان در دشتهای ایران نیز استفاده میکردند. این نهایت چیزی است که ما تا الان میدانیم. بنابراین شاید بتوان گفت به هر حال نوعی تماس و تعامل میان این دو گونه در آن زمان وجود داشته است. البته سؤال اساسیای که مطرح است این است که کدامیک از این دو گونه مخترع این نوع ابزار بوده است؟ نئاندرتالها یا انسانهای خردمند؟ آیا آنها این نوع فناوری را از ما فراگرفتند یا این ما بودیم که فناوری ابزارسازی را از نئاندرتالها یاد گرفتیم.
در مورد این طرف مرزهای امروزی چطور؟ منظورم زاگرس ایران است. میدانم که دادهها بسیار اندکاند، اما دقیقا از این سوی مرز و بهطورکلی به جز شانهدر، در مورد گروههای دیگر نئاندرتالهای زاگرس چه میدانیم؟ آن زمان که مرزی نبوده، پس آنها آزادانه در منطقه زاگرس رفتوآمد میکردند و احتمالا در غارهای دیگر این کوهستان نیز ساکن بودهاند. میدانم شواهدی که در غارهایی در استانهای غربی ایران کشف شده نشان از حضور نئاندرتالها در این مناطق نیز دارد. اما میتوانید بهطور خلاصه به ما بگویید چه چیزهایی پیدا شده و چه چیزهای دیگری ممکن است در آینده بیابیم؟
پتانسیل یافتن دادههای جدید در ایران بسیار بالاست. تا آنجا که من میدانم دو یا سه مکان هست که اکتشافات مهمی در آنها انجام شده و نتایجش نیز منتشر شده، مثل غار ورواسی. وقتی نتایج این اکتشافات را با دادههایی که از غار شانهدر در اختیار داریم مقایسه میکنیم میتوانیم زمانبندی و پروسه تغییرات اقلیمی و محیطی را بهتر دریابیم. از بعضی از این حفاریها ابزارهایی استخراج شده که بسیار شبیه به ابزارهای کشفشده در شانهدر هستند. ابزارهای یافتشده در شانهدر معمولا نوکتیز و کوچکاند و برای شکار حیوانات محلی مناسب بودهاند. آنها احتمالا این ابزارها را مدام تعمیر میکردند و وقتی سرنیزه سنگی میشکسته، آن را دور میانداختند و یک سرنیزه جدید جایگزینش میکردند. تمام اینها نشان میدهد احتماالا همین جماعتی که در شانهدر زندگی میکرده در کوچهای فصلی خود به غارهای دیگر یا دشتهای پاییندست هم میرفتند. شاید در تابستان که هوا در این دشتها به شدت گرم میشده، این نئاندرتالها به مکانهای خنکتری مثل شانهدر پناه میآوردند و در زمستان هم به پاییندست برمیگشتند تا از برف و سرمای کوهستان خلاص شوند. بهعلاوه، برای تأمین غذا نیز
احتمالا مجبور به چنین کوچهای فصلی بودند. وقتی قرار است دنبال غذایتان بروید، ناچار باید مثل آنها هم کوچ کنید. مثلا در دشتهای پاییندست غزالها زندگی میکردند که شکارشان احتمالا از بزهای کوهی راحتتر بوده است. شکار بزهای کوهی کار خیلی سختی است، چون مدام از صخرهای به صخره دیگر میپرند و انسانها نمیتوانند دنبالشان کنند. در هر حال، ما به حفاریهای بیشتر و کشف نمونههای بیشتری نیاز داریم تا بتوانیم دانش خود در مورد این جمعیت نئاندرتال را افزایش دهیم. همینطور دادههای موجود را هم باید حتیالمقدور تاریخسنجی دقیق کنیم تا بتوانیم تصویر کلی از شرایط زندگی نئاندرتالها در زاگرس را شفافتر بازسازی کنیم. وقتی ابزارهای آنها در این غارها کشف شده، یعنی نئاندرتالها به آنجا رفتوآمد میکردند. اخیرا نیز یک نمونه دندان پیدا شد که احتمالا متعلق به یک کودک نئاندرتال بوده است. پس قاعدتا فسیلهای بیشتري منتظر کشفشدن هستند. فقط باید حفاریهای باستانشناسانه را ادامه و گسترش داد و آنچه را تاکنون به دست آمده است نیز چندباره بررسی کرد تا بتوان بیشترین اطلاعات را به دست آورد.
آیا از نمونههای نئاندرتال شانهدر دیانای هم استخراج شده است؟ چون ما نمونه دیانای نئاندرتالها در سیبری را داریم مثلا، اما آیا از این منطقه هم داده ژنتیکی داریم؟
نه. درحالحاضر به نظر میرسد شرایط محیطی در این منطقه برای حفظ دیانای باستانی مناسب نبوده است. ما تلاش کردیم تا از بقایای نمونه شانهدر، پنج دیانای استخراج کنیم، اما موفقیتآمیز نبود. البته بهتازگی بقایای یک نمونه دیگر را در لایهای پایینتر کشف کردیم که شرایط فیزیکیاش از قبلی بهتر بود. این نمونه بخشی از استخوان گیجگاهیاش باقی مانده که برای استخراج دیانای بهتر است. ما داریم تلاش میکنیم از این نمونه داده ژنتیک استخراج کنیم. این کار هنوز در مرحله آزمایشگاهی است، اما امیدواریم که بتوانیم به نتایج خوبی برسیم. اگر موفق شویم، بسیار هیجانزده خواهیم شد، چون داده بسیار ارزشمندی به دست آوردهایم. یک کار دیگر هم که داریم تلاش میکنیم به نتیجه برسانیم استخراج دیانای از رسوبات خاک است. این روش جدیدی است و درصورت موفقیت میتواند نشان دهد که آیا نئاندرتالها و انسانهای مدرن در زمان واحد در آنجا زندگی میکردند یا خیر. مثلا اگر ژنهای هر دوگونه در یک لایه رسوبی یافت شود میتواند نشان دهد که هر دو با هم در یک زمان میزیستهاند، اما اگر دیانای انسان امروزی تنها در لایههای بالاتر باشد، میتوان نتیجه گرفت که
آنها پس از مرگ نئاندرتالها جایگزینشان شدند. اما این یک دانش نوپاست و هنوز مطمئن نیستیم که اساسا میتوانیم چنین کاری بکنیم یا خیر، اما داریم تلاشمان را میکنیم.
در آخر اجازه دهید درباره حاشیههای کار در این منطقه و تجربه کار شما در منطقه کردستان بپرسم. یکی از دلایلی که بهندرت نمونههای مهم فسیلی از منطقه خاورمیانه پیدا میشود، وجود تنشهای سیاسی و امنیتی است که بعضا کار حفاری و اکتشاف را بسیار مشکل میکند. تجربه شما در این پروژه چگونه بود و آیا فکر میکنید میتوان امید داشت اکتشافات جدیدی در این منطقه صورت پذیرد که بتواند دانش ما درباره اینگونه از انسانها را افزایش دهد؟
دادههای فسیلی یک جایی در آن مناطق منتظر اکتشاف است. ما میدانیم فسیلهای بسیار هیجانانگیزی در آن مناطق وجود دارند که هنوز استخراج نشدهاند. باید حفاریهای بیشتری صورت بگیرد. من میدانم که در ایران نیز گروههای حرفهای از باستانشناسان دارند این کار را انجام میدهند. مشکل ارائه کار به جامعه دانشگاهی در بیرون کشور است، تا بقیه هم بدانند که دقیقا چه دادههایی تا به حال کشف شده است. من مطمئنم که اگر فرصت همکاریهای بینالمللی بیشتری فراهم شود، افراد بسیاری تمایل دارند که به ایران بروند و در این اکتشافات همکاری کنند، چراکه چنین تحقیقاتی برای دنیا بسیار با اهمیت است. با وجود این، فعلا ممکن است کار در بعضی نقاط خاورمیانه مشکل باشد. اما این منطقه پتانسیل بالایی دارد و تمایل برای حفاری و اکتشاف نیز بالا است. تجربه شخصی من از کار در کردستان لذتبخش و عمدتا بدون دردسر بود. ما از سوی دولت اقلیم کردستان به این منطقه دعوت شده بودیم و آنها از این پروژه حمایت ویژهای میکردند. این غار برای کردها بسیار با اهمیت و هویتبخش است. وقتی ما در آنجا کار میکردیم گروههای مختلفی از مردم عادی از ایران و از ترکیه و از سایر نقاط
عراق به این منطقه میآمدند و وقتی با آنها همصحبت میشدیم میدیدم که این موضوع برایشان بسیار جذاب است.
پينوشتها:
1- Hershkovitz et al (2018): Science: Vol. 359, Issue 6374, pp. 456-459
2- Bazgir et al (2017): Scientific Reports: Vol.7, Article number: 43460
3- Shanidar Cave
4- Ralph Solecki
5- Tim Reynolds
6- Birkbeck