مباد که مام وطن از ما مکدر شود
مادر يکي از مقدسترين واژههاي فرهنگ کهن ايران است.
من ايران را مانند مادر ميدانم؛ مادرم که تا بود هيچ عامل و اتفاقي نتوانست ما را جدا کند. گاهي دلخوريهايي پيش ميآمد، اما همين پيوند ناگسستني باعث ميشد بهسادگي از آن عبور کنيم.
حتي در سالهاي آخر که به آلزايمر مبتلا شده و نام همه ما را فراموش کرده بود نیز همين که از در وارد ميشديم، چشمانش برق ميزد و ميگفت مادرم آمد؛ آخر همه دخترانش را مادر صدا ميکرد.
همين نگاهش براي ما کافي بود و حال که رفته، تازه فهميديم هيچ نميتوان به جاي مادر گذاشت.
ايران نيز مادر ماست.
گاهي ممکن است حالش خوب نباشد، گاهي ممکن است سختيهايي پيش بيايد و پيش بياورند و با چراغ سبزي آدرس موطني ديگر به تو بدهند؛ حتي ممکن است نتوانی طبق وصيت مادر، مراسم يادبودش را در مسجدي که وصيت کرده است، برگزار کني؛ گاهي حتي در اين مام ممکن است گرفتار درد و رنج باشی، اما به باور من اين رنجها وقتي براي حفظ ايران باشد، عين آزادي است.
ماندهايم تا تلاش کنيم حال مادرمان بهتر شود و در تندبادها و بلاها تنهايش نگذاريم.
ممکن است تلاش ما حتي در حد و اندازه قطرهاي در درياي بيکران و خروشان نيز نباشد، اما در همين حد هم مسئوليم که از اين مادر مراقبت و محافظت کنيم.
ممکن است در بسياري از اوقات فکر کني بودن و نبودن تو ديگر براي اين مادر تفاوتي ندارد و او ممکن است تو را نخواهد يا نشناسد، اما همان برق البرز و دماوند و خليجفارس و درياي خزرش چنان مسحورت ميکند که باز با خود ميگويي اين مادر من است و رنج بسيار ديده و حق دارد من را نشناسد، اما من که او را ميشناسم.
او در حيات هزارانساله خود، زخمهاي بسيار ديده است و از تندبادهاي سهمگين جان سالم به در برده و گاه برخی فرزندانش گوشههايي از دامانش را به دست باد و توفان سپردهاند، اما همچنان محکم و استوار ايستاده و چشم در چشم ما دوخته است.
در روزهايي که در شرق و غرب و شمال و جنوب بيرون از مرزهاي ايران در کمين نشستهاند تا جانش را متلاشي کنند، مادر را رها نميکنيم.
امروز که تندبادها و ترکشهاي بلا از هر طرف به سوي مادر روانهاند تا نفرت بکارند و خشم درو کنند، مام وطن بيش از هميشه به ماندن، همراهي و مراقبت نياز دارد. گاهي بايد چشمها را بر بداخلاقيها، بيمهريها بست و صبوري و تلاش کرد به جاي کينه و بدعهدي بذر دوستي و آشتي بکاري.
مبادا کاري کنيم که مام وطن از ما برنجد و خاطرش مکدر شود.
اين مادر بايد سرافراز و پرغرور بماند تا در فرداهاي پس از امروز، ايستاده و پرغرور از ما ياد کند.
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافري است رنجيدن
مادر يکي از مقدسترين واژههاي فرهنگ کهن ايران است.
من ايران را مانند مادر ميدانم؛ مادرم که تا بود هيچ عامل و اتفاقي نتوانست ما را جدا کند. گاهي دلخوريهايي پيش ميآمد، اما همين پيوند ناگسستني باعث ميشد بهسادگي از آن عبور کنيم.
حتي در سالهاي آخر که به آلزايمر مبتلا شده و نام همه ما را فراموش کرده بود نیز همين که از در وارد ميشديم، چشمانش برق ميزد و ميگفت مادرم آمد؛ آخر همه دخترانش را مادر صدا ميکرد.
همين نگاهش براي ما کافي بود و حال که رفته، تازه فهميديم هيچ نميتوان به جاي مادر گذاشت.
ايران نيز مادر ماست.
گاهي ممکن است حالش خوب نباشد، گاهي ممکن است سختيهايي پيش بيايد و پيش بياورند و با چراغ سبزي آدرس موطني ديگر به تو بدهند؛ حتي ممکن است نتوانی طبق وصيت مادر، مراسم يادبودش را در مسجدي که وصيت کرده است، برگزار کني؛ گاهي حتي در اين مام ممکن است گرفتار درد و رنج باشی، اما به باور من اين رنجها وقتي براي حفظ ايران باشد، عين آزادي است.
ماندهايم تا تلاش کنيم حال مادرمان بهتر شود و در تندبادها و بلاها تنهايش نگذاريم.
ممکن است تلاش ما حتي در حد و اندازه قطرهاي در درياي بيکران و خروشان نيز نباشد، اما در همين حد هم مسئوليم که از اين مادر مراقبت و محافظت کنيم.
ممکن است در بسياري از اوقات فکر کني بودن و نبودن تو ديگر براي اين مادر تفاوتي ندارد و او ممکن است تو را نخواهد يا نشناسد، اما همان برق البرز و دماوند و خليجفارس و درياي خزرش چنان مسحورت ميکند که باز با خود ميگويي اين مادر من است و رنج بسيار ديده و حق دارد من را نشناسد، اما من که او را ميشناسم.
او در حيات هزارانساله خود، زخمهاي بسيار ديده است و از تندبادهاي سهمگين جان سالم به در برده و گاه برخی فرزندانش گوشههايي از دامانش را به دست باد و توفان سپردهاند، اما همچنان محکم و استوار ايستاده و چشم در چشم ما دوخته است.
در روزهايي که در شرق و غرب و شمال و جنوب بيرون از مرزهاي ايران در کمين نشستهاند تا جانش را متلاشي کنند، مادر را رها نميکنيم.
امروز که تندبادها و ترکشهاي بلا از هر طرف به سوي مادر روانهاند تا نفرت بکارند و خشم درو کنند، مام وطن بيش از هميشه به ماندن، همراهي و مراقبت نياز دارد. گاهي بايد چشمها را بر بداخلاقيها، بيمهريها بست و صبوري و تلاش کرد به جاي کينه و بدعهدي بذر دوستي و آشتي بکاري.
مبادا کاري کنيم که مام وطن از ما برنجد و خاطرش مکدر شود.
اين مادر بايد سرافراز و پرغرور بماند تا در فرداهاي پس از امروز، ايستاده و پرغرور از ما ياد کند.
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافري است رنجيدن